0

تاریخ ایران- دوران اسماعیلیه درایران

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حسن نو مسلمان و بازگشت به اسلام
چهارشنبه 8 شهریور 1391  6:30 PM

محمد در سال 607 مرد و فرزندش جلال الدین حسن به جانشینی وی رسید.جوینی نوشته است که او از همان زمان پدر، با مشی مذهبی او مخالف بود.پس از آن که به امامت رسید، بار دیگر، وضعیت را به زمان حسن صباح و دو جانشین نخست او بازگرداند.به همین دلیل حسن نو مسلمان نامیده شد.وی طی نامه هایی که به خلیفه عباسی و نیز سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد، اظهار مسلمانی کرده اجرای رسوم شریعت را در الموت به آنان اعلام کرد.

این اقدام حسن نو مسلمان سبب شد تا علمای اهل سنت فتوا به مسلمان بودن اسماعیلیان و اجازه زن دادن به آنها و زن گرفتن از آنها دادند.به دنبال آن، حسن از علمای قزوین که سابقه عدوات میان مردم آن با الموتیان بسیار زیاد بود، خواست تا چند نفر را به الموت بفرستند.آن گاه در حضور آنها کتاب های ضاله را از کتاب خانه های موجود در الموت جدا کرده همه را آتش زد.

نتیجه دیگر این اقدام حسن، حضور او در آذربایجان و همراهی با اتابک مظفر الدین اوزبک بود که بر اران و آذربایجان حکومت داشت.وی به همراه نیروهایش در خدمت او بود، و پس از آن که بر ناصر الدین منکلی حاکم عراق غلبه کردند، ابهر و زنجان در اختیار جلال الدین قرار گرفت و تا سالها گماشتگان او بر این دو شهر حکومت می کردند.پس از آن با اجازه خلیفه ناصر عباسی، وی توانست با برخی از دختران امیران گیلان وصلت کرده و موقعیت خویش را بیش از پیش در الموت، رودبار و مناطق اطراف استوار سازد.انعطاف پذیری جلال الدین در برابر دیگران، که می توانست قدرت وی را تثبیت کرده و نفوذ بیش تری بخشد، تنها به کنار آمدن با عباسیان و امیران اطراف نبود، بلکه به نوشته جوینی «این یک واضح بود که چون لشکرهای پادشاه جهانگشای چنگیز خان در بلاد اسلام آمدند، ازین طرف آب جیحون، اول کس از ملوک که رسول فرستاد و بندگی نمود و قبول ایلی کرد، جلال الدین بود.قاعده به صواب پیش گرفت و بنیادی به صلاح نهاد.» البته زمان وی، هنوز مغولان به مرکز ایران نرسیده بودند.

پس از مرگ جلال الدین در سال 618 فرزندش علاء الدین در سن نه سالگی به جای پدرش نشست .به اعتقاد جوینی، از آنجا که او کودکی بیش نبود، کارها به رأی زنان پیش رفته و آنچه از زمان جلال الدین سامان یافته بود، از هم گسست.از جمله آن که «باز سر الحاد و بی دیانتی رفتند.علاء الدین نیز به مرور رو به عصبیت مزاج گذاشته و اوضاع اسماعیلیان آشفته گردید .با گذشت زمان، جانشین وی، رکن الدین خورشاه بزرگ شد و اندک اندک میان پدر و پسر اختلاف افتاد.این اختلاف به دیگر امرای دولت اسماعیلی نیز سرایت کرد.

علاء الدین در سال 653 به دست یکی از ندیمان نزدیک خود با نام حسن مازندرانی کشته شد و فرزندش رکن الدین خورشاه به عنوان آخرین امیر اسماعیلی الموت بر تخت نشست.گفته شده است که وی نیز در کشتن پدرش دست داشت.

دولت رکن الدین سال بعد مواجه با حمله مغول شد.فشار مغولان چندان گسترده بود که هیچ دولتی را یارای مقابله با آن نبود.رکن الدین خود را تسلیم کرد و به دیگر امیران اسماعیلی در گرد کوه و قهستان نیز فرمان داد تا به خدمت هولاگو درآیند.وی در شوال سال 654 به فرمان سلطان مغول کشته شد.بدین ترتیب دولت اسماعیلی الموت به سال 654 خاتمه یافت، گر چه اسماعیلیان تا چند قرن بعد در رودبار تا حد فاصل آذربایجان نفوذ و تشکلی برای خود داشتند.

در پایان باید اشاره کنیم که ما گر چه از اسماعیلیان چون ابو حاتم رازی و ناصر خسرو و بسیاری دیگر از کتاب ها و رساله های آنها آگاهیم، اما از اسماعیلیان الموت میراث فرهنگی خاصی بر جای نمانده است.در این باره، تنها گزارش جوینی که خود به الموت رفته و کتابخانه و رصدخانه را دیده، می تواند تا اندازه ای از کارهای فرهنگی و علمی انجام شده در الموت ما را آگاه کند.جوینی نوشته است:

به وقتی که پای لمسر بودم، بر هوس مطالعه کتابخانه که صیت آن در اقطار شایع بود، عرضه داشتم که نفایس کتب الموت تضییع نتوان کرد.پادشاه آن سخن را پسندیده فرمود و اشارت راند تا به مطالعه آن رفتم و آنچ یافتم از مصاحف و نفایس کتب بر مثال یخرج الحی من المیت بیرون آوردم و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلاب های تام و نصفی و الشعاع دیگر که موجود بود برگرفتم و باقی آنچ به ضلالت و غوایت ایشان داشت که نه به منقول مستند بود و نه به معقول معتمد، بسوختم.

بنابراین روشن می شود که کتاب های فراوانی از اسماعیلیان در آرا و عقایدشان در الموت بوده که به توصیه جوینی آنها را آتش زده اند!

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها