پاسخ به:تايپك شيعه شناسي
چهارشنبه 15 شهریور 1391 1:50 AM
|
سال 1281 شمسى در تبريز در يك خانواده علمى به دنيا آمدهام. در سن پنج سالگى مادر و در سن نه سالگى پدر را از دست دادم. به مناسبت اينكه كم و بيش مايه معاش داشتيم، سرپرست ما (وصى پدر) وضع زندگى ما را (من و برادر كوچكترم محمد حسن) به هم نزد و تحت مراقبت و پرستارى يك نفر خادم و يك نفر خادمه قرار گرفتيم. كمى پس از درگذشت پدر، به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شديم و به اين ترتيب، تقريباً مدّت شش سال مشغول فرا گرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بوديم. آن روزها تحصيلات ابتدايى برنامه معين نداشت. همين قدر به ياد دارم كه در فاصله ميان 1296 - 1290 كه مشغول بودم، قرآن كريم را كه معمولاً پيش از هر چيز ديگر خوانده مىشد و كتاب گلستان و بوستان سعدى و نصاب و اخلاق مصور و انوار سهيلى و تاريخ معجم و منشات امير نظام و ارشاد الحساب را خواندم. سال 1297 وارد رشتههاى علوم دينيه شدم و تا سال 1304 به قرائت متون سرگرم بودم. سال 1304 براى تكميل تحصيلات خودم عازم حوزه نجف گرديدم. وقتى به نجف رسيديم، رو كردم به قبه و بارگاه اميرالمؤمنين -عليهالسلام- و از آن بزرگوار خواستم كه در تحصيلم مرا به راه اصلاح راهنمايى كنند. سپس منزلى اجاره كردم و ساكن شدم. در همان چند روزى كه هنوز در جلسه درسى شركت نكرده بودم و در منزل نشسته بودم و به آيندهام فكر مىكردم، ناگهان در خانه را زدند. در را باز كردم. ديدم يكى از علماى بزرگ است. سلام كرد و داخل شد. در اتاق نشست و خير مقدم گفت. چهرهاى جذاب و نورانى داشت. با كمال صفا و صميميت به گفتوگو نشستيم و انس گرفتيم و سخنى با اين مضمون خطاب به من گفت: «كسى كه به قصد تحصيل به نجف مىآيد، خوب است علاوه بر تحصيل از فكر تهذيب خود غافل نماند.» همان جا شيفته اخلاق و رفتار او شدم و تا مدتى كه در نجف بودم، محضر آن عالم با تقوا را رها نكردم و همواره در درس اخلاقش شركت مىكردم. آن دانشمند بزرگ حاج ميرزا علىآقاى قاضى-رضواناللّهعليه- بود. يك دوره خارج اصول كه تقريباً شش سال طول كشيد و چهار سال نيز خارج فقه مرحوم آيت اللّه آقاى شيخ محمد حسين اصفهانى را درك نمودم و همچنين هشت سال در درس خارج فقه مرحوم آيت اللّه نائينى و يك دوره خارج اصول معظم له حضور يافتم و كمى نيز به خارج فقه مرحوم آيت اللّه آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم. كليات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت اللّه حجّت كوه كمرى فرا گرفتم. در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. در ظرف شش سال كه پيش معظم له تلمذ مىكردم، منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم. مرحوم بادكوبى از فرط عنايتى كه به تعليم و تربيت من داشت -براى اينكه مرا به طرز تفكر برهانى آشنا ساخته به ذوق فلسفى تقويت بخشد- امر فرمود به تعليم رياضيات پردازم. در امتثال امر ايشان به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم و يكدوره حساب استدلالى و يك دوره هندسه مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم. سال 1314 در اثر اختلال وضع معاش ناگزير از نجف اشرف مراجعت كرده، به زادگاه اصلى خود (تبريز) برگشتم و ده سال و اندى در آن سامان به سر بردم كه حقاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى خود بشمارم؛ زيرا در اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى و تأمين معاش كه از راه كشاورزى بود، از تدريس و تفكر علمى (جز مقدارى بسيار ناچيز) باز مانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر مىبردم. در سال 1325 از سر و سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجه حوزه قم گرديدم و بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم. البتّه هر كسى حسب حال خود در زندگى خود خوشى و تلخى و زشتى و زيبايىهايى ديده و خاطرههايى دارد. من نيز به نوبه خود و خاصه از اين نظر كه بيشتر دوره زندگانى خود را با يتيمى يا غربت يا مفارقت دوستان يا انقطاع وسايل و تهيدستى و گرفتارىهاى ديگر گذرانيدهام، در مسير زندگى با فراز و نشيبهاى گوناگون روبهرو شده، در محيطهاى رنگارنگ قرار گرفتهام؛ ولى پيوسته حس مىكردم دست ناپيدايى مرا از هر پرتگاه خطرناك نجات مىدهد و جاذبه مرموزى مرا از ميان هزارها مانع بيرون كشيده، به سوى مقصد هدايت مىكند. من اگر خارم اگر گل چمن آرايى هست كه از آن دست كه مىپروردم مىرويم در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم؛ از اين رو، هر چه مىخواندم نمىفهميدم؛ و چهار سال به همين نحو گذرانيديم. پس از آن يكباره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد در خود يك نوع شيفتگى و بىتابى به تحصيل كمال حس نمودم. به طورى كه از همان روز تا پايان ايّام تحصيل كه تقريباً هفده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر درك خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيبايى جهان را فراموش نموده و تلخ و شيرين حوادث را برابر مىپنداشتم. بساط معاشرت غير اهل علم را به كلّى برچيدم. در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده، باقى را به مطالعه مىپرداختم. بسيار مىشد و به ويژه در بهار و تابستان كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مىگذرانيدم و هميشه درس فردا را شب پيش مطالعه مىكردم؛ و اگر اشكالى پيش مىآمد، با هر خودكشى بود، حلّ مىنمودم؛ و وقتى كه به درس حضور مىيافتم، از آنچه استاد مىگفت قبلاً روشن بودم؛ و هرگز اشكال و اشتباه درس پيش استاد نبردم. پرسمان |
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی