0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ترابط يا تقابل عقل و وحي در فرهنگ و تمدن اسلامي
جمعه 21 مهر 1391  6:35 PM

ترابط يا تقابل عقل و وحي در فرهنگ و تمدن اسلامي

احمد رضا و محمود رضا صدرايي
عقل

واژه ‌"عقل‌" مشترك لفظي است و داراي معاني مختلف و متعددي است. فارابي در رسالة ‌عقل‌ هفتاد و دو معنا براي ‌عقل‌ قائل است.3 اشتراك لفظي ‌عقل‌ زمينه بروز بسياري از اشكالات رابطه ‌عقل‌ و وحي را باعث مي‌شود.

معناي لغوي عقل

واژة عربي ‌"عقل‌" اسمي است گرفته شده از عَقَلَ كه به معناي "خرد"، "دانش"، "دريافت"، "فهم" و "قيد" است. دورانديش، بيدار، مصلحت بين، گره گشا، ذوفنون، حيله گر، رنگ آميز، متين، دل خام، طينت، ناقص، تيره، روشن بين، بلندبازو، خرد، خردمندي، ردا، روبه، روع، زبر، زوزه، زور، زير، طعم، ظرافت، فرزانگي، كيس، كياست، لب، پناه جستن، جاي پناه و دل،4 قلعه و دژ، تدبير و ادراك. از ديگر معاني عقل به شمار مي‌آيد.5

عقل در معناي اصطلاحي:

1. ‌عقل‌ در معناي متعارف آن: فارابي ‌عقل‌ را در نگاه عوام به تشخيص مصلحت و منفعت تعريف مي‌كند.6 ابن سينا و ملاصدرا نيز همين معنا را در آثار خود به كار برده اند.7
2. ‌عقل‌ به معناي اخلاقي: ابن سينا در تعريف آن مي‌گويد: قوه‌اي از قواي نفس كه به وسيله آن مي‌توان بين امور قبيح و حسن فرق گذاشت.8
3. ‌عقل‌ در قرآن: در قرآن از اين واژه منبع معرفت قصد شده است.تعبيراتي كه در قرآن براي اين منبع معرفت به كار رفته است بسيار است. از جمله: ‌عقل‌، لب، فؤاد، نُهي، صدر، روع و نفس.9 علاوه بر اين، تعبيرات ديگري دربارة كار عقل در قرآن آمده از جمله: ذكر، فكر، قصد، شعور، بصيرت و درايت.10
4. ‌عقل‌ در اصطلاح عرفا: در اصطلاح عرفا، عقل در دو معنا به كار رفته است اول عقل معاش كه همان وسيله تميز (فرق گذاشتن) است11 دوم عقل معاد كه به تعبير پيامبر(ص) نوري است در قلب كه به وسيله آن بين حق و باطل فرق گذاشته مي‌شود.12
5. ‌عقل‌ در اصطلاح فلاسفه: عقل قوه‌اي است براي نفس ناطقه و قوة عاقله چيزي مغاير با نفس ناطقه است. در اينجا نفس فاعل و عقل وسيله‌اي براي آن محسوب مي‌شود مانند چاقو براي قصاب13 يا به عبارت ديگرعقلي كه سبب معرفت به معناي علم و فلسفه مي‌شود.14
انديشيدن عقلاني روشي براي كسب معرفت است. در حالي كه فلسفه، علمي با موضوع و نظام خاصي است كه انديشيدن عقلاني روش آن شمرده مي‌‌شود؛ به همين جهت كاوش فلسفي يا تفلسف فقط انديشيدن عقلاني نيست بلكه انديشيدن دربارة موضوع يا نظامي خاص است.15

ويژگي‌هاي ‌عقل‌
1. اعتبار و ارزش عقل را خود عقل تأييد و تصديق مي‌‌كند.

اعتبار و ارزش عقل توسط خود عقل تأييد و تصديق مي‌‌شود. به عبارت ديگر حجيت براي عقل از لوازم ذاتي و لاينفك بوده و آنچه از لوازم ذاتي به شمار مي‌‌آيد قابل جعل نخواهد بود. وقتي حجيت براي عقل قابل جعل نباشد قابل رفع نيز نخواهد بود. به اين ترتيب عقل در حد ذات خود حجت و معتبر بوده و طبق سخن ابوحامد غزالي، عقل حاكمي است كه هرگز معزول نمي‌گردد.16

2. عقل مي‌‌تواند خودش را زير سيطرة پرسش برده و آن را مورد انتقاد قرار دهد.

اگر ويژگي مرتبه‌اي عقل را در نظر بگيريم عقل مي‌‌تواند بر همة امور برتري داشته باشد و آنها را مورد سئوال قرار دهد در حالي كه هيچ موجود ديگري نمي‌تواند عقل را زير سيطره پرسش خود قرار دهد. درست است كه عقل پرسشگر است ولي پاسخ به اين پرسش‌ها نيز كار عقل است و هيچ موجود ديگري نمي‌تواند از عهده پاسخ به آن برآيد. اين خصلت در عقل به اندازه‌اي نيرومند است كه حتي مي‌‌تواند خودش را مورد نقد قرار دهد.17
تبيين و تأييد پرسش‌هاي اساسي چيستي، هستي و چرايي به وسيلة عقل پاسخ گفته مي‌‌شود. با طرح اين پرسش‌ها انسان از مرحلة وجود مادي خويش پا فراتر گذاشته و به عالم متافيزيك وارد مي‌‌گردد در همين پرسش‌هاي سه گانه است كه بعد عقل انسان آشكار گشته و ژرفاي خود آگاهي او بروز مي‌كند به گونه‌اي كه عقل ورزي براي انسان همانند نفس كشيدن براي ادامة حيات ضرورت دارد. عقل در مقام اثبات مي‌‌تواند وجود عالم متافيزيك را اثبات كند امّا بيان چيستي و ماهيت و جزئيات آن را كه وحي پاسخ گفته است تأييد و تبيين مي‌‌كند.

3. عقل انسان رااز مرحله نقص وناتواني به مقام فعليت و كمال مي‌‌رساند18

آنچه انسان را از مرحلة بالقوه بودن بيرون مي‌‌آورد و به سوي فعليّت رهسپار مي‌‌سازد و آنچه سرانجام انسان در مرحله كمال خود به آن نائل مي‌‌گردد عقل است. به عبارت ديگر اگر نور عقل تحقق واقعي نداشته باشد انسان نمي‌تواند از مرحلة نقص و ناتواني به مقام كمال و فعليّت دست يابد و از جهان بُعد و اجسام به عالم روح و انوار راه يابد.19
مولانا سه ويژگي براي عقل بيان مي‌‌كند:
"عقل موجودي آسماني، حق جو و حق پو است همانند فرشته"
چون فرشته و عقل كه ايشان يك بدند
بهر حكمت‌هايش دو صورت شدند
همچنين، عقل در پي نزاع و جنگ بر تغيير مسائل دنيوي نيست بلكه همدلي همّ و غم آن خداوند است.
عقل زين فكر ما آگاه نيست
در دماغش جز غم الله نيست.20
ويژگي ديگر عقل آن است كه عنصري ضد شهوت است.21

محدوديت‌هاي عقل

اساس ظهور دين و ضرورت وحي به محدوديت‌هاي عقل در چيستي و چرايي پاسخ به سئوالات بنيادين زندگي انسان است. وحي از آنجايي كه با علم لايزال الهي گره مي‌‌خورد چون و چرايي ندارد و مطابق با واقع است يعني حقيقت محض. اما عقل بنابر محدوديت‌هاي خاصي كه دارد در مواردي نمي‌تواند آنچنان كه بايد و شايد حكم دهد. اين محدوديت در حوزة عيوب و اشكال و خرده‌گيري بر عقل نيست بلكه خاصيت و طبيعت عقل ايجاب مي‌‌كند كه آن محدوديت را دارا باشد مثل اينكه بگوييم سنگ، سخت است. سنگ در مقام سختي خود هيچ اشكال و عيبي بر آن مترتب نيست بلكه جزء ويژگي‌هاي لاينفك و ذاتي سنگ، سختي آن است بنابراين به هيچ وجه قصد ما بيان عيوب و اشكالات عقل نيست بلكه بيان اين محدوديت‌ها خود جزو ويژگي‌هاي عقل است.

جايگاه و اهميت عقل در قرآن

يكي از عالي‌ترين و والاترين مفاهيم و تعابيري كه قرآن به عنوان ركن اساسي سعادت آدمي معرفي مي‌‌نمايد، عقل است. در بسياري از آيات كه عقل به عنوان شالوده و ركن آن است هدف از نزول آيات الهي را تعقل و انديشة مردم ذكر مي‌‌كند و با تعبير "لعل" كه در اين گونه موارد براي بيان هدف است اين حقيقت را آشكار مي‌‌سازد. بعضي ديگر از آيات قرآن مطلب را از اين فراتر برده و با لحن سرزنش باري مردم را به خاطر عدم تفكر و تعقل مورد مؤاخذه قرار داده و مي‌فرمايد: "أَفَلا تَعْقِلُونَ"22 و در آيات ديگري همين معنا را به صورت جمله شرطيه ذكر كرده مي‌‌فرمايد: "قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ"23 اين سه تعبير مختلف (لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ - أَفَلا تَعْقِلُونَ - إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ) به وضوح اين حقيقت را روشن مي‌‌سازد كه خداوند نيروي تعقل را در اختيار انسان نهاده كه براي درك واقعيت‌ها از آن استفاده كند و اگر نكند در خور ملامت و توبيخ است.
اهميت عقل و خرد در طريق شناخت حق با اشاره به نشانه‌هاي خدا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز مشخص مي‌‌شود. چنانكه درك اين آيات براي اولواالالباب ميسر است كه آن‌ها انديشمنداني هستند كه فكر و عقلشان به مرحلة خلوص رسيده و از شوائب اوهام پاك شده است. آن‌ها هستند كه از دقايق نظام آفرينش آگاه مي‌شوند و در ماوراي آن جمال دل آراي خدا را مي‌بينند.
همچنين در جاي جاي قرآن از مراتب معرفت انسان ياد مي‌كند. براي مثال خارج شدن انسان از شكم مادر در حالي كه هيچ نمي‌دانست، نخست "نيروي شنوايي" سپس "بينايي"، سپس "افئده" كه با آن واقعيات ماوراء حس را ادراك مي‌نمايد و بعد از آن "فؤاد" عقل برافروخته و پخته است و اين سير و صعود به اوج معرفت والاي انساني اهميت‌عقل‌ را نشان مي‌دهد.24
همچنين عقل جهت تذكر و بيداري و باز داشتن انسان از زشتي‌ها و قبايح كه مقام نهي است و صدر كه به معناي بخش مقدم و اعلاي وجود آدمي (سينه) است و همچنين "روح الهي" همان گوهر عقل است كه به خاطر اهميتش به خداوند اضافه شده وگرنه خداوند نه روح دارد و نه جسم و درست به خاطر همين روح الهي بود كه تمام ملائكه مقربين و فرشتگان با عظمت بارگاه حق مي‌بايست براي آدم سجده كنند و الّا خاك و گل هرگز ارزش چنين مرتبه‌اي را نداشت و اين تأكيد مهمي است بر ارزش عقل و خرد. قرآن تصريح مي‌كند در آفرينش به "نفس" (روح و عقل) انسان و آفريدگار نفس قسم ياد مي‌كند و سپس مي‌افزايد: بعد از آنكه خداوند اين روح را آفريد و موزون ساخت راه‌هاي فجور و تقوا (كجي و راستي) را به او الهام كرد كه اين خود اشارة لطيفي است به ادراكات فطري انسان كه از روز نخست در درون جان او از طريق تعليم الهي نهاده شده است.25
يكي از دلايل اصلي قرآن كريم براي بهره برداري از نيروي عقل بحث تذكر است. تذكر به معني حفظ و يادآوري مطالب يكي از كارهاي مهم عقل است كه اگر نبود انسان از علوم خود هيچ بهره‌اي نمي‌برد.
باز در اينجا به تعبيرات مختلف در قرآن بر مي‌خوريم: گاه مطلب را مانند آيه فوق با جملة "لَعَلَّ" كه در اينگونه موارد براي بيان هدف است مطرح مي‌سازد و گاه به صورت توبيخ و سرزنش "أَفَلا تَتَذَكَّرُونَ"26 و گاه به عنوان سرزنش از افرادي كه انديشة خود را به كار نمي‌اندازند و حقايق را حفظ و يادآوري نمي‌كنند "قَلِيلا مَا تَتَذَكَّرُونَ"27 يا بعد از آنكه در يك استفهام انكاري مي‌پرسد آيا "نابينا" و "بينا" يكسان است؟ با لحن سرزنش آميزي مي‌گويد: آيا فكر نمي‌كنيد؟! و فكر در واقع به معناي تجزيه و تحليل مسائل مختلف براي راهيابي به عمق آنهاست و طريقي است براي فهم بهتر و بيشتر. باز در اينجا تعبيرات متنوع است. گاه مي‌گويد:"لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ"28 شايد شما انديشه كنيد. گاه مي‌گويد:"لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ"29 براي جمعيتي كه تفكر مي‌كنند. و گاه مي‌فرمايد: "أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ"؛30 آيا آنها در دل خود نينديشيدند؟. معناي فهم و درك عميق، يكي ديگر از دلايل اساسي قرآن براي اهميت درك و فهم صحيح است. گاه "لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ"31 و گاه "لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ"32 براي گروهي كه مي‌فهمند و در جاي ديگر "لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ"33؛ ‌اگر آنها مي‌فهميدند. و در ديگر مورد "بَلْ كَانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلا قَلِيلا"34: آنها جز كمي نمي‌فهمند كه همه بيانگر اهميت فوق العاده مسئله تفقه و ادراك عقلي است. همچنين قرآن در آيات زيادي گروهي كه شعور خود را به كار نمي‌گيرند را با تعبيرات مختلفي مورد مذمت قرار داده است.35
چگونه مي‌توانيم آياتي كه به آنها اشاره شد مثلاً آية شريفة "هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ..."36 را شناخت؟ چگونه مي‌توان به فرازهاي بسيار بلند سخنان امير مؤمنان علي(ع) كه در نهج البلاغه آمده است دست يافت؟
پس انسانِ قرآني عمل خويشتن را تعطيل نمي‌كند و باب تفكر و تعقّل را نمي‌بندد؛ بلكه به تربيت عقلي و تمرين تفكر در امور پديده‌هاي عالم وجود مي‌پردازد. از سنجه‌هاي مهم معرفت شناختي او در هستي شناسي، انسان شناسي و اسلام شناسي هر آينه عقل و عقلانيت است و انسان قرآني عقل محور است و هرگز خود را از اين نعمت الهي و حجت و پيامبر دروني محروم نمي‌كند بلكه چراغ عقل را همواره روشن نگه داشته و از شعاع‌هاي نوري در عرصه معرفت و معنويت استفاده مي‌كند تا سراج عقل او را به صراط وحي رهنمون شود و عقلانيت ابزاري و تكنولوژيك را با عقلانيت ديني و وحياني گره بزند و راه ولايت الهي را در پيش گيرد و از حاكميت نفسِ امّاره و مسوّله در حيات مادي و معنوي خويش بپرهيزد. نه عقل را قرباني علم و نه علم را فداي عقل كند. نه عقل را در پاي وحي ذبح كند و نه وحي را در ساحت عقل به فراموشي بسپارد كه هرگاه عقل و عقلانيت رخت بر بست از وحيانيت و ديانت نيز خبري نخواهد بود چنانكه هرگاه وحي و معنويت در زندگي انسان افول كند و به انزوا كشيده شود از عقلانيت نيز خبري نيست و تجربة تاريخي فراروي بشر به ويژه در قرون اخير شاهد صادق بر مدعاي ماست. پس انسانِ قرآني بيش از هر انسان ديگري كه به مكتب‌هاي رقيب تعلّق دارد انسان عقلاني و اهل خردورزي و انديشه محوري و داراي عقل آزاد و آزادي عقلي و به بيان ديگر اولواالالباب است؛ البته تعقّل با تعبّد سازگار است بلكه مكمّل همديگرند اما تعقل با تعلّق يا تعيين ناسازگار و غير قابل جمعند و انسان قرآني رهيده از لغزشگاه‌هاي معرفت عقلي و آزاد شده از موانع نظري و عملي عقل انديشي و انديشة عقلاني است تا به معرفت ناب و حكمت زلال دست يابد و عقل نظري و عملي خويش را فعال سازد و تكامل بخشد و از عقل بالقوه به عقل بالمستفاد و استعلايي تا مرحلة عقل شهودي و شهود عقلاني دست يازد و در حيات انسان قرآني در هيچ مرحله‌اي عقل دچار غروب و زوال نشده و به محاق كشيده نمي‌شود تا غيبت داشته باشد بلكه هماره در مشرق حيات انسان قرآني طالع و در كانون زندگي فردي، خانوادگي، اجتماعي، مادي، معنوي، دنيايي و آخرتي‌اش حضور دارد و...37

اهميت و مقام عقل در روايات اسلامي

در روايات اسلامي بيش از آنچه تصور شود به گوهر عقل و خرد بها داده شده است. و به عنوان "اساس دين"، "رهوارترين مركب"، "بهترين دوست" و بالاخره معيار و "ميزان براي تقرب الي الله" و "كسب پاداش" معرفي گرديده است.38
اينك به ذكر پاره‌اي اندك از اين روايات اكتفا مي‌كنيم.
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: "قوام المرء عقله ولادين لمن لاعقل له؛ اساس موجوديت انسان عقل اوست و آن كس كه عقل ندارد دين ندارد."39
2. و همچنين مي‌فرمايد :"ما قسم الله للعباد شيئاً افضل من العقل... و ما ادي فرائض الله حتي عقله عنه و لا بلغ...؛ خداوند متعال ميان بندگانش نعمتي برتر از عقل تقسيم نكرده است و بندگان فرائض الهي را به جا نمي‌آورند تا آنها را با عقل خود دريابد و..."40
3. امير مؤمنان علي (ع) مي‌فرمايد: "لاغني كالعقل و لا فقر كالجهل؛ هيچ بي‌نيازي همچون عقل و هيچ فقري همچون جهل نيست."41
4. همچنين مي‌فرمايد:"ان الله تبارك وتعالي يحاسب الناس علي قدرماآتاهم من العقول في دار الدنيا؛ خداوند متعال مردم را به مقدار عقلي كه در دنيا به آنها داده است محاسبه مي‌كند."42
5. در حديثي از امام صادق (ع) آمده است "ان الثواب علي قدر العقل؛ ثواب و پاداش عمل به نسبت عقل است."43

معاني وحي در قرآن كريم

1. تدبير عالم44 2. الهام45 3. اشاره46 4. غريزه47 5. وسوسه48 6. وحي رسالي.49
وحي در قرآن، غالباً از سنخ علم و ادراك است و علم و ادراك نحوة خاص وجود است كه منزه از ماهيّت مي‌باشد هرچند ماهيت او را همراهي كند. بنابراين وحي مفهومي برگرفته از هستي است. از اين رو ماهيّت ندارد و نمي‌توان آن را از طريق جنس و فصل و حد و رسم تعريف كرد پس وحي تحت هيچ مقولة ماهوي قرار نمي‌گيرد و مفهوم آن مانند معناي هستي داراي مصداقي است كه آن مصداق مراتب مختلف دارد.50

ويژگي‌هاي وحي

1. وحي غالباً ازجنس تعليم است بنابراين ويژگي‌هاي مستور، سريع و مرموزبودن را داراست پس تعليم علني و در حضور ديگران و تعلين كند و تدريجي و تعليم بدون رمز، كليد و قفل وحي نيست.51
2. هرچند معناي جامع وحي يكي است و به طور مشترك معنوي مطرح است ما بين مصاديق آن تفاوت عميقي وجود دارد به قدري كه زمينة احتمال اشتراك لفظي را فراهم مي‌كند.
3. وحي انبيا ويژگي‌هايي دارد كه هرگز نبايد با ساير مصاديق ـ حتي باتجربة ديني عارفان- اشتباه شود.52
4. آنچه را پيامبران به نام وحي ادراك مي‌كنند قطعاً نياز به تكرار و پشتوانة برهان عقلي يا سند معتبر نقلي ندارد.53
5. پيامبران در اثر نيل به مقامي كه در آنجا اصلاً باطل وجود ندارد حق صريح را شفاف و روشن مي‌ديدند و دريافت مي‌كردند زيرا در بارگاه حق جز حق نيست و آنجا جولانگاه باطل و دروغ و خلاف نيست و وسوسة شيطان به آن راه ندارد.54

ترابط عقل و دين در فرهنگ اسلامي

اسلام در باب رابطة عقل و دين بر آن است كه عقل و دين دو موهبت الهي است كه خداوند به بشر ارزاني داشته آدمي باعقل و دين مي‌تواند به سعادت جاودانه برسد.عقل، دين را و دين عقل را تأييد مي‌كند. با ورود وحي به عرصة فرهنگ انسانيّت، بشر از انحطاط و سقوط رها و درهاي شكوه و تعالي به روي او باز و خرد‌ها، بارور و دوران رشد و شكوفايي خرد ورزي آغاز و عقلانيّت باليده و بارور شد تا جايي كه انسان را به مقامي بالاي فرشتگان نويد داد و به قلة ارجمند دانش ارتقا بخشيد و از همه برتر بشر توانست به پايه‌اي برتر از عقل و دست آورد‌هاي عقلاني دست يازد و مرتبه‌اي بالاي فرشتگان رااحراز كند.55
وحي اسلامي سرچشمه‌اي براي پاره‌اي از افكار فلسفي محض است. قرآن و سنّت به موضوعات و مسائل فلسفي پرداخته اند و فلسفه اسلامي آنها را از نصوص ديني به عاريت مي‌گيرد؛ يعني فلسفه در مقام گردآوري و گزينش مسائل و مبناسازي از اسلام الهام مي‌گيرد و حتي دين در ابداع مفاهيم يا چگونگي استدلال به عقل فلسفي مدد مي‌رساند مانند تأثير پذيري فلسفة اسلامي از دين اسلام در مسائلي مانند تجلي خداوند در همة ممكنات، علم الهي، سلسله مراتب هستي، جايگاه انسان در جهان، چگونگي ربط حادث به قديم، معاد جسماني و روحاني، تجرد نفس، حيات برزخي و... فلسفه اسلامي به گونه‌اي با مفاهيم قرآني و روايي آميخته است كه بدون درك متون ديني آگاهي از فلسفه اسلامي ميسّر نيست؛ مفاهيمي مانند انيّت، قضا و قدر، لوح محفوظ، قلم، ام الكتاب، تجلي و... كه جملگي از شريعت اسلامي و وحي و احاديث اصطياد شده‌اند56 پس با وجود تفكيك عقل و وحي، معاضدت عقل و فلسفه به مدد وحي و اسلام امري مسلّم است.
علامه طباطبائي، عقل را شريف‌ترين نيرو در وجود انسان مي‌داند كه قرآن در بيش از 300 مورد مردم را به استفاده از آن دعوت كرده است.57
علامه، جايگاه تعقل و تفكر در اسلام را بسي ارج مي‌نهد و مي‌نويسد: "خداوند در قرآن و حتي در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن يا به هر چيزي كه از جانب اوست ايمان آورند و يا راهي را كوركورانه بپيمايند حتي قوانين و كلامي را كه براي بندگان خود وضع كرده و عقل بشري به تفصيل ملاك‌هاي آن را درك نمي‌كند به چيزهايي كه در مجراي احتياجات قرار دارد علت آورده است.58
قرآن نه تنها در آيه 125 سوره نحل رسول گرامي‌اش را امر كرده تا علاوه بر موعظه حسنه و مجادله در دعوت خود ازمردم به سوي حق تعالي از حكمت ـ ظاهراً منظور ازحكمت، همان برهان است- بهره گيرند بلكه خود نيزبه پيامبر اكرم(ص) استدلالي را براي اثبات حقي يا از بين بردن باطلي مي‌آموزد.59
علامه، مقام تفكر را تا آن حد بزرگ مي‌داند كه زندگي با ارزش را ـ به هر سنت و آئين پايبند باشيم- و در هر راه رفته شده و ابتدايي كه قدم برداريم در گرو فكر با ارزش مي‌دانند.
از اين سخنان علامه طباطبائي مي‌توان به جايگاه بس بلند عقل نزد ايشان دست يافت. اما نمي‌توان دريافت كه عقل را به رغم اين مقام رفيعش تا چه حد در درك حقايق وحي معتبر مي‌شناسد.
علامه بر خلاف ديگر مفسران، مستقلاً و به تفصيل از اعتبار عقل در درك وحي سخن نگفته است بنابراين بايد در ضمن مباحثي كه مي‌توانند نوعاً با اين موضوع مرتبط باشند به جستجوي نظر ايشان پرداخت.
علامه معتقد است: آياتي نظير آيه شريفه 82، سوره نساء، به طور آشكار دلالت دارند بر اينكه معارف قرآن را مي‌توان با بحث و كنجكاوي در آيات به دست آورد و به آن وسيله اختلافي را كه در نظر ابتدايي بين بعضي آيات با بعضي ديگر ديده مي‌شود مرتفع ساخت.60 ايشان ضرورت رجوع به سنت را در شرح و تفصيل احكام مي‌داند: "... ولي در شرح و تفصيل احكام فرعي چاره‌اي نيست جز استفاده از بيانات نبوي چنانچه خود قرآن شريف هم از اين قبيل مطالب را به توضيحات رسول اكرم (ص) ارجاع داده است." ]بنابراين[ ما مقصد وحي را تا آنجا كه به ما ارتباط دارد از راه خرد مي‌توانيم درك كنيم. آري قسمتي از آن را مستقيماً و بلا واسطه و قسمتي از آن (احكام) را با بيان مبلغ وحي. نزد علامه تعقل و تدبري كه قرآن به آن دعوت كرده است و ‌عقل‌ و خردي كه در تفسير قرآن به كار مي‌آيد آن شيوه تفكري است كه بر اصول منطقي مبتني باشد.61 ايشان به دفاع ازاين نحوه تفكر مي‌پردازد و در جواب به تصور حاكم بر اذهان عموم دينداران مي‌نويسد: "... محتاج نبودن قرآن و احاديث و بي نيازي آن دو از ضميمه‌هاي ديگر مطلبي است و محتاج نبودن كسي كه تمسك به قرآن و احاديث مي‌جويد و مي‌خواهد آن دو را فرا بگيرد مطلبي ديگر! قرآن و احاديث تمام احتياجات بشري را بيان مي‌كند اما كساني كه مي‌خواهند مطالب قرآن و حديث را فراگيرند براي درك صحيح خود احتياج به يك روش استدلال صحيح دارند... ] و نيز[ قرآن و حديث خود به كار بردن راه‌هاي ‌عقل‌ صحيح را - كه حتماً همان مقدمات بديهي و مبتني بر بديهيات است- تجويز كرده مردم را به طرف آنها دعوت مي‌كند".
علامه طباطبائي همچنين تفكر منطقي را در تفسير قرآن معتبر مي‌شمارد و مهمتر از آن اينكه در عين حال خطاپذيري آن را هم انكار نمي‌كند. پذيرش اين مبنا كه خطا پذيري ـ بي‌آنكه در خور سرزنش تلقي شود ـ از لوازم بشري بودن است و برائت از هر عيب و نقصان تنها مخصوص خداوند است. حاصل تغيير نگرش انديشمندان به انسان و جايگاه و ارزش او در جهان در قياس با خداوند بي‌بديل و كمال علي الاطلاق است.
چنانچه علامه طباطبائي در جواب آناني كه راه منطق و ‌عقل‌ را خطر بزرگي مي‌دانند كه آن افتادن دائمي يا اغلبي به غلط و خلاف واقع است مي‌گويد: "... احاطه به تمام مطالب قرآن و احاديث و رموز و اسرار زياد آنها با وسعت عجيب آن جز براي اندك و بسيار اندكي از مردم كه فرورفته در تدبير و تفكر معارف ديني بوده به تمام احكام فردي و اجتماعي و اعتقادي، اصلي و فرعي آن و... ميسر نخواهد بود و اين محال است كه انسان مجهز به يك جهاز تكويني براي كارهاي بيرون از حد قدرتش شود و يا شرعاً او را به مافوق طاقتش مكلف سازند. بنابراين تنها چيزي كه بر مردم لازم است اين است كه مقاصد دين را با همان روش معمول خودشان كه در زندگي فردي و اجتماعي شان به كار مي‌برند كه همان ترتيب معلومات براي رسيدن به مجهولات است درك كرده و بفهمند. معلومات شرعي هم از جمله همان معلومات است زيرا برهان، بر صدق و راستي آنها گواهي مي‌دهد."62
انسانِ قرآني به جوهرة وجودي خود يعني ‌عقل‌ معرفتِ يافته و آن را پايه و ماية حركت تكاملي خويش در حوزه‌هاي علمي و عملي مي‌كند چه اين كه در اسلام اصالت از آن ‌عقل‌ و معرفت عقلي است و مسأله سنديت و حجيت ‌عقل‌ از نظر اسلام در جاي خودش ثابت است كه هم به صورت ايجابي- اثباتي بر روي عنصر ‌عقل‌ و انديشه ورزي تأكيد و تكرار دارد و هم به گونه سلبي - نفياني كساني را كه اهل انديشه در قول و قدم و قال و فعل خويش نيستند نكوهيده است.63 پس انسانِ قرآني از آزاد انديشي، تفكّر خلّاق و ‌عقل‌ شكوفا شده در پرتو وحي يا عقلانيت ديني، كاربرد ‌عقل‌ در تصديق و تكذيب‌هاي معرفتي - معنويتي دارد و در هندسة معرفتي و كانون حياتي او ‌عقل‌ از منزلت و مقام والايي بهره ور است كه هم در هستي شناسي و هم در انسان شناسي، ‌عقل‌ در معارف اسلامي جايگاه ارزشمندي دارد64 كه به تعبير استاد علامه جوادي آملي: ‌عقل‌ به معناي جامع تجربي و تجريدي آن از ادّلة شرع و از لحاظ هندسة معرفتي زير مجموعه منابع معرفتي عقايد، اخلاق، فقه و حقوق ديني است و حرمت آن همانند احترام دليل نقلي، محفوظ است و هرگز برابر دين قرار ندارد...65
با توجه به مطالب پيش گفته در فرهنگ اسلامي بين ‌عقل‌ و وحي نه تنها تعارضي نيست بلكه اين دو ساحت داراي ارتباطي عميق با يكديگرند با اين وجود هنوز اين سئوال مطرح است كه متفكران اسلامي با توجه به محدوديت‌هاي ‌عقل‌ اوج كمال و نهايت درك ‌عقل‌ را تا چه مرحله‌اي مي‌دانند. در فرهنگ اسلامي به ويژه در ميان عرفا و اهل حكمت با بحث طور ماوراي عقل به اين مسأله پاسخ گفته اند. البته قبل از بيان اين مسأله بايد توجه داشت كه رسيدن به طور ماوراي ‌عقل‌ با ‌عقل‌ حسي امكان‌پذير نيست بلكه نيازمند عقلي است به نام ‌عقل‌ وحيي.

