تصوف در عصر تيموريان
چهارشنبه 8 شهریور 1391 6:53 PM
يكي از ويژگيهاي دوران تيموري. بسط و توسعه و پيشرفت فوقالعاده تصوف و ازدياد خانقاهها در اين دوره است. تيمور يا از روي حقيقت و واقع و يا از راه حيله و تزوير تظاهر ميكرد كه به مشايخ اهل تصوف ارادت دارد. زيردستان او يعني شاهزادگان و اميران و سرداران و ديگران نيز به حكم «الناس علي دين ملوكهم» در دينداري و رعايت جانب علما و بخصوص مشايخ صفويه به وي اقتدار و تأسي ميكردند. لذا در تمام دوران حكومت تيمور و جانشينان او يعني از اواخر قرن هشتم تا دهه اول قرن دهم، بازار ديانت گرم و كار خانقاهها و مساجد با رونق بود و سلطه مذهب و عرفان و تصوب در وجوه مختلف زندگي مردم بيش از پيش به چشم ميخورد. در خانقاهها و مدارس، مذهب و تصوف چنان به هم نزديك شده بودند كه جدا كردن شريعت از طريقت به دشواري امكان داشت. به اين دليل، تصوف بر اثر ازدياد خانقاهها و زاويهها و نيز احترام و حيثيت زياد مشايخ اهل تصوف، بسط و توسعه يافت، به طوري كه در قرن نهم، سلسلههاي متعددي از صوفيان با آراء و عقايد متفاوت و مشربها و مسلكهاي مختلف وجود داشتند كه هر كدام به راه خود ميرفتند.
بر اثر امتزاج شريعت و طريقت، مشايخ بزرگ و اصحاب خانقاهها در شمار متصديان امور شرع درآمدند و انتظار مردم از آنها و رفتار و كردارشان همان انتظاري بود كه از حافظان دين و علماي شرع مبين داشتند. از طرف ديگر با شيوع تصوف علمي در قرن هفتم و وارد شدن اصول تصوف و عرفان در كتابهاي علمي و درسي و در سلسله موضوعات علوم، بتدريج اين مشرب از انحصار متصوفه بيرون آمد و اهل مطالعه و اطلاع و صاحبان ذوق، بر بسياري از دقايق آن آگاهي يافتند. به همين سبب از قرن هشتم به بعد عرفان و اصطلاحات عرفاني بشدت در آثار و اشعار پارسيگويان نفوذ يافت و درويشي و انديشههاي درويشانه در آنها موثر افتاد و حتي به مردم عادي نيز سرايت كرد.
تصوف در عصر تيموريان بر اثر عوامل گوناگون، رواج بسيار يافت، اما اين توسعه و رواج، در سطح بود. در حقيقت، صوفيان زمان همه بر يك منوال نبودند و همه در جستجوي جمال حق و وصول به ساحت قدوسي ذات مطلق تكاپو نميكردند، بلكه عدهاي از آنان كه تظاهر به اين صفات مينمودند؛ از صوفي خانقاهي ودرويش راهي و قلندر و ملامتي، مردمي شكمباره و بيكاره و افسار گسيخته بودند كه در زير خرقههاي شراب آلود خود، انباني از گناه پنهان داشته و در ظاهر، دعوي ذكر و زهد و كرامات ميكردند و مردم بيچاره ساده لوح را به دنبال خود ميكشيدند. درست مثل دسته ديگري كه در لباس فقها و زهاد و عباد، از جمله فاسقان روزگار و در زمره دامگستران خلق خدا بودند و نبايد پنداشت كه اين دروغگويي به قرن نهم اختصاص داشت، پيش از اين عهد و بعد از آن هم از اين گروههاي مزور يافت ميشدند كه به سالوس و ريا روزگار گذرانده و مردم سادهلوح را آلت كسب منافع دنيوي خود ميساختند. يكي از علتهاي اين دستانسازي و خرقه بازي، كثرت توجهي بود كه مردم و طبعاً پادشاهان و شاهزادگان و اميران به حال مشايخ و عارفان و صوفيان داشتند. موقوفات بسيار و نذورات فراوان در اختيارشان قرار ميدادند و براي متبرك شدن از انفاس آنان، بر يكديگر پيشي ميجستند و بدانان تقرب مينمودند.