وضعیت علمی و مذهبی بخارا
چهارشنبه 8 شهریور 1391 2:20 PM
بخارا مهم ترین شهر ماوراء النهر، از هر جهت، و از جمله در داشتن عالمان فراوان بنام بود.پس از برقراری ارتباط میان آن نواحی با عراق، دانش پژوهان علوم دینی، از هر شهر به سوی بغداد روانه شدند و پس از تحصیل به بخارا باز گشتند.اندکی بعد، در اواخر قرن سوم، بخارا از لحاظ مذهبی در کنار نیشابور به مهم ترین شهر ماوراء النهر تبدیل شد.
در قرن سوم، بخارا همانند سایر شهرهای اسلامی، گرایش های مذهبی مختلفی را در خود داشت .ماوراء النهر از زمان فتح شدن، همواره تحت سیطره دولت های سنی بود و به همین دلیل در بخارا نیز اهل سنت بر شهر غالب بودند.با این حال، میان خود آنان اختلاف های فراوانی در مسائل اعتقادی بود.مواردی وجود داشت که برخی از عالمان را به خاطر داشتن عقاید ویژه شان از شهر اخراج می کردند.برای نمونه یکی از عالمان شهر را با نام محمد بن احمد بخاری که شیخ بخارا بود، به دلیل داشتن عقایدش، به یکی از رباطهای اطراف بخارا تبعید کردند.
در قرن سوم مردم بخارا و اصولا ماوراء النهر، تابع مذهب ابو حنیفه شدند.عامل اصلی در حنفی شدن آنان، عالمی با نام ابو حفص احمد بن حفص بخاری (150 217) بود.وی از شاگردان محمد بن حسن شیبانی (م 189) عالم عراقی بود که خود از شاگردان ابو حنیفه به شمار می رفت .نرشخی درباره او نوشته است که «بخارا به سبب وی قبة الاسلام شده است و ائمه و علما محترم گشتند، سبب او بوده است» .
محمد فرزند او هم شهرت علمی زیادی داشته و هموست که راه را برای آمدن اسماعیل سامانی به بخارا هموار کرد.با توجه به نفوذ فراوانی که علما در این شهر مذهبی داشته اند، فرزند ابو حفص، توانست دست به این اقدام بزند.به گزارش نرشخی، زمانی که اسماعیل نزدیک شهر رسید «پسر خواجه ابو حفص کبیر، بیرون آمد به استقبال، و اشراف بخارا، از عرب و عجم همه با وی بودند تا به کرمینه.و ابو عبد الله یعنی همان پسر ابو حفص بفرمود تا شهر را بیاراستند و امیر...چون ابو عبد الله بن خواجه ابو حفص بیرون آمد...دل وی قوی شد.»
خاندان ابو حفص سبب شدند تا بخارا مرکز مذهب حنفی در شرق شود، به طوری که سامانیان و سلجوقیان بر همین مذهب رفتند و تعصب فراوانی نسبت به آن داشتند.شهرت خاندان ابو حفص به قدری بود که تا قرن هفتم هجری، هنوز مدرسه ای به نام مدرسه ابو حفص در بخارا وجود داشت که یکی از وابستگان آن خاندان، مدرسه مزبور را اداره می کرد.
از سوی دیگر، سلاطین سامانی و عالمان بخارایی، همدوش هم در حفظ بنیادهای مذهب سنی از نوع حنفی آن سخت تلاش می کردند.آنها رساله های فراوانی را تألیف کردند که ضمن آنها، عقاید رسمی را مطرح کرده و هر کس که بر خلاف آن عقاید می اندیشید، وی را منحرف و طرد می کردند.
در اواخر قرن سوم یا اوایل قرن چهارم هجری، با توجه به رواج برخی از مذاهب مخالف با مذهب رسمی حاکم بر ماوراء النهر، با حمایت سلطان متنی به عنوان اعتقاد نامه تهیه شد که همه مردم عقاید خویش را با آن تطبیق داده و هر آنچه مخالف با آن است، به عنوان بدعت، طرد کنند.این اعتقادیه را سواد اعظم نامیدند.این متن در اواخر قرن سوم به عربی تألیف و در قرن چهارم به دستور نوح بن منصور به پارسی در آمد.نویسنده آن ابو القاسم اسحاق بن محمد سمرقندی بود که آن را به عربی نوشت و در میانه قرن چهارم به پارسی در آمد.در مقدمه این کتاب آمده است:
اما بدانک سبب تصنیف این کتاب آن بود که بی راهان و مبتدعان و هواداران [هوا پرستان ] به سمرقند و بخارا و ماوراء النهر بسیار شدند.پس ائمه و فقها وعلمای سمرقند و بخارا و ماوراء النهر گرد آمدند و گفتند آبای و اجداد تا بودند بر طریق سنت و جماعت بوده اند، اکنون هواهای مختلف پیدا شده و ما را جای ترس است.این سخن را به امیر خراسان رسانیدند .امیر عادل اسماعیل بفرمود مر عبد الله بن ابی جعفر را و باقی فقها را که بیان کنید مذهب راست و طریق سنت و جماعت، آن که پدران ما بر آن بوده اند.پس ائمه اشارت کردند به خواجه ابو القاسم سمرقندی...تصنیف کرد این کتاب را به تازی...پس امیر خراسان بفرمود که این کتاب را به پارسی گردانید تا چنان که خاص را بود، عام را نیز بود و منفعت کند و مذهب نیکو بدانند و از هوا و بدعت دور باشند...
تسنن موجود آن زمان در ماوراء النهر از نظر اعتقادی و فقهی، بر آیین حنفی بود.این حنفی گری در خراسان با عقاید شخصی به نام ابو منصور ماتریدی شکل گرفته بود که موضع نسبتا میانه ای داشت.آنها به معنای حقیقی کلمه مرجئی مذهب بودند گر چه بخاطر تنفر دیگر سنیان عراق از این کلمه، آن را بکار نمی بردند و حتی در ظاهر از آن بدگویی هم می کردند.این مذهب، همان طور که در جای دیگر گفته ایم، چنان بود که ایمان را تنها عبارت از اقرار زبانی و نهایت اقرار دل می دانست، اما عمل انسان را در آن دخیل نمی دانست.به این عبارت توجه کنید:
و مذهب سنت و جماعت آن است که اگر یک بنده همه گناهان تنها بکند، آن را از رحمت حق تعالی نومید نباشد بود، قوله تعالی: لا تیأسوا من روح الله.الایة.و اگر مؤمنی صد هزار مرد را بکشد، یا صد هزار زنا کند، یا صد هزار لواطی کند، یا صد هزار خمر بخورد، یا هیچ نماز نکند، یا مال مسلمانان ببرد، یا از جنابت غسل نکند، یا زکات ندهد، یا حج نکند، و اینها را گناه داند، مؤمن حقانی بود، اگر توبه کند، حق تعالی بیامرزد و اگر بی توبه رود، آن در مشیت حق تعالی باشد، خواهد بیامرزد به فضل خویش و خواهد عذاب کند به عدل خویش و باز به بهشت برد.و هر که گوید که بکردن اینها کافر شود، آن حروری [از خوارج ] باشد.
در رساله اعتقادیه پیشگفته، یعنی همان سواد اعظم اطاعت از سلاطین نیز به عنوان یک اقدام شرعی لازم مورد توجه قرار گرفته و در جای جای آن، بر آن تکیه و تأکید شده است.به یک نمونه توجه کنید:
مسأله هفتم آن است که از پس هر امیری، جابر باشد یا عادل، نماز روا بود، زیرا که طاعت داشتن سلطان فریضه است و ترک وی، عاصی شدن و معصیت است و بدعت.و هر که سلطان را طاعت ندارد، آن هوادار [هوا پرست ] باشد، زیرا که حق تعالی فرموده است در کتاب خود که: یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.ای مؤمنان! خدای عز و جل را طاعت دارید و رسول را طاعت دارید و امیران را طاعت دارید...و باید که چون رافضیان [شیعیان ] نباشی که ایشان بر سلطان بیرون آیند و شمشیر کشند.و به هیچ وجه بر سلطان عاصی نباشد شد، اگر عدل کند مزد و ثواب یابد و اگر ظلم کند، بزه و عذاب آن را کشد.به همه وجه سلطان را طاعت باید داشت و هر که سلطان را طاعت ندارد آن از خوارج باشد، این مقدار بس بود خردمند را.
علما در روزگار سامانیان منزلت اجتماعی و سیاسی بالایی داشتند.زمانی که صحبت از روی کار آمدن امیر جدیدی بود «سپهسالاران، امراء، قائدان و اشراف» به اتفاق «علما» تصمیم می گرفتند.
جالب آن که زمانی محمد بن اسماعیل بخاری، نویسنده کتاب معروف به صحیح بخاری، از بغداد به این شهر آمد.گویا فرزند ابو حفص، وی را از فتوا دادن منع کرد، اما او در ماندن سماجت کرد تا آن که بخاری فتوای عجیبی درباره احکام شیر دادن گوسفندان در ممنوعیت ازدواج میان گوسفندانی که خواهر و برادر رضاعی هستند! داد.پس از آن مردم بر او شوریدند و وی را از بخارا بیرون کردند.