سير ‌عقل‌ به ماوراي ‌عقل‌

همانگونه كه بيان شد ‌عقل‌ بنابر آن خصلت‌هاي خاص خود حد و حدودي دارد و در سير به مقصد كوي دوست مي‌تواند تا مرتبه‌ و مرحله‌اي پيش رود و هرچند اهميت و اعتبار بسيار دارد اما اوج كمال و قرب انساني به جايي مي‌رسد كه: طوري است ماوراي طور عقل و ‌عقل‌ ديگر در آن ميدان جولاني ندارد. اين نظر تقريباً بسياري از صاحب نظران و عرفا از قبيل عين القضاه و ديگران است.
اين اشخاص ضمن اينكه اهل ‌عقل‌ و استدلال و نظرند همواره مي‌كوشند كه از مرحلة ‌عقل‌ و استدلال فراتر روند و در ماوراي جهان نظر به تماشا بپردازند. به عبارت ديگر مي‌توان گفت: اين اشخاص كساني هستند كه با دست ‌عقل‌ و تلاش انديشه به ناتواني ‌عقل‌ و انديشه واقف مي‌شوند و در اينجاست كه بايدگفت ‌عقل‌ است كه مي‌كوشد خود را از ميان بردارد و به ماوراي خويشتن خويش راه پيدا كند. فرا رفتن ‌عقل‌ به ماوراي ‌عقل‌ كار ‌عقل ‌است و عظمت آن نيز در همين شكستن و فرارفتن از خويش آشكار مي‌گردد.البته نكتة بسيار جالبي كه دراين ميان وجود دارد اين است كه ازآنچه اين صاحب نظران بيان مي‌دارند براي مثال از فصل اول كتاب زبده الحقايق عين‌القضاه چنين برداشت مي‌شود كه او ضمن اينكه براي‌ عقل‌ و انديشه اهميت فراوان قائل است توقف ‌عقل‌ و انديشه را در هيچ يك از مراحل آن جايز نمي‌داند.66
رفتن ‌عقل‌ به ماورا در واقع دوام سير ‌عقل‌ است. سير و سلوك انسان حد و اندازه ندارد و ‌عقل‌ او نيز همواره در تلاش و كوشش است. توقف ‌عقل‌ به حكم خود ‌عقل‌ انجام مي‌پذيرد و آنجا كه ‌عقل‌ حكم به توقف مي‌كند در واقع به ماوراي خود راه مي‌يابد اگر توجه داشته باشيم كه حكم به توقف ‌عقل‌ از خود ‌عقل‌ ناشي مي‌شود از اين واقعيت نيز غافل نخواهيم بود كه ‌عقل‌ از آن جهت كه محكوم به توقف است پايان پذيرفته و از آن جهت كه حكم به توقف مي‌كند سير خود را به ماوراي ‌عقل‌ ادامه مي‌دهد.
آنجا كه ‌عقل‌ خود را مي‌شكند، هم فاعل شكستن است و هم شكسته شدن خويش را مي‌پذيرد. شكسته شدن پايان يافتن است ولي عمل شكستن ادامه راه و طي طريق خواهد بود.67
عقل وحيي بر خلاف ‌عقل‌ حسي به تقليد و تجربه حسي حيواني ناظر نيست. در معقول خويش هم مستغرق و مكاشف مي‌ماند در نظاره و شهود آن هرگز به اين سو و آن سو منحرف نمي‌شود و هيچگاه هم خود را دچار ترديد و سرگرداني نمي‌يابد. صوفيه و بعضي حكماء آن را طور ماوراء عقل مي‌خوانند و امام غزالي در المنقذ من الضلال سير ‌عقل‌ را در مراتب يقين به آنجا منتهي مي‌يابد.68
عقل وحيي در نزد اولياء مثل آنچه احياناً در مورد انبيا روي داده است كه گاه از طريق رؤياي صادقه القا و الهام مي‌شود، چنانكه در قصة "پادشاه و كنيزك"69 و قصه "پير چنگي"70، رؤيا وسيله الهام است. اين نكته مخصوصاً از آن روست كه در رؤيا چون انسان از خودي خود غافل است، تعلقش به ما سوا كه خودي او مجلاي آن است تا حدي قطع مي‌شود. و از همين قطع تعلق با ما سوا است كه تصوير حقايق مجرد يا آنچه مولانا آن را "عكس مه رويان بستان خدا" مي‌خواند در خواب بلاواسطه بر جان و قلب اولياء الهام و اشراق مي‌شود و خواب آنها بر خلاف خواب عامه تنها انعكاس آرزوهاي تحقق ناپذير نظير آنچه في المثل خفاش در آرزوي مرگ آفتاب ممكن است ببيند نيست. فقط از آن رو كه حس در هنگام خواب با جان آنها كه آماده اتصال با حقايق است تنازع و تعارض ندارد.
آن خيالاتي كه دام اولياست
عكس مه‌رويان بستان خداست
آن خيالي كه شه اندر خواب ديد
در رخ مهمان همي آمد پديد71
از متأخران هم امثال صدر المتألهين و ملا عبدالرزاق لاهيجي، طور ماوراء ‌عقل‌ را در مفهوم وحي تصديق كرده اند و اذعان دارند آنچه در اين طور بر ‌عقل‌ وحيي كشف مي‌شود مخالف با ‌عقل‌ برهاني يا متضمن امري كه برهان و قياس خلاف آن را ثابت كند نيست بلكه امري است كه نمي‌توان با برهان و قياس به آن رسيد. به هر حال ‌عقل‌ برهاني آن را امري يقيني نمي‌تواند بيابد.72

پي‌نوشت‌ها:

1. مدرس دروس انديشه اسلامي در دانشگاه آزاد اسلامي واحد شهر مجلسي.
2. دانشجوي دكتري (گرايش مباني نظري) دانشگاه پيام نور.
3 . فارابي، ابو نصر، مقاله في معاني العقل، به اهتمام بويج، ص3.
4 . شاد، محمد پاشا، فرهنگ آنندراج، به كوشش محمد دبير سياقي، ج4، ص2969.
5 . نفيسي، علي اكبر، فرهنگ نفيسي (ناظم الاطبا)، مقدمه محمد علي فروغي، ج4، ص2386.
6 . فارابي، ابو نصر، مقاله في معاني العقل، به اهتمام بويج، ص3.
7 . ابن سينا، حسين بن عبدالله، الاشارات و التنبيهات (مع الشرح خواجه نصيرالدين طوسي)، ج3، ص 419.
8 . همان، ص88.
9 . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، ج1، ص141.
10 . همان، ص 140.
11 . رازي، نجم الدين، رساله عشق و عقل، ص50.
12 . جامي، عبدالرحمان، اشعه المعات، ص 263.
13 . جرجاني، علي بن محمد، التعريفات، ص 65.
14 . افشار، ايرج، ابونصر فارابي(مجموعه خطابه‌هاي تحقيقي)، ص 52.
15 . حسني، 1384: ص 60.
16 . ابراهيمي ديناني، غلامحسين، دفتر ‌عقل‌ و آيت عشق، ج1، ص 52.
17 . همان، ص 53.
18 . ابن سينا، ج2، ص 354.
19 . ابراهيمي ديناني، غلام حسين، دفتر ‌عقل‌ و آيت عشق، ج2، ص34.
20 . مولوي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، طبع نيكلسون، دفتر اول.
21 . نصر اصفهاني، محمد رضا، فرزانگي و شيدايي، ص29.
22 . انعام/ 32.
23 .حديد/ 17.
24 . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، ج1، ص150.
25 . همان، ص 156.
26 . انعام /80، هود /24، نحل /90، مؤمنون /85، صافات / 155.
27 . نحل / 62.
28 . بقره / 219.
29 . يونس / 24، رعد /3، نحل / 11.
30 . روم / 8.
31 . انعام / 65.
32 . انعام/ 198.
33 . توبه / 81.
34 . فتح/ 15.
35 . شعرا/113، حجرات/2، بقره/9، آل عمران /69، انعام /26، انعام /123، مؤمنون/56.
36 . حديد/3.
37 . طباطبايي، الميزان،‌ ج10، ص84-85 تفسير آية 15-19 سوره مائده و ج 7، ص 179.
38 . مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، ج1، ص 158.
39 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج1، ص94.
40 . همان.
41 . فيض الاسلام، علي نقي، ترجمه و شرح نهج البلاغه، كلمات قصار.
42 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج1، ص106.
43 . كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، ج1، ص12
44 . فُصلّت / 9
45 . قصص / 6.
46 . مريم / 11.
47 . نحل / 67.
48 . انعام / 121.
49 . نساء / 163.
50 . جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 3، ص 53.
51 . همان، ص54.
52 . همان، ص 56.
53 . همان، ص 92.
54 . همان، ص 193.
55 . همان، ص 119.
56 . جوادي آملي، عبدالله، شرح حكمت متعاليه، ص 345.
57 . طباطبايي، علامه محمد حسين، الميزان، ج5، ص 255.
58 . مانند آيه 45، عنكبوت يا آيه 83 بقره و آيه 6 مائده.
59 . همان، ص267، و نيز همان ج12، ص 371.
60 . همان، ج3، ص 84.
61 . همان، ج3، ص 256و 267.
62 . همان، ج5، ص 263.
63 . بقره / 111.
64 . جوادي آملي، عبدالله، ادب فناي مقربان، ج 2، ص 20 -22.
65 . جوادي آملي، عبدالله، تفسير انسان به انسان، ص32.
66 . ابراهيمي ديناني، غلامحسين، دفتر ‌عقل‌ و آيت عشق، ج2،ص 418.
.67 همان، ص 420.
68 . زرين كوب، عبدالحسين، سرِ ني، ص538.
69 . مولوي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، طبع نيكلسون، ابيات 63.
70 . همان، ابيات 21 تا 40.
71 . همان، ابيات 72 و 73.
72 . زرين كوب، عبدالحسين، سرِ ني، ص 542.

 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها