0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي
چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:50 AM



شرحي بر احوالات دانشمند عارف، علامه حلي (ره)

بار ديگر در کوچه‏هاي بلوغ، قدم مي‏نهيم و بي‌چراغ، به تماشاي آناني ره مي‏پوييم که آمدند تا زندگي کنند و حيات والا را در اين عالم دون، به تجلي بگذارند.
گاهي که خوب فکر مي‏کني، مي‏بيني هر چيزي در اين عالم طبقه دارد. امور، نسبي‌اند و در طرازهاي پلکاني قرار مي‏گيرند. با عقل بشري وقتي مرور مي‏کني، مي‏بيني که عرفان هم از اين قاعده مستثنا نيست؛ اما بالاترين پله صعود عرفا، چه بوده است؟
در عرفان اسلامي، يعني در عرفان تشيع، وقتي مي‏تواني مهر تاييد بر شهودات عرفاني خود بزني که جلب نظرکرده باشي؛ جلب نظر يگانه شاخص عرفان در عالم؛ جلب توجه امام عصر(عج).
و بوده‌اند بزرگاني که به اين مقام راسخ دست يازيده‌اند.
امروز بر در خانه کسي مي‏کوبيم و ميهمان لحظاتش مي‏شويم که بارها تبسم امام زمان خود را برانگيخته و مورد توجه خاص حضرتش قرار گرفته بود و اين در ادبيات ما، يعني آخرين پله عرفان و شهود.



همين حله بود؛ همين حله. وقتي مولاي عارفان، اميرالمومنين عليه‌السلام در مسير کوفه به صفين بر فراز تپه‏هاي بابل ايستاد و به گوشه‌اي از زمين اشاره کرد، همين حله را مي‏نگريست.
آن وقت، حله، بيشه و نيزاري بيش نبود؛ اما امام نفسي از جان برآورد و فرمود: اين جا شهري است و چه شهري!
يار صميمي امام(ره)، اصبغ بن نباته حيران پرسيد: يا امير! مي‏بينم از وجود شهري در اين‌جا سخن مي‏گويي؛ آيا در گذشته در اين‌جا شهري بود و اکنون آثار آن از بين رفته است؟
و مرد شهودهاي دوردست، به افق‏هاي آن سويي حله خيره شد و فرمود: در اين‌جا شهري به وجود خواهد آمد که آن را «حله سيفيه» مي‏گويند. مردي از تيره بني اسد، آن را بنا مي‏کند و از اين شهر، مردمي پاک سرشت و مطهر پديد مي‏آيند که در پيشگاه خداوند، مقرب و مستجاب الدعوه مي‏شوند.
همين حله بود و اشاره امام عليه‌السلام، شايد که نه... بي شک به وجود اين عارف دانشمند بوده است.
شب 29 رمضان بود؛ سال 648 هجري قمري؛ طفلي به دنيا آمد که نامش را حسن نهادند؛
از بانويي نيکوکار و عفيف و از پدري بزرگ و وارسته. او از آغاز حيات، به آموختن علوم قرآني روي آورد. کم کم دانش‏هاي زمان را فرا گرفت و اميد استادان زمان را به سوي خود جلب کرد.
ده ساله بود که حمله وحشيانه مغولان و رعب و وحشت، سرزمين‌هاي اسلامي را لمس کرد.
مردم حله نيز سر به بيابان و نيزارها گذاشته، بعضي به کربلا و برخي به نجف پناهنده شدند.
سرانجام با همت بلند و درايت فقهاي شيعه، امنيت به شهر حله و شهرهاي مقدس عراق بازگشت و سرزمين حله، پناهي براي فقها و دانشمندان شد.
علامه نوجوان به چنان نبوغي در علوم زمان رسيد که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربيت شدند. 28 ساله بود که به درجه مرجعيت شيعه نايل آمد.



ابن تيميه را کمتر تاريخ¬خواني است که نشناسد. وي از متعصب‌ترين دانشمندان اهل سنت است. او با علامه روزگار مي‏گذراند.
علامه، کتاب «منهاج الکرامه» را در اثبات امامت نوشت و او با تعصبي خصمانه در پاسخ کتاب وزين علامه، منهاج السنه را نگاشت.
وقتي کتاب به علامه رسيد، علامه صبورانه و با استمداد از اخلاق کريمانه خود و بي‌توجه به گستاخي‏ها و توهين‏هاي ابن تيميه، برايش نوشت:
اگر آن چه را ساير مردم مي‏دانستند، تو هم مي‏دانستي، با دانشمندان دوست مي‏گشتي؛
ولي جهل و ناداني را شيوه خود ساختي و گفتي:
هر کس بر خلاف هواي نفس تو مي‏رود، دانشمند نيست.



شب جمعه بود و علامه مثل هميشه به شوق زيارت، از حله به کربلا شتافت. کسي هم‌صحبت راهش شد. علامه از کلام مرد، پي به دانشش برد.
هرچه پرسيد، از آن مرد، پاسخ علمي شنيد. در يک مسئله فقهي جوابي شنيد که با نظر او منافات داشت. علامه انکار کرد و مرد ادله‌اي قوي ارائه داد. متحيرانه پرسيد: به نظر شما آيا در زمان غيبت کبري مي‏توان حضرت صاحب الامر(عج ) را ديد؟
ناگاه عصا از دست علامه افتاد. مرد ناشناس خم شد و عصا را از زمين برداشت و در دست علامه گذاشت و آن گاه فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمي¬توان ديد و حال آن که دست او در دست توست!



سلطان خدابنده، همسرش را سه طلاقه کرده بود و اينک با پشيماني به دنبال راهي بود. پيشنهاد شد که عالم حله را بخوانند و فتوايش را بجويند. شاه مجلسي از علماي اربعه تشکيل داد. علامه وارد شد؛ در حالي که کفش‌هايش را در بغل گرفته بود. او بي‌هيچ سجده‌اي، کنار شاه نشست. اعتراض حاضرين بلند شد.
او جواب داد: حضرت رسول اللّه صلي‌الله‌عليه‌وآله سلطان السلاطين بود و باز هم مردم سلامش مي‌دادند و در آيه شريفه هم آمده است: «فَاِذَا دَخَلتُم بُيوتاً فسلموا علي انفسکم تحيه من عند اللّه مبارکه» و سجده، مخصوص ذات اقدس الهي است و به جز براي خداي تعالي، سجده کردن روا نباشد.
گفتند: چرا کنار سلطان نشستي؟ جواب داد: چون غير از آن جا، جاي خالي ديگري نبود و در حديث نبوي آمده است که در حين ورود به مجلس، هر جا که خالي شد، بنشين.
وي سپس به اصل مطلب که همان قضيه طلاق زن سلطان بود، پرداخت و پرسيد: آيا اين طلاق با حضور دو عادل واقع شده است؟ سلطان گفت: در تنهايي بود. علاّمه گفت: پس اين طلاق، باطل است و همان زن هنوز در زوجيت سلطان باقي است.
پس از مناظرات ديگر، سلطان خدابنده بعد از اين جريانات، مذهب تشيع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که به نام دوازده امام، خطبه بخوانند و سکه بزنند و اسامي مقدس ايشان را در اطراف مساجد و مشاهد، ثبت نمايند.

محبوبه زارع
پرسمان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها