پاسخ به:تايپك شيعه شناسي
چهارشنبه 15 شهریور 1391 1:50 AM
|
بار ديگر در کوچههاي بلوغ، قدم مينهيم و بيچراغ، به تماشاي آناني ره ميپوييم که آمدند تا زندگي کنند و حيات والا را در اين عالم دون، به تجلي بگذارند. گاهي که خوب فکر ميکني، ميبيني هر چيزي در اين عالم طبقه دارد. امور، نسبياند و در طرازهاي پلکاني قرار ميگيرند. با عقل بشري وقتي مرور ميکني، ميبيني که عرفان هم از اين قاعده مستثنا نيست؛ اما بالاترين پله صعود عرفا، چه بوده است؟ در عرفان اسلامي، يعني در عرفان تشيع، وقتي ميتواني مهر تاييد بر شهودات عرفاني خود بزني که جلب نظرکرده باشي؛ جلب نظر يگانه شاخص عرفان در عالم؛ جلب توجه امام عصر(عج). و بودهاند بزرگاني که به اين مقام راسخ دست يازيدهاند. امروز بر در خانه کسي ميکوبيم و ميهمان لحظاتش ميشويم که بارها تبسم امام زمان خود را برانگيخته و مورد توجه خاص حضرتش قرار گرفته بود و اين در ادبيات ما، يعني آخرين پله عرفان و شهود. همين حله بود؛ همين حله. وقتي مولاي عارفان، اميرالمومنين عليهالسلام در مسير کوفه به صفين بر فراز تپههاي بابل ايستاد و به گوشهاي از زمين اشاره کرد، همين حله را مينگريست.آن وقت، حله، بيشه و نيزاري بيش نبود؛ اما امام نفسي از جان برآورد و فرمود: اين جا شهري است و چه شهري! يار صميمي امام(ره)، اصبغ بن نباته حيران پرسيد: يا امير! ميبينم از وجود شهري در اينجا سخن ميگويي؛ آيا در گذشته در اينجا شهري بود و اکنون آثار آن از بين رفته است؟ و مرد شهودهاي دوردست، به افقهاي آن سويي حله خيره شد و فرمود: در اينجا شهري به وجود خواهد آمد که آن را «حله سيفيه» ميگويند. مردي از تيره بني اسد، آن را بنا ميکند و از اين شهر، مردمي پاک سرشت و مطهر پديد ميآيند که در پيشگاه خداوند، مقرب و مستجاب الدعوه ميشوند. همين حله بود و اشاره امام عليهالسلام، شايد که نه... بي شک به وجود اين عارف دانشمند بوده است. شب 29 رمضان بود؛ سال 648 هجري قمري؛ طفلي به دنيا آمد که نامش را حسن نهادند؛ از بانويي نيکوکار و عفيف و از پدري بزرگ و وارسته. او از آغاز حيات، به آموختن علوم قرآني روي آورد. کم کم دانشهاي زمان را فرا گرفت و اميد استادان زمان را به سوي خود جلب کرد. ده ساله بود که حمله وحشيانه مغولان و رعب و وحشت، سرزمينهاي اسلامي را لمس کرد. مردم حله نيز سر به بيابان و نيزارها گذاشته، بعضي به کربلا و برخي به نجف پناهنده شدند. سرانجام با همت بلند و درايت فقهاي شيعه، امنيت به شهر حله و شهرهاي مقدس عراق بازگشت و سرزمين حله، پناهي براي فقها و دانشمندان شد. علامه نوجوان به چنان نبوغي در علوم زمان رسيد که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربيت شدند. 28 ساله بود که به درجه مرجعيت شيعه نايل آمد. ابن تيميه را کمتر تاريخ¬خواني است که نشناسد. وي از متعصبترين دانشمندان اهل سنت است. او با علامه روزگار ميگذراند.علامه، کتاب «منهاج الکرامه» را در اثبات امامت نوشت و او با تعصبي خصمانه در پاسخ کتاب وزين علامه، منهاج السنه را نگاشت. وقتي کتاب به علامه رسيد، علامه صبورانه و با استمداد از اخلاق کريمانه خود و بيتوجه به گستاخيها و توهينهاي ابن تيميه، برايش نوشت: اگر آن چه را ساير مردم ميدانستند، تو هم ميدانستي، با دانشمندان دوست ميگشتي؛ ولي جهل و ناداني را شيوه خود ساختي و گفتي: هر کس بر خلاف هواي نفس تو ميرود، دانشمند نيست. شب جمعه بود و علامه مثل هميشه به شوق زيارت، از حله به کربلا شتافت. کسي همصحبت راهش شد. علامه از کلام مرد، پي به دانشش برد.هرچه پرسيد، از آن مرد، پاسخ علمي شنيد. در يک مسئله فقهي جوابي شنيد که با نظر او منافات داشت. علامه انکار کرد و مرد ادلهاي قوي ارائه داد. متحيرانه پرسيد: به نظر شما آيا در زمان غيبت کبري ميتوان حضرت صاحب الامر(عج ) را ديد؟ ناگاه عصا از دست علامه افتاد. مرد ناشناس خم شد و عصا را از زمين برداشت و در دست علامه گذاشت و آن گاه فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمي¬توان ديد و حال آن که دست او در دست توست! سلطان خدابنده، همسرش را سه طلاقه کرده بود و اينک با پشيماني به دنبال راهي بود. پيشنهاد شد که عالم حله را بخوانند و فتوايش را بجويند. شاه مجلسي از علماي اربعه تشکيل داد. علامه وارد شد؛ در حالي که کفشهايش را در بغل گرفته بود. او بيهيچ سجدهاي، کنار شاه نشست. اعتراض حاضرين بلند شد.او جواب داد: حضرت رسول اللّه صلياللهعليهوآله سلطان السلاطين بود و باز هم مردم سلامش ميدادند و در آيه شريفه هم آمده است: «فَاِذَا دَخَلتُم بُيوتاً فسلموا علي انفسکم تحيه من عند اللّه مبارکه» و سجده، مخصوص ذات اقدس الهي است و به جز براي خداي تعالي، سجده کردن روا نباشد. گفتند: چرا کنار سلطان نشستي؟ جواب داد: چون غير از آن جا، جاي خالي ديگري نبود و در حديث نبوي آمده است که در حين ورود به مجلس، هر جا که خالي شد، بنشين. وي سپس به اصل مطلب که همان قضيه طلاق زن سلطان بود، پرداخت و پرسيد: آيا اين طلاق با حضور دو عادل واقع شده است؟ سلطان گفت: در تنهايي بود. علاّمه گفت: پس اين طلاق، باطل است و همان زن هنوز در زوجيت سلطان باقي است. پس از مناظرات ديگر، سلطان خدابنده بعد از اين جريانات، مذهب تشيع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که به نام دوازده امام، خطبه بخوانند و سکه بزنند و اسامي مقدس ايشان را در اطراف مساجد و مشاهد، ثبت نمايند.
محبوبه زارع |
کریمی که جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد
دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی