پاسخ به:مسابقه بخــــنـــــد اما رای یـــــــــــــادت نره!
شنبه 8 مهر 1391 2:31 PM
غذای مقوی
بیماری پیش دکتر می رود و می گوید: باید کله پاچه و مغز و جگر بخوری.
بیمار می گوید: آقای دکتر این ها را قبل از غذا بخورم یا بعد از غذا؟
سواد
مردی یک ساعت مچی می خرد. روز بعد پیش فروشنده می رود و می گوید: پشت این ساعت نوشته ضد آب ولی داخلش آب رفته است.
فروشنده می گوید: چه عرض کنم؟آب که سواد ندارد.
ساندویچ
مردی به ساندویچی رفت و گفت: لطفاً دو تا ساندویچ بدهید.
ساندویچی پرسید: می خوری یا می بری؟
مرد گفت: یه میخوری، یه میبری.
استراحت
اولی: از بس استراحت کردم، خسته شدم.
دومی: خب، یک کم استراحت کن تا خستگیات در رود.
تقلب
کیوان: احمد چرا برادرت را از جلسه ی امتحان بیرون کردند؟
احمد: چون تقلب کرده بود.
کیوان: چه طوری؟
احمد: سر امتحان علوم دندان هایش را شمرده بود!
جوک با بامزه برای کودکان
معلم تاریخ خطاب به دانش آموزی گفت: بچه تو چقدر کثیف هستی، چند روز است که حمام نرفته ای؟شاگرد گفت: آقا از وقتی که شما گفتید امیر کبیر را در حمام کشتند.
دست های کثیف
روزی معلم داست یکی یکی بچه ها را بازدید می کرد تا ببیند کدام یک در نظافت بی انظباط تر از بقیه است، تا این که چشمش به دست های یکی از شاگردان افتاد و گفت:
ببین پسرم! دست های تو خیلی کثیف اند. اگر دست های من به این کثیفی بود تو به من چه می گفتی؟
شاگرد زود جواب داد:
آقا معلم اجازه! من آن قدر مهربان بودم که این موضوع را به روی شما نمی آوردم.
صدای پدر
تلفن مدرسه زنگ زد و مدیر گوشی را برداشت.
مدیر: بفرمایید.
صدا: آقای مدیر، پسرم امروز نمی تواند به مدرسه بیاید.
مدیر: شما کی هستید؟
صدا: من پدرم هستم.
ماهی
اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟
دوچرخه
پدر: پسرم! مگر به تو قول نداده بودم که اگر قبول شدی، برایت یک دوچرخه بخرم؟ پس چرا قبول نشدی؟ تو در یک سال گذشته، چه می کردی؟
پسر: پدرجان! داشتم دوچرخه سواری یاد می گرفتم!
طوطی سیاه
از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟
کلاغه گفت: طوطی.
پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟
گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.
جواب غلط
پدر: پسرم امتحان ریاضی ات چطور بود؟
پسر: یکی از جواب ها را غلط نوشتم.
پدر: عیبی ندارد. پس بقیه سوال ها را درست حل کردی؟
پسر: نه، چون اصلا وقت نکردم به بقیه ی سوال ها نگاه کنم.
گوشت گاو
محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور وقوی شدم.
مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام.
دوربین
دکتر: متاسفانه چشم شما دوربین شده است.
بیمار: آخ جون. پس یک حلقه فیلم بدهید، داخلش بیندازم وچندتا عکس بگیرم.
خیار
به مظفر گفتند یک جوک بگو. گفت: خیار.
گفتند: چه بی مزه. گفت: خیلی خوب بابا، خیار شور.
تولد
از مظفر پرسیدند: تولدت کی می شه؟
گفت: این سه شنبه نه، پنج شنبه ی دیگه.
بخیر گذشت
مظفر از طبقه صدم ساختمانی پرت شد. وقتی به طبقه پنجاهم رسید، گفت خدا را شکر، تا این جا که بخیر گذشت.
پازل
یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از 3 سال حل كردم . دوستش میگه: 3 سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته 3 تا 5 سال!
همکاری بچه ها
روزی مادری به میهما نی رفت، وقتی به خانه برگشت
اولین بچه گفت: مادر من ظرف ها را شستم.
دومین بچه گفت: من هم آن ها را خشک کردم.
سومی گفت : من هم ظرف های خشک را در جا ظرفی چیدم.
چهارمی گفت: من هم تمام ظرف های شکسته شده را در سطل آشغال ریختم.
دعوای بچه ها
هوشنگ كه لباس نوی عیدش را پوشیده بود با صورت خون آلود و لباس پاره به خانه برگشت،مادرش سراسیمه پرسید :باز كتك كاری كردی؟
هوشنگ :بله با پرویز.
مادر:مگر من صد دفعه به تو نگفتم هر وقت می خواهی دعوا كنی تا بیست بشمری و اگر باز هم عصبانی بودی كتك كاری كنی؟
هوشنگ :چرا من هم داشتم تا بیست می شمردم كه پرویز به من حمله كرد.
مادر :چطور؟
هوشنگ:آخه مادرش به او گفته بود كه تا ده بشمارد!
قیمت جوهر
دختر: مامان جون قیمت جوهر خیلی گرون؟
مادر: نه! با چند تومان می شه یک شیشه جوهر خرید.
دختر: خوب خدا رو شکر، خیالم راحت شد. آخه جوهرم الان ریخت روی فرش اتاق پذیرایی.
فرآوری:نعیمه درویشی