نگاهی کامل به سلسله ی آل بویه- قسمت اول
چهارشنبه 8 شهریور 1391 12:05 PM
بویه، سلسلهای ایرانی نزاد و شیعی مذهب، منسوب به ابوشجاع بود که میان سالهای 322-448ق/933-1056م بر بخش بزرگی از ایران و عراق و جزیره تا مرزهای شمالی شام فرمان راندند.
سابقه تاریخی: در میانههای سده 3ق/9م، سلطه دیرینه دستگاه خلافت عباسی با جنبشهای استقلال طلبانهای در قلمرو خود روبهرو شد که به سهو خویش به ضعف تدریجی نفوذ سیاسی خلفا انجامید. این جنبشها، در میان ایرانیان که از پیش فرصتی میجستند تا خود را از بند ستم عباسیان برهانند، با ظهور دولتهای صفّاریانو سامانیان و زیاریان به اوج خود رسید. در اوایل سده 4ق/10م دیلمیان که هیچ گاه به اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهای دیگری در شمال ایران، آغاز کردند. انگاه که ماکانبنکاکی، اسفارین شیرویه و مرداویج زیاری، هریک لشکری بسیجیدند و از دیلم خروج کردند، علیو حسن، پسران ابوشجاع بویه ماهیگیر دیلمی (نکـ این طقطقی، ص 378، که آنان را نه دیلمی، بلکه ساکن دیلم میداند). به ماکان که فرمانبردار سامانیان بود پیوستند. علیخود از پیش در خدمت نصربناحمد سامانی میزیست (ابناثیر، 8/483). سپس که مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد، اینان با جلب نظر ماکان (ابوعلی مسکویه، 1/275) به مرداویج پیوستند (321ق/447م). او آن دو را گرامی داشت و علیرا به حکومت کرج گمارد، اما به زودی پشیمان شد (ابناثیر، 8/267). علیبه پایمردی حسینبنمحمد، ملقّب به عمید، که او را از مضمون نامه مرداویج مبنی بر جلوگیری از رفتن علیبه کرج و فرمان بازگشت او اگاه ساخته بود، به سرعت وارد کرج شد (همو، 8/268) و رشته کارها را به دست گرفت و با تصرف دژهای اطراف، نیرویی یافت که مایه بیمناکی مرداویج شد. افزون بر آن، مردانی که مرداویج برای دستگیری علیبه کرج فرستاد، به او پیوستند و نیرویش فزونتر شد و او قصد تصرف اصفهان کرد. اگرچه در آغاز سپاه محمدبنوشمگیر برادر مرداویج، واپس نشست. چندی بعد اَرَّجان و نوبندجن را تسخیر کرد و برادرش حسن را به تصرف کازرون فرستاد. حسن کازرون را گشود (مقریزی، 1/27) و مال بسیار گرد آورد. سپس لشکر محمدبنیاقوت را که دوباره امارت اصفهان یافته و مقابله با پسران بویه آمده بود، درهم شکست و به نزد علیبازگشت. اگرچه علیسال بعد به همراهی برادرانش حسن و احمد بر شیراز چیره شد و دولت مستقل خود را در آنجا پی افکند، ولی مورخان فتح ارجان (321ق/932م) را آغاز پایهگذاری دولت آل بویه دانستهاند. طی 12 سال پس از آن، حسن و احمد نیز به ترتیب بر ری و کرمان و عراق چیره شدند و دولت آل بویه به 3 شاخه بزرگ و یک شعبه کوچک در کرمان و عمان تقسیم شد.
.I فرمانروایان
آل بویه در فارس (322-447ق/933-1056م):
1.عمادالدوله ابوالحسن علیبنابی شجاع بویه (د 338ق/949م)، اندکی پس از چیرگی بر ارجان و نوبندجان، از بیم اتحاد دشمنان، با حسن و احمد که این یکی اینک به وی پیوسته بود، عزم اصطخر و سپس بیضاء کرد و از آنجا به سوی کرمان رفت. در راه سپاه محمدبنیاقوت را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و به جای کرمان عازم شیراز شد و این شهر را تسخیر کرد (322ق/932م). سپس خلیفه عبّاسیالراضی و وزیرش ابنمقله را به ارسال 8 میلیون درهم در سال نوید داد و خلعت و فرمان گرفت (ابوعلی مسکویه، 1/299؛ قس: مستوفی، نزهةالقلوب، 411)، اما نماینده خلیفه را بفریفت و نگاه داشت تا وی در شیراز بمرد و آن مال بشکست (صاحبی نخجوانی، 215). آنگاه با مرداویج که اهواز را تصرف کرده بود، صلح کرد و در قلمرو خود، خطبه به نام وی خواند. پس از قتل مرداویج (323ق/935م) ابوالحسن علیاز سویی، و یاقوت و ابوعبدالله بریدی از سوی دیگر به اهواز تاختند. علیسپاه یاقوت را در اطراف ارجان بشکست و به درخواست ابوعبدالله بریدی و تأیید خلیفه، صلح شد و مقرّر گشت که علیبنبویه بر فارس فرمان راند و یاقوت و بریدی بر اهواز. اگرچه یاقوت در همان سال به تحریک بریدی به فارس حمله برد، ولی شکست خورد (ابناثیر، 8/307) و علیبر رامهرمز چیرگی یافت. وی در 324ق/936م، کهترین برادر خود احمد را به تصرف کرمان گسیل داشت و به قولی، خود به آن دیار لشکر کشید. آنگاه که ابوعبدالله بریدی از مقابل ابنرایق گریخت و به نزد علیبنبویه آمد و او را به تصرف خوزستان و عراق تحریک کرد، وی ابوعبدالله را با لشکری به فرماندهی برادرش احمد روانه ساخت و اهواز و بصره را به اقطاع بریدی داد؛ بر آن شرط که هر سال 8 میلیون درهم به نزد علیفرستد (همو، 8/336، 341). آنگاه سپاهی دیگر به مدد او فرستاد و احمد، اهواز را تسخیر کرد. در 329ق/941م که وشمگیر زیاری بر وی چیره شد، از سوی خلیفهالمستکفی، لقب عمادالدوله یافت و مدتی بعد ناصرالدوله حمدانی هم خطبه به نام 3 برادر کرد (همو، 8/477). عمادالدوله همچنان در تختگاه خود شیراز فرمان میراند تا در 338ق/949م درگذشت و در اصطخر به خاک سپرده شد. وی چون پسر نداشت، برادرزاده خود فناخسرو (یا پناه خسرو، نکـ این اسفندیار، فهرست؛ اقبال آشتیانی، 161) پسر رکنالدوله حسن را به جانشینی خود برگزید.
2.عضدالدوله فناخسروبنرکنالدوله (نکـ آل بویه در عراق، همین مقاله شمـ 3).
3.شرفالدوله ابوالفوارس شیرزیل (د 379ق/989م). نام او را شیرذیل (مستوفی، تاریخ گزیده، 422) که برابر با فارسی شیردل است (اقبال آشتیانی، 168) هم نوشتهاند. در 357ق/968م از سوی پدرش عضدالدوله امارت کرمان یافت. پس از مرگ پدر، از کرمان به شیراز رفت و بر فارس چیره شد و نام برادرش صمصامالدوله را که در بغداد بر قلمرو عضدالدوله فرمان میراند، از خطبه بینداخت. سپس ابواحمد موسوی پدر شریفِ رَضِی، و شریف ابوالحسین محمدبنعمر علوی را که به فرمان پدرش در شیراز به زندان بودند، آزاد کرد و ظاهراً از سوی آنها تاجالدوله لقب یافت. شرفالدوله پس از استقرار در شیراز، به بصره تاخت و پس از چیرگی، آنجا را به برادر دیگرش ابوالحسین داد (ابناثیر، 9/22، 23). صمصامالدوله از بغداد، سپاه به مقابله فرستاد، ولی شکست خورد و عقب نشست (همو، 9/23) و دولتش به عراق محدود شد. در 375ق/985م اَسفارِبنکُردویه به شرفالدوله گرایش یافت و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از او در عراق به حکومت بنشاند، ولی توفیق نیافت و به اهواز نزد ابوالحسینبنعضدالدوله رفت. در همان سال، شرفالدوله اهواز را از برادرش گرفت. آنگاه به بصره هجوم برد. صمصامالدوله صلح خواست و پیشنهاد کرد که در عراق خطبه به نام او کند، ولی شرفالدوله نپذیرفت و به پیشروی خود به سوی عراق ادامه داد. صمصامالدوله خود به اردوگاه شرفالدوله رفت، ولی گرفتار شد و شرفالدوله بر بغداد چیرگی یافت (همو، 9/48، 49). اما دیری نپایید که میان دیلمیان طرفدار صمصامالدوله و ترکان وابسته به شرفالدوله، فتنهای عظیم برخاست و شرفالدوله مجبور شد صمصامالدوله را به فارس فرستد. سال بعد شرفالدوله لشکری به فرماندهی قراتکین جَهشَیاری به نبرد با بَدرین حَسَنویه که به عموی وی فخرالدوله متمایل شده بود، فرستاد؛ اما طرفی بر نبست. چندی بعد کس فرستاد تا چشمان صمصامالدوله را که در شیراز به زندان بود، کور کند؛ ولی خود به بستر بیماری افتاد و اندکی بعد درگذشت. پیکر او را در جوار حرم حضرت علیبنابی طالب(ع) دفن کردند.
4.صمصامالدوله ابوکالیجار مرزبان (ح 353-388ق/964-998م). پس از مرگ عضدالدوله، امرای دولت او در بغداد وفادای خود را نسبت به ابوکالیجار اعلام داشتند و صمصامالدوله لقبش دادند. وی فارس را به تیول دو برادر خود ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه داد. ولی شرفالدوله پیشدستی کرد و بر فارس چیره شد و سپاهی را که صمصامالدوله به مقابله فرستاده بود، درهم شکست. نیز ابوالحسین احمد، اهواز را ترک کرد و در پادشاهی طمع بست (373ق/983م). در همان سال ابوعبدالله حسینبندوستک، معروف به «باد» از اکراد حمیدیه که پس از مرگ عضدالدوله مَیّافارِقین را تشرف کرده بود، بر نَصیبَین نیز چیره شد و لشکر صمصامالدوله را درهم شکست. دومین لشکر صمصامالدوله نی در برابر باد تاب مقاومت نیاورد و باد بر موصل هم دست یافت و عزم بغداد کرد (همو، 9/35، 36). در این میان، قرمطایان نیز به قصد تصرف بغداد لشکری بسیج کردند، اما با گرفتن زر و سیم واپس نشستند (همو، 9/37). صمصامالدوله آنگاه با فرستادن زیاربنشهراکویه، باد را درهم شکست و بر موصل چیره د. سال بعد اسفارین کردویه از سرداران بزرگ دیلمی، بر صمصامالدوله شورید و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از شرفالدوله، در بغداد به حکومت بنشاند، اما توفیق نیافت و به اهواز گریخت. در 376ق/986م شرفالدوله بر او تاخت و به پیشنهاد صمصامالدوله که قبول کرد در عراق خطبه به نام او بخواند، وقعی ننهاد و صمصامالدوله را که به اردوی او آمده بود بازداشت کرد و اندکی بعد مجبور شد او را به فارس فرستد. صمصامالدوله همانجا بود تا در 379ق/989م به دستور شرفالدوله کور شد، اما پس از انتشار خبر مرگ شرفالدوله، از زندان آزاد گشت و با دیلمانی که به او پیوسته بودند، در شیراز بر تخت نشست. در 380ق/990م، سپاهی به مقابله بهاءالدوله که از عراق به خوزستان تاخته بود، فرستاد. این سپاه در نبرد نخست شکست خورد، اما سرانجام بهاءالدوله را درهم شکست و مقرّر شد که صمصامالدوله بر فارس و اَرَّجان فرمان براند و بهاءالدوله عراق و خوزستان را در تصرف داشته باشد (همو، 9/76). سال بعد عمروبنخلف صفّاری، کرمان را تصرف کرد و سپاه صمصامالدوله را درهم شکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و عقب نشست (382ق/992م). با این حال، صفاریان باز نایستادند و اینبار طاهربنخلف، سپاه به بَردسیر برد، ولی به هجوم استاد هرمز سردارِ صمصامالدوله عقب نشست (384ق/994م) و استاد هرمز بر کرمان چیره شد (همو، 9/84). صمصامالدوله در 385ق/995م، پس از قتل عام ترکان در فارس، اهواز را تسخیر کرد و سردار خود ابوالقاسم علاءبنحسن و سپس استاد هرمز را به حکومت آنجا گمارد. در 388ق/998م ابونصر و ابوالقاسم پسران عزالدوله بختیار، از زندان گریختند و با دیلمیان ناراضی، به کردان پیوستند. صمصامالدوله بر جان خود بیم کرد و عازم دژی در دروازه شیراز شد. در میان راه مردانش بر او شوریدند و صمصامالدوله گریخت و به دودمان در نزدیکی شیراز رفت، ولی رئیس قلعه دودمان که طاهر نام داشت، او را گرفتار کرد و به نزد ابونصربنبختیار فرستاد و او صمصامالدوله را کشت (همو، 9/142).
5.بهاءالدوله ابونصر فیروز (361-403ق/972-1012م). در 357ق/968م که اسفاربنکردویه بر صمصامالدوله شورید و خواست بهاءالدوله را به نیابت افکند؛ اما با هجوم شرفالدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرفالدوله روانه کرد. در 379ق/989م شرفالدوله در بستر بیماری به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در ایّام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرفالدوله در همان بستر درگذشت و بهائالدوله از سوی خلیفهالطائع بالله، خلعت و فرمان سلطنت یافت (همو، 9/62) و به توسعه قلمرو خود دست زد. در 380ق/990م به قصد تسخیر فارس به بصره رفت و اَرجان را تصرف کرد و مال و خواسته بسیار به جنگ آورد، اما از لشکر صمصامالدوله شکست خورد و به اهواز واپس نشست. سال بعد به طمع زر و سیم، خلیفهالطائع، را توقیف کرد و پس از مصادره اموالش، القادربالله را به خلافت نشاند. در اواخر همان سال موصل را که ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین حَمدانی تصرف کرده بودند. بازپس گرفت. در 383ق/993م، برای مقابله با صمصامالدوله که اهواز را تصرف کرده بود، سپاهی گسیل داشت. این لشکر به سرکردگی طغان ترک، سپاه صمصامالدوله را واپس راند (384ق/994م)، اما سال بعد مجدداً اهواز و سپس بصره را از دست داد (386ق/996م) و نامش را در آن شهرها از خطبه بینداختند. در آن میان که وی به دور از بغداد مشغول نبرد با لشکر صمصامالدوله بود، مقلّدین مُسَبّب عُقَیلی، امیر موصل، بر بغداد چیره شد. بهاءالدوله به ناچار ابوجعفر حجّاج را به بغداد روانه کرد تا با مقلّد صلح برقرار کند. مقلد خود پای پیش نهاد و مقرر شد که 000‘10 دینار به نزد بهاءالدوله فرستد و در قلمرو خود خطبه به نام وی و ابوجعفر حجاج کند (ابناثیر، 9/126) و خود در برابر، لقب حسامالدوله یابد و موصل، کوته، القصر والجامعین به تیول وی واگذار شود. بهاءالدوله در 389ق/999م، پس از قتل صمصامالدوله، بر فارس و خوزستان استیلا یافت و پسران بختیار را براند. (همو، 9/150، 151) و در فارس مقام گزید. سال بعد سپاهی به پیکار ابونصربنبختیار که بر کرمان چیره شده بود فرستاد و آن دیار را تصرف کرد و گفت تا او را بکشتند. در 393ق/1003م به سبب فتنه عظیمی که عَیّاران در بغداد پدید آوردند، ابوعلی ابنابی جعفر، استاد هرمز را با لقب عمیدالجیوش به جای ابوجعفر حجاج به بغداد فرستاد. این امر باعث شد که ابوجعفر حجاج به کردان پیوندد و در 397ق/1007م با سپاهی که بَدرین حَسَنویه او را داده بود، به بغداد هجوم آوَرَد. اما از نیروی بهاءالدوله و عمیدالجیوش بیم کرد و طریق صلح پیمود (همو، 9/193). در 401ق/1010م، قرواش ابنمقلّد عُقَیلی در موصل، انبار، مداین و کوفه خطبه به نام الحاکم بامرالله فاطمی کرد (همو، 9/223). بهاءالدوله به درخواست القادر بالله عباسی، عمیدالجیوش را با سپاه به پیکار قرواش فرستاد، اما کار به صلح انجامید و قرواش نام الحاکم را از خطبه بینداخت. بهاءالدوله سرانجام در 403ق/1012م، پس از 24 سال حکومت، در 42 سالگی در اَرَّجان درگذشت و در جوار حرم حضرت علیبنابی طالب(ع) نزد پدرش عضدالدوله به خاک سپرده شد (ذهبی، 2/250؛ ابناثیر، 9/241).
6.سلطانالدوله ابوشجاعبنبهاءالدوله (393-ح415ق/1003-1024م)، مقارن مرگ پدر در ارجان بود. سپس به شیراز رفت و بر تخت نشست. در 405ق/1014م هلالبنبدر را با سپاهی به پیکار با شمسالدوله که درصدد گسترش قلمرو خود بود روانه کرد، اما هلال شکست خورد و کشته شد. در 407ق/1016م، برادرش ابوالفوارس قوامالدوله امیر کرمان، بر او هجوم برد، ولی شکست خورد و به خراسان نزد یمینالدوله محمود غزنوی رفت (عبتی، 363) و سپاه گرفت و باز به شیراز هجوم برد و وارد شهر شد. سلطانالدوله که به بغداد رفته بود، بیدرنگ بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست. با آنکه سلطانالدوله سپاه فرستاد و کرمان را نیز تصرف کرد، ولی سرانجام در میانه، صلح افتاد و هریک به قلمرو خود بازگشتند (ابناثیر، 9/293، 294). سلطانالدوله، چند سال بعد را به سامان دادن اوضاع عراق که در این سالها به سبب پیکارهای متوالی و رقابتهای سخت میان ترکان و دیلمیان، نیز شیعیان و سنبان، به آشفتگی کشیده شده بود، صرف کرد. با اینهمه، در 411ق/1020م، میان وی و سپاهیان بغداد اختلاف افتاد و او مجبور شد به اهواز رود و با پافشاری مخالفان، برادر خود مُشَرَّفالدوله را در بغداد به نیابت گمارد. اما بیدرنگ ابنسهلان را از شوشتر به بغداد روانه کرد تا مشرفالدوله را براند، ولی توفیق نیافت و پایههای حکومت مشرفالدوله در بغداد استوار شد. در اهواز هم ترکان بر سلطانالدوله شوریدند و خواستار حکومت مشرّفالدوله شدند (همو، 9/318). نیز مشرّفالدوله، دیلمیان را که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، روانه اهواز کرد. اما دیلمیان به سلطانالدوله پیوستند (412ق/1021م). سرانجام با وساطت مؤیدالملکالرُخَّجِی و ابومحمدبنمُکرَم، وزرای دو طرف، صلح شد؛ بر این قرار که مشرفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان در تصرف سلطانالدوله باشد (413ق/1022م). سلطانالدولة تا پایان عمر، 415ق/1024م و به قولی 413ق/1022م (ذهبی، 2/223)، در تختگاه خود شیراز میزیست.
7.عمادالدین ابوکالیجار مرزبانبنسلطانالدوله (ح 400-440ق/1010-1048م)، از 412ق/1021م امارت اهواز داشت. پس از مرگ پدر، به دعوت اوحدابومحمدبنمکرم، برای استقرار بر تخت به شیراز خوانده شد. اما عمویش ابوالفوارس امیر کرمان، پیشدستی کرد و بر شیراز چیره گشت. ابوکالیجار سپاه وی را درهم شکست و وارد شهر شد. اندکی بعد، از بیم لشکریان که به بهانه زر و سیم بر او شوریدند، به نوبندجان و سپس به شعب بوان رفت. دیلمیان ابوالفوارس را به شیراز خواندند و او پس از تسخیر شیراز برای سرکوب ابوکالیجار به شعب بوان تاخت، اما در میانه صلح افتاد، بر این قرار که فارس و کرمان زیر فرمان ابوالفوارس باشد و ابوکالیجار بر خوزستان کم براند (ابناثیر، 9/338، 339). اما این صلح دوامی نیافت و ابوکالیجار با یک حمله بر فارس چیره شد و ابوالفوارس را در نبردی دیگر میان بیضاء و اصطخر درهم شکست. در 416ق/1025م، پس از مرگ مشرفالدوله، در بغداد به نام او را از خطبه بیفکندند و جلالالدوله را به حکومت شناختند. ابوکالیجار در 419ق/1028م، به هواخواهی از دیلمیان که ترکان بر ایشان تاخته بودند بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم محمود غزنوی، به جلالالدوله دست اتحاد داد، ولی جلالالدوله در پاسخ به اهواز تاخت و دست به چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست. با اینهمه، وی به بغداد بازگشت. در 422ق/1031م، سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد ترکانِ بغداد بر جلالالدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و انها نیز نام او را از خطبه انداختند (همو، 9/423). سرانجام در 428ق/1037م میان ابوکالیجار و جلالالدوله صلح افتاد و خلیفهالقائم بامرالله، برای ابوکالیجار خلعت فرستاد. در 433ق/1042م، ابوکالیجار عُمان را تصرف کرد (همو، 9/502). در 435ق/1044م، پس از مرگ جلالالدوله، امیران و سرداران بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند و او وارد بغداد شد (436ق/1044م). در اوقات نمازهای پنجگانه برای او طبل نواختند (ذهبی، 28272). در 437ق/1045م ابومنصوربنعلاءالدولة کاکویه، به اطاعت ابوکالیجار درآمد و در اصفهان خطبه به نام او کرد (ابناثیر، 9/530). ابوکالیجار در 439ق/1047م با سلطان طغرل بک که چشم طمع به قلمرو او دوخته بود، صلح کرد و در همان سال بر بطیحه چیره شد و از آنجا به کرمان رفت و اندکی بعد، در شهر جناب کرمان درگذشت (440ق/1048م).
8. الملکالرحیم ابونصرخسرو فیروزبنابی کالیجار (د 450ق/1058م)، مقارن مرگ ابوکالیجار، در بغداد بود. آنگاه خطبه به نام او کردند و او خود را از خلیفه خواست لقب احترام آمیز و بیسابقه «الملکالرحیم» را به او دهد، ولی خلیفه امتناع کرد. سال بعد به فارس رفت و چون با اختلاف سخت میان ترکان بغداد و ترکان شیراز روبهرو شد، به اهواز رفت و برادرش فولادستون بر فارس چیرگی یافت (همو، 9/555) و عزم تسخیر اهواز کرد. ابونصر به مقابله رفت و شکست خورد و اهواز را نیز از دست داد. اما در میان سپاه فولادستون در اهواز اختلاف افتاد و پارهای به ابونصر پیوستند و بقیه شهر را رها ساختند و ابونصر دوباره وارد اهواز شد (442ق/1050م) و در عَسکَر مُکرَم اقامت گزید. آنگاه برای فریب امیر ابومنصور فولادستون و دیگر امیران شکست خورده که میخواستند طغرل سلجوقی را به یاری بخوانند، برادر خود امیر ابوسعد را به فارس فرستاد و او بدون برخورد با مقاومت، بر اصطخر و شیراز چیره شد (443ق/1051م). از آن سوی فولادستون، به ابونصر که اینک، پس از جدایی سردارانش (چون بَساسیری و نورالدّوله دُبَیسبنمَزیَد) از او، به اهواز رفته بود، هجوم برد و او را به سختی درهم شکست و اهواز را تصرف کرد (همو، 9/572-575) و ابونصر به واسط واپس نشست. نیز در 445ق/1053م، با سپاهی که از طغرل گرفته بود، شیراز را تصرف کرد. با اینهمه الملکالرحیم، طی 2 سال بعد از آن، بر بصره و ارجان چیره شد (همو، 9/588، 594). اما پایان کار وی فرا رسیده بود و نزاعهای داخلی میان دیلمیان، و تسلط ترکان بر امرای آل بویه، دولت آنان را به سراشیب سقوط افکنده بود. از آن گذشته، دولت تازهنفس سلجوقیان به سرعت نیرو میگرفت و بالهای خویش را بر سراسر ممالک اسلامی میگسترد. طغرل سلجوقی که از مدتها پیش، استیلا بر بغداد و تحصیل مشروعیت حکومت خویش را در پیش چشم داشت، از ضعف شدید آل بویه و پریشانیهایی که بساسیری در بغداد پدید آورده بود، نیک سود جست و در 447ق/1055م، به بغداد تاخت و کس به نزد خلیفه فرستاد و اظهار اطاعت کرد و ترکان بغداد را وعده مال و احسان داد. ترکان نخست نپذیرفتند، ولی خلیفه از بیم بساسیری که میخواست کاخ وی را به تاراج دهد، طغرل را به بغداد خواند (ذهبی، 2/289) و خطبه به نام او کرد (جمعه، 22 رمضان 447ق/15 دسامبر 1055م) و او در 25 رمضان/18 دسامبر وارد شهر شد. روز بعد میان پارهای از مردم با یکی از سربازان طغرل نزاع شد و به گمان آنکه ابونصر دیلمی به جنگ با طغرل برخاسته همه بغدادف جز شیعیان کَرخ، بر سپاه طغرل شوریدند، اما به سختی شکست خوردند و طغرل، ابونصر فیروز را گرفت و به قلعه سیروان و دولت آل بویه از بغداد برچیده شد. اما فولادستون که در همان سال بر شیراز چیره شده بود، تا سال بعد برجای بماند و در 448ق/1056م، فضلبنحسن فضلویه شبانکاره او را گرفت و زندانی کرد و سلسله آل بویه در فارس نیز برافتاد. ابونصر فیروز را بعداً به ری بردند ودر قلعه آنجا به زندان افکندند تا در 450ق/1058م، درگذشت (ابنعماد، 3/287).
آل بویه در عراق (334-447ق/946-1055م):
1.معزالدوله ابوالحسین احمدبنابی شجاع بویه (ح 303-356ق/915-967م)، کهترین پسر ابوشجاع بویه که ظاهراً نخستینبار در وقایع 322ق/934م، که عمادوالدوله به تسخیر شیراز رفت، از او یاد شده است. 2 سال بعد، عمادالدوله با رایزنی برادرش رکنالدوله، ابوالحسین احمد را به تسخیر کرمان فرستاد تا نقطهای برای فرمانروایی خود بجوید (ابناثیر، 8/325). در نبردی که میان وی و علیبنزنگی، معروف به علیگِلویه (در متون عربی، با کاف نوشته میشود) سرکرده قبایل کوفیچ و بلوچ، رخ دادف یک دست و چند انگشت احمد بریده شد (همو، 8/326) و او از همینرو به «اقطع» معروف گشت (ابنخلکان، 1/175). با اینهمه، علیگلویه به تیمار احمد برخاست تا بهبودی یافت. اما وی به پاداش این کار، پس از درهم شکستن محمدبنالیاس که از سیستان به کرمان تاخته بود، تیغ در میان مردان گلویه نهاد و بسیاری را بکشت و خود چندی بعد به فرمان عمادالدوله که به تحریک ابوعبدالله بریدی طمع در عراق بسته بود، سپاه به خوزستان برد (ذهبی، 2/42). پسر بویه نخست بر اهواز چیره شد، اما میان وی و بریدی اختلاف افتاد و احمد به عَسکَرمُکرَم رفت (همدانی، 107) و بریدی در اهواز مستقر شد. در این میان عمادالدوله لشکر دیگری به نزد ابوالحسین احمد فرستاد و او به مدد آن سپاه، اهواز را تسخیر کرد (ابناثیر، 8/341، 343). اما اختلاف وی با بریدی هنوز برجای بود، چنانکه در 328 و 331ق/944م، واسط را تصرف کرد و مالیات و خراج گرفت؛ اما توزون امیر واسط که به بغداد رفته بود، بازگشت و او را به سختی درهم شکست (صولی، 258، 262) و کوشش مجدد او در سال بعد برای چیرگی بر واسط نیز ناکام ماند (ابناثیر، 8/408؛ قس: مقریزی، 1/27). با اینهمه، طی 5 بار حمله خود به عاق، در فاصله 331 تا 334ق/943 تا 946م، هر بار بیشتر در قلمرو خلیفه نفوذ کرد (مینورسکی، 125) تا آنکه سرانجام از اوضاع پرآشوب بغداد که امیرالامراها و مدعیان حکومت بغداد پدید آورده و خلیفگان را به بازیچهای بدل ساخته بودند، سود جست و به آن سی تاخت. مستکفی بالله و این شیرزاد و امیرالامرای بغداد گریختند و چجون ترکان به موصل عقب نشستند، خلیفه که رهایی از دست ترکان را میجست، به بغداد درآمد. اندکی بعد نیز پسر بویه وارد بغداد شد (11 جمادیالاول 334ق/19 دسامبر 945م) و از سوی خلیفه لقب معزالدوله یافت. برادرانش علیو حسن نیز به ترتیب به عمادالدوله و رکنالدوله ملقب شدند و به دستور خلیفه، القاب انها بر سکهها نقش گردید (ذهبی، 2/26) و معزالدوله شیعی مذهب، بر خلیفه عباسی، چیرگی تمام یافت. 12 روز بعد، خلیفهالمستکفی را کور کرد و به زندان افکند و فضلبنمقتدر را به نام المطیعالله به خلافت نشاند و روزانه 100 دینار مقرری برای او تعیین کرد (همو، 2/47؛ ابناثیر، 8/450، 451). از آن پس حشمت خلفای بغداد برفت و «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند» (مجملالتواریخ، 379). معزالدوله پس از آن به سرکوب امرای اطراف پرداخت. نخست به ناصرالدوله حمدانی هجوم برد و بغداد را به قصد عُکبَرا ترک کرد. ناصرالدوله از این فرصت سود جست و بغداد را اشغال کرد و نام آل بویه را از سکه بینداخت، اما کارش دوام نیافت و معزالدوله با حیله بر بغداد چیره شد (335ق/946م) و ناصرالدوله را وادار به صلح کرد. در 337ق/948م، به موصل تاخت و چون رکنالدوله از او بر ضدّ خراسانیان یاری خواست، بازگشت و موصل و جزیره و شام را در برابر 8 میلیون درهم در سال، به ناصرالدوله بازنهاد و مقرر شد که وی در قلمرو خود به نام پسران بویه خطبه بخواند (ابناثیر، 8/477). نیز در همان سال ابوالقاسم بریدی به او پناه برد و معزالدوله املاکی به تیول او داد (ابوعلی مسکویه، 2/115). معزالدوله تا آن هنگام به نیابت از برادر مهتر خود عمادالدوله که رسماً امیرالمرای بغداد بود، در عراق حکم میراند. پس از مرگ وی، به اطاعت رکنالدوله گدن نهاد و خود را نایب او در عراق دانست. پس از آن که رکنالدوله از او بر ضدّ نوح سامانی که بر او هجوم برده بود یاری خواست (339ق/950م)، معزالدوله سپاهی به سرکردگی سبکتکین به نزد برادر گسیل داشت و او خراسانیان را در قرمیسین و همدان بشکست و رکنالدوله به همدان درآمد (ابناثیر، 8/487). در 343ق/954م پس از چیرگی طرفداران معزالدوله بر هواداران ابنطغج در مکه، به نام رکنالدوله و معزالدوله و پسرش عزالدوله بختیار در حجاز خطبه خواندند (همو، 8/509). در 345ق/956م، روزبهانبنوَنداد خورشید دیلمی را که بر او شوریده و به اهواز رفته بود، سرکوب کرد و سپس گفت تا وی را بکشتند (همو، 8/516؛ نیز ذهبی، 2/69 روایت میکند که روزبهان به بغداد تاخت). معزالدوله چند سال بعد را بیشتر صرف چیرگی بر حَمدانیان و تصرف عُمان کرد. یکبار هم ناصرالدوله را به حلب واپس راند و تا برادر او سیفالدوله، خراجی را که ناصرالدوله بر گردن داشت تضمین نکرد، بازنگشت (348ق/959م). در 354ق/965م با ارسال سپاه، بر عُمان چیره شد، ولی پس از بازگشت لشکریانِ وی، قرمطیان، آن دیار را تصرف کردند. اینبار معزالدوله خود لشکر به ان سامان برد و در اُبُلّه بماند و سپاه خود را با قوای امدادی عضدالدوله به عسمان فرستاد و خود به واسط رفت تا با عمرانبنشاهین که بر بَطیحه چیره شده بود نبرد کند، اما در آنجا بیمار شد و به بغداد رفت (356ق/967م) و چند روز بعد در 53 سالگی (ذهبی، 2/96) درگذشت.
2.عزالدوله ابومنصور بختاربنمعزالدوله (ح 331-367ق/943-978م)، پس از معزالدوله بر تخت نشست و به رغم سفارش پدر که او را به فرمانبری از رکنالدوله و عضدالدوله (ابوعلی مسکویه، 2/234) و پاسداری از امرای دولت، خاصه سبکتکینِ حاجب، فرمان داده بود بنای بدرفتاری گذاشت و با تصرف اقطاعات امرای دیلمی، آنها را از گرد خویش بپراکند. سبکتکین از او روی بگردانید و حبشی برادر عزالدوله در بصره بر او شورید. در 359ق/970م، به واسط رفت و ابوالفضل عباسبنحسین شیرازی وزیر خود را به سرکوب عمرانبنشاهین در جامده فرستاد، اما ناکام ماند و با گرفتن زر و سیم از او تن به صلح داد (ابنکثیر، 8/610)؛ در 360ق/971م قرمطیان را در حمله به دمشق یاری رساند و سال بعد، به درخواست بغدادیان (ابوحیان توحیدی، 3/152)، برای نبرد با رومیان که به جزیره تاخته بودند، سبکتکین را گفت تا سپاه آراید و خود از خلیفهالمطیع لله هزینه نبرد گرفت. اما میان شیعیان و سنّیان درگیری سختی پدید آمد و محلّه کَرخ بسوخت. بختیار نیز آن مال را جهت خویش صرف کرد و کار غزا معطل ماند (ابناثیر، 8/618-620). در 363ق/974م بر ابوتَغلِب حَمدانی در موصل تاخت. ابوتغلب به سنجار عقب نشست و قصد تسخیر بغداد کرد. بختیار، وزیر خود ابنبَقیّه را با سبکتکین به بغداد باز فرستاد. ابوتغلب که یارای مقاومت نمیدید، صلح خواست و به بختیار غرامت داد و هریک به قلمرو خود بازگشتند. بختیار که در این اوقات سخت تنگدست بود، به اهواز رفت و بَختَکینِ آزاد رویه، مال بسیار به وی داد، اما میان ترکان و دیلمیان خلاف افتاد و بختیار خود بر ترکان تاخت و اِقطاعات سبکتکین را نیز مصادره کرد. آنگاه با مادر و برادرش حیلهای به کار بست تا سبکتکین را دستگیر کند، اما توفیق نیافت و سبکتکین خانه بختیار را در بغداد بسوزانید و برادران و مادرش را به واسط فرستاد. عامه بغداد نیز به سبکتکین پیوستند و بر شیعیان تاختند و خون بسیار ریخته شد (ابنجوزی، 7/68). بختیار به واسط رفت و از رکنالدوله و عضدالدوله و عمرانبنشاهین و ابوتَغلِب حَمدانی مدد خواست. ابوتغلب سپاه به تَکریت فرستاد و منتظر ایستاد تا اگر ترکان ظفر یابند، وی بغداد را تصرف کند. عمرانبنشاهین به درخواست بختیار وقعی ننهاد. ولی عضدالدوله مینگریست تا روزگار بر بختیار چه پیش آورد (قس: گردیزی، 203). ترکان برای یکسره کردن کار بختیار، به همراهی خلیفهالطائع و خلیفه مخلوعالمطیع، به واسط رفتنذ و ابوتغلب وارد بغداد شد. سبکتکین والمطیع در دیرالعاقول درگذشتند و الفتکین رهبری ترکان را به دست گرفت و به واسط راند. 50 روز میان آنان و بختیار پیکار بود. بختیار باز عضدالدوله را به مدد خواست و وی با سپاه به عراق راند (ابناثیر، 8/643-645). ترکان نیز دست از محاصره برداشتند و به بغداد بازگشتند. بختیار به عضدالدوله پیوست و هر دو عزم بغداد کردند و ترکان از دیگر سوی بیرون شدند (گردیزی، 204) و ابوتغلب حمدانی هم به موصل واپس نشست. عضدالدوله که مترصّد فرصت بود تا خود به عراق چیره شود، با حیله بختیار را نسبت به یارانش بدگمان کرد و آنان را بر بختیار بشورانید و سرانجام او را واداشت تا خود از حکومت استعفا دهد. آنگاه وی را دربند کرد و خود به حکومت نشست (ابناثیر، 8/648-650) این رفتار عضدالدوله باعث ایجاد نابسامانیهایی در قلمرو او شد. پدرش رکنالدوله به خشم آمد (ابوعلی مسکویه، 2/351) و ابنبَقیّه در واسط بر او شورید و عضدالدوله به ناچار بختیار را دوباره بر تخت نشانید و شرط کرد که به نیابت از او در عراق فرمان براند. اما آتش طمع عضدالدوله بر عراق خاموش نشد و او پس از مرگ پدرش رکنالدوله (336ق/947م) به بهانه تمایل بختیار به دشمنانش یعنی حَسَنِّویه کرد و فخرالدوله و ابوتغلب حَمدانی، بر او تاخت. بختیار به اشارت ابنبقیّه وزیر به مقابله برخاست، اما در اهواز شکست خورد و به واسط رفت و سپس به بغداد بازگشت. آنگاه عضدالدوله به بصره تاخت و سپس عزم بغداد کرد و از بختیار خواست که مال و سلاح گیرد و از بغداد بیرون رود. بختیار پذیرفت و عزم شام کرد. عضدالدوله وارد بغداد شد و در آنجا خطبه به نام او خواندند (367/978م). بختیار که عازم شام بود، به تحریک و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت پیکار شد و به شکست و اسارت بختیار انجامید (ابنجوزی، 7/87). عضدالدوله فرمان داد تا عزالدوله بختیار (هـ م) را بکشتند. با اینهمه بر سر بیپیکرش بسیار بگریست (ابنخلکان، 1/268).
3.عضدالدوله فناخسروبنرکنالدوله (3240-372ق/936-982م). یک سال قبل از مرگ عمادالدوله علی، به رغم مخالفت پارهای از سران دیلمی، به ولایتعهدی عمویش برگزیده شد. در 338ق/949م، در شیراز بر تخت نشست و به یاری پدرش رکنالدوله و عمویش معزالدوله بر مخالفان چیره شد (ابناثیر، 8/482، 483). در 345ق/956م بَلکا پسر وَنداد خورشیدِ دیلمی را که بر او شوریده بود، توسط ابوالفضلبنعنید سرکوب کرد. در 352ق/963م، از سوی خلیفهالمطیع لقب عضدالدوله یافت (همو، 8/544). ظاهراً در همین هنگام از خلیفه لقب تاجالدوله خواست و معزالدوله که میپنداشت با اعطای این لقب ممکن است امیرالامرایی وی پس از رکنالدوله به خطر بیفتد، با آن مخالفت کرد و پیشنهاد داد که لقب عضدالدوله برای او فرستاده شود و شد. شاید همین مخالفت باعث شد که بعدها عضدالدوله بر انقراض شاخه عراق پای فشارد. در 360ق/971م امیر سیستان خطبه به نام وی کرد، و در همان سال وی برای سرکوب بلوچها که در کرمان بر او شوریده بودند،خود لشکر به سیرجان برد و توسط سردار خویش عابدبنعلی، بلوچها را درهم شکست (361ق/972م). سال بعد، میان عضدالدوله و رکنالدوله با امیر منصوربننوح سامانی که از پیش رقابتها داشتند، صلح شد و مقرّر گشت که آن دو هر سال 000‘150 دینار به منصور رسانند. در 363ق/974م، به درخواست پسرعمویش بختیار، برای حمایت او در برابر ترکان، عازم عراق شد و الفتکین ترک را درهم شکست و وارد بغداد گشت. وی که در باطن به قصد تصرف عراق دعوت بختیار را پذیرفته بود، چندی بعد با نیرنگی که به کار بست، با تأیید خلیفه او را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست. اما دیری نپایید که مخالفان، در شهرهای مختلف قلمرو او گردنکشی آغاز کردند. نیز پدرش رکنالدوله که از توقیف بختیار سخت خشمناک شده بود (ابنجوزی، 7/75)، میانجیگری ابوالفتحبنعمید را نپذیرفت و تهدید کرد که برای گوشمالی فرزند به عراق خواهد آمد. عضدالدوله نیز به ناچار بختیار را به آن شرط که به نیابت از او در عراق فرمان براند، دوباره به حکومت گمارد و خود به فارس بازگشت (ابناثیر، 8/651، 654). اما به سبب مناسبات تیرهای که میان وی و پدرش پدیدار شده بود، بیم داشت که حکومت و امیرالامراییِ خود را از دست بدهد. در اینجا ابوالفتحبنعمید، قربانیِ آینده وی وزیر رکنالدوله، پای پیش نهاد و میان پدر و فرزند دیداری برپا کرد. در این دیدار، حکومت مستقل عضدالدوله بر شیراز و امیرالامرایی وی و نیز ریاست عالیه وی بر برادرانش مسلم شد، اما سخنی از عزالدوله بختیار و قلمرو وی نرفت. ظاهراً رکنالدوله با عدم طرح آن مسأله، دولت شاخه عراق را به فرمانروایی بختیار به رسمیت شناخت و تلویحاً عضدالدوله را از دستاندازی به آنجا منع کرد. با اینهمه، عضدالدوله پس از مرگ پدر آرزوی دیرین خود را جامه عمل پوشاند (ابنجوزی، 7/83) و بر عراق چیره شد. آنگاه بختیار را که با سپاه ابوتغلب حَمدانی، برای بازپس گرفتن بغداد به او هجوم آورده بود، بشکست و خودِ او را بکشت (ابناثیر، 8/691). در 367ق/977م موصل را از حمدانیان گرفت و سپس بر مَیّافارِقین و آمِد و برخی از مناطق دیار بَکر و دیار مُضشر چیره شد (همو، 8/692، 695). نیز در 369ق/979م، در پی کدورتی که میان وی و برادرش فخرالدوله پدید آمده بود، به بلاد جبل لشکر کشید و او را به نزد قابوسبنوشمگیر گریزاند و سپس در پی برادر، همدان را تصرف کرد و به مؤیدالدوله براد دیگر خود واگذاشت. سال بعد برادرانِ بَدرِبنحَسَنویه را که بر بَدر شوریده بودند، بکشت و سپس از قابوسبنوشمگیر، فخرالدوله را طلب کرد و چون قابوس به درخواست وی وقعی ننهاد، مؤیدالدوله را با سپاه به گرگان فرستاد و وی آن دیار را تصرف کرد. از این پس تا 372ق/982م، یک سال پس از افتتاح بیمارستان عضدی بغداد که عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله را ابتدا در بغداد دفن کردند و سپس به مقبره امام علیبنابی طالب(ع) انتقال دادند (ابنجوزی، 7/177).
عضدالدوله بزرگترین فرمانروای سده 4ق و روزگار او دوره زرین این سده به شمار میرود. وی به رغم جدالهای سختی که با پسر عمّ و برادران خود داشت، دولت پسران بویه را به اوج قدرت رسانید. قراین تاریخی، مانند سکهای که بر یک روی آن تصویری به سبک تصاویر سکههای ساسانی نقش شده (بوسه، تصویر 28، شمـ 3)، به خوبی نشان میدهد که او میکوشیده در پی تلاش رکنالدوله، سلطنتی ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان آل بویه نیز مؤید این معنی است.
وی سازمان جاسوسی منظّمی بنا نهاد که اخبار دورترین نقاط قلمروش را به سرعت در دسترس او قرار میداد. از همین رو، دیوان برید چنان سازمان یافته بود که نامهها را 8 روزه از شیراز به بغداد میبرد (ابنجوزی، 7/115). خود او بر جزئیات امور دولت نظارت کامل داشت و گاه برای تثبیت سِطره خود، خشونتهای هولناک نشان میداد؛ چنانکه بفرمود ابنبقیّه را لگدکوب پیلان کردند (ابوعلی مسکویه، 2/380) و عزالدوله بختیار را سربرید. با آنکه پس از چیرگی بر بغداد، اهتمام خاص به آنجا نشان میداد، ولی مقرّ دولتش همچنان در شیراز بود و یکی از وزیران او، و نیز قاضیالقضات دولت در آنجا مینشست و نایبان او در چهار گوشه بغداد، امور قضایی را اداره میکردند (همو، 2/399). گرچه وی در آغاز به نیابت از پدرش بر فارس فرمان میراند، و این معنی از سکههای آن روزگار هویدا است ولی گفتهاند که وی نخستین فرمانروایی بود که پس از اسلام «شاهنشاه» لقب گرفت (ابنخلکان، 4/51، 52)، ولی ظاهراً عنوان برگزیده او قبول عام نیافت. به هر حال، قید «نخستین» را باید با احتیاط تلقّی کرد مگر آنکه مقصود از آن، دریافت لقب رسمی شاهنشاه باشد که در 367ق/977م، طی آیین پرشکوهی از خلیفه گرفت، زیرا قبل از او رکنالدوله را در نشان یادبود سیمینی که در ری ضرب شده است (351ق/962م) «شاهنشاه» یاد کردهاند: «شکوه شاهنشاه افزون باد» (بوسه، 236) نیز عضدالدوله نخستین کس بود که نامش در کنار خلیفه وارد خطبه شد (ابنعماد، 3/78) و بر در «دارالمملکة» که مقرّ وی بود ـ شاید در مقابل دارالخلافه ـ اوقات نماز را طبل میکوفتند (ابوعلی مسکویه، 2/396)، و قبل از او کسی جز معزالدوله از چنین امتیازی برخوردار نبود (صابی، رسوم، 115)
4. شرفالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 3).
5.صمصامالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 4).
6.بهاءالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 5).
7.سلطانالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 6).
8.مُشَرفالدوله شاهنشاه، ابوعلی حسنبنبهاءالدوله (393-416ق/1003-1025م)،