پاسخ به:سفرنامه حج
پنج شنبه 13 مهر 1391 9:11 AM
ناصرخسرو به بيت المقدس بازمىگردد و از آنجا به قاهره مى رود:
«عزه شهر ذى القعده از مصر بيرون شدم و هشتم اه به فلزم رسيديم. و ازآنجا كشتى براندند. به پانزده روز به شهرى رسيديم كه آن را جار مىگفتند،و بيست و دويم ماه بود، و از آنجا به چهار روز به مدينه رسولاللَّه(ص)رسيديم، مدينه رسولاللَّه، شهرى است بر كناره صحرايى نهاده و زميننمناك و شوره دارد. آب روان است، اما اندك، و خرمايستان است. و آنجإ ے ؛ قبله سوى جنوب افتاده است. و مسجد رسولاللَّه(ص) هم چندان است كهمسجدالحرام. و حظيره4 رسول (ص) در پهلوى منبر مسجد است چون رو بهقبله نمايند جانب چپ، چنانكه چون خطيب از منبر ذكر پيغمبر(ص) كند وصلوات دهد، روى به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند. و آن خانهاىمخمس5 است و ديوارها از ميان ستونهاى مسجد برآورده است و پنج ستوندرگرفته است و بر سر اين خانه همچون حظيره كرده، به دار آفزين تا كسىبدانجا نرود و دام در گشادگى آن كشيده، تا مرغ بدانجا برود. و ميان مقبره ومنبر هم حظيرهاى است از سنگهاى رخام6 كرده، چون پيشگاهى، و آن راروضه گويند. و گويند آن بستانى از بستانهاى بهشت است، چهرسولاللَّه(ص) فرموده است «بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة» وشيعه گويند آنجا قبر فاطمه زهراست، عليهاالسلام. و مسجد را درى است واز شهر بيرون، سوى جنوب، صحرايى است و گورستانى است و قبر حمزة بنعبدالمطلب، رضىاللَّه عنه، آنجست و آن موضع را قبور الشهداء گويند.
پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم، و چون وقت تنگ بود برفتيم. راهسوى مشرق بود به دو منزل از مدينه، كوه بود و تنگنايى چون دره كه آن راجحفة مىگفتند و آن ميقات مغرب و شام و مصر است - و ميقات آن موضعباشد كه حج را احرام گيرند - و گويند يك سال آنجا حاج فرود آمده بود،خلقى بسيار، ناگاه سيلى درآمد و ايشان را هلاك كرد، و آن را بدين سببجحفة نام كردند.
و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد اما سبك است و ما به هشت روزرفتيم.
يكشنبه ششم ذىالحجة به مكه رسيديم، به باب الصفا فرود آمديم. واين سال به مكه قحط بود چهار من نان به يك دينار نيشابورى بود، ومجاوران از مكه مىرفتند و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه بهيارى حق، سبحانه و تعالى، به عرفات حج بگزارديم و دو روز به مكه بوديمو خلق بسيار از گرسنگى و بيچارگى از حجاز روى بيرون نهادند، به هرطرف. و در اين نوبت شرح حج و وصف مكه نمىگويم تا ديگر نوبت كهبدينجا رسم، كه نوبت ديگر شش ماه مجاور بودم، و آنچه ديدم بشرحبگويم.«(3)
ناصرخسرو از اينجا باز به مصرف مىرود و در باب قحطى اين سالهااشاره مىكند:
»و در رجب سنه اربعين و اربع مائة ديگر بار مثال سلطان بر خلقخواندند كه: «به حجاز قحطى است و رفتن حجاج مصلحت نيست، برخويشتن ببخشايند و آنچه، خداى تعالى، فرموده است بكنند». اندرين سالنيز حاج نرفتند و وظيفه سلطان را - كه هر سال به حجاز فرستادى - البتهقصور و احتباس7 نبودى و آن جامه كعبه و از آن خدام و حايه و امراى مكه ومدينه وصلت امير مكه، و مشاهره او - هر ماه سه هزار دينار - و اسب وخلعت بود، كه به دو وقت فرستادى. در اين سال شخصى بود كه او را قاضىعبدالله مىگفتند و به شام قاضى بوده، اين وظيفه به دست و صحبت او روانهكردند و من با وى برفتم به راه قلزم. و اين نوبت كشتى به جار رسيد بيست وپنجم ذىالقعده، و حج نزديك تنگ درآمد، اشترى به پنج دينار بود، بهتعجيل برفتيم.
هشتم ذىالحجه به مكه رسيديم و به يارى حق، سبحانه و تعالى، حجبگزارديم. از مغرب قافلهاى عظيم آمده بود. و آن سال به در مدينه شريفهعرب از ايشان خفارت8 خواست، به گاه بازگشتن از حج، و ميان ايشان جنگبرخاست و از مغربيان زيادت از دو هزار آدمى كشته شد و بسى به مغربشدند.
و به همين حج از مردم خراسان، قومى به راه شام و مصر رفته بودند و بهكشتى به مدينه رسيدند. ششم ذىالحجه ايشان را صد و چهار فرسنگ ماندهبود تا به عرفات رسند، گفته بودند: «هر كه ما را در اين سه روز كه ماندهاست به مكه رساند، چنانكه حج دريابيم، هريك از ما چهل دينار بدهيم».اعراب بيامدند و چنان كردند كه به دو روز و نيم ايشان را به عرفاترسانيدند و زر بستاندند. و ايشان را يكيك بر شتران جمازه9 بستند و ازمدينه برآمدند و به عرفات آوردند دو تن مرده كه بر شتران بسته بودند، وچهار تن زنده بودند، اما نيم مرده. نماز ديگر10 كه ما آنجا بوديم برسيدند،چنان شده بودند كه بر پاى نمىتوانستند ايستاند و سخن نيز نمىتوانستندگفتن، حكايت كردند كه: در راه بسى خواهش بدين اعراب كرديم كه «زر كهدادهايم شما را باشد، ما را بگذاريد كه بىطاقت شديم»، از ما نشنيدند وهمچنان براندند. فىالجمله آن چهار تن حج كردند و به راه شام بازگشتند. ومن چون حج بكردم باز به جانب مصر برفتم كه كتب داشتم آنجا و نيت بازآمدن نداشتم.
و امير مدينه آن سال به مصر آمد، كه او را بر سلطان رسمى بود، و هرسال به وى دادى، از آنكه خويشاوندى از فرزندان حسين بن على (ع)داشت. من با او در كشتى بودم تا به شهر قُلزُم، و از آنجا همچنان تا به مصرشديم».(4)