پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه
چهارشنبه 5 مهر 1391 7:50 AM
یادم میاد که زنگ تفریح دوم از روز اول مدرسه تموم شده بود و به صف شدیم که بریم سر کلاس. نوبت صف ما شد و من که نفر اول صف بودم، حرکت کردم. به قول امروزیا، سکاندار و لیدر صف من بودم! داشتم میرفتم که خانم ناظممون از پشت بلندگو اعلام کرد: «اشرفی ... فوراً بره دفتر آقای مدیر».
از اونجایی که من هم بچه حرف گوش کنی بودم (و البته هنوز هم هستم!) همون مسیر رو ادامه دادم و به جای اینکه برم سر کلاسمون که توی طبقه اول بود، رفتم سمت دفتر مدیر مدرسه که توی طبقه سوم بود. پشت در اتاق آقای مدیر که رسیدم، در زدم و وارد شدم. آقای مدیر تا سرش رو بالا آورد گفت: شما اینجا چیکار میکنید؟
من که کمی هول شده بودم دستم رو آوردم بالا و گفتم : اجازه آقا، خانم ناظم گفت بیام اینجا. مدیر لبخندی زد و گفت: شما رو که میدونم، به بقیه بچهها گفتم اینجا چیکار میکنین؟
من که متوجه منظورشون نشده بودم، سرم رو برگردوندم تا پشت سرم رو ببینم. یه چیزی دیدم که کلی خندم گرفت. همه بچههای کلاس به جای اینکه برن سر کلاس، پشت سر من اومده بودن دفتر آقای مدیر! بچهها فکر میکردن نفر اول صف، هر جا میره، بقیه هم باید دنبالش برن!
مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه