0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خردورزى در معارف دينى‏ازديدگاه علامه طباطبايى‏رحمه الله
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:12 PM

خردورزى در معارف دينى‏ازديدگاه علامه طباطبايى‏رحمه الله

احمدحسين شريفى

 

پيش گفتار

در بين اديان زنده جهان هيچ‏يك، به اندازه اسلام و اولياى آن، در باب خرد و خردورزى سخن نگفته‏اند. (1) ازويژگى‏هاى بارز معارف اسلامى، دعوت همگان به تعقل و تفكر و پرهيز از خمود عقلى و جمود فكرى است. به‏گفته علامه طباطبايى‏رحمه الله، تنها در قرآن كريم بيش از سيصد آيه در ستايش خردورزى و سفارش به تفكر و تدبروجود دارد. (2) قرآن كريم علاوه بر آن‏كه معارف خود را خردپذير و عقلانى دانسته و براى اثبات حقانيت آن‏ها به‏اقامه براهين عقلى مى‏پردازد بلكه از مخالفان خود نيز برهان مى‏طلبد:
«قل‏هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (3) ». اين دين در قلمرو امور فرا عقلى نيز به بيان فلسفه احكام و فروعات‏دينى مى‏پردازد.
به عنوان مثال، در باب نماز (4) مى‏فرمايد:
«ان‏الصلاة تنهى عن‏الفحشاء و المنكر (5) ».
از اين رو مى‏توان گفت «از ديدگاه قرآن مدار كارها عقل است‏» و مخالفت‏يا موافقت، بايد براساس‏برهان و استدلال باشد.
خرد ستيزى، ايمان بدون پشتوانه علم و تقليد كوركورانه، در معارف اسلامى امورى نكوهيده‏اند. درهيچ كلامى از اولياى دين، سخنى در ستايش اين امور مذموم ديده نمى‏شود. ايمان و علم دوشادوش هم‏و بلكه ملازم يكديگرند. اگر در دينى دعوت به ايمان بى‏دليل و اعتقاد به امور نامعقول شود، گواهى برالهى نبودن آن دين است.
چگونه ممكن است، پيامى كه براى هدايت آدميان فرستاده مى‏شود بر پايه امور نامعقول و خرد ستيزاستوار باشد؟ و دعوت به تقليد جاهلانه كند؟ و آن‏ها را به ناديده گرفتن بزرگ‏ترين امتياز انسانيت‏خويش‏يعنى عقل ترغيب كند؟ به‏گونه‏اى كه برخلاف حكم فطرت و سرشت‏خود، امور بى‏برهان را گردن‏نهند؟ (6)
با توجه به آن‏چه آورده شد، پرسش‏هايى به ذهن مى‏آيد; منظور از اين عقل كه قرآن، همگان را به آن‏احاله مى‏دهد و دعوت خود را بر پايه آن استوار مى‏سازد چيست؟ آيا اسلام هر نوع تفكر و استدلالى ازهر شخصى و با هر انگيزه‏اى را تاييد و تاكيد مى‏كند؟ آيا اسلام كه به خردورزى و انديشه‏ورى دعوت كرده‏به نتايج و پيامدهاى آن نيز، ولو مخالف با احكام و معارف خودش باشد، پايبند است؟
نسبت عقل و وحى با يكديگر چگونه‏است؟ آيا هميشه، هم دل و هم زبان‏اند؟ در صورت بروزاختلاف كدامين را بايد تقدم بخشيد؟ و بالاخره اين سؤال اساسى پيش مى‏آيد كه با وجود بهره‏مندى‏آدميان از نيروى عقل چه نيازى به وحى و پيام آسمانى است؟
اين سؤالات بحث‏انگيزترين پرسش‏هايى است كه در طول تاريخ اسلام، همواره اذهان بسيارى ازبزرگان را به خود مشغول داشته است. و كتاب‏هاى بسيارى در پاسخ به اين پرسش‏ها نوشته شده است.
عالمان اسلامى در مواجهه با اين پرسش‏ها نگرش‏هاى متفاوتى داشته‏اند (7) .
گروهى چون اهل الحديث، حنبليان، ظاهريان و اخباريان با تعصب و تصلب بر ظواهر كتاب و سنت‏جانب نقل را ترجيح داده و عقل و برهان را ناديده گرفتند. اين دسته را مى‏توان نص‏گرايان افراطى ناميد.
گروهى ديگر چون معتزليان و افرادى مانند ابن رشد و ابن طفيل - بنابرنظر مشهور- درست در نقطه‏مقابل دسته اول، بر ترجيح جانب عقل كوشيدند و عقل را يگانه معيار و ميزان فهم شريعت پنداشته وبهاى بسيار اندكى به ظواهر دادند. اين‏دسته را مى‏توان عقل گرايان افراطى دين‏دار ناميد.
دسته سوم يگانه راه نجات بخش و حقيقت‏ياب را، تصفيه باطن و زدودن زنگارهاى غفلت و هواپرستى دانسته، نه عقل را كار ساز دانستند و نه نقل را راه‏گشا.
البته در اين ميان عالمان تطبيقى نيز كم نبودند، كسانى كه در پى يافتن راه‏حل‏هايى براى جمع بين‏داده‏هاى عقل و نقل و دل برآمدند. افرادى همچون ابن عربى، عبدالرزاق كاشانى، ابن فهد حلى، شهيدثانى و فيض كاشانى در تطبيق وحى و عرفان‏كوشيدند. برخى ديگر چون ابونصر فارابى، شيخ شهاب‏الدين‏سهروردى و صائن‏الدين محمد تركه، در تطبيق برهان و عرفان تلاش كردند و پاره‏اى ديگر مانند قاضى‏سعيد قمى در هماهنگ كردن عقل و وحى كوشيدند و بالاخره جمعى ديگر نيز مانند ابن سينا وصدرالمتالهين سعى در جمع بين عقل و وحى و عرفان را داشتند. (8)
علامه طباطبائى‏رحمه الله نيز يكى از بارزترين عالمانى است كه به مساله عقل و وحى و ارتباط و نسبت آن‏هاتوجه‏اى ويژه داشته و در جهت تطبيق آن دو تلاش گسترده‏اى كرده است. سيره علمى و عملى اين‏فيلسوف بزرگ بهترين گواه همت او در هماهنگ‏سازى عقل و وحى و كشف است. (9) البته وى به رغم‏تلاش‏هاى بى‏دريغش در اين مساله معتقد است كه نزاع عقل و وحى را پايانى نيست و تلاش فيلسوفان ومتكلمان در هماهنگ‏سازى آن‏ها، تلاشى جاودانه و پايان‏ناپذير خواهد بود:
رگ رگ است اين آب شيرين آب شور در خلايق مى‏رود تا نفخ صور
تلاش ما، در اين نوشتار كوتاه، بر آن است كه به مساله عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبائى، نگاهى‏گذرا افكنده و ديدگاه اين فيلسوف بزرگ را درباب مهم‏ترين مسايل مربوط به اين حوزه، دريابيم.

مفهوم عقل

منظور از عقلى كه اين همه اسلام آن را سفارش و ستايش كرده «فطرت‏» است، گوهرى كه در همه‏آدميان، به يكسان، وجود دارد.
همه انسان‏ها امور فطرى و مطابق با سرشت‏خود را خواه ناخواه مى‏پذيرند و اختلاف و نزاعى در آن‏ندارند و اگر نزاعى باشد، از قبيل مشاجره در بديهيات است كه ناشى از عدم دقت در اطراف موضوع‏است. (10)
طريق صحيح تفكر و ادراك عقلى مقبول تعاليم اسلامى، به‏كارگيرى و استفاده از استدلال و برهان‏است. برهانى كه مبتنى بر مقدمات بديهى و يا منجر به بديهى باشد. (11) بنابراين اگر بر هر امرى برهان‏فلسفى - كه از مقدمات يقينى تشكيل مى‏شود- اقامه شود. اسلام آن مساله راپذيرفته و تاييد مى‏كند. وهيچ واهمه‏اى از پذيرش پيامدهاى برهان، به عنوان امرى دينى و حكمى الهى وجود ندارد. و از مصاديق‏روشن قاعده اصولى مشهور «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع‏» است.

دليل حجيت‏برهان عقلى

حجيت‏برهان عقلى، امرى ذاتى و قطعى و بى‏نياز از اثبات است. به عبارت بهتر، حجيت‏برهان،اثبات‏پذير نيست. زيرا از امور بديهى است و بهترين دليل حجيت و حقانيت امور بديهى، بداهتشان‏است (12) .
«آفتاب آمد دليل آفتاب‏».
نه با دليل عقلى مى‏توان حجيت‏برهان را اثبات‏كرد; چرا كه «تقدم شى بر نفس‏» خواهد بود و مفسده‏دور است و نه با دليل نقلى و شرعى، زيرا در آن صورت «دور» خواهد بود، براى آن كه حجيت ظواهردينى، خود، متوقف بر برهان عقلى است. (13)
ابطال برهان نيز همين گونه است، حجيت‏برهان عقلى، ابطال‏پذير هم نيست. نه با دليل عقلى‏مى‏توان حجيت عقل را انكار كرد و نه با دليل شرعى.
علامه طباطبائى در پاسخ كسانى كه معتقدند آيات و روايات، عقل را حجت نمى‏دانند دليل بودن آن‏را ابطال كرده‏اند، مى‏فرمايد: اين سخن به منزله تيشه‏اى است‏كه ابتدا به ريشه آيات و روايات زده مى‏شودو حقانيت آن‏ها را ابطال مى‏كند، زيرا اثبات حقانيت و معصوميت وحى، راهى جز طريق عقل ندارد. (14)

ضرورت پذيرش برهان

هر سخنى كه در تاييد حجيت و حقانيت‏برهان عقلى گفته مى‏شود، جنبه تنبيهى و تعليلى داشته وهيچ‏گاه به هدف اثبات آن نيست. و چون حجيت آن ذاتى و قطعى است، كسى نمى‏تواند از تمسك به آن‏جلوگيرى كند. مگر نه اينكه مطلوب همه آدميان، رسيدن به حقيقت و واقعيت است. پس چيزى كه‏حق‏نمايى، ذاتى آن است، چگونه مى‏توان به آن بى‏مهرى كرد. از همين‏جا است كه علامه طباطبائى بر اين‏سخن اخباريان كه «ائمه‏اطهارعليهما السلام بعد از شناخت امام، در عقل را مسدود كرده و از تكيه بر آن بر حذرداشته‏اند» (15) به شدت مى‏تازد و مى‏فرمايد:
... هو من اعجب الخطا ولوابطل حكم‏العقل بعد معرفة‏الامام كان فيه ابطال التوحيد والنبوة و الامامة و سائرالمعارف الدينيه و كيف يمكن ان ينتج من العقل نتيجه ثم يبطل بهاحكمه و تصديق النتيجة بعينها... . (16)
اين سخن از عجيب‏ترين اشتباهات است. اگر پس از معرفت امام، حكم عقل راباطل بپنداريم، به معناى ابطال توحيد و نبوت و امامت و ديگر معارف دينى است.چگونه ممكن است از عقل نتيجه‏اى گرفت و سپس با آن حكم عقل را ابطال كرد و درهمان حال نتيجه را تصديق نمود.

