0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي
چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM



خاطرات بهلول

قسمت دوم

شهادت مرحوم حاج میرزا نور الله اصفهانی برادر مرحوم آقای نجفی عالم قدیم مشهور شهر اصفهان

مرحوم حاج آقا نور الله اصفهانی برادر آن آقای نجفی است که در جنگ مشروطیت ایران فعالیت زیادی از خود نشان داده بود.انقلاب مشروطه شدن ایران کاملا شبیه انقلاب جمهوری شدن ایران بود. در آن انقلاب آیت الله العظمی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی موقعیت آیت الله خمینی را داشتند، و سید عبد الله بهبهانی در تهران و آقای نجفی در اصفهان جای علمای موجودایران را گرفته بودند. اعلان های انقلاب و جهاد از طرف آخوند از نجف اشرف فرستاده می شد و سید عبدالله بهبهانی و آقای نجفی اصفهانی آن اعلان ها را نشر و اجرا میکردند تا عاقبت الامر بختیاریها به رهبری آقای نجفی از اصفهان و تبریزیها به رهبری سید عبدالله بهبهانی از تبریز به تهران حمله کردند و محمد علی شاه گریخت و احمد شاه پسر کوچکش شاه شد و حکومت مشروطه بر قرار گردید.
در عصر پهلوی آقای نجفی مرده بود و برادرش حاج میرزا نور الله رئیس مستقل و نافذ الحکم اصفهان بود. حاج میرزا نور الله بسیار ثروتمند بود و میتوانست یک لشکر بیست هزار نفری را لااقل برای مدت یکماه نفقه دهد و مردم مسلح بختیاری همه از او اطاعت داشتند.
حاج میرزا نور الله در تمام ایرن بسبب ثروت خود احترام زیادی را دارا بود بعد از نشر اعلاميه منع امر به معروف و نهی از منکر از طرف رضا شاه پهلوی، حاج میرزا نور الله اصفهانی به قم آمدند، تا به اتفاق مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی که یکی از مراجع تقلید مشهور بودند شاه را از اجراء آن خلاف شرع منصرف کنند و اگر قبول نکرد با او جهاد کرده او را از سلطنت بر اندازند. حاج میرزا نور الله مردم بختیاری را برای جهاد آماده کرده و به آنها دستور داده بود که اگر مذاکرات او با شاه ناکام شد بر اصفهان حمله کنند و اصفهان را گرفته بر قم و تهران بتازند. ناگفته نماند که در آن زمان مردم شیعه سه نفر مرجع تقلید مشهور داشتند: اول: آقای سید ابوالحسن اصفهانی، دوم: آقای حاج میرزا حسین نائینی، سوم: آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی. آقای اصفهانی و آقای نائینی در نجف اشرف بودند و حاج شیخ عبدالکریم رئیس حوزه قم بود، بعد از آمدن حاج میرزا نور الله به قم، علما و طلبه ها از هر طرف برای دیدن او به قم آمدند و در قم هنگامه بزرگی برپا شد، رضا شاه پهلوی از وضعیت قم ترسید و تیمور تاش وزیر دربار مشهور خود را برای ساکت کردن علما به قم فرستاد. تیمور تاش همان بی دین ملعونی است که میگفت: من با هفتاد دلیل ثابت میکنم که خدایی نیست و روز قیامت دروغ است. در اینجا بی مناسبت نیست که ختم کار تیمور تاش هم گفته شود تا مردم بدانند نتیجه بی دینی و انکار خدای تعالی چیست. تیمور تاش پس از این که مدتها وزیر بود در بعضی از مسائل سیاسی با شاه مخالف شد و به رشوه خواری و ساخته کاری با دول بیگانه متهم و زندانی گردید و از زندان عریضه به شاه نوشته که اگر من خطا کرده¬ام برای خدا مرا عفو کن، شاه جواب نوشت که: تو به هفتاد دلیل ثابت میکردی که خدا نیست، برای کدام خدا تو را عفو کنم.
بالاخره تیمور تاش در زندان از بین رفت معلوم نیست که خودش مرد یا خود کشی کرد یا شاه او را کشت. تیمور تاش در دوره وزارت خود آنقدر خیانت به دین و وطن کرد و آنقدر صدمه به اهل ایران رساند که در این رساله نمی¬گنجد و برای شرحش کتابی لازم است و بنده در نظر دارم اگر از تحریر این کتاب فارغ شدم کتابی در این موضوع به نام فجائع تیمور تاش در عصر پهلوی بنویسم و نشر کنم. و اینک برای نمونه دو عملش را نقل میکنم. روزی تیمور تاش داخل منزل خود شد و دید که زنش قرآن میخواند با کمال غضب به او گفت تو هنوز این کتاب کهنه را میخوانی و به آن عقیده داری و بلافاصله شیشه الکل را روی قرآن ریخت و آتش زد. موقع دیگر یکی از هموطنان تیمورتاش به منزلش آمد و از او خواهش کرد که گذرنامه کربلا برایش بدهد با کمال غضب در جواب گفت: احمق خر گذرنامه می خواهی که بروی سنگ و نقره و گل به بوسی. من هرگز این کار نمی کنم، گذر نامه برای لندن و پاریس و برلن و امریکا بخواه تا بدهم آن شخص از پیش تیمور تاش خارج شدو با مراجعه به نخست وزير گذرنامه گرفت.تيمور تاش خبردار شد و قضیه را به شخص پهلوی اطلاع داد و گذرنامه را پس گرفت و نخست وزیر هم در تعقیب همین قضیه وادار به استعفا شد. تیمور تاش کسی بود که می گفت: من بگور پدر خودم ریدم که مرا عبدالحسین نام کرده است حسین کیست که من غلا م و عبد او باشم؟ خلاصه تیمور تاش به امر پهلوی برای ساکت کردن علما به قم آمد. زمانی که تیمور تاش وارد به منزل حاج میرزا نور الله شد حاج میرزا نور الله در حجره بزرگی بود که متجاوز از صد طلبه و عالم در آن حجره بودند. حاج میرزا نور الله در صدر مجلس تکیه داده بودند و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری ایشان را باد می زدند، زیرا در آن زمان پنکه و کولر در ایران نبود، از این مطلب که گفتم اهمیت سیاسی حاج میرزا نور الله کاملا معلوم میشود البته سیادت و مهمان بودن حاج میرزا نور الله هم حقیقتی بود که حاج شیخ عبدالکریم از او احترام کنند.
تیمور تاش وقتی بدر حجره رسید، نه کسی از او احترام کرد و نه جای نشستن به او دادند، همان در حجره ایستاد و بعد از سلام گفت: آقایان شاه مرا فرستاده و میگوید علماء از من چه شکایت دارند. من که به میل خودم کاری نکرده و نمیکنم هر چه وکلای مجلس تصویب می کنند اجرا می کنم و باید بکنم زیرا در اول سلطنت خود قسم خورده ام که حامی مجلس شورا و مجری امر وکلا باشم.حاج میرزا نور الله همان طور که تکیه داده بودند پای خود را بلند کردند و با کف پا به او اشاره کرده گفتند: برو آن کافر را بگو که مجلس شورا را به رخ ما نکشد .این مجلس را برادرم آقای نجفی درست کرده من هر وقت بخواهم خرابش میکنم این مجلس پیش ما بقدر پوست پیازی حیثیت ندارد ما پیرو قرآنیم نه پیرو قانون اروپائیان.تیمور تاش به تهران برگشت .وضعیت وخیم بود، نزدیک بود که جهاد برپا شود و اگر جهاد میشد انقراض و شکست پهلوی حتمی بود زیرا هنوز نظام وظیفه در ایران جاری نشده بود و دولت جزیک دسته سرباز اختیاری و یک مقدار کم اسلحه در دست نداشت. و علماء هم در کمال اقتدار بودند ولی خدا نخواست که در آن روز حکومت پهلوی منقرض شود زیرا اگر حکومت پهلوی آنروز بر هم میخورد مردم ایران آن امتحانی را که میبایست بشوند نمیشدند و با دوام حکومت پهلوی امتحان دینی مردم ایران تکمیل شد. در شهر تهران زنانی دیده شدند که مدت پنج سال از خانه بیرون نیامدند ربای انیکه بی حجاب دیده نشوند و حتی بحمام هم نرفتند با این که حمام منزلی هم نداشتند. در زمستانهای سخت با آب سرد غسل کردند یا با دیگ آب گرم کردند و از منزل خود بیرون نرفتند و زنانی هم بودند که با کمال شوق در مجالس مردها رقصیدند و همچنین مردانی پیدا شدند که چند سال از خانه بیرون نرفتند برای این که ریش نتراشند و کلاه پهلوی نپوشند . اگر در همان مرحله اول جهاد میشد و حکومت پهلوی از بین میرفت این اشخاص شناخته نمیشدند لهذا خداوند خواست که دولت پهلوی پنجاه سال دوام کند تا مؤمن از منافق و خبیث از طیب جدا و شناخته شوند. در حالی که حاج میرزا نور الله و علما قم برای جهاد با پهلوی آماده بودند برای آقای حاج میرزا نور الله مرض الهی پیدا شد و رضا شاه پهلوی از وقت استفاده کرده و بوسیله یک دکتر، حاج میرزا نور الله را مسموم و شهید کرد، انا لله و انا الیه راجعون.

مسافرت بشهر قم بقصد جهاد و ادامه دادن تحصیلات در قم

در آن اوقات در سبزوار شهرت داشت که مصطفی کمال، شاه ترکیه جمعی از علماء مخالف خود را به دریا ریخته و غرق کرده است، و رضا شاه هم میخواهد علماء قم را غرق کند و شهر قم در محاصره نظامی قرار گرفته است، بنده پیاده از سبزوار به طرف قم حرکت کردم. سبب پیاده رفتنم این بود که در آن زمان دولت، قانونی وضع کرده بود که موافق آن می¬بایست مسافرت از هر شهر ایران به شهر دیگر مثل مسافرت به کشورهای خارجه با جواز سفر و گذرنامه باشد اگر کسی میخواست از مشهد به تهران برود لازم بود شناس نامه خود را با دو نفر ضامن به شهربانی ببرد، و آن دو نفر ضامن شوند که این شخص برخلاف امر دولت حرکتی نخواهد کرد، بعد از آن رئیس شهربانی به او جواز سفر و گذرنامه میداد. بنده که نمیخواستم چنین ضمانتی به دولت بدهم و تا آن روز سفر دوری هم تنها نکرده بودم، مجبور بودم پیاده بروم تا پلیس از من جواز سفر نخواهد.
در مدت یک ماه و نیم مسافت بین قم و سبزوار را پیاده طی کردم و بعد از زحمتهای زیاد از جمله اینکه دزدها در بین دامغان و سمنان رختهایم را بردند به شهر قم وارد شدم، ولی ناگفته نماند دزدهایی که رخت مرا در بین دامغان و سمنان بردند بعد از آنکه رئیس آنها در سمنان در یک مسجد پای منبر من نشست و مرا شناخت و مقصدم را از مسافرت فهمید حکم کرد رختهایم را پس دادند. پس از ورود به قم فهمیدم که آنچه د ر سبزوار شنیده بودم اکثرش دروغ و مخالف حقیقت بوده است شهر قم به حالت عادی بود علماء و طلاب به کارهای خود مشغول بودند.
واقعه شهادت حاج میرزا نور الله و واقعه حاج شیخ محمد تقی بافقی کهنه شده بود و کسی از آنها یاد نمی کرد. خلاصه در این وقت در قم هیچ جهادی نبود، بنده به فکر افتارم بهتر این است که در این حال و آرامش درسهای خود را پیش ببرم به نصیحت پدر خود رفتار کنم. و در عین حال آماده باشم که اگر جهادی رخ داد شرکت کنم. یک سال و نیم در قم ماندم و شرح لمعه و رسائل شیخ انصاری را که قبلا پیش پدرم خوانده بودم دوباره پیش بعضی از اساتید قم خواندم و کفایة الاصول را هم دوره کردم، ولی در عین حال شبهای جمعه و تعطیلی برای موعظه به دهات اطراف قم میرفتم و مردم دهات را که بعضاً اسلحه هم داشتند آماده باش میکردم که اگر در قم جنگی شد به همراهی بنده به یاری علماء بشتابند.
در بیست و پنج ده از دهات اطراف قم رسوخ کامل پیدا کرده بودم که تفصیلش در این کتاب نمیگنجد، نمونه¬اش اینکه در تابستان همان سال هشتاد بار الاغ خربزه از دهات اطراف قم برایم تعارف آورند که همه¬اش را بين طلاب مدارس قم تقسیم کردم.

www.imamhadi.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها