زاغکی قالب پنیری دید...!
یک شنبه 19 شهریور 1391 1:53 PM
زاغکی قالب پنیری دید
از همان پاستوریزههای سفید
*****
به دهن برگرفت و زود پرید
از قضا روبهی ماجرا را دید
*****
روبهی بی فریب و بی حیله
لاغر و بی شیله و پیله
*****
رو به زاغ کرد و با حسرت گفت
شیش آورده ای، شیش جفت
*****
من نمی کنم تعریف از پایت
از دل فریبی چشم و پرهایت
*****
زاغ کجا صدای خوش دارد ؟
رنگ تیره کی نشاط آرد ؟
*****
ماجرای اجداد ما طی شد
آن فریب و سادگی هی شد
*****
عصر ما عصر چیز باشد .... چیز ....
عصر همزیستی مسالمت آمیز
*****
این چهارصد گرم پنیر بر منقار
هیچ آگهی بود حدود 2 دلار
*****
جان مادرت به پایین آ
لطف خود شامل حال ما بنما
*****
قدری از آن پنیر خوشمزه
آن کوه نور استریلیزه
*****
به من بی نوای مسکین ده
که گرسنگی برد نورم از دیده
*****
اشک زاغ روان به رخ گردید
به حال روبه مسکین دلش لرزید
*****
ناگهان سنگی از پای درخت
ز پایین به سوی بالا رفت
*****
پر و بال و سر کلاغ خون شد
حال و احوال او دگرگون شد
*****
قالب پنیر بر زمین افتاد
رفت آرزوی خوردنش بر باد
*****
آدمیزاده ای گرسنه و نامرد
جست و آن طعمه را غر زد