جايگاه تقوا در خردورزى

قرآن كريم در بسيارى از آيات كافران، فاسقان و منافقان را از دانش سودمند و تعقل كارآمد بى‏بهره‏دانسته و دسترسى بى‏تقوايان را به حقايق قرآنى، ناممكن مى‏داند.
«و ما يتذكر الا من ينيب (17) ».
«و من يتق‏الله يجعل له مخرجا (18) ».
آيا اين آيات به معناى آن است كه تعقل كافران و بى‏تقوايان از نظر قرآن، امرى بيهوده و بى‏نتيجه‏است؟ تقوا چه نقشى در تعقل دارد كه خردورزى ناپارسايان راه به جايى نمى‏برد.
بى‏ترديد، قرآن كريم مخالفان خود را به تعقل و تدبر فراخوانده و در برابر كافران و حق‏گريزان،احتجاجات عقلى فراوانى را به كار گرفته است. همچنين پيامبر اسلام و ائمه‏اطهارعليهما السلام، در برابر منحرفان‏و دين ستيزان، از براهين عقلى مدد جسته و به آن‏ها استناد كرده‏اند. اينها همه به روشنى، گواهى مى‏دهندكه نشاندن پارسايى در كنار خردورزى و دانش‏اندوزى، به معناى آن نيست كه بى‏تقوايان از درك براهين‏عقلى ناتوانند والا همه آن احتجاجات، بيهوده بود. زيرا در آن صورت، كافران و مشركان، راهى براى‏ادراك حقايق نداشتند و راه عقل بر آنان بسته بود. و اگر گفته شود كه اين احتجاجات براى زمانى است كه‏آنان ايمان آورده و تقوا را همنشين تعقل كنند، باز هم از بيهودگى و بى‏فايدگى‏شان نمى‏كاست.
بنابراين منظور از همنشينى تقوا و تعقل آن است كه روح و سرشت آدمى به آن حالت پاكى و صداقت‏نخستين و فطرى‏اش برگردد تا به آسانى حقايق را پذيرا شود. (19)
توضيح آنكه، انسان داراى مجموعه‏اى از نيروهاى متضاد و متزاحم است. هر نيرويى، بى‏توجه به‏نيروهاى ديگر، سر در كار خويش دارد و در انديشه ارضاى خواسته‏هاى خود است. اگر انسان به يكى ازاين قوا، گرايش بيشترى نشان دهد و در ارضاى خواسته‏هاى آن كوشش بيشترى كند. سركشى آن قوه وسركوبى قواى ديگر را در پى‏خواهد داشت. و انسانيت انسان، كه بر پايه مجموعه اين نيروها شكل‏مى‏گيرد، در ميان اين كوتاهى و زياده روى‏ها پايمال مى‏شود. پس، چاره‏اى جز ارضاى همه نيروهاى‏نفسانى، به طور مساوى و عادلانه، وجود ندارد. انسان واقعى كسى است كه در ارضاى معقول‏خواسته‏هاى تمامى قواى درونيش كوتاهى نكند.
از سوى ديگر انسان در ابتداى پيدايش خود، از بسيارى از علوم و معارف آگاهى ندارد، كسب دانش وتوسعه دانستنى‏ها معلول كاركرد قواى درونى است. طبيعتا تلاش انسان در جهت ارضاى خواسته‏هاى‏يكى از اين قوا موجب ميل فكرى به سوى آن و غفلت از مقتضيات ساير قوا و در نتيجه انحراف فكرى وعقيدتى خواهد شد. چرا كه حب و بغض‏ها، جهت‏گيرى‏هاى تعصب‏آميز و در يك كلام، تمايلات‏نفسانى، مسير تفكر صحيح را منحرف مى‏كنند. به تعبير زيبا و دلنشين اميرالمؤمنين‏عليه السلام:
اكثر مصارع‏العقول تحت‏بروق المطامع; (20) آنجا كه برق شمشير طمع در فضاى انديشه بلند مى‏شود، بيشترين جايى است كه‏عقل به زمين مى‏خورد.
صاف خواهى چشم و عقل و سمع را بر دران تو پرده‏هاى طمع را هر كه را باشد طمع الكن شود با طمع كى چشم و دل روشن شود (21)
قرآن كريم نيز، در جاى جاى آيات خود، بر اين حقيقت صحه مى‏گذارد و پيروى از شهوات و اميال‏حيوانى را موجب گمراهى مى‏داند و اسيران نيروهاى غضبى و شهوى را، از شناخت‏حقيقت محجوب‏مى‏داند و رهايى از چنگال نفسانيات و خواسته‏هاى شيطانى را، راه رستگارى و سعادت معرفى مى‏كند:
«فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا الا من‏تاب و آمن و عمل صالحا» (22)
سپس قومى كه نماز را ضايع كرده و از شهوات و تمايلات نفسانى پيروى مى‏كردند،جانشين آن قوم خداپرست‏شدند. و اينان به زودى سزاى گمراهى خود را خواهند ديد;مگر آنان كه توبه كرده، ايمان آورده و كردار نيكو انجام دهند.
«ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى‏الارض بغيرالحق و ان يروا كل آية لايؤمنوابها و ان يروا سبيل‏الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل‏الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم‏كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين‏» (23) .
به زودى كسانى را كه به ناحق تكبر مى‏ورزند، از (فهم) نشانه‏هاى خود باز خواهم داشت;اينان اگر هرگونه نشانه‏اى (از عظمت‏خداوند) را ببينند، ايمان نمى‏آورند; و اگر راه هدايت را به‏آن‏ها بنمايانند، بر نمى‏گزينند[اما] اگر مسير ضلالت را ببينند آن را برخواهند گزيد. اين [حق‏گريزى آنان] بدان جهت است كه آيات خداوند را تكذيب كرده و از آن‏ها غافل شدند.
سعدى نيز همين حقيقت قرآنى را به صورت زيبايى بيان كرده است:
حقيقت‏سرايى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبينى كه هرجا كه برخاست گرد نبيند نظر گر چه بينا است مرد (24)
در نتيجه تحصيل تقوا كه همان تعديل نيروهاى انسانى است، موجب پاكى و زلالى فطرت انسان وفزونى بينش و بصيرت او مى‏شود و پذيرش حقايق و بهره‏مندى از دانش‏هاى سودمند و دستيابى به‏انديشه‏هاى درست را در پى خواهد داشت. (25)
«ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا» (26)

تعارض عقل و شرع

در صورت بروز اختلاف بين حكم عقل و نقل قطعى، آيا باز هم دليل عقلى از احترام برخوردار بوده واسلام آن را تاييد مى‏كند؟ و يا اينكه پيام اين پيامبر درونى، در هنگام تعارض، شيطانى بوده و پذيرفته‏نيست؟
در پاسخ به ا ين سؤال بايد گفت، اين احتمال كاملا بى‏مورد است و به هيچ وجه امكان تحقق نداردوالا تناقض را در پى خواهد داشت. زيرا - همانطور كه پيشتر گفتيم- حجيت ظواهر دينى متوقف بربرهان عقلى است. اثبات ضرورت و حقانيت و عصمت دين، همگى امورى مبتنى بر عقل‏اند. عقل است‏كه انسان را به پيروى از دستورات دين وا مى‏دارد. حال چگونه ممكن است همين عقل، بر بطلان آن‏چيزى كه ابتدا حقانيتش را اثبات كرده است دليل اقامه كند؟! و حكمى بر خلاف محتواى حكم پيشين‏خود داشته باشد؟
علامه طباطبائى در اين مورد مى‏فرمايد:
... ان الكتاب والسنة القطعية من مصاديق مادل صريح العقل على كونهما من الحق والصدق و من المحال ان يبرهن العقل ثانيا على بطلان ما برهن على حقيقته اولا (27) .
بعد از آنكه عقل صراحتا بر حقانيت و درستى قرآن و سنت قطعى دليل آورده‏است، محال است كه دوباره برهانى برخلاف آن‏ها اقامه كند.
تعارض بين دو حكمى كه به مرحله قطعيت رسيده باشند ممكن نيست. دو حكم عقلى يا شرعى‏قطعى هرگز نمى‏توانند در تعارض با يكديگر باشند، چنانچه حكم شرعى قطعى با حكم عقلى قطعى نيزامكان تعارض ندارند. زيرا حكم شرعى در صورتى به مرحله قطعيت مى‏رسد كه واجد شرايط زير باشد:
الف) صدور آن از ناحيه معصوم، قطعى و يقينى باشد;
ب) دلالتى روشن بر مدعا داشته باشد به گونه‏اى كه احتمال ديگرى را بر نتابد;
ج) صدور آن نيز به قصد بيان حكم الهى باشد و احتمال تقيه و ظاهر سازى در آن نرود.
پس از اين مراحل معرفت‏به دست آمده از دليل حكم شرعى صفت قطعيت پيدا مى‏كند. حال اگرفرض شود، عقل به صورت قطعى برخلاف مفاد چنين حكمى باشد، طبيعى است كه اين حكم عقلى‏قطعى، در چگونگى دلالت دليل شرعى تاثير گذاشته و مانع از دلالت قطعى و يقينى آن بر مدعا خواهدشد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراين، تعارض حكم شرعى قطعى با حكم عقلى قطعى،امكان‏پذير نيست.
يكى از مواردى كه امكان تعارض بين حكم عقل و وحى وجود دارد، جايى است كه دليل عقلى‏قطعى با ظاهر حكمى شرعى ناسازگار باشد. در اين‏جا چه بايد كرد؟ جانب عقل را مقدم داشت‏يا وحى؟
به عقيده علامه طباطبائى، حكم اين مساله بديهى و روشن است. زيرا حجيت قطع، ذاتى آن است ولزوم پيروى از آن، نيازمند اثبات نيست. و در هرجا، قطع داشته باشيم، آن را با هيچ چيز ديگرى معاوضه‏نخواهيم كرد و چيزى را بر آن مقدم نخواهيم داشت. (28)
ظواهر دينى متوقف بر ظهورى است كه در لفظ وجود دارد و اين ظهور، دليل ظنى‏است و ظن نمى‏تواند با علم و يقينى كه از اقامه برهان حاصل مى‏شود، مقاومت كند. (29)

رابطه عقل و نبوت

هدف از بعثت پيامبران چيست؟ آيا نيروهاى معرفتى -عقل و حس- كه خداوند به رايگان در اختيارآدميان نهاده است، او را از وحى بى‏نياز نمى‏كند؟ در جايى كه عقل، انسان را به پيروى از حق و باورصحيح و كردار نيكو فرا مى‏خواند و راه را از چاه مى‏نماياند، و از او مى‏خواهد كه در مسير فضيلت وپارسايى گام نهد، برانگيختن پيامبران چه ضرورتى دارد؟
علامه طباطبائى براى اثبات ضرورت برانگيختن پيامبران و ناتوانى عقل در تامين سعادت نهايى‏انسان، به عقل عملى و عقل نظرى و وظايف هر يك اشاره كرده و مى‏فرمايد:
عقلى كه آدمى را به سوى حق مى‏خواند و به پيروى از باورهاى صحيح و كردارهاى‏نيكو امر مى‏كند، «عقل عملى‏» است... نه «عقل نظرى‏» كه وظيفه‏اش شناخت‏حقيقت‏اشياء است... و عقل عملى نيز مقدمات حكم خود را از احساسات درونى و باطنى‏مى‏گيرد. اما آن احساساتى كه از ابتدا به صورت بالفعل در انسان وجود دارند و به‏فعاليت مى‏پردازند، احساسات نيروهاى شهوى و غضبى است. اما نيروى ناطقه قدسى،در آغاز به صورت بالقوه وجود دارد. اين احساسات فطرى و باطنى باعث اختلاف‏مى‏شوند و آن احساساتى كه به صورت بالفعل موجودند، اجازه فعاليت‏به قوه ناطقه رانمى‏دهند. همچنان كه ما وضع انسان‏ها را به چشم خود مى‏بينيم كه هر قوم و يا فردى‏كه تربيت صالح نديده باشد، به زودى به سوى بربريت متمايل مى‏شود، با اينكه همه‏انسان‏هاى وحشى، هم عقل دارند و هم فطرت، ولى مى‏بينيم كه هيچ‏كارى از آن‏هاساخته نيست. پس ناگزير بايد پذيرفت كه آدميان هرگز از نبوت بى‏نياز نخواهندبود. (30)
مرحوم علامه، بيان ديگرى نيز در اثبات نيازمندى بشر به دين و عدم كفايت عقل (31) دارد كه خلاصه‏آن را در ادامه مى‏آوريم:
خداى متعال، به صورت تكوينى، در سرشت هريك از انواع آفريده‏ها، راهى مشخص و غريزى براى‏سير به سوى كمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده است. و همه مخلوقات را از هدايت تكوينى‏خويش بهره‏مند ساخته است.
«الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى (32) »
انسان نيز كه يكى از آفريده‏هاى الهى است، از اين قانون كلى خارج نمى‏باشد. او نيز با هدايت تكوينى‏به سوى كمال واقعى خود در حركت است. علاوه بر اين انسان، افزون بر جنبه‏هاى غريزى مشتركى كه باساير آفريده‏ها دارد، از ويژگى اختصاصى ديگرى به نام عقل نيز بهره‏مند است كه با كمك آن مى‏تواندبسيارى از نيروهاى موجود در طبيعت را در خدمت‏خود آورده و از آن‏ها بهره‏بردارى كند.
انسان، بر خلاف بسيارى ديگر از مخلوقات، موجودى اجتماعى و مدنى‏الطبع است. اين ويژگى، او رابه سوى پذيرش قانون و قبول پاره‏اى از محدويت‏هاى فردى و اجتماعى مى‏كشاند. از اين رو همه‏انسان‏هاى سالمى كه خواستار منافع خود هستند، در پى يافتن قانونى اجتماعى‏اند كه وظيفه هر يك ازافراد اجتماع و سزاى متخلفان را مشخص كند و تامين كننده سعادت همه افراد جامعه باشد.
اما آيا بشر توانسته است و يا اصولا مى‏تواند با استمداد از نيروى عقل خود، قانونى فراگير كه تامين‏كننده هدف فوق باشد، تهيه و تدوين كند؟ نگاهى گذرا به تاريخ بشريت نشان مى‏دهد كه تاكنون انسان‏هابه خودى خود و بى مدد وحى نتوانسته‏اند به اين خواسته اولى و ضرورى خويش دست‏يابند. اين‏حقيقت تاريخى ما را متوجه اين نكته مهم مى‏كند كه اصولا تدوين چنين قانون سترگى برعهده خرد خردآدميان نهاده نشده است. چه عقل فردى و چه عقل جمعى، هيچكدام توانايى چنين كارى را ندارند. والاپس از گذشت هزاران سال از عمر بشر، مى‏بايست‏شاهد تحقق اين امر مى‏بوديم. به عبارت ديگر:
قانون كامل مشتركى كه بايد سعادت جامعه بشرى را تامين كند و بايد بشر از راه‏آفرينش و تكوين به سوى آن دايت‏شود، اگر تكوينا به عهده خرد گذاشته شده بودهر انسان با خردى آن را درك مى‏كرد چنانكه سود و زيان و ساير ضروريات زندگى‏خود را درك مى‏كند ولى از چنين قانونى تاكنون خبرى نيست... و چون به مقتضاى‏نظريه هدايت عمومى وجود چنين دركى در نوع انسان ضرورى است ناگزير دستگاه‏درك كننده ديگرى در ميان نوع انسانى بايد وجود داشته باشد كه وظايف واقعى‏زندگى را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و اين شعور و درك كه غير ازعقل و حس مى‏باشد، شعور وحى ناميده مى‏شود. (33)

ايرادى بر ديدگاه علامه

اگر بخواهيم به ظاهر بيان علامه تمسك كنيم، دست كم با دو اشكال مواجه مى‏شويم:
نخست آن‏كه منطقا نمى‏توان از وجود هدايت تكوينى در حيوانات و نباتات و امثال آن و راهيابى‏غريزى آن‏ها را به سوى كمال نهايى‏شان، چنين نتيجه گرفت كه آدميان نيز از اين هدايت تكوينى،برخوردارند.
دوم آن‏كه، اين مساله تاريخى كه عقل آدميان تاكنون نتوانسته است‏براى سعادت خود، قانونى كامل وبى‏نقص سامان دهد، لزوما به اين معنا نيست كه بشر، در هيچ زمانى، نتواند با كمك عقل خود راه هدايت‏را بيابد. يعنى با اين برهان تاريخى و تجربى، نمى‏توان لزوم نبوت و هدايت وحيانى را براى آينده بشر، به‏اثبات رسانيد. آنچه مسلم و قطعى است، اين است كه تاكنون عقل بشر ناقص بوده و نتوانسته است‏قانونى جامع براى تامين سعادت نهايى خويش و برطرف كردن اختلافات اجتماعى، تدوين كند، و از اين‏رو دخالت‏خداوند و برانگيختن پاره‏اى از بندگان خويش و فرستادن پيام‏هاى ويژه براى هدايت آدميان،لازم بود. اما از كجا كه انسان‏ها در آينده، ولو آينده‏اى بسيار دور، نيز توانايى تهيه و تدوين چنين قانونى رابا كمك عقل خويش نداشته باشند؟ زيرا همچنان‏كه در عرصه علوم طبيعى و تجربى پرده‏هاى بسيارى راگشودند و نادانستنى‏هاى فراوانى را دانستنى كردند، ممكن است در قلمرو دانش‏هاى مربوط به كمال‏نهايى و سعادت جاودانه خود نيز، در آينده پيشرفت‏هاى چشمگيرى داشته باشند به گونه‏اى كه خودبتوانند اختلافات اجتماعى را برطرف كرده و سعادت خويش را بشناسند. (34)
در پاسخ بايد گفت كه منظور حضرت علامه نارسايى نيروهاى عادى شناخت، يعنى حس و عقل،دريافتن و شناختن كمال نهايى و طريق سعادت بشرى است. يعنى اصولا آدميان با نيروى حس و عقل،به هيچ وجه نمى‏توانند كمال نهايى خويش را بيابند. علامه در جاى ديگرى درباره نارسايى عقل‏مى‏گويد:
«همان عقل اجتماعى انسان است كه به اتكاى احساسات درونى و بيرونى فكر خودبه سوى اختلاف دعوت مى‏كند و البته چنين عاملى وسيله رفع اختلافات نمى‏تواندبوده‏باشد» (35) .
به‏نظر علامه‏رحمه الله نيروى عقل در هيچ زمانى نمى‏تواند به تنهايى و مستقل از وحى، كمال‏نهايى را بيابد وقانونى فراگير در صحنه اجتماع حاكم كند، به گونه‏اى كه سعادت و كمال بشر را محقق كند. بنابراين بااستناد به حكمت الهى و صفت هدايت در مى‏يابيم كه خداوند بايد از راه ديگرى كه همان وحى‏باشد،«مسير هدايت‏» را بر آدميان بنماياند و آنان را از «چاه‏»هاى گمراهى و ضلالت رهايى بخشد. پس‏نياز بشر به هدايت‏هاى آسمانى، نيازى ابدى و جاودانه است.

خاتمه

آنچه گفته شد به معناى بى‏نيازى از دين و محوريت همه جانبه عقل نيست. بلكه آدميان با وجودبهره‏مندى از عقل، پيوسته نيازمند راهنمايى‏ها و دستگيرى‏هاى پيامبران بوده و هستند و براى شناخت‏راه سعادت و كمال حقيقى خود و برطرف كردن اختلافات اجتماعى، راهى جز پيروى از وحى ندارند.
علامه طباطبائى‏رحمه الله در كنار مبارزه با ديدگاه نص‏گرايان افراطى كه بر تدين بدون تعقل تاكيد ورزيده،رابطه مثبتى بين دين‏دارى و خردورزى نمى‏بينند و همچنين مخالفت‏با راى خردگرايان افراطى دين ستيزكه با وجود عقل، آدميان را بى نياز از وحى و پيام آسمانى مى‏دانند و همچنين رد ديدگاه خردگرايان‏افراطى دين دار كه دين را صرفا در محدوده عقل مى‏خواهند و حتى سخنان خردگريز و فوق عقل دين رابر نمى‏تابند- بر عقل‏گرايى معتدل و ميانه تاكيد كرده و معتقد است، نبايد به انگيزه حرمت نهادن به عقل‏از حريم وحى كاست، يا به منظور حفظ قداست وحى، ارزش و اهميت عقل را ناديده گرفت. عقل ووحى دو حجت الهى‏اند; از اين‏رو نه تنها بين داده‏هاى آن‏ها، تعارضى نيست، بلكه از همراهى وهم‏آهنگى كاملى نيز برخوردارند و سعادت بشر در گرو هم‏زيستى همدلانه عقل و وحى است.

پى‏نوشتها:

1) شيعه در اسلام، محمد حسين طباطبائى بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى، تهران، 1362 ش، ص 42 و بررسى‏هاى اسلامى صص‏214-213.
2) الميزان فى‏تفسيرالقرآن، ج‏5، ص 255.
3) بقره (2): 111 .
4) الميزان فى‏تفسيرالقرآن، ج‏5، ص 255.
5) عنكبوت(29): 45.
6) على والفلسفة‏الالهية، ص 12-11.
7) الميزان فى‏تفسيرالقرآن، قم، چاپ جامعه مدرسين، ج‏5، ص 283.
8) همان.
9) براى نمونه، ر.ك: الرسائل‏التوحيديه كه علامه طباطبائى در اين كتاب معارف اعتقادى را ابتدا با دلايل عقلى و فلسفى، مبرهن مى‏كند وسپس با آيات و روايات فراوانى به اقامه دليل نقلى مى‏پردازد. در يك فصل ادله عقلى و در فصل پس از آن شواهد نقلى را ذكر مى‏كند.
10) همان، ص 255.
11) همان، ص 258.
12) همان، ص 266.
13) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج‏1، ص 104.
14) شيعه، ص 219 و همچنين ر.ك: بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج‏1، ص 104.
15) بحارالانوار، ج‏2، ص 314.
16) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج 2، ص 314.
17) غافر (40):13.
18) طلاق (65): 2.
19) الميزان فى‏تفسير القرآن، ج‏5، صص 268-267 .
20) نهج‏البلاغة، ترجمه جعفر شهيدى، قصارالحكم، حكمت 219.
21) مثنوى معنوى، جلال‏الدين موسوى، تهران، نگاه، دفتر دوم، ابيات 570 و 580 .
22) مريم (19): 59 و 60 .
23) اعراف (7): 146.
24) كليات سعدى، تصحيح محمدعلى فروغى، تهران، طلوع، بوستان، ص 301.
25) الميزان فى‏تفسيرالقرآن، ج‏5، صص 270-267 .
26) انفال (8): 29 .
27) الميزان فى‏تفسيرالقرآن، ج‏5، ص 258.
28) ظهور شيعه، صص‏35-34; شيعه، ص 50 .
29) بحارالانوار، پاورقى علامه طباطبائى، ج‏1، ص 104.
30) الميزان فى‏تفسير القرآن، ج‏2، ص 148.
31) شيعه در اسلام، صص 85-80 .
32) طه (20): 50.
33) شيعه در اسلام، ص 84 .
34) براى توضيح بيشتر ر.ك: راه و راهنماشناسى، صص 18-16 و پژوهشى در عصمت معصومان، صص 108-106 .
35) بررسى‏هاى اسلامى، ص 239 .

 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها