تاریخ سلسسله ی آل بویه- قسمت دوم
چهارشنبه 8 شهریور 1391 12:04 PM
در روزگار فرمانروایی برادرش سلطانالدوله در بغداد کارش بالا گرفت و به امیرالامرایی رسید (411ق/10230م). آنگاه که سلطانالدوله دچار شورش لشکریانش گشت، به درخواست آنها، مشّرفالدوله را در بغداد به جای خود نهاد و به اهواز رفت. اما در شوشتر، ابنسهلانِ وزیر را به عراق فرستاد تا مشرّفالدوله را از آنجا براند. مشرّفالدوله برای نگهداری تخت خود به تکاپو افتاد و ترکانِ واسط را گرد آورد و به مقابله شتافت و این سهلان را بشکست و او را در واسط به محاصره گرفت. چون کار بر ابنسهلان تنگ شد، صلح خواست و واسط را تسلیم کرد. نیز در بغداد برای مشرّفالدوله به نام شاهنشاه خطبه خواندند و نام سلطانالدوله را بینداختند (412ق/1021م) و مشرفالدوله را دولت استوار شد (ابناثیر، 9/317، 318). در 412ق/1021م، دیلمیان را که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، اجازه خروج داد و آنها به سلطانالدوله پیوستند. سلطانالدوله، امیدوار به اعاده قدرت، پسر خود ابوکالیجار را به اهواز فرستاد و او بر آنجا چیره شد. اما در 413ق/1022م، به پایمردی ابومحمدبنمُکرَم و مؤیدالملکالرخَّجی، در میانه صلح افتاد و مقرر شد که مشرّفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان از آنِ سلطانالدوله باشد (همو، 9/327). در 415ق/1024م، میان ابوالقاسم مغربی و اثیر عنبرِ خادم با ترکان خلاف افتاد و آن دو همراه مشرّفالدوله و گروهی از امیران دیلم به آوانا رفتند، اما ترکان را بیم گرفت و کس به نزد مشرّفالدوله فرستادند و اظهار ندگی کردند و مشرّفالدوله به بغداد بازگشت، اما دولتش به درازا نکشید و د 416ق/1025م در 23 سالگی درگذشت.
9.جلالالدوله ابوطاهربنبهاءالوله (383-435ق/993-1044م). پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطانالدوله حکومت بصره یافت (403ق/1012م). در 411ق/1020م با مشرفالدوله بر ضد سلطانالدوله عقد اتحاد بست و شاید از همینرو چون مشربفالدوله درگذشت، به نام او در بغداد خطبه خواندند. وی در آغاز به عزم بغداد روانه واسط شد، اما به دلایل نامعلوم، و شاید از بیم ترکان که در بغداد قدرن و نفوذی روزافزون داشتند، به بصره بازگشت. پس در بغداد، خطبه به نام کالیجار پسر سلطانالدوله کردند که در آن وقت در فارس با عمویش ابوالفوارس امیر کرمان میجنگید (416ق/1025م). جلالالدوله بازگش و عزم بغداد کرد، اما سپاه بغداد به مقابله آمد و در سیب از توابع نهروان، جلالالدوله را درهم شکست و او به بصره بازگشت. با اینهمه سال بعد که فتنهای در بغداد پدید آمد و ترکان سخت چیرگی یافتند و از آل بویه کس در شهر نبود، امرای بغداد جلالالدوله را فراخواندند و او چندی بعد وارد بغداد شد (418ق/1027م) و خطبه به نام او خواندند) همو، 9/346، 347، 353، 361). در 419ق/1028م، آنچه جلالالدوله احتمالاً از آن بیمناک بود، رخ داد و ترکان بر سر مقرّری خود بر او شوریدند و او را در خانهاش به محاصره گرفتند. جلالالدوله خواستار خروج از بغداد شد، ولی مردم مانع شدند و سرانجام به وساطت خلیفهالقادر، صلح برقرار شد. با اینهمه، چند روز بعد باز ترکان شوریدند و جلالالدوله به ناچار فرش و لباس و خیمههایش را فروخت و وجه آن را به ترکان داد تا خاموش گشتند. ابوکالیجار پسر سلطانالدوله نیز در همان سال بصره، و سال بعد واسط را تصرّف کرد و قصد حمله به بغداد را داشت که جلالالدوله پیشدستی کرد و با سپاه به واسط رفت. اما چون سخت تنگدست بود، به طمع مال، عزم کرد به اهواز بتازد. ابوکالیجار که از قصد محمودغزنوی در حمله به عراق آگاه شده بود، خواستار اتحّاد با جلالالدوله برای دفع دشمن مشترک شد. اما جلالالدوله تن درنداد و به اهواز تاخت و دست به غارت گشود و از دارالاماره 000‘200 دینار برگرفت. ابوکالیجار به مقابله رفت (421ق/1030م)، اما شکست خورد و جلالالدوله بر واسط هم چیره شد و به بغداد بازگشت. وی در همان سال دوبار کوشید که بر بصره نیز چیره شود، اما ناکام ماند. در 423ق/1032م، ترکان دوباره بر جلالالدوله شوریدند. او به عُکبَرا رفت و در بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند، ولی چون او به بغداد نیامد، خطبه را به نام جلالالدوله بازگرداندند و خواستار بازگشت او شدند. جلالالدوله نیز پس از 43 روز به بغداد باگشت. با اینهمه در سالهای آینده نیز بارها دچار شورش سربازان و ترکان بغداد شد و حتی در 427ق/1036م، خانهاش را نیز غارت کردند. یکبار نیز در 428ق/1037م میان وی و بارسطُغان، از امرای بزرگ و ملقب به حاجب حاجیان، خلاف افتاد. بارسطغان، ابوکالیجار را به بغداد خواند. جلالالدوله نیز با بساسیری به اوانا رفت. اما ابوکالیجار که تا واسط آمده بود، به جای بغداد به فارس بازگشت و بارسطغان که بیمناک شده بود، به واسط گریخت و جلالالدوله به بغداد بازگشت (همو، 9/453-454). در همان سال به پایمردی قاضیالقضات ابوالحسن ماوردی و ابوعبداللهِ مَردوستی و چند تن دیگر، میان جلالالدوله و ابوکالیجار صلح افتاد. ولی در 429ق/1038م که جلالالدوله از خلیفه خواست او را ملکالملوک (شاهنشاه) لقب دهد، و فقهای دیگر فتوی به جواز آن دادند، ابوالحسن ماوردی فتوای مخالف داد. اما سرانجام به همان عنوان خطبه خواندند (همو، 9/459). جلالالدوله سالهای بعد را نیز چندان به آرامش سپری نکرد و همواره دچار فتنه ترکان و دفع مخالفان بود (هو، 9/471، 489) تا در 435ق/1044م درگذشت. جلالالدوله مردی نیک نهاد، اما ضعیفالنفس بود و به لهو و لعب مینشست و کار رعیّت را مهمل میگذاشت (ذهبی، 2/270). او اظهار تقدّس میکرد و به ملاقات صالحان علاقهای داشت و پای برهنه به زیارت آرامگاه امام علی(ع) و امام حسین(ع) میرفت.
10.عمادالدیین ابوکالیجار (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 7).
11. الملکالرحیم ابونصر خسروفیروز (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 8).
آل بویه در ری و همدان و اصفهان (335-420ق/947-1029م).
1. رکنالدین ابوعلی حسنبنابی شجاع بویه (د 366ق/947م). در 322ق/934م که میان مرداویج و عمادالدوله علیبویه صلح افتاد، وی برادر خود حسن را به گروگان نزد او فرستاد. حسن سال بعد، پس از قتل مرداویج، گریخت و به فارس بازگشت (ابناثیر، 8/303). همان سال از سوی عمادالدوله سپاه به بلاد جبل برد و بر اصفهان چیره شد. اما در 327ق/939م، از سپاه وشمگیربنزیار شکست خورد و به فارس گریخت. ولی سال بعد بازگشت و اصفهان را ترف کرد. در 331ق/943م، ری را نیز از دست وشمگیر به درآورد و 2 سال بعد سپاه نوح سامانی را که به فرماندهی ابوعلیبنمحتاج به تسخیر ری آمده بود، بشکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و به فارس رفت. سال بعد که معزالدوله بر عراق چیره شد، حسن نیز رکنالدوله لقب یافت. هم در آن تاریخ، عمادالدوله در باب ری، با نوح وارد گفت و گوی شد و مقرر گشت که نوح در ازای دریافت 000‘100 دینار بیش از خراج ابوعلیبنمحتاج، از تعرض به حسن دست بدارد. از آن سوی ابوعلی را از نیرنگ نوح بیمناک ساخت و ابوعلی راه خراسان در پیش گرفت و رکنالدوله بر ری چیره شد (335ق/946م). نیز در 337ق/948م مرزبان محمدبنمسافر، امیر آذربایجان به ری تاخت. رکنالدوله از برادرانش یاری خواست و به وقت گذرانی پرداخت تا سپاه عمادالدوله رسید و مرزبان را درهم شکست و به اسارت گرفت (همو، 8/478، 479). رکنالدوله که تا آن هنگام تحت نظارت و ریاست عالیه برادرش عمادالدوله میزیست، پس از مرگ وی رسماً به امیرالامرایی منصوب شد و برادر کهترش معزالدوله، به نیابت از او در عراق فرمان میراند (ابوعلی مسکویه، 2/120). پس اینکه گفتهاند عمادالدوله و رکنالدوله به ترتیب رئیس و امیرالامرای خاندان بویه بودهاند (اقبال آشتیانی، 162)، خالی از مسامحه نیست، خاصه آنکه ابوعلی مسکویه تصریح کرده که رکنالدوله را خلیفه، امیرالامرایی بغداد داد. در آن وقت که رکنالدوله برای استقرار پسرش عضدالدوله بر مسند حکومت به شیراز رفته بود، منصوربنقراتکین از نیشتبور لشکر به ری برد و بلاد جبل را تا قرمیسین گرفت و بر همدان چیره شد. معزالدوله از عراق، سبکتکینِ حاجب را به یاری رکنالدوله فرستاد و او خراسانیان را درهم شکست و به همدان رفت و رکنالدوله در آنجا به او پیوست. رکنالدوله در این سالها میبایست برای نگاهداری قلمرو خود، با دشمنانی چون سامانیان و زیاریان پیکار کند. نیرومندترین دشمن وی و رقیب آل بویه، سامانیان در خراسان بزرگ بودند که یک چند مستقیماً با پسران بویه پیکار کردند و گاه کسانی را به نبرد با آنها شوراندند، چنانکه در 342ق/953م وشمگیر با لشکری که نوح سامانی به فرماندهی ابوعلیبنمحتاج به مدد او فرستاده بود روی به ری نهاد، ولی کامیاب نشد (گردیزی، 348). رکنالدوله در پاسخ وی سال بعد بع گرگان حمله برد و وشمگیر را به خراسان راند، اما ناچار شد برای مقابله با سپاه خراسان که روی به ری نهاده بود، از معزالدوله یاری طلبد. با این حال، قبل از رسیدن سپاه معزالدوله، میان وی و بکربنمالک، فرمانده سپاه خراسان صلح افتاد (ابناثیر، 8/509، 511، 512). این صلح باعث نشد که رقابت و اختلاف میان سامانیان و رکنالدوله به انجام رسد. چه در 355ق/966م، سپاهی از خراسان به عزم جهاد با رومیان وارد ری شد و به رغم آنکه رکنالدوله از افراد آن سپاه پذیرایی کرد، خراسانیان بر دیلمیان حمله بردند و خانه ابنعمید را غارت کردند. ولی سرانجام رکنالدوله آنها را گریزاند (ابنجوزی، 7/34، 35). نیز سال بعد، امیر نوحبنمنصور لشکری بزرگ به سرکردگی محمدبنابراهیم سیمجور دواتی، سپهسالار خراسان، به ری گسیل داشت و گفت از وشمگیر که آماده شرکت در پیکار با رکنالدوله شده بود اطاعت کند. در این میان وشمگیر درگذشت و سیمجور دواتی از پیکار تن زد. در 361ق/972م، به پایمردی همان سیمجور، میان امیر منصور (اقبال، 162: نوح) و رکنالدوله صلح افتاد و مقرر شد که رکنالدوله و عضدالدوله، هر سال 000‘150 دینار به سامانیان رسانند (ابناثیر، 8/626) و آنان متعرض ری و کرمان نشوند. در 364ق/975م، که عضدالدوله بر عراق چیره شد و بختیار را به زندان افکند، رکنالدوله چنان خشمناک شد که میخواست برای سرکوب پسر، لشکر به عراق برد. این تهدید باعث شد که عضدالدوله دوباره بختیار را به حکومت بنشاند و به شیراز بازگردد. رکنالدوله پس از آنچندان نزیست و در محرم 366ق/سپتامبر 976م درگذشت. وی به استناد اسناد و قراین تاریخی، نیکنفسترین فرمانروای آل بویه بود و به عهد و پیمان سخت پایبندی داشت. معتقد بود که نیروی او در قلمروش وابسته به کردان است و به همین سبب نسبت به پارهای از دستاندازیهای آنان خرده نمیگرفت و میگفت که آنان نیز نیازمند قوت و گذران زندگی هستند (ابنمسکویه، 2/281). نیز وقتی ابنعمید از او خواست دست برادرزنش ابراهیم ابنمرزبان امیر آذربایجان را کوتاه کند و خود در قلمرو او به حکومت نشیند، سخت از این غدر خودداری کرد (همو، 2/230). بر روی نشانی که در 351ق/962م در ری ضرب شده، از او به عنوان «شاهنشاه» (بوسه، 236) یاد گشته است.
2.مؤیدالدوله ابومنصوربنرکنالدوله (330-373ق/942-983)، در ایام حیات پدرش، در اصفهان بود. در 344ق/955م که محمدبنماکان سپهسالار خراسان؛ روی به اصفهان نهادف وی با حَرَم و خزاین به لنجان واپس نشست. ابوالفضلبنعمید وزیر رکنالدوله، به او پیوست و به پیکار برخاست و ابوالفضل، ابنماکان را بشکست و مؤیدالدوله به اصفهان بازگشت (ابناثیر، 8/511). در 366ق/977م که رکنالدوله قلمرو خود را میان پسرانش تقسیم میکرد، مؤیدالدوله رابه نیابت از عضدالدوله قلمرو خود را میان پسرانش تقسیم میکرد، مؤیدالدوله را به نیابت از عضدالدوله به حکومت اصفهان و ری (ابنجوزی، 7/80) و توابع آن گمارد. او همواره از عضدالدوله اطاعت میکرد و حتی در 369ق/979م که عضدالدوله همدان و ری را از دست برادرش فخرالدوله خارج ساخت، آن مناطق را نیز به مریدالدوله واگذاشت. در 371ق/981م نیز حکومت گرگان را به او داد، اما حسامالدوله ابوالعباس تاش، به فرمان ابوالقاسم نوحبنمنصور، همراه با فخرالدوله دیلمی و قابوسبنوشمگیر، به مقابله رفت و گرگان را در محاصره گرفت. مؤیدالدوله یکی از امرای خراسان به نام فائقالخاصه را با خود همداستان کرد و سپس بر او تاخت. فائقالخاصه روی به گرز نهاد و شکست در میان خراسانیان افتاد (ابناثیر، 9/11-12). مؤیدالدوله همچنان در گرگان بود تا در 373ق/983م درگذشت.
3.فخرالدوله ابوالحسن علیبنرکنالدوله (341-387ق/952-997م). کنالدوله پیش از مرگ، او را به نیابت از عضدالدوله به حکومت همدان و دینور و توابع جبل گمارد (ابنجوزی، 7/80). اما فخرالدوله از فرمان برادر سرپیچید و به عزالدوله بختیار، فرمانروای عراق گرایید. عضدالدوله نیز در 369ق/979م بر او تاخت و بسیاری از یاران فخرالدوله از جمله وزیرش ابوالحسن عبیداللهبنمحمدبنحَمدَوَیه به اردوی عضدالدوله پیوستند. کار فخرالدوله به تباه کشید و او از همدان گریخت و به گرگان به نزد شمسالمعالی قابوسبنوشمگیر رفت. عضدالدوله بر قلمرو او چیره شد و همه را به مؤیدالدوله وانهاد. آنگاه این دو برادر از قابوس خواستند که فخرالدوله، برادر دیگر، را به آنها تسلیم کند «و او را مستظهر گردانیدند و به مواثیق و عهود». اما شمسالدوله به گرگان تاخت و قابوس به ناچار با فخرالدوله به نزد حسامالدوله تاش رفت. در 371ق/981م قابوس و فخرالدوله با سپاه خراسان به سپهسالاری حسامالدوله به گرگان هجوم بردند، اما شکست خوردند و عقب نشستند (ابناثیر، 9/11، 12) تا در 373ق/983م، پس از مرگ مؤیدالدوله، وزیر او صاحببنعباد به اطاعت فخرالدوله گردن نهاد (ابنخلکان، 1/229) و امرای دولت را اشارت کرد که فخرالدوله را به گرگان بخوانند و به اطاعتش گردن نهند. فخرالدوله که در آن زمان بزرگِ آل بویه بود، به دعوت صاحب و امرای دولت و موافقت صمصامالدوله در بغداد، از نیشابور بیامد و بر تخت نشست و صاحب را به وزارت برداشت. شاید در همین زمان از سوی خلیفهالطائع، لقب ملکالاُمّة (ذهبی، 2/127) یافت. سال بعد نیز ابوالحسن و ابوطاهر، پسران عضدالدوله، در اهواز و بصره، خطبه به نام فخرالدوله کردند، اما دیری نپایید که شرفالدوله ابوالفوارس، این هر دو شهر را تصرف کرد (ابناثیر، 9/39، 44، 45). 5 سال بعد فخرالدوله بهاشارت صاحببنعباد، سپاهی با او به تسخیر عراق فرستاد و خودرو به خوزستان نهاد. ولی چون مردی ممسک بود، سپاه از او روی بگردانید و صاحب نیز در اهواز از بهاءالدوله هزیمت یافت و کار فتح عراق بیسامان ماند. سرانجام، فخرالدوله در 387ق/997م در دژ طَبَرَک درگذشت. آغاز حکومت فخرالدوله را استیلا بر گرگان دانستهاند که پس از مرگ مؤیدالدوله، به دعوت صاحببنعباد صوت گرفت.
4.مجدالدوله ابوطالب رستمبنفخرالدوله (379ق/989م-؟). پس از مرگ پدر، امرای دیلمی او را بر تخت نشاندند (عتبی، 152) و مادرش شیرین _مجمل، 395)، مشهور به سیّده خاتون (اقبال، 183) یا امالملوک (مجمل، 397) به نیابت از پسر 8 ساله خود رشته کارها را به دست گرفت (ابناثیر