0

بخــــنـــــد اما رای یـــــــــــــادت نره!

 
sajad2007
sajad2007
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 9109
محل سکونت : رفسنجان

پاسخ به:مسابقه بخــــنـــــد اما رای یـــــــــــــادت نره!
سه شنبه 18 مهر 1391  10:17 AM

 

 دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد، زیرا با وجودى پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور پینوکیو و پدر ژپتو به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از پینوکیو و پدر ژپتو مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر پینوکیو و پدر ژپتو به جهنم رفته بودند چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.


 

 پسر یك شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یك ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد: برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یك مقدار احساس شرم می‏كنم كه با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی كه تمام دبیرانم با ترن جابه جا می‏شوند.

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یك چك یك میلیون دلاری از پدرش برایش رسید: بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یك ترن بگیر!


 

مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت. «پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»

«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»، «اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد» ...

«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟» «چی می خوای بپرسی پسرم؟»

«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟» .


مردی می‌خواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض كند. مرا وادار كرد سیگار را ترك كنم.لباس بهتر بپوشم، قماربازی نكنم، در سهام سرمایه‌گذاری كنم وحتی مرا عادت داده كه به موسیقی كلاسیك گوش كنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها كه می‌گویی كه چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس می‌كنم كه دیگر این زن در شان من نیست !


شعر غضنفر برای نامزدش: صبح كه دره پنجرمون وا میشه، عصر كه در پنجرمون وا میشه، شب كه در پنجرمون وا میشه، وای كه چقدر پنجرمون وا میشه !!!


پس از اعدام 10 قاچاقچی جسد 11 نفر بر جای مانده بود، کمی آن طرف تر پیرزنی در حال گریه می گفت: آخه ننه جون چقدر بهت گفتم اینجا صف روغن نیست.

تشکرات از این پست
farshon mohammad_43 mohammadhoseinshokri
دسترسی سریع به انجمن ها