0

تاریخ ایران- سلسله آل بویه (دیلمیان)

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهی کامل به سلسله ی آل بویه- قسمت اول
چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:05 PM

بویه، سلسله‎ای ایرانی نزاد و شیعی مذهب، منسوب به ابوشجاع بود که میان سالهای 322-448ق/933-1056م بر بخش بزرگی از ایران و عراق و جزیره تا مرزهای شمالی شام فرمان راندند.
سابقه تاریخی: در میانه‎های سده 3ق/9م، سلطه دیرینه دستگاه خلافت عباسی با جنبشهای استقلال طلبانه‎ای در قلمرو خود روبه‎رو شد که به سهو خویش به ضعف تدریجی نفوذ سیاسی خلفا انجامید. این جنبشها، در میان ایرانیان که از پیش فرصتی می‎جستند تا خود را از بند ستم عباسیان برهانند، با ظهور دولتهای صفّاریانو سامانیان و زیاریان به اوج خود رسید. در اوایل سده 4ق/10م دیلمیان که هیچ گاه به اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهای دیگری در شمال ایران، آغاز کردند. انگاه که ماکان‎بن‎کاکی، اسفارین شیرویه و مرداویج زیاری، هریک لشکری بسیجیدند و از دیلم خروج کردند، علی‎و حسن، پسران ابوشجاع بویه ماهیگیر دیلمی (نکـ این طقطقی، ص 378، که آنان را نه دیلمی، بلکه ساکن دیلم می‎داند). به ماکان که فرمانبردار سامانیان بود پیوستند. علی‎خود از پیش در خدمت نصربن‎احمد سامانی می‎زیست (ابن‎اثیر، 8/483). سپس که مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد، اینان با جلب نظر ماکان (ابوعلی مسکویه، 1/275) به مرداویج پیوستند (321ق/447م). او آن دو را گرامی داشت و علی‎را به حکومت کرج گمارد، اما به زودی پشیمان شد (ابن‎اثیر، 8/267). علی‎به پایمردی حسین‎بن‎محمد، ملقّب به عمید، که او را از مضمون نامه مرداویج مبنی بر جلوگیری از رفتن علی‎به کرج و فرمان بازگشت او اگاه ساخته بود، به سرعت وارد کرج شد (همو، 8/268) و رشته کارها را به دست گرفت و با تصرف دژهای اطراف، نیرویی یافت که مایه بیمناکی مرداویج شد. افزون بر آن، مردانی که مرداویج برای دستگیری علی‎به کرج فرستاد، به او پیوستند و نیرویش فزون‎تر شد و او قصد تصرف اصفهان کرد. اگرچه در آغاز سپاه محمدبن‎وشمگیر برادر مرداویج، واپس نشست. چندی بعد اَرَّجان و نوبندجن را تسخیر کرد و برادرش حسن را به تصرف کازرون فرستاد. حسن کازرون را گشود (مقریزی، 1/27) و مال بسیار گرد آورد. سپس لشکر محمدبن‎یاقوت را که دوباره امارت اصفهان یافته و مقابله با پسران بویه آمده بود، درهم شکست و به نزد علی‎بازگشت. اگرچه علی‎سال بعد به همراهی برادرانش حسن و احمد بر شیراز چیره شد و دولت مستقل خود را در آنجا پی افکند، ولی مورخان فتح ارجان (321ق/932م) را آغاز پایه‎گذاری دولت آل بویه دانسته‎اند. طی 12 سال پس از آن، حسن و احمد نیز به ترتیب بر ری و کرمان و عراق چیره شدند و دولت آل بویه به 3 شاخه بزرگ و یک شعبه کوچک در کرمان و عمان تقسیم شد.
.I فرمانروایان
آل بویه در فارس (322-447ق/933-1056م):
1.عمادالدوله ابوالحسن علی‎بن‎ابی شجاع بویه (د 338ق/949م)، اندکی پس از چیرگی بر ارجان و نوبندجان، از بیم اتحاد دشمنان، با حسن و احمد که این یکی اینک به وی پیوسته بود، عزم اصطخر و سپس بیضاء کرد و از آنجا به سوی کرمان رفت. در راه سپاه محمدبن‎یاقوت را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و به جای کرمان عازم شیراز شد و این شهر را تسخیر کرد (322ق/932م). سپس خلیفه عبّاسی‎الراضی و وزیرش ابن‎مقله را به ارسال 8 میلیون درهم در سال نوید داد و خلعت و فرمان گرفت (ابوعلی مسکویه، 1/299؛ قس: مستوفی، نزهةالقلوب، 411)، اما نماینده خلیفه را بفریفت و نگاه داشت تا وی در شیراز بمرد و آن مال بشکست (صاحبی نخجوانی، 215). آنگاه با مرداویج که اهواز را تصرف کرده بود، صلح کرد و در قلمرو خود، خطبه به نام وی خواند. پس از قتل مرداویج (323ق/935م) ابوالحسن علی‎از سویی، و یاقوت و ابوعبدالله بریدی از سوی دیگر به اهواز تاختند. علی‎سپاه یاقوت را در اطراف ارجان بشکست و به درخواست ابوعبدالله بریدی و تأیید خلیفه، صلح شد و مقرّر گشت که علی‎بن‎بویه بر فارس فرمان راند و یاقوت و بریدی بر اهواز. اگرچه یاقوت در همان سال به تحریک بریدی به فارس حمله برد، ولی شکست خورد (ابن‎اثیر، 8/307) و علی‎بر رامهرمز چیرگی یافت. وی در 324ق/936م، کهترین برادر خود احمد را به تصرف کرمان گسیل داشت و به قولی، خود به آن دیار لشکر کشید. آنگاه که ابوعبدالله بریدی از مقابل ابن‎رایق گریخت و به نزد علی‎بن‎بویه آمد و او را به تصرف خوزستان و عراق تحریک کرد، وی ابوعبدالله را با لشکری به فرماندهی برادرش احمد روانه ساخت و اهواز و بصره را به اقطاع بریدی داد؛ بر آن شرط که هر سال 8 میلیون درهم به نزد علی‎فرستد (همو، 8/336، 341). آنگاه سپاهی دیگر به مدد او فرستاد و احمد، اهواز را تسخیر کرد. در 329ق/941م که وشمگیر زیاری بر وی چیره شد، از سوی خلیفه‎المستکفی، لقب عمادالدوله یافت و مدتی بعد ناصرالدوله حمدانی هم خطبه به نام 3 برادر کرد (همو، 8/477). عمادالدوله همچنان در تختگاه خود شیراز فرمان می‎راند تا در 338ق/949م درگذشت و در اصطخر به خاک سپرده شد. وی چون پسر نداشت، برادرزاده خود فناخسرو (یا پناه خسرو، نکـ این اسفندیار، فهرست؛ اقبال آشتیانی، 161) پسر رکن‎الدوله حسن را به جانشینی خود برگزید.
