0

سفرنامه حج

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:11 AM


ناصرخسرو به بيت‏ المقدس بازمى‏گردد و از آنجا به قاهره مى ‏رود:


«عزه شهر ذى ‏القعده از مصر بيرون شدم و هشتم اه به فلزم رسيديم. و ازآنجا كشتى براندند. به پانزده روز به شهرى رسيديم كه آن را جار مى‏گفتند،و بيست و دويم ماه بود، و از آنجا به چهار روز به مدينه رسول‏اللَّه(ص)رسيديم، مدينه رسول‏اللَّه، شهرى است بر كناره صحرايى نهاده و زمين‏نمناك و شوره دارد. آب روان است، اما اندك، و خرمايستان است. و آنجإ ے ؛ قبله سوى جنوب افتاده است. و مسجد رسول‏اللَّه(ص) هم چندان است كه‏مسجدالحرام. و حظيره4 رسول (ص) در پهلوى منبر مسجد است چون رو به‏قبله نمايند جانب چپ، چنانكه چون خطيب از منبر ذكر پيغمبر(ص) كند وصلوات دهد، روى به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند. و آن خانه‏اى‏مخمس5 است و ديوارها از ميان ستونهاى مسجد برآورده است و پنج ستون‏درگرفته است و بر سر اين خانه همچون حظيره كرده، به دار آفزين تا كسى‏بدانجا نرود و دام در گشادگى آن كشيده، تا مرغ بدانجا برود. و ميان مقبره ومنبر هم حظيره‏اى است از سنگهاى رخام6 كرده، چون پيشگاهى، و آن راروضه گويند. و گويند آن بستانى از بستانهاى بهشت است، چه‏رسول‏اللَّه(ص) فرموده است «بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة» وشيعه گويند آنجا قبر فاطمه زهراست، عليهاالسلام. و مسجد را درى است واز شهر بيرون، سوى جنوب، صحرايى است و گورستانى است و قبر حمزة بن‏عبدالمطلب، رضى‏اللَّه عنه، آنجست و آن موضع را قبور الشهداء گويند.
پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم، و چون وقت تنگ بود برفتيم. راه‏سوى مشرق بود به دو منزل از مدينه، كوه بود و تنگنايى چون دره كه آن راجحفة مى‏گفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر است - و ميقات آن موضع‏باشد كه حج را احرام گيرند - و گويند يك سال آنجا حاج فرود آمده بود،خلقى بسيار، ناگاه سيلى درآمد و ايشان را هلاك كرد، و آن را بدين سبب‏جحفة نام كردند.
و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد اما سبك است و ما به هشت روزرفتيم.
يك‏شنبه ششم ذى‏الحجة به مكه رسيديم، به باب الصفا فرود آمديم. واين سال به مكه قحط بود چهار من نان به يك دينار نيشابورى بود، ومجاوران از مكه مى‏رفتند و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به‏يارى حق، سبحانه و تعالى، به عرفات حج بگزارديم و دو روز به مكه بوديم‏و خلق بسيار از گرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند، به هرطرف. و در اين نوبت شرح حج و وصف مكه نمى‏گويم تا ديگر نوبت كه‏بدينجا رسم، كه نوبت ديگر شش ماه مجاور بودم، و آنچه ديدم بشرح‏بگويم.«(3)
ناصرخسرو از اينجا باز به مصرف مى‏رود و در باب قحطى اين سالهااشاره مى‏كند:
»و در رجب سنه اربعين و اربع مائة ديگر بار مثال سلطان بر خلق‏خواندند كه: «به حجاز قحطى است و رفتن حجاج مصلحت نيست، برخويشتن ببخشايند و آنچه، خداى تعالى، فرموده است بكنند». اندرين سال‏نيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را - كه هر سال به حجاز فرستادى - البته‏قصور و احتباس7 نبودى و آن جامه كعبه و از آن خدام و حايه و امراى مكه ومدينه وصلت امير مكه، و مشاهره او - هر ماه سه هزار دينار - و اسب وخلعت بود، كه به دو وقت فرستادى. در اين سال شخصى بود كه او را قاضى‏عبدالله مى‏گفتند و به شام قاضى بوده، اين وظيفه به دست و صحبت او روانه‏كردند و من با وى برفتم به راه قلزم. و اين نوبت كشتى به جار رسيد بيست وپنجم ذى‏القعده، و حج نزديك تنگ درآمد، اشترى به پنج دينار بود، به‏تعجيل برفتيم.
هشتم ذى‏الحجه به مكه رسيديم و به يارى حق، سبحانه و تعالى، حج‏بگزارديم. از مغرب قافله‏اى عظيم آمده بود. و آن سال به در مدينه شريفه‏عرب از ايشان خفارت8 خواست، به گاه بازگشتن از حج، و ميان ايشان جنگ‏برخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمى كشته شد و بسى به مغرب‏شدند.
و به همين حج از مردم خراسان، قومى به راه شام و مصر رفته بودند و به‏كشتى به مدينه رسيدند. ششم ذى‏الحجه ايشان را صد و چهار فرسنگ مانده‏بود تا به عرفات رسند، گفته بودند: «هر كه ما را در اين سه روز كه مانده‏است به مكه رساند، چنانكه حج دريابيم، هريك از ما چهل دينار بدهيم».اعراب بيامدند و چنان كردند كه به دو روز و نيم ايشان را به عرفات‏رسانيدند و زر بستاندند. و ايشان را يك‏يك بر شتران جمازه9 بستند و ازمدينه برآمدند و به عرفات آوردند دو تن مرده كه بر شتران بسته بودند، وچهار تن زنده بودند، اما نيم مرده. نماز ديگر10 كه ما آنجا بوديم برسيدند،چنان شده بودند كه بر پاى نمى‏توانستند ايستاند و سخن نيز نمى‏توانستندگفتن، حكايت كردند كه: در راه بسى خواهش بدين اعراب كرديم كه «زر كه‏داده‏ايم شما را باشد، ما را بگذاريد كه بى‏طاقت شديم»، از ما نشنيدند وهمچنان براندند. فى‏الجمله آن چهار تن حج كردند و به راه شام بازگشتند. ومن چون حج بكردم باز به جانب مصر برفتم كه كتب داشتم آنجا و نيت بازآمدن نداشتم.
و امير مدينه آن سال به مصر آمد، كه او را بر سلطان رسمى بود، و هرسال به وى دادى، از آنكه خويشاوندى از فرزندان حسين بن على (ع)داشت. من با او در كشتى بودم تا به شهر قُلزُم، و از آنجا همچنان تا به مصرشديم».(4)

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها