پاسخ به:مسابقه بخــــنـــــد اما رای یـــــــــــــادت نره!
شنبه 8 مهر 1391 2:29 PM
مکالمه در ساندویچ فروشی
مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: آقا لطفاً یک ساندویچ مرغ به من بدهید. فقط گوجه فرنگی نگذارید.
ساندویچ فروش: گوجه فرنگی تمام شده، می خواهید به جایش خیار شور نگذاریم.
از فواید ماسک
از پزشک جراحی که ماسک به چهره داشت پرسیدند: چرا موقع عمل صورت خود را می پوشانید؟
جراح: برای این که اگر بیمار در حین عمل مرد، آن دنیا نتواند مرا شناسایی کند.
دلیل منطقی
قاضی: چرا پول این آقا را نمی دهی؟
متهم: آقای قاضی! باور کنید یک سال است به او التماس می کنم یک هفته به من وقت بدهد، ولی قبول نمی کند!
خروس خوش حافظه
اولی: چرا خروس موقع قوقولی قوقو کردن چشم هایش را می بندد؟
دومی: برای این که نشان بدهد از حفظ هم بلد است بخواند.
شجاعت از نوع دیگر
اولی: وقت جنگ، یک نفر یا صد نفر برای من فرقی ندارد.
دومی: چطور؟
اولی: چون در هر حال من فرار می کنم!
غذای زنبورها
معلم: پسر! بگو ببینم چرا زنبورها گل می خورند؟
شاگرد: اجازه آقا! خوب معلومه حتماً دروازه بانشون خوب نیست.
بیچاره مورچه ها
پدر: بچه جان! کار کردن را از این مورچه ها یاد بگیر. بیچاره ها دائماً کار می کنند و یک روز هم تفریح و استراحت ندارند.
بچه: پس باباجون! چطور روزهای جمعه که ما می رویم گردش، آن ها هم آمده اند؟
اسفناج
مادر: پسرم! بیا اسفناج بخور، آهن داره...
پسر: مامان جون! تازه آب خوردم، می ترسم زنگ بزنم...
در داروخانه
مشتری: آقای دکتر شما برای موهای سفید چی دارید؟
دکتر داروساز: احترام بسیار
سوال سخت
معلم از کاوه پرسید:
اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟
کاوه با اعتراض جواب داد:
آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.
بدون اجازه:
روزی معلمی به شاگردانش گفت: چه کسی دوست دارد به بهشت برود .همه بچه ها دستشان را بالا گرفتند بجز یک نفر.
معلم به او گفت: چرا دستت را بالا نمی بری ؟
شاگرد گفت: چون مادرم گفته بدون اجازه او هیچ جا نروم.
دیوانه ها
دو تا دیوانه به هم رسیدند. یکی با دست خورشید را نشان داد و گفت: میدونی این خورشید یا ماه؟
دیوونه دومی گفت: نمی دونم من هم مثل تو در این شهر غریبم.
تشنه
دو نفر در بیابان گم شده بودند و حسابی تشنه شان شده بود.
اولی گفت: خیلی تشنه ام شده بیا از چیز های خوشمزه تعریف کن.
دومی: چرا؟
اولی: برای این که آب دهانم راه بیفتد.
پول خرد
دوست عزیزم، پول خرد داری به من بدهی؟ می خواهم سوار اتوبوس بشوم.
نه، پول خرد ندارم. فقط یک اسکناس دارم.
خوب، باشه همان را بده با تاکسی می روم.
قهر
عکاس:چرا به دوربین پشت کرده ای ؟
نیما: چون این عکس را برای کسی می فرستم که با او قهر هستم!
تمساح بد بخت
یک روز یک تمساح بدبخت شد .
رفت سر کوچه وگفت: به من مارمولک کمک کنید.
خبرنگار و فوتبالیست:
خبرنگار: چرا قبل از هر بازی به حمام می روی؟
فوتبالیست: برای اینكه گل های تمیز بزنم .
تور ماهیگیری
یه روز یه نفر می ره ماهی بگیره، تور رو می اندازه تو دریا؛ اما هر چی می كشه در نمی یاد. می ره زیر آب، می بینه ماهی ها تور رو بستن، دارن والیبال بازی می كنن.
خرمگس
معلم: بچه ها کسی می تواند بگوید چرا به بعضی از مگس ها، خرمگس می گویند.
شاگرد: چون آن ها عقل درست و حسابی ندارند.
صفر
پرویز به دوستش گفت: فرق میان آموزگار و دماسنج چیست؟
دوستش گفت: هیچ! چون هر کدام از آن ها صفر را نشان بدهند تن آدم می لرزد.
جایزه
آموزگار: دو چهار تا چند تا می شود؟
حمید: هشت تا.
آموزگار: آفرین! حالا هشت تا آب نبات به تو جایزه می دهم.
حمید: آقا ببخشید می شود شانزده تا!
آب ندهید!
دیوانه ای برای خودکشی به داخل گلدان بزرگی رفت و به همه سپرد مرا آب ندهید!
دروغگو
دو تا دروغگو پایین کوه با هم صحبت می کردند.
اولی گفت: اون مورچه را روی نوک کوه می بینی؟
دومی گفت: کدام، اونی که چشماش را بسته یا اونی که چشمهایش باز است؟\