2.عضدالدوله فناخسروبن‎رکن‎الدوله (نکـ آل بویه در عراق، همین مقاله شمـ 3).
3.شرف‎الدوله ابوالفوارس شیرزیل (د 379ق/989م). نام او را شیرذیل (مستوفی، تاریخ گزیده، 422) که برابر با فارسی شیردل است (اقبال آشتیانی، 168) هم نوشته‎اند. در 357ق/968م از سوی پدرش عضدالدوله امارت کرمان یافت. پس از مرگ پدر، از کرمان به شیراز رفت و بر فارس چیره شد و نام برادرش صمصام‎الدوله را که در بغداد بر قلمرو عضدالدوله فرمان می‎راند، از خطبه بینداخت. سپس ابواحمد موسوی پدر شریفِ رَضِی، و شریف ابوالحسین محمدبن‎عمر علوی را که به فرمان پدرش در شیراز به زندان بودند، آزاد کرد و ظاهراً از سوی آنها تاج‎الدوله لقب یافت. شرف‎الدوله پس از استقرار در شیراز، به بصره تاخت و پس از چیرگی، آنجا را به برادر دیگرش ابوالحسین داد (ابن‎اثیر، 9/22، 23). صمصام‎الدوله از بغداد، سپاه به مقابله فرستاد، ولی شکست خورد و عقب نشست (همو، 9/23) و دولتش به عراق محدود شد. در 375ق/985م اَسفارِبن‎کُردویه به شرف‎الدوله گرایش یافت و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از او در عراق به حکومت بنشاند، ولی توفیق نیافت و به اهواز نزد ابوالحسین‎بن‎عضدالدوله رفت. در همان سال، شرف‎الدوله اهواز را از برادرش گرفت. آنگاه به بصره هجوم برد. صمصام‎الدوله صلح خواست و پیشنهاد کرد که در عراق خطبه به نام او کند، ولی شرف‎الدوله نپذیرفت و به پیشروی خود به سوی عراق ادامه داد. صمصام‎الدوله خود به اردوگاه شرف‎الدوله رفت، ولی گرفتار شد و شرف‎الدوله بر بغداد چیرگی یافت (همو، 9/48، 49). اما دیری نپایید که میان دیلمیان طرفدار صمصام‎الدوله و ترکان وابسته به شرف‎الدوله، فتنه‎ای عظیم برخاست و شرف‎الدوله مجبور شد صمصام‎الدوله را به فارس فرستد. سال بعد شرف‎الدوله لشکری به فرماندهی قراتکین جَهشَیاری به نبرد با بَدرین حَسَنویه که به عموی وی فخرالدوله متمایل شده بود، فرستاد؛ اما طرفی بر نبست. چندی بعد کس فرستاد تا چشمان صمصام‎الدوله را که در شیراز به زندان بود، کور کند؛ ولی خود به بستر بیماری افتاد و اندکی بعد درگذشت. پیکر او را در جوار حرم حضرت علی‎بن‎ابی طالب(ع) دفن کردند.
4.صمصام‎الدوله ابوکالیجار مرزبان (ح 353-388ق/964-998م). پس از مرگ عضدالدوله، امرای دولت او در بغداد وفادای خود را نسبت به ابوکالیجار اعلام داشتند و صمصام‎الدوله لقبش دادند. وی فارس را به تیول دو برادر خود ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه داد. ولی شرف‎الدوله پیشدستی کرد و بر فارس چیره شد و سپاهی را که صمصام‎الدوله به مقابله فرستاده بود، درهم شکست. نیز ابوالحسین احمد، اهواز را ترک کرد و در پادشاهی طمع بست (373ق/983م). در همان سال ابوعبدالله حسین‎بن‎دوستک، معروف به «باد» از اکراد حمیدیه که پس از مرگ عضدالدوله مَیّافارِقین را تشرف کرده بود، بر نَصیبَین نیز چیره شد و لشکر صمصام‎الدوله را درهم شکست. دومین لشکر صمصام‎الدوله نی در برابر باد تاب مقاومت نیاورد و باد بر موصل هم دست یافت و عزم بغداد کرد (همو، 9/35، 36). در این میان، قرمطایان نیز به قصد تصرف بغداد لشکری بسیج کردند، اما با گرفتن زر و سیم واپس نشستند (همو، 9/37). صمصام‎الدوله آنگاه با فرستادن زیاربن‎شهراکویه، باد را درهم شکست و بر موصل چیره د. سال بعد اسفارین کردویه از سرداران بزرگ دیلمی، بر صمصام‎الدوله شورید و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از شرف‎الدوله، در بغداد به حکومت بنشاند، اما توفیق نیافت و به اهواز گریخت. در 376ق/986م شرف‎الدوله بر او تاخت و به پیشنهاد صمصام‎الدوله که قبول کرد در عراق خطبه به نام او بخواند، وقعی ننهاد و صمصام‎الدوله را که به اردوی او آمده بود بازداشت کرد و اندکی بعد مجبور شد او را به فارس فرستد. صمصام‎الدوله همانجا بود تا در 379ق/989م به دستور شرف‎الدوله کور شد، اما پس از انتشار خبر مرگ شرف‎الدوله، از زندان آزاد گشت و با دیلمانی که به او پیوسته بودند، در شیراز بر تخت نشست. در 380ق/990م، سپاهی به مقابله بهاءالدوله که از عراق به خوزستان تاخته بود، فرستاد. این سپاه در نبرد نخست شکست خورد، اما سرانجام بهاءالدوله را درهم شکست و مقرّر شد که صمصام‎الدوله بر فارس و اَرَّجان فرمان براند و بهاءالدوله عراق و خوزستان را در تصرف داشته باشد (همو، 9/76). سال بعد عمروبن‎خلف صفّاری، کرمان را تصرف کرد و سپاه صمصام‎الدوله را درهم شکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و عقب نشست (382ق/992م). با این حال، صفاریان باز نایستادند و این‎بار طاهربن‎خلف، سپاه به بَردسیر برد، ولی به هجوم استاد هرمز سردارِ صمصام‎الدوله عقب نشست (384ق/994م) و استاد هرمز بر کرمان چیره شد (همو، 9/84). صمصام‎الدوله در 385ق/995م، پس از قتل عام ترکان در فارس، اهواز را تسخیر کرد و سردار خود ابوالقاسم علاءبن‎حسن و سپس استاد هرمز را به حکومت آنجا گمارد. در 388ق/998م ابونصر و ابوالقاسم پسران عزالدوله بختیار، از زندان گریختند و با دیلمیان ناراضی، به کردان پیوستند. صمصام‎الدوله بر جان خود بیم کرد و عازم دژی در دروازه شیراز شد. در میان راه مردانش بر او شوریدند و صمصام‎الدوله گریخت و به دودمان در نزدیکی شیراز رفت، ولی رئیس قلعه دودمان که طاهر نام داشت، او را گرفتار کرد و به نزد ابونصربن‎بختیار فرستاد و او صمصام‎الدوله را کشت (همو، 9/142).
5.بهاءالدوله ابونصر فیروز (361-403ق/972-1012م). در 357ق/968م که اسفاربن‎کردویه بر صمصام‎الدوله شورید و خواست بهاءالدوله را به نیابت افکند؛ اما با هجوم شرف‎الدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرف‎الدوله روانه کرد. در 379ق/989م شرف‎الدوله در بستر بیماری به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در ایّام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرف‎الدوله در همان بستر درگذشت و بهائالدوله از سوی خلیفه‎الطائع بالله، خلعت و فرمان سلطنت یافت (همو، 9/62) و به توسعه قلمرو خود دست زد. در 380ق/990م به قصد تسخیر فارس به بصره رفت و اَرجان را تصرف کرد و مال و خواسته بسیار به جنگ آورد، اما از لشکر صمصام‎الدوله شکست خورد و به اهواز واپس نشست. سال بعد به طمع زر و سیم، خلیفه‎الطائع، را توقیف کرد و پس از مصادره اموالش، القادربالله را به خلافت نشاند. در اواخر همان سال موصل را که ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین حَمدانی تصرف کرده بودند. بازپس گرفت. در 383ق/993م، برای مقابله با صمصام‎الدوله که اهواز را تصرف کرده بود، سپاهی گسیل داشت. این لشکر به سرکردگی طغان ترک، سپاه صمصام‎الدوله را واپس راند (384ق/994م)، اما سال بعد مجدداً اهواز و سپس بصره را از دست داد (386ق/996م) و نامش را در آن شهرها از خطبه بینداختند. در آن میان که وی به دور از بغداد مشغول نبرد با لشکر صمصام‎الدوله بود، مقلّدین مُسَبّب عُقَیلی، امیر موصل، بر بغداد چیره شد. بهاءالدوله به ناچار ابوجعفر حجّاج را به بغداد روانه کرد تا با مقلّد صلح برقرار کند. مقلد خود پای پیش نهاد و مقرر شد که 000‘10 دینار به نزد بهاءالدوله فرستد و در قلمرو خود خطبه به نام وی و ابوجعفر حجاج کند (ابن‎اثیر، 9/126) و خود در برابر، لقب حسام‎الدوله یابد و موصل، کوته، القصر و‎الجامعین به تیول وی واگذار شود. بهاءالدوله در 389ق/999م، پس از قتل صمصام‎الدوله، بر فارس و خوزستان استیلا یافت و پسران بختیار را براند. (همو، 9/150، 151) و در فارس مقام گزید. سال بعد سپاهی به پیکار ابونصربن‎بختیار که بر کرمان چیره شده بود فرستاد و آن دیار را تصرف کرد و گفت تا او را بکشتند. در 393ق/1003م به سبب فتنه عظیمی که عَیّاران در بغداد پدید آوردند، ابوعلی ابن‎ابی جعفر، استاد هرمز را با لقب عمیدالجیوش به جای ابوجعفر حجاج به بغداد فرستاد. این امر باعث شد که ابوجعفر حجاج به کردان پیوندد و در 397ق/1007م با سپاهی که بَدرین حَسَنویه او را داده بود، به بغداد هجوم آوَرَد. اما از نیروی بهاءالدوله و عمیدالجیوش بیم کرد و طریق صلح پیمود (همو، 9/193). در 401ق/1010م، قرواش ابن‎مقلّد عُقَیلی در موصل، انبار، مداین و کوفه خطبه به نام الحاکم بامرالله فاطمی کرد (همو، 9/223). بهاءالدوله به درخواست القادر بالله عباسی، عمیدالجیوش را با سپاه به پیکار قرواش فرستاد، اما کار به صلح انجامید و قرواش نام الحاکم را از خطبه بینداخت. بهاءالدوله سرانجام در 403ق/1012م، پس از 24 سال حکومت، در 42 سالگی در اَرَّجان درگذشت و در جوار حرم حضرت علی‎بن‎ابی طالب(ع) نزد پدرش عضدالدوله به خاک سپرده شد (ذهبی، 2/250؛ ابن‎اثیر، 9/241).
6.سلطان‎الدوله ابوشجاع‎بن‎بهاءالدوله (393-ح415ق/1003-1024م)، مقارن مرگ پدر در ارجان بود. سپس به شیراز رفت و بر تخت نشست. در 405ق/1014م هلال‎بن‎بدر را با سپاهی به پیکار با شمس‎الدوله که درصدد گسترش قلمرو خود بود روانه کرد، اما هلال شکست خورد و کشته شد. در 407ق/1016م، برادرش ابوالفوارس قوام‎الدوله امیر کرمان، بر او هجوم برد، ولی شکست خورد و به خراسان نزد یمین‎الدوله محمود غزنوی رفت (عبتی، 363) و سپاه گرفت و باز به شیراز هجوم برد و وارد شهر شد. سلطان‎الدوله که به بغداد رفته بود، بی‎درنگ بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست. با آنکه سلطان‎الدوله سپاه فرستاد و کرمان را نیز تصرف کرد، ولی سرانجام در میانه، صلح افتاد و هریک به قلمرو خود بازگشتند (ابن‎اثیر، 9/293، 294). سلطان‎الدوله، چند سال بعد را به سامان دادن اوضاع عراق که در این سالها به سبب پیکارهای متوالی و رقابتهای سخت میان ترکان و دیلمیان، نیز شیعیان و سنبان، به آشفتگی کشیده شده بود، صرف کرد. با اینهمه، در 411ق/1020م، میان وی و سپاهیان بغداد اختلاف افتاد و او مجبور شد به اهواز رود و با پافشاری مخالفان، برادر خود مُشَرَّف‎الدوله را در بغداد به نیابت گمارد. اما بی‎درنگ ابن‎سهلان را از شوشتر به بغداد روانه کرد تا مشرف‎الدوله را براند، ولی توفیق نیافت و پایه‎های حکومت مشرف‎الدوله در بغداد استوار شد. در اهواز هم ترکان بر سلطان‎الدوله شوریدند و خواستار حکومت مشرّف‎الدوله شدند (همو، 9/318). نیز مشرّف‎الدوله، دیلمیان را که می‎خواستند به خانه‎های خود در خوزستان بازگردند، روانه اهواز کرد. اما دیلمیان به سلطان‎الدوله پیوستند (412ق/1021م). سرانجام با وساطت مؤیدالملک‎الرُخَّجِی و ابومحمدبن‎مُکرَم، وزرای دو طرف، صلح شد؛ بر این قرار که مشرف‎الدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان در تصرف سلطان‎الدوله باشد (413ق/1022م). سلطان‎الدولة تا پایان عمر، 415ق/1024م و به قولی 413ق/1022م (ذهبی، 2/223)، در تختگاه خود شیراز می‎زیست.
7.عمادالدین ابوکالیجار مرزبان‎بن‎سلطان‎الدوله (ح 400-440ق/1010-1048م)، از 412ق/1021م امارت اهواز داشت. پس از مرگ پدر، به دعوت اوحدابومحمدبن‎مکرم، برای استقرار بر تخت به شیراز خوانده شد. اما عمویش ابوالفوارس امیر کرمان، پیشدستی کرد و بر شیراز چیره گشت. ابوکالیجار سپاه وی را درهم شکست و وارد شهر شد. اندکی بعد، از بیم لشکریان که به بهانه زر و سیم بر او شوریدند، به نوبندجان و سپس به شعب بوان رفت. دیلمیان ابوالفوارس را به شیراز خواندند و او پس از تسخیر شیراز برای سرکوب ابوکالیجار به شعب بوان تاخت، اما در میانه صلح افتاد، بر این قرار که فارس و کرمان زیر فرمان ابوالفوارس باشد و ابوکالیجار بر خوزستان کم براند (ابن‎اثیر، 9/338، 339). اما این صلح دوامی نیافت و ابوکالیجار با یک حمله بر فارس چیره شد و ابوالفوارس را در نبردی دیگر میان بیضاء و اصطخر درهم شکست. در 416ق/1025م، پس از مرگ مشرف‎الدوله، در بغداد به نام او را از خطبه بیفکندند و جلال‎الدوله را به حکومت شناختند. ابوکالیجار در 419ق/1028م، به هواخواهی از دیلمیان که ترکان بر ایشان تاخته بودند بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم محمود غزنوی، به جلال‎الدوله دست اتحاد داد، ولی جلال‎الدوله در پاسخ به اهواز تاخت و دست به چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست. با اینهمه، وی به بغداد بازگشت. در 422ق/1031م، سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد ترکانِ بغداد بر جلال‎الدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و انها نیز نام او را از خطبه انداختند (همو، 9/423). سرانجام در 428ق/1037م میان ابوکالیجار و جلال‎الدوله صلح افتاد و خلیفه‎القائم بامرالله، برای ابوکالیجار خلعت فرستاد. در 433ق/1042م، ابوکالیجار عُمان را تصرف کرد (همو، 9/502). در 435ق/1044م، پس از مرگ جلال‎الدوله، امیران و سرداران بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند و او وارد بغداد شد (436ق/1044م). در اوقات نمازهای پنجگانه برای او طبل نواختند (ذهبی، 28272). در 437ق/1045م ابومنصوربن‎علاءالدولة کاکویه، به اطاعت ابوکالیجار درآمد و در اصفهان خطبه به نام او کرد (ابن‎اثیر، 9/530). ابوکالیجار در 439ق/1047م با سلطان طغرل بک که چشم طمع به قلمرو او دوخته بود، صلح کرد و در همان سال بر بطیحه چیره شد و از آنجا به کرمان رفت و اندکی بعد، در شهر جناب کرمان درگذشت (440ق/1048م).
8. الملک‎الرحیم ابونصرخسرو فیروزبن‎ابی کالیجار (د 450ق/1058م)، مقارن مرگ ابوکالیجار، در بغداد بود. آنگاه خطبه به نام او کردند و او خود را از خلیفه خواست لقب احترام آمیز و بی‎سابقه «الملک‎الرحیم» را به او دهد، ولی خلیفه امتناع کرد. سال بعد به فارس رفت و چون با اختلاف سخت میان ترکان بغداد و ترکان شیراز روبه‎رو شد، به اهواز رفت و برادرش فولادستون بر فارس چیرگی یافت (همو، 9/555) و عزم تسخیر اهواز کرد. ابونصر به مقابله رفت و شکست خورد و اهواز را نیز از دست داد. اما در میان سپاه فولادستون در اهواز اختلاف افتاد و پاره‎ای به ابونصر پیوستند و بقیه شهر را رها ساختند و ابونصر دوباره وارد اهواز شد (442ق/1050م) و در عَسکَر مُکرَم اقامت گزید. آنگاه برای فریب امیر ابومنصور فولادستون و دیگر امیران شکست خورده که می‎خواستند طغرل سلجوقی را به یاری بخوانند، برادر خود امیر ابوسعد را به فارس فرستاد و او بدون برخورد با مقاومت، بر اصطخر و شیراز چیره شد (443ق/1051م). از آن سوی فولادستون، به ابونصر که اینک، پس از جدایی سردارانش (چون بَساسیری و نورالدّوله دُبَیس‎بن‎مَزیَد) از او، به اهواز رفته بود، هجوم برد و او را به سختی درهم شکست و اهواز را تصرف کرد (همو، 9/572-575) و ابونصر به واسط واپس نشست. نیز در 445ق/1053م، با سپاهی که از طغرل گرفته بود، شیراز را تصرف کرد. با اینهمه الملک‎الرحیم، طی 2 سال بعد از آن، بر بصره و ارجان چیره شد (همو، 9/588، 594). اما پایان کار وی فرا رسیده بود و نزاعهای داخلی میان دیلمیان، و تسلط ترکان بر امرای آل بویه، دولت آنان را به سراشیب سقوط افکنده بود. از آن گذشته، دولت تازه‎نفس سلجوقیان به سرعت نیرو می‎گرفت و بالهای خویش را بر سراسر ممالک اسلامی می‎گسترد. طغرل سلجوقی که از مدتها پیش، استیلا بر بغداد و تحصیل مشروعیت حکومت خویش را در پیش چشم داشت، از ضعف شدید آل بویه و پریشانیهایی که بساسیری در بغداد پدید آورده بود، نیک سود جست و در 447ق/1055م، به بغداد تاخت و کس به نزد خلیفه فرستاد و اظهار اطاعت کرد و ترکان بغداد را وعده مال و احسان داد. ترکان نخست نپذیرفتند، ولی خلیفه از بیم بساسیری که می‎خواست کاخ وی را به تاراج دهد، طغرل را به بغداد خواند (ذهبی، 2/289) و خطبه به نام او کرد (جمعه، 22 رمضان 447ق/15 دسامبر 1055م) و او در 25 رمضان/18 دسامبر وارد شهر شد. روز بعد میان پاره‎ای از مردم با یکی از سربازان طغرل نزاع شد و به گمان آنکه ابونصر دیلمی به جنگ با طغرل برخاسته همه بغدادف جز شیعیان کَرخ، بر سپاه طغرل شوریدند، اما به سختی شکست خوردند و طغرل، ابونصر فیروز را گرفت و به قلعه سیروان و دولت آل بویه از بغداد برچیده شد. اما فولادستون که در همان سال بر شیراز چیره شده بود، تا سال بعد برجای بماند و در 448ق/1056م، فضل‎بن‎حسن فضلویه شبانکاره او را گرفت و زندانی کرد و سلسله آل بویه در فارس نیز برافتاد. ابونصر فیروز را بعداً به ری بردند ودر قلعه آنجا به زندان افکندند تا در 450ق/1058م، درگذشت (ابن‎عماد، 3/287).
آل بویه در عراق (334-447ق/946-1055م):
1.معزالدوله ابوالحسین احمدبن‎ابی شجاع بویه (ح 303-356ق/915-967م)، کهترین پسر ابوشجاع بویه که ظاهراً نخستین‎بار در وقایع 322ق/934م، که عمادوالدوله به تسخیر شیراز رفت، از او یاد شده است. 2 سال بعد، عمادالدوله با رایزنی برادرش رکن‎الدوله، ابوالحسین احمد را به تسخیر کرمان فرستاد تا نقطه‎ای برای فرمانروایی خود بجوید (ابن‎اثیر، 8/325). در نبردی که میان وی و علی‎بن‎زنگی، معروف به علی‎گِلویه (در متون عربی، با کاف نوشته می‎شود) سرکرده قبایل کوفیچ و بلوچ، رخ دادف یک دست و چند انگشت احمد بریده شد (همو، 8/326) و او از همین‎رو به «اقطع» معروف گشت (ابن‎خلکان، 1/175). با اینهمه، علی‎گلویه به تیمار احمد برخاست تا بهبودی یافت. اما وی به پاداش این کار، پس از درهم شکستن محمدبن‎الیاس که از سیستان به کرمان تاخته بود، تیغ در میان مردان گلویه نهاد و بسیاری را بکشت و خود چندی بعد به فرمان عمادالدوله که به تحریک ابوعبدالله بریدی طمع در عراق بسته بود، سپاه به خوزستان برد (ذهبی، 2/42). پسر بویه نخست بر اهواز چیره شد، اما میان وی و بریدی اختلاف افتاد و احمد به عَسکَرمُکرَم رفت (همدانی، 107) و بریدی در اهواز مستقر شد. در این میان عمادالدوله لشکر دیگری به نزد ابوالحسین احمد فرستاد و او به مدد آن سپاه، اهواز را تسخیر کرد (ابن‎اثیر، 8/341، 343). اما اختلاف وی با بریدی هنوز برجای بود، چنانکه در 328 و 331ق/944م، واسط را تصرف کرد و مالیات و خراج گرفت؛ اما توزون امیر واسط که به بغداد رفته بود، بازگشت و او را به سختی درهم شکست (صولی، 258، 262) و کوشش مجدد او در سال بعد برای چیرگی بر واسط نیز ناکام ماند (ابن‎اثیر، 8/408؛ قس: مقریزی، 1/27). با اینهمه، طی 5 بار حمله خود به عاق، در فاصله 331 تا 334ق/943 تا 946م، هر بار بیشتر در قلمرو خلیفه نفوذ کرد (مینورسکی، 125) تا آنکه سرانجام از اوضاع پرآشوب بغداد که امیرالامراها و مدعیان حکومت بغداد پدید آورده و خلیفگان را به بازیچه‎ای بدل ساخته بودند، سود جست و به آن سی تاخت. مستکفی بالله و این شیرزاد و امیرالامرای بغداد گریختند و چجون ترکان به موصل عقب نشستند، خلیفه که رهایی از دست ترکان را می‎جست، به بغداد درآمد. اندکی بعد نیز پسر بویه وارد بغداد شد (11 جمادی‎الاول 334ق/19 دسامبر 945م) و از سوی خلیفه لقب معزالدوله یافت. برادرانش علی‎و حسن نیز به ترتیب به عمادالدوله و رکن‎الدوله ملقب شدند و به دستور خلیفه، القاب انها بر سکه‎ها نقش گردید (ذهبی، 2/26) و معزالدوله شیعی مذهب، بر خلیفه عباسی، چیرگی تمام یافت. 12 روز بعد، خلیفه‎المستکفی را کور کرد و به زندان افکند و فضل‎بن‎مقتدر را به نام المطیع‎الله به خلافت نشاند و روزانه 100 دینار مقرری برای او تعیین کرد (همو، 2/47؛ ابن‎اثیر، 8/450، 451). از آن پس حشمت خلفای بغداد برفت و «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند» (مجمل‎التواریخ، 379). معزالدوله پس از آن به سرکوب امرای اطراف پرداخت. نخست به ناصرالدوله حمدانی هجوم برد و بغداد را به قصد عُکبَرا ترک کرد. ناصرالدوله از این فرصت سود جست و بغداد را اشغال کرد و نام آل بویه را از سکه بینداخت، اما کارش دوام نیافت و معزالدوله با حیله بر بغداد چیره شد (335ق/946م) و ناصرالدوله را وادار به صلح کرد. در 337ق/948م، به موصل تاخت و چون رکن‎الدوله از او بر ضدّ خراسانیان یاری خواست، بازگشت و موصل و جزیره و شام را در برابر 8 میلیون درهم در سال، به ناصرالدوله بازنهاد و مقرر شد که وی در قلمرو خود به نام پسران بویه خطبه بخواند (ابن‎اثیر، 8/477). نیز در همان سال ابوالقاسم بریدی به او پناه برد و معزالدوله املاکی به تیول او داد (ابوعلی مسکویه، 2/115). معزالدوله تا آن هنگام به نیابت از برادر مهتر خود عمادالدوله که رسماً امیرالمرای بغداد بود، در عراق حکم می‎راند. پس از مرگ وی، به اطاعت رکن‎الدوله گدن نهاد و خود را نایب او در عراق دانست. پس از آن که رکن‎الدوله از او بر ضدّ نوح سامانی که بر او هجوم برده بود یاری خواست (339ق/950م)، معزالدوله سپاهی به سرکردگی سبکتکین به نزد برادر گسیل داشت و او خراسانیان را در قرمیسین و همدان بشکست و رکن‎الدوله به همدان درآمد (ابن‎اثیر، 8/487). در 343ق/954م پس از چیرگی طرفداران معزالدوله بر هواداران ابن‎طغج در مکه، به نام رکن‎الدوله و معزالدوله و پسرش عزالدوله بختیار در حجاز خطبه خواندند (همو، 8/509). در 345ق/956م، روزبهان‎بن‎وَنداد خورشید دیلمی را که بر او شوریده و به اهواز رفته بود، سرکوب کرد و سپس گفت تا وی را بکشتند (همو، 8/516؛ نیز ذهبی، 2/69 روایت می‎کند که روزبهان به بغداد تاخت). معزالدوله چند سال بعد را بیشتر صرف چیرگی بر حَمدانیان و تصرف عُمان کرد. یک‎بار هم ناصرالدوله را به حلب واپس راند و تا برادر او سیف‎الدوله، خراجی را که ناصرالدوله بر گردن داشت تضمین نکرد، بازنگشت (348ق/959م). در 354ق/965م با ارسال سپاه، بر عُمان چیره شد، ولی پس از بازگشت لشکریانِ وی، قرمطیان، آن دیار را تصرف کردند. این‎بار معزالدوله خود لشکر به ان سامان برد و در اُبُلّه بماند و سپاه خود را با قوای امدادی عضدالدوله به عسمان فرستاد و خود به واسط رفت تا با عمران‎بن‎شاهین که بر بَطیحه چیره شده بود نبرد کند، اما در آنجا بیمار شد و به بغداد رفت (356ق/967م) و چند روز بعد در 53 سالگی (ذهبی، 2/96) درگذشت.
2.عزالدوله ابومنصور بختاربن‎معزالدوله (ح 331-367ق/943-978م)، پس از معزالدوله بر تخت نشست و به رغم سفارش پدر که او را به فرمانبری از رکن‎الدوله و عضدالدوله (ابوعلی مسکویه، 2/234) و پاسداری از امرای دولت، خاصه سبکتکینِ حاجب، فرمان داده بود بنای بدرفتاری گذاشت و با تصرف اقطاعات امرای دیلمی، آنها را از گرد خویش بپراکند. سبکتکین از او روی بگردانید و حبشی برادر عزالدوله در بصره بر او شورید. در 359ق/970م، به واسط رفت و ابوالفضل عباس‎بن‎حسین شیرازی وزیر خود را به سرکوب عمران‎بن‎شاهین در جامده فرستاد، اما ناکام ماند و با گرفتن زر و سیم از او تن به صلح داد (ابن‎کثیر، 8/610)؛ در 360ق/971م قرمطیان را در حمله به دمشق یاری رساند و سال بعد، به درخواست بغدادیان (ابوحیان توحیدی، 3/152)، برای نبرد با رومیان که به جزیره تاخته بودند، سبکتکین را گفت تا سپاه آراید و خود از خلیفه‎المطیع لله هزینه نبرد گرفت. اما میان شیعیان و سنّیان درگیری سختی پدید آمد و محلّه کَرخ بسوخت. بختیار نیز آن مال را جهت خویش صرف کرد و کار غزا معطل ماند (ابن‎اثیر، 8/618-620). در 363ق/974م بر ابوتَغلِب حَمدانی در موصل تاخت. ابوتغلب به سنجار عقب نشست و قصد تسخیر بغداد کرد. بختیار، وزیر خود ابن‎بَقیّه را با سبکتکین به بغداد باز فرستاد. ابوتغلب که یارای مقاومت نمی‎دید، صلح خواست و به بختیار غرامت داد و هریک به قلمرو خود بازگشتند. بختیار که در این اوقات سخت تنگدست بود، به اهواز رفت و بَختَکینِ آزاد رویه، مال بسیار به وی داد، اما میان ترکان و دیلمیان خلاف افتاد و بختیار خود بر ترکان تاخت و اِقطاعات سبکتکین را نیز مصادره کرد. آنگاه با مادر و برادرش حیله‎ای به کار بست تا سبکتکین را دستگیر کند، اما توفیق نیافت و سبکتکین خانه بختیار را در بغداد بسوزانید و برادران و مادرش را به واسط فرستاد. عامه بغداد نیز به سبکتکین پیوستند و بر شیعیان تاختند و خون بسیار ریخته شد (ابن‎جوزی، 7/68). بختیار به واسط رفت و از رکن‎الدوله و عضدالدوله و عمران‎بن‎شاهین و ابوتَغلِب حَمدانی مدد خواست. ابوتغلب سپاه به تَکریت فرستاد و منتظر ایستاد تا اگر ترکان ظفر یابند، وی بغداد را تصرف کند. عمران‎بن‎شاهین به درخواست بختیار وقعی ننهاد. ولی عضدالدوله می‎نگریست تا روزگار بر بختیار چه پیش آورد (قس: گردیزی، 203). ترکان برای یکسره کردن کار بختیار، به همراهی خلیفه‎الطائع و خلیفه مخلوع‎المطیع، به واسط رفتنذ و ابوتغلب وارد بغداد شد. سبکتکین والمطیع در دیرالعاقول درگذشتند و الفتکین رهبری ترکان را به دست گرفت و به واسط راند. 50 روز میان آنان و بختیار پیکار بود. بختیار باز عضدالدوله را به مدد خواست و وی با سپاه به عراق راند (ابن‎اثیر، 8/643-645). ترکان نیز دست از محاصره برداشتند و به بغداد بازگشتند. بختیار به عضدالدوله پیوست و هر دو عزم بغداد کردند و ترکان از دیگر سوی بیرون شدند (گردیزی، 204) و ابوتغلب حمدانی هم به موصل واپس نشست. عضدالدوله که مترصّد فرصت بود تا خود به عراق چیره شود، با حیله بختیار را نسبت به یارانش بدگمان کرد و آنان را بر بختیار بشورانید و سرانجام او را واداشت تا خود از حکومت استعفا دهد. آنگاه وی را دربند کرد و خود به حکومت نشست (ابن‎اثیر، 8/648-650) این رفتار عضدالدوله باعث ایجاد نابسامانیهایی در قلمرو او شد. پدرش رکن‎الدوله به خشم آمد (ابوعلی مسکویه، 2/351) و ابن‎بَقیّه در واسط بر او شورید و عضدالدوله به ناچار بختیار را دوباره بر تخت نشانید و شرط کرد که به نیابت از او در عراق فرمان براند. اما آتش طمع عضدالدوله بر عراق خاموش نشد و او پس از مرگ پدرش رکن‎الدوله (336ق/947م) به بهانه تمایل بختیار به دشمنانش یعنی حَسَنِّویه کرد و فخرالدوله و ابوتغلب حَمدانی، بر او تاخت. بختیار به اشارت ابن‎بقیّه وزیر به مقابله برخاست، اما در اهواز شکست خورد و به واسط رفت و سپس به بغداد بازگشت. آنگاه عضدالدوله به بصره تاخت و سپس عزم بغداد کرد و از بختیار خواست که مال و سلاح گیرد و از بغداد بیرون رود. بختیار پذیرفت و عزم شام کرد. عضدالدوله وارد بغداد شد و در آنجا خطبه به نام او خواندند (367/978م). بختیار که عازم شام بود، به تحریک و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت پیکار شد و به شکست و اسارت بختیار انجامید (ابن‎جوزی، 7/87). عضدالدوله فرمان داد تا عزالدوله بختیار (هـ م) را بکشتند. با اینهمه بر سر بی‎پیکرش بسیار بگریست (ابن‎خلکان، 1/268).
3.عضدالدوله فناخسروبن‎رکن‎الدوله (3240-372ق/936-982م). یک سال قبل از مرگ عمادالدوله علی، به رغم مخالفت پاره‎ای از سران دیلمی، به ولایتعهدی عمویش برگزیده شد. در 338ق/949م، در شیراز بر تخت نشست و به یاری پدرش رکن‎الدوله و عمویش معزالدوله بر مخالفان چیره شد (ابن‎اثیر، 8/482، 483). در 345ق/956م بَلکا پسر وَنداد خورشیدِ دیلمی را که بر او شوریده بود، توسط ابوالفضل‎بن‎عنید سرکوب کرد. در 352ق/963م، از سوی خلیفه‎المطیع لقب عضدالدوله یافت (همو، 8/544). ظاهراً در همین هنگام از خلیفه لقب تاج‎الدوله خواست و معزالدوله که می‎پنداشت با اعطای این لقب ممکن است امیرالامرایی وی پس از رکن‎الدوله به خطر بیفتد، با آن مخالفت کرد و پیشنهاد داد که لقب عضدالدوله برای او فرستاده شود و شد. شاید همین مخالفت باعث شد که بعدها عضدالدوله بر انقراض شاخه عراق پای فشارد. در 360ق/971م امیر سیستان خطبه به نام وی کرد، و در همان سال وی برای سرکوب بلوچها که در کرمان بر او شوریده بودند،خود لشکر به سیرجان برد و توسط سردار خویش عابدبن‎علی، بلوچها را درهم شکست (361ق/972م). سال بعد، میان عضدالدوله و رکن‎الدوله با امیر منصوربن‎نوح سامانی که از پیش رقابتها داشتند، صلح شد و مقرّر گشت که آن دو هر سال 000‘150 دینار به منصور رسانند. در 363ق/974م، به درخواست پسرعمویش بختیار، برای حمایت او در برابر ترکان، عازم عراق شد و الفتکین ترک را درهم شکست و وارد بغداد گشت. وی که در باطن به قصد تصرف عراق دعوت بختیار را پذیرفته بود، چندی بعد با نیرنگی که به کار بست، با تأیید خلیفه او را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست. اما دیری نپایید که مخالفان، در شهرهای مختلف قلمرو او گردنکشی آغاز کردند. نیز پدرش رکن‎الدوله که از توقیف بختیار سخت خشمناک شده بود (ابن‎جوزی، 7/75)، میانجیگری ابوالفتح‎بن‎عمید را نپذیرفت و تهدید کرد که برای گوشمالی فرزند به عراق خواهد آمد. عضدالدوله نیز به ناچار بختیار را به آن شرط که به نیابت از او در عراق فرمان براند، دوباره به حکومت گمارد و خود به فارس بازگشت (ابن‎اثیر، 8/651، 654). اما به سبب مناسبات تیره‎ای که میان وی و پدرش پدیدار شده بود، بیم داشت که حکومت و امیرالامراییِ خود را از دست بدهد. در اینجا ابوالفتح‎بن‎عمید، قربانیِ آینده وی وزیر رکن‎الدوله، پای پیش نهاد و میان پدر و فرزند دیداری برپا کرد. در این دیدار، حکومت مستقل عضدالدوله بر شیراز و امیرالامرایی وی و نیز ریاست عالیه وی بر برادرانش مسلم شد، اما سخنی از عزالدوله بختیار و قلمرو وی نرفت. ظاهراً رکن‎الدوله با عدم طرح آن مسأله، دولت شاخه عراق را به فرمانروایی بختیار به رسمیت شناخت و تلویحاً عضدالدوله را از دست‎اندازی به آنجا منع کرد. با اینهمه، عضدالدوله پس از مرگ پدر آرزوی دیرین خود را جامه عمل پوشاند (ابن‎جوزی، 7/83) و بر عراق چیره شد. آنگاه بختیار را که با سپاه ابوتغلب حَمدانی، برای بازپس گرفتن بغداد به او هجوم آورده بود، بشکست و خودِ او را بکشت (ابن‎اثیر، 8/691). در 367ق/977م موصل را از حمدانیان گرفت و سپس بر مَیّافارِقین و آمِد و برخی از مناطق دیار بَکر و دیار مُضشر چیره شد (همو، 8/692، 695). نیز در 369ق/979م، در پی کدورتی که میان وی و برادرش فخرالدوله پدید آمده بود، به بلاد جبل لشکر کشید و او را به نزد قابوس‎بن‎وشمگیر گریزاند و سپس در پی برادر، همدان را تصرف کرد و به مؤیدالدوله براد دیگر خود واگذاشت. سال بعد برادرانِ بَدرِبن‎حَسَنویه را که بر بَدر شوریده بودند، بکشت و سپس از قابوس‎بن‎وشمگیر، فخرالدوله را طلب کرد و چون قابوس به درخواست وی وقعی ننهاد، مؤیدالدوله را با سپاه به گرگان فرستاد و وی آن دیار را تصرف کرد. از این پس تا 372ق/982م، یک سال پس از افتتاح بیمارستان عضدی بغداد که عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله را ابتدا در بغداد دفن کردند و سپس به مقبره امام علی‎بن‎ابی طالب(ع) انتقال دادند (ابن‎جوزی، 7/177).
عضدالدوله بزرگترین فرمانروای سده 4ق و روزگار او دوره زرین این سده به شمار می‎رود. وی به رغم جدالهای سختی که با پسر عمّ و برادران خود داشت، دولت پسران بویه را به اوج قدرت رسانید. قراین تاریخی، مانند سکه‎ای که بر یک روی آن تصویری به سبک تصاویر سکه‎های ساسانی نقش شده (بوسه، تصویر 28، شمـ 3)، به خوبی نشان می‎دهد که او می‎کوشیده در پی تلاش رکن‎الدوله، سلطنتی ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان آل بویه نیز مؤید این معنی است.
وی سازمان جاسوسی منظّمی بنا نهاد که اخبار دورترین نقاط قلمروش را به سرعت در دسترس او قرار می‎داد. از همین رو، دیوان برید چنان سازمان یافته بود که نامه‎ها را 8 روزه از شیراز به بغداد می‎برد (ابن‎جوزی، 7/115). خود او بر جزئیات امور دولت نظارت کامل داشت و گاه برای تثبیت سِطره خود، خشونتهای هولناک نشان می‎داد؛ چنانکه بفرمود ابن‎بقیّه را لگدکوب پیلان کردند (ابوعلی مسکویه، 2/380) و عزالدوله بختیار را سربرید. با آنکه پس از چیرگی بر بغداد، اهتمام خاص به آنجا نشان می‎داد، ولی مقرّ دولتش همچنان در شیراز بود و یکی از وزیران او، و نیز قاضی‎القضات دولت در آنجا می‎نشست و نایبان او در چهار گوشه بغداد، امور قضایی را اداره می‎کردند (همو، 2/399). گرچه وی در آغاز به نیابت از پدرش بر فارس فرمان می‎راند، و این معنی از سکه‎های آن روزگار هویدا است ولی گفته‎اند که وی نخستین فرمانروایی بود که پس از اسلام «شاهنشاه» لقب گرفت (ابن‎خلکان، 4/51، 52)، ولی ظاهراً عنوان برگزیده او قبول عام نیافت. به هر حال، قید «نخستین» را باید با احتیاط تلقّی کرد مگر آنکه مقصود از آن، دریافت لقب رسمی شاهنشاه باشد که در 367ق/977م، طی آیین پرشکوهی از خلیفه گرفت، زیرا قبل از او رکن‎الدوله را در نشان یادبود سیمینی که در ری ضرب شده است (351ق/962م) «شاهنشاه» یاد کرده‎اند: «شکوه شاهنشاه افزون باد» (بوسه، 236) نیز عضدالدوله نخستین کس بود که نامش در کنار خلیفه وارد خطبه شد (ابن‎عماد، 3/78) و بر در «دارالمملکة» که مقرّ وی بود ـ شاید در مقابل دارالخلافه ـ اوقات نماز را طبل می‎کوفتند (ابوعلی مسکویه، 2/396)، و قبل از او کسی جز معزالدوله از چنین امتیازی برخوردار نبود (صابی، رسوم، 115)
4. شرف‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 3).
5.صمصام‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 4).
6.بهاءالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 5).
7.سلطان‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 6).
8.مُشَرف‎الدوله شاهنشاه، ابوعلی حسن‎بن‎بهاءالدوله (393-416ق/1003-1025م)،

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها