پاسخ به:شهید حاج حسن شوکت پور
جمعه 7 مهر 1391 8:52 PM
پدر شهید:
ایشان خیلی خونسرد بود و کمتر عصبانی می شد . وقتی هم که عصبانی
می شد ،سعی می کرد در زمان عصبانیت خود ،سکوت کند و اگر عصبانی
می شد زمانی بود که دین در خطر بود .ایشان فقط با کسانی رفت و آمد
می کرد و دوست صمیمی بود که با خدا بودند و نسبت به انجام فرائض دینی خود مقید بودند .ایشان در تمام زمینه ها نمونه بودند .ولی پشت کار ایشان در خصوص کار جبهه و جنگ خیلی بارز بود .دیگر این که خیلی صبور بود تا حدی که اگر کسی به او فحش می داد او اعتنا نمی کرد و سکوت می کرد ...
ایشان هر عملی را انجام می داد جهت رضای خدا و نزدیکی به خدا بود .از دوستان ایشان شنیده بودم که روزی از ایشان خواسته بودند که امام جماعت شود ،قبول نکرده بود و گفته بود من هنوز ازدواج نکرده ام بهتر است کسانی که متاهل هستند امام بشوند .
ایشان کمتر اوقات فراغتی داشتند چون در آن زمان جنگ بود و ایشان خود را وقف جبهه و جنگ کرده بود .
محمد شوکت پور برادر شهید.
حسن آقا قبل از انقلاب دوران سربازی را در شهر مقدس مشهد سپری کردو به همین جهت نسبت به اهل بیت عصمت و به ویژه حضرت امام رضا توسل می نمود و بعد از آن هم در هر سال دو الی سه بار به زیارت امام رضا (ع)می رفت نسبت به امام حسین (ع)و خواندن زیارت عاشورا ی وی که به صورت حفظ آن را همیشه در مسافرتها و روزهای جمعه زمزمه می نمود ،خیلی علاقه داشت ...
حسن آقا همیشه در مستحبات پیش قدم بود .اکثر شبها به نماز شب خواندن مشغول بود .نماز شب خواندن ایشان را بیشتر بعد از انقلاب چه در منزل پدرم و چه در منزل خودمان در تهران متوجه می شدم .البته در جبهه بیشتر برادران همرزم او در جریان هستند .ودر نمازهای جماعت حتما شرکت
می نمودند ...ایشان به دعا و ثنا زیاد انس داشتند .مثلا زیارت عاشورا و دعای کمیل را از حفظ می خواندند در اکثر مراسم دعای کمیل در مساجد شرکت می نمودند و با قرآن کریم هم مانوس بودند ...
حسن آقا در مقابل مشکلات صبور و مقاوم بودند .فردی سلیم النفس و با وقار بوده و به مسائل مالی چندان توجهی نداشته و قناعت پیشه و مناعت طبع داشتند .
در حفظ اسرار و امانتداری ایشان همین بس که حتی پدرم و برادرم و خودم نمی دانستیم که ایشان کجا هستند ؟چه مسئولیتی دارند و چه خدماتی را انجام می دهند ؟
متواضع و با صفا بودند و با مردم با روی گشاده بر خورد می کردند و اکثر افرادی که با ایشان انس و الفت داشتند او را دوست داشتند و به نیکی از ایشان یاد می کردند .در حال حاضر هم هنوز بین دوستان و آشنایان ،
بر خورد ایشان و رفتار و کردارشان مورد بحث و یاد آوری است و همه از فقدانش متاثرند !
حسن آقا شهادت را آمال و آرزو ی خود می دانست و همیشه از هر عملیات که بر می گشت به خنده می گفت نه !مثل اینکه خداوند می گوید زود است و تو باید در این دنیا مکافات شوی و حساب پس دهی و نمی دانم چرا مورد پذیرش قرار نمی گیرم . زمانی هم که در عملیات (فاو ) تیر خورد و قطع نخاع گردید ،می گفت :فعلا پاهایم رفته اند مرخصی و باید استراحت کنند تا قضا و قدر الهی بر این قرار گیرد که من هم به مرخصی و ماموریت دنبال پاهایم بروم ...
شهید خود به صورت بسیجی وارد سپاه پاسداران شده بود و به لباس بسیجی و سپاهی عشق می ورزید و در حقیقت بعد از انقلاب فعالیت وی اندکی به صورت بسیجی در دفتر عمران امام (ره)در سنندج و کردستان و سپس در جبهه های جنوب با لشگر امام حسین (ع)دست بیعت داد و تا زمان مجروحیت و جانباز شدن هرگز محورهای غرب و جنوب کشور را ترک نکرد و بعد از مجروح شدن نیز در پادگان بلال همکاری بی شائبه ای با برادران همرزمش داشت و بسیار اتفاق می افتاد که با وضع جسمانی نا مساعدش به ماموریت های برون استانی می رفت و از نزدیک در امور محوله نظارت مستقیم داشت .
رضایت پدر و مادر برای ایشان خیلی مهم بود و همیشه در این مورد به من سفارش می کردند .حسن آقا با همسر و فرزندش رفتار مناسبی داشت لکن اکثر او قات را در ماموریت بود .
چون من از او از لحاظ سنی دو سال بزرگتر بودم توصیه های وی نسبت به بنده بیشتر در عمل بود نه به صورت شفاهی و در اعمال و رفتارش همیشه از همه سبقت می گرفتند .
از ایشان خاطرهای فراوان دارم .مثلا در یکی از روزهای سرد زمستان که زمین پوشیده از برف بود ،نزدیک اذان مغرب بنده و ایشان با ماشین به سمت منزل می رفتیم .پیرمرد کهنسالی را دیدیم که در کنار خیابانی سفره ای را پهن کرده و چند قوطی کبریت را به معرض فروش گذاشته و از سرما می لرزد .حسن آقا کنار پیرمرد ترمز کرد و گفت :
- پدر این کبریت ها همه چند؟
پیرمرد گفت :30 تومان .
حسن آقا گفت :اگر من همه را از شما بخرم به خانه ات می روی ؟پیرمرد گفت :بله می روم کاری ندارم !
حسن آقا گفت :
- پس این صد تومان را بگیر و بلند شو برو پیش زنو بچه ات و در این برف و سرما این جا نمان !
پیرمرد کبریت ها را به حسن آقا داد و پول را گرفت و او را دعا کرد و رفت .من هم به حسن آقا گفتم ؟
- این همه کبریت را برای چه می خواهی ؟
حسن آقا لبخندی زد و گفت :اینها را بین دوستان خودمان تقسیم می کنیم !پیر مرد گناه دارد ،سر ما می خورد ...
حسن آقا شهامت ،دلیری و از خود گذشته گی داشت و همیشه به فکر مردم بود .به فکر کمک به افراد ضعیف .
ایشان فردی بسیار خونسرد و مهربان بودند و در زمان کودکی با دانش آموزان و همکلاسی های خود با مهربانی رفتار می کردند ...
حدود چند سال قبل از پیروزی انقلاب در رفتار وی تحولاتی به وجود آمد واین تحولات روز به روز زیادتر شد تا وقتی که ایشان در جبهه مجروح و معلول شد و پس از مجروح شدن هم برای جبهه و انقلاب تلاش می کرد . پس از ارتحال امام رفتار وی خیلی بیشتر تغییر کرد و یک رفتار روحانی در وی به وجود آمد و بعد از مدتی به ملکوت اعلی پیوست !با پدر و مادر بسیار مهربان بود مرتب از تهران به روستا آمده و در کارهای کشاورزی به آنها کمک می کرد و هر گونه مشکلات در زندگی پدر و مادر وجود داشت ،ایشان آن را بر طرف می نمود .
خاطرات من از ایشان زیاد است ولی بیشترین خاطرات این بود که وی با وجود معلول بودن باز هم به جبهه می رفت و وقتی هم که ایشان (در جزین )می آمد دست از فعالیت خود نمی کشید.
خورشید همتیان (همسر شهید )
وضع مالی ما معمولی و بسیار ساده و بی آلایش بود .اوایل زندگی در منزل پدر ایشان بودیم که بعد از دو سال که ایشان مسئول تدارکات در قرار گاه حمزه سید الشهدا درارومیه شدند ،مدتی در خانه های سازمانی سپاه آنجا بودیم و مدتی هم در ستاد مرکزدر خانه های سازمانی سپاه در تهران سکونت داشتیم و تا زمان شهادت ایشان منزل شخصی نداشتیم .
از زمانی که زندگی مشترک را آغاز کردیم در همه موارد حتی زمانی که ایشان مجروح شده بودند .هیچ گونه تغییر رفتار در شخصیت ایشان که جنبه منفی داشته باشد و یا عصبانی شوند ، در ایشان مشاهده نکردم و همیشه در هر صحبتی که با من داشتند ،حرف های ایشان قوت قلبی برایم بود .ایشان در خانه خیلی خوب بود .
همیشه به ما توصیه می کرد که در زندگی صبر داشته باشیم .با برد باری بر مشکلات فایق آییم .زندگی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها )را الگو و
سر مشق قرار دهیم .به امور دینی و مذهبی بسیار اهمیت دهیم و در تربیت فرزندان دقت بیشتری نماییم !
ایشان علاقه زیادی به دخترمان فاطمه داشتند و در مورد تربیت این دختر بسیار سفارش می کردند و با وجود این که در زمان شهادت ایشان فاطمه سه سال بیشتر نداشت .در مورد حجاب ایشان جدی بودند و همیشه از من
می خواستند که از همان دوران کودکی در مورد تربیت و آموختن امور دینی و مذهبی نسبت به فاطمه کوتاهی نکنم ...
وقتی از جبهه بر می گشت همیشه در مورد دفاع از ارزشهای اسلامی صحبت می کرد و خاطرات خود را از مناطق جنگی برایمان تعریف می کرد ...
ایشان همیشه سعی داشتند که در حد امکان نماز را به جماعت بخوانند .کارها و اوقات خود را طوری طرح ریزی و زمان بندی می کردند که به نماز جماعت برسند و اکثرا در نمازهای جماعت شرکت می کردند و به دیگران نیز توصیه داشتند که در نماز جمعه و جماعت شرکت کنند . همیشه فرموده حضرت امام خمینی (ره)را که می فرمودند: دشمنان از نماز جماعت می ترسند !به ما یاد آوری می کردند ...
به حق وحقوق مردم بسیار اهمیت می دادند .همیشه می گفتند که خداوند فرموده است ادای حقوق مردم مهمتر و سخت تر از ادای حقوق الله است .سعی ایشان در جهت رضایت خاطر مردم بود و در این راه از انجام هیچ کاری دریغ نمی کردند !
آرزوی اساسی و دیرینه ایشان که همیشه در نماز ها و راز و نیاز ها از خداوند می خواستند این بود که خدا ایشان را در زمره شهدا قرار دهد ؛چرا که معتقد بودند که شهادت پرواز است به سوی جاودانگی و دری است به سوی خوشبختی و رضای خداوند نیز در این است که در راه او به جهاد رفته و شهید شوند .
ایشان هیچ موقع ،چه در جبهه جنگ و چه در پشت جبهه ،آرام و قرار نداشتند .اصلا احساس خستگی نمی کردند و یکی از دوستان ایشان در خاطره ای که از ایشان تعریف می کرد می فرمودند که در یکی از شبهای عملیات وقتی که عملیات تمام شده بود و ما می خواستیم استراحت کنیم ،شهید شوکت پور بدون اینکه استراحت کند مجروحان را به پشت جبهه منتقل می کرد . وقتی به ایشان می گفتیم شما احتیاج به استراحت دارید ،می گفتند اصلا حرفی از استراحت نزنید برای اینکه ما به خاطر انجام دستورات الله به میدان جنگ
آمده ایم و باید از هر لحظه استفاده کنیم تا بتوانیم از مرز و بوم سرزمین خودمان به نحو احسن پاسداری کنیم !تا بتوانیم دین خود را به انقلاب و مردم ادا کنیم ...
یک بار خواب دیدم برادرم «شهید حسین همتیان »آمده بود به منزلمان در ارومیه .وقتی در را برایش باز کردم سراغ شهید حسن را گرفت .من به برادرم گفتم که حسن رفته است قرار گاه ،تشریف داشته باشید تا بر گردد .ایشان مدتی منتظر ماندند و بعد گفتند که وقتی آقای شوکت پور آمدند به ایشان بگویید که حسین آمده بود دنبالتان و شما نبودید .باشید من دو باره می آیم به دنبالتان ،برای اینکه ما باید به عملیات بزرگی برویم و حضور ایشان در این عملیات بزرگ ،ضروری است بعد رفتند ...
این خواب درست مر بوط به زمانی بود که ایشان درجبهه مجروح شده بودند .
اکبر پرورش :
ایشان را از روز اول که دیدم تا موقع شهادت ،هیچ گونه فرقی دربرخوردهایش نکرد .و به نظر من از بارزترین خصوصیات آن شهید اخلاق خیلی خوب ایشان بود ،طوری که ایشان هر چه در رده های با لاتر انجام وظیفه می کرد ،افتاده تر و سر به زیر تر می شد .
ایشان به دوستی ها و همنشینی ها با گردان پیاده و یاری رساندن به آنها علاقه وافر داشت و همیشه هر رزمنده ای ، چه مسئول و چه غیر مسئول که به شهادت می رسید متاثر می شد و همیشه دعا می کرد تا او هم مانند آنان شهید شود .
حسین نصر اصفهانی:
ایشان نسبت به ائمه اطهار و اهل بیت(علیهم السلام ارادت خاصی داشت و نکته عجیب این که در طول جنگ اگر بچه ها فراموش می کردند که امروز مثلا چند شنبه است یا چندم برج یا ماه است و فقط سر گرم جنگ بودند ،ولی شهید شوکت پور تمام اعیاد و تولد و شهادت چهارده معصوم (علیهم السلام) را از بر می دانست ...
یک روز پس از عملیات طریق القدس یکی از برادران رزمنده در اثر یک انفجار شهید شد .انفجار طوری بود که به غیر از سر و مقداری از استخوان گردن از آن شهید چیزی نماند وحتی استخوان های کتف و آرنج و قوزک پا و بقیه اعضای بدن آن شهید هم ناپدید شد.شهید شوکت پور با صبر و حوصله تمام آن اطراف را گشتند و مقداری گوشت و استخوان دیگر که از آن شهید در
بیا بان پخش شده بود ،جمع آوری کردند و همراه سر شهید داخل یک پاکت پلاستیکی گذاشتند و آن را فرستادند .سپس در حالی که خیلی متاثر شده بودند فرمودند :این طور شهادت خوب است که فقط سر آدم بماند برای تشییع کنندگان جنازه آدم !
ایشان در آن حالت فقط افسوس برای خودش می خورد نه برای شهید و نظرش این بود که آن شهید به بهشت می رود و انبیاء (علیهم السلام )به استقبال او می آیند و برای خودش بسیار افسرده می شد و می گفت: برای خودم نا راحت هستم و نمی دانم که آیا من هم لیاقت شهادت دارم یا نه ؟
محمد هادی عزیزی:
یکی از خاطرات من از ایشان این است که دو روز قبل از قطع نخاع شدن ایشان با هم در منطقه عملیاتی فاو بودیم رو به روی همدیگر ایستاده بودیم و داشتیم راجع به کارها صحبت می کردیم که نا گهان گلوله خمپاره ای نزدیک ما به زمین خورد ومن فوری نشستم اما دیدم که ایشان همچنان سر جای خود ایستاده و به من نگاه می کند .
من خجالت کشیدم و از جایم بلند شدم .ایشان فوری گفت :ناراحت نباش !کار صحیح را شما کردی !
همرزم شهید:
ایشان هر وقت به تهران می آمد ،معمولا در منزل ما بیتوته می کرد .صدای زیبا و رسای ایشان در هنگام نماز صبحگاهی همه را مجذوب کرده بود .بعد از شهادت ایشان همسایه ها می پرسیدند :آن آقایی که در دل شب در خانه شما ، آن قدر خوب و سوزناک نماز می خواندند چه کسی بود ؟آری بعد از شهادت او بود که همه فهمیدند او که بود ؟ایشان به نماز اول وقت توجه عمیقی داشت و در هر شرایطی بود نماز را اول وقت می خواند ...
شهید حسن شوکت پور نسبت به رعایت مسائل مالی آن چنان حساس بود که هزینه رفت و آمد خود را از اهواز تا تهران از خودش تامین می کرد و مطلقا ازبیت المال استفاده نمی کرد .
اکبر تر کان :
یک شب پس از عملیات بدر وضع بسیار خطر ناک بود .بسیاری از برادران شهید شده بودند .شهید شوکت پور از راه رسید .فوری بچه ها را جمع کرد و با یک دنیا ایمان و صفا با آنها صحبت کرد و بعد هم همراه آنها دعای توسل خواندو چنان به ائمه اطهار (علیهم السلام )توسل می نمود .چنان زاری
می کرد که هیچ موقع آن ر ا فراموش نمی کنم .بعداز این دعا بود که روحیه همه خوب شد !
عباس یزدانی:
ایشان در در گیری های کردستان – قبل از شروع جنگ – وقتی اسیر ضد انقلاب می شوند توانسته بود با دیدگاه های منطقی خود آنها را متقاعد کند و سپس آزاد شود ...
ایشان متواضع و فرو تن بودند و چهره ای خندان داشتند .ایشان خیلی با حیا بودند و حتی هنگام عوض کردن پیراهن خود هم مراعات دیگران رامی کردند .
خیلی هم وقت شناس بودند .یک بار قرار گذاشته بودیم که با هم در فلان ساعت حرکت کنیم .ایشان به خاطر ترافیک حدود ده دقیقه دیر تر رسیدند .خیلی ناراحت شده بودند و تا مسیری از راه همه اش از من معذرت خواهی می کردند .
ناصر سلیمان پور:
تمام خصوصیات یک فرد مومن ،یک فرد بریده از از مطامع دنیا ،یک فرد با تفکر بسیجی در ایشان جمع شده بود .
در عملیات کربلای 4 و کربلای 5 و کربلای 6 از فرط تشنگی لبانش همچون ذغال خشکیده بود ...
خلاصه کلام این شهید خصوصیات یک انسان کامل ،یک انسان متکی به الله را داشت .
محمد شاه سنایی :
در عملیات والفجر 4 ایشان هنگامی که متوجه شد راننده پایه یکم ،کم داریم به عنوان راننده با یک تریلر جهت انتقال امکانات مهندسی و زرهی شروع به کار کرد و یا این که وقتی می خواستیم حمامی را نسب کنیم ،ایشان جهت ساختن موتور خانه حمام مثل یک کارگر ساده گل درست می کرد و می آورد .
محمد گنجینه باف:
ایشان به انجام فرائض دینی اهمیت می دادند و حتی در ماه مبارک رمضان که ایشان به دلیل وضعیت جسمانی نمی توانستند روزه بگیرند ،چون ناهارشان را در پادگان صرف می کردند همیشه به ما یاد آوری می کردند که هنگام آوردن ناهار به اتاق دقت کنیم که افراد متوجه این امر نشوند ،نماز شان را نیز سعی می کردندکه همیشه به موقع به جا آورند . ایشان در مورد احکام الهی اهمیت ویژه ای قائل بودند و با لطبع در این مورد هم حساس بودند و در صورت بر خورد با موردی خاص تذکر می دادند .مثلا یک روز هنگام ناهار بنده اطراف نان هایی را که خمیر بود و به قول من قابل خوردن نبود کندم .ایشان پرسیدند :چرا آنها را نمی خوری ؟
گفتم خمیر است نمی شود خورد !
گفتند :بده به من !من آنها را می خورم ؛چون برای گندم و آرد همین نان زحمات زیادی کشیده شده و نباید اسراف کرد .
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.