درآمدی بر کیهانشناسی در قرآن
جمعه 31 شهریور 1391 11:46 PM
درآمدی بر کیهانشناسی در قرآن
مصباح یزدی ، محمد تقی
درباره «جهانشناسی»و یا به تعبیر درستتر:کیهانشناسی (1) در قرآن، دو نکته را توضیح میدهیم:
نکتهی اول:در قرآن کریم،بحث دربارهی جهان و طبیعت و انسان،به طور استطرادی (2) و تطفلی (3) ،به میان آمده است و شاید هیچ آیهای نیابیم که مستقلا و مستقیما به ذکر آفرینش جهان و کیفیت وجود آسمانها و زمین،پرداخته باشد.هماره این بحثها، به منظوری دیگر،عنوان شده است:
در موارد بسیار،گفتگو از آفرینش جهان و انواع آفریدهها،برای آگاهانیدن انسان و رهنمونی اوستبه عظمت الهی و سترگی حکمتهایی که خدا در آفرینش به کار برده است.
در پارهای از موارد،نعمتهای خدا در آسمان و زمین به تفصیل یادآوری شده استتا انگیزهای باشد برای شکر و حقشناسی،و در همه جا،نیز،این هدف،ممکن است منظور باشد که: انسان با نگرش به عالم از آن جهت که آفریدهی خدا و در چنبرهی تدبیر اوست،معرفت فطری و شناختحضوری خود را شکوفایی دهد و شدت و نیروی بیشتری بخشد.نیز انگیزههایی دیگر که میتوان در«تفاصیل آیات»به آنها برخورد.
بنابر این،این آیات،همه جا ضمن اینکه اشارهای به چگونگی آفرینش موجودات میکند،میخواهد خدا را به انسان نشان بدهد و عقربهی دل او را در جهتخدا نگاهدارد.
به عبارت دیگر:قرآن،کتاب فیزیک،گیاهشناسی،زمینشناسی و یا کیهانشناسی نیست، قرآن،کتاب انسانسازی است و نازل شده است تا آنچه را که بشر در راه تکامل حقیقی(تقرب به خدای متعال)نیاز دارد،به او بیاموزد. (4)
پس،از مطالب دیگر،هر چه در این کتاب عظیم و شریف،ذکر شده،به جهت رابطهای بوده که با این هدف میداشته و در راه تحقق آن،مؤثر میبوده است.
برخی که آشنایی کافی با قرآن نداشته یا تحت تاثیر موجهایی از فرهنگهای بیگانه،واقع شده بودهاند،بیحجتی،تلاش کردهاند تا بسیاری از مسائل را به قرآن نسبت دهند یا برای کشف پارهای از مسائل علمی،از آیات قرآن کمک بگیرند و یا ادعا کردهاند که:همه چیز و هر چیز را میتوان از قرآن بیرون کشید و حتی گفتهاند که:غربیها صنعتها را از قرآن استنباط کردهاند!
نمونهی این کژاندیشی را میتوان در تفسیر«طنطاوی» (5) دید.
او در زمانهای میزیست که علوم غربی،تازه به مصر راه یافته و فرهنگ اروپایی برافکار مسلمانان،سیطره پیدا کرده بود،و او به گمان خود،برای آنکه مسلمانان را از فریفتگی در برابر فرهنگ غربی باز دارد،در کتاب«جواهر القرآن»،کوشید تا بسیاری از مسائل علمی را با آیات قرآنی تطبیق دهد!
شاید اگر از وی پرسیده میشد که آیا فرمول بمب اتمی را هم میتوان،در قرآن کشف کرد،بیمیل نبود که بگوید:آری!
برخی دیگر،همچنان تحت تاثیر فرهنگ غربی،چنین میاندیشند که قرآن مردم را به علوم طبیعی و شناخت طبیعت،دعوت میکند و میخواهد جامعهی انسانی از این راه،به ترقی و تکامل علمی و تکنیکی دستیابد و معتقدند که روشهای قیاسی،میراث فرهنگ یونانی است که قرآن با آن به مبارزه برخاسته،زیرا روش قرآن،روش استقرائی (6) است چرا که بر مطالعه طبیعتبسیار تحریض میکند و چنین مطالعهیی جز با روش تجربی (7) و استقرائی امکانپذیر نیست.
مسلمانان صدر اسلام،این روش را از قرآن آموختند و به پیشرفتهایی نیز نائل آمدند ولی بعدها به تدریج،فرهنگ یونانی بر مسلمین غالب آمد و آنان را از راه درستخویش، به بیراهه افکند و به راههای فلسفی کشانید.
اینک،اگر ما بخواهیم به قرآن باز گردیم،باید روش قیاسی[و نظری یونانی]را کنار بگذاریم و دوباره چون قرون اوائل اسلام،بکوشیم تا با متد تجربی کار کنیم که همان متد قرآن است.
گاه در طریق استدلال،میگویند که قرآن مشحون از آیات شناخت طبیعت است و حتی نام سورههای بسیاری از قرآن،از موجودات طبیعی گرفته شده است:زنبور عسل(نحل)، گاو(بقره)،عنکبوت،انجیر(تین)،فیل و...المائده،الانعام،الرعد،النور،النمل،الزخرف، الدخان،النجم،القمر،الحدید،الفجر،الشمس،اللیل،الزلزله،مانند همین دستهاند.
گروهی دیگر میگویند:روش قرآن،روش تحصلی و تحققی (8) است،بنابر این اگر بخواهیم درست از روش قرآن استفاده کنیم،باید از فلسفه پوزی تیویسم (9) پیروی نماییم. وچنانکه میدانیم پوزیتیویسم،هر چند اسما،فلسفه است اما در واقع انکار فلسفه است.
حقیقت آنستکه اینان کسانی هستند که پیش از آشنایی راستین با قرآن،ذهنشان از سوغاتهای فرهنگی غربی پر شده است و اینک،آگاهانه یا ناآگاهانه و به نام مبارزه با فرهنگ غربی،خود مروج فرهنگ غربی هستند زیرا امروزه دیگر سالهاست که روش فلسفی و قیاسی در غرب منزوی شده و فکر«غالب»،در مجامع علمی غرب،فکر تجربی و استقرائی است،اینان نیز،تحت تاثیر همین فکر که سوغات روشنفکرهای خود باخته یا عوامل فرهنگ استعماری،در دهههای اخیر است،قرار گرفتهاند.
ما،در این مجال تنگ،سر آن نداریم که به وارسی صحت و درستی روش تجربی و استقرائی بپردازیم،و اگر درست و صحیح است در کجا،چنین است و در کجا نیست و آیا همه جا و هر جا میتواند روش تجربی جانشین روش قیاسی بشود یا نه...
این خود بحثی فلسفی است و مربوط به مبحثشناخت (10) ،اما تنها این نکته را یادآوری میکنیم که:دستاویز این گروه به اسم سورهها،به تعبیر خود قرآن سستتر از کار تنک کاربافکان و عنکبوتانست. (11)
نام سورهها تنها اشارهای استبه داستانی که در سوره ذکر شده و معرف آن سوره میباشد،و نه چنانکه اینان به استحسان و تفسیر برای دریافتهاند:
نشانه تحریض قرآن به شناخت طبیعت.
سوره بقره که بیش از دویست و هشتاد آیه دارد،تنها در چند آیه مربوط به داستان ذبح گاو به وسیله بنی اسرائیل،میگردد،و در سرتاسر آن آیات نیز حتی یک آیه به ماهیت گاو و منافع آن و...اشارتی ندارد،همچنین در سوره عنکبوت و...
نکته دوم:چون آیات مربوط به جهان و کیهان،-چنانکه یادآور شدیم-جنبی و استطرادی و تطفلی است،در هیچ زمینه،هیچگاه به بحثهای تفصیلی در مورد موجودات، نپرداخته بلکه به همان اندازهای که هدف قرآن در هدایت مردم تامین میشده،بسنده کرده است،به همین جهت،بر خلاف بسیاری از آیات دیگر،این آیات غالبا دارای ابهامهایی است و کمتر میتوانیم یک نظر قطعی در اینمورد،به قرآن نسبت دهیم.پس باید در همان مقدار یادآوری از موجودات که در این آیات آمده است،بسیار احتیاط کنیم که در تفسیر آیات به پیشداوری نپردازیم.
برای این منظور،رعایت این نکته بسیار مهم است که واقعا در صدد فهم آیه باشیم، نه اینکه پیشاپیش چیزی را پذیرفته باشیم و بعد بخواهیم همان را بر آیات تطبیق کنیم و معنای دلخواه خود را بر قرآن تحمیل نمائیم،خواه آن پیشداوریها ناشی از مفاهیم فلسفی باشد یا عرفانی یا علوم تجربی یا جامعهشناسی یا غیر آن.این کار،بسیار خطرناک است.
باید بکوشیم قرآن را با همان روشی که خود قرآن تعلیم فرموده است،تفسیر کنیم:اگر مفاد آیهای،طبق اصول محاوره،بر نظریهای(فلسفی،علمی و...)منطبق بود،چه بهتر و نعم الوفاق...و اگر نه،نباید در تطبیق با نظریه مورد قبول عصر خود،تلاش کنیم بلکه تا هر جا که[مطابقتی]بطور روشن از قرآن فهمیده میشود،بپذیریم و نسبتبه فراسوی آن،سکوت کنیم.
لازم نیست قرآن در یک مسالهی علمی،حتما نظریه داده باشد زیرا قرآن در صدد و در جایگاه حل مسائل علمی نیست،البته آنچه فرموده باشد،حق است،اگر اشارهای به نکتهای علمی داشته باشد و براستی لفظ قرآن بر آن دلالت کند،حق است و جای هیچ حرفی نیست،اگر چه هزاران دانشمند بر خلاف آن نظر بدهند ولی جان سخن اینجاست که چیزی را که از آیهای برون نمیتراود و برنمیآید،بی جهتبه آن تحمیل نکنیم و لو همه فلاسفه و دانشمندان بر آن نظر،اتفاق داشته باشند.[هر چند چنین چیزی پیش نمیآید].
بسیار پیش آمده است که فلاسفه اسلامی،نکتهای را از آیات قرآنی استفاده،استظهار (12) یا تطبیق کردهاند اما-چنانکه در بخش پیشین نیز گاهی یادآور شدهایم-آیه دلالتی بر آن ندارد از جمله در جمله«له الخلق و الامر»که بسیاری از عرفاء اسلامی معتقدند که منظور از امر،عالم مجردات است و گفتیم ظاهر آیه چنین دلالتی ندارد. (13)
شگفتانگیزتر آنکه گاهی بین مفاد آیه و فرضیه مورد قبول عصر اینگونه مفسرین، چنان اختلاف روشن است که به هیچ روی،قابل تطبیق نیست اما همچنین با زحمت و مشقت،تطبیق کردهاند چنانکه مثلا در«فرضیه گیهانی بطلیموسی (14) »،در هیات قدیم زمین را مرکز عالم میدانستند و قائل بودند که نه فلک بر زمین احاطه دارد:قمر،عطارد (15) ، زهره (16) ،شمس،مریخ (17) ،مشتری (18) ،زحل (19) ،فلک البروج (20) ،و فلک اطلس (21).این فرضیه معروفی بود و مسلمانان قدیم چون فرضیه علمی مورد قبول آن زمانها بود،با آن آشنا شدند.برخی از مفسرین تحت تاثیر این جو علمی زمان خود،سماوات سبع قرآن را همان افلاک پنداشتند،و چون دریافتند که عدد آنها با افلاک نهگانه مطابقت ندارد،چنین توجیه کردند که:در قرآن صحبت از عرش (22) و کرسی (23) هم شده است،بنابر این کرسی فلکی است فراسوی آن هفت فلک بنابر این فلک البروج است و عرش که برتر از همه است فلک اطلس محسوب میگردد.قرنهای متوالی این توجیه،مورد قبول همگان بود حتی در محافل علمی اسلامی.تا آنکه معلوم شد که افلاک نهگانه اصولا اساسی ندارد،زمین مرکز عالم نیست و فلک با مفهومی که قدما دریافته بودهاند،وجود ندارد و سیارات نیز به تعدادی که آنان میپنداشتند،نیست و اصلا خورشید جزء سیارات نیست...و تار و پود عنکبوتی این فرضیه،از هم گسیخت.
برخی دیگر از دانشمندان-که بیشک حسن نظر هم داشتهاند-هنگامی که دریافتند که عدد سیارات به 7 رسیده است،پنداشتند و قائل شدند که«سماوات سبع»در قرآن،همان سیارات هفتگانه است،و چون این عدد از 7 گذشت،توجیه کردند که قرآن آنچه را با چشم ساده و غیر مسلح دیده نمیشود،به حساب نیاورده است،بعد که دریافتند ویژگیهایی که در قرآن آمده،بر آنها تطبیق نمیکند،منظور از سماوات را کهکشانها دانستند،و چون باز در عدد مطابقهای نیافتند،توجیه کردند که منظور از«سبع»،عدد هفت نیست،بلکه مطلق«کثرت»است!
باری،آنچه گفتیم،نمونههایی است از کارهای بیاساس برخی مفسران و یا متصدیان تفسیر(چرا که شاید برخی صلاحیت نام مفسر را نداشته باشند)و جای تاسف و دریغ بسیار است.
اینک برماست که از این اشتباهات پند بگیریم و اساس تفسیر را بر این پایههای نااستوار و لرزان نگذاریم.پیش از تحقیق در قرآن،ذهن را از هر پیشداوری بپالاییم و چنانبیندیشیم که گویی هیچ چیز در زمینه مورد تحقیق نمیدانیم و یقین داشته باشیم که تنها راه شناختبرای ما خود قرآن است آنهم بر اساس اصول محاوره و به وسیلهی الفاظ نه بر پایه علم اعداد و حساب ابجد و...
قرآن به لسان عربی مبین،زبان عربی آشکار نازل شده است.اهل محاوره نیز به هر کودن بیسواد کم معرفتی اطلاق نمیشود بلکه آن کسی که آشنا به زبان و اصول محاوره میباشد و با ذوقی عقلائی میخواهد از قرآن،مطلبی را بفهمد.
البته گاهی ممکن استیک لفظ،حاوی نکات دقیقی باشد که آشنایان به الفاظ به سختی درمییابند،اما این نمیتواند دستاویزی باشد که آیه را خارج از اصول محاوره، تفسیر کنیم.چنانکه یک مفسر سیاسی،هنگامی که سخنرانی یک سیاستمدار را میشنود، میتواند نکتههای دقیقی را از آن دریابد که اصلا به ذهن ما خطور هم نکند،این دریافت،برخلاف اصول محاوره نیست اما،برای ما که از مسائل دوریم،آن نکتهها پوشیده مانده است.
قرآن کریم حاوی دقائق و اشارات بسیار ظریفی است که هر کس با قرآن آشناتر باشد، بهتر و بیشتر درمییابد،پس،منظور از تفسیر بر اساس اصول محاوره آنستکه:نظرات خود را بر قرآن تحمیل نکنیم.
بسیار دقتباید کرد اما از خود نباید چیزی افزود.
اگر از ظاهر آیه چیزی دستگیرمان نمیتواند شد،بهتر آنست که بپذیریم که ما چیزی در آن باره،از قرآن نمیفهمیم.
امید است که همگان به سترگی این مساله پی ببریم و بدانیم که هر چه به قرآن نسبت دهیم،یکروز،نازل کنندهی قرآن که به اسرار آن بیش از همه آگاه است،از ما بازخواستخواهد کرد.
پینوشتها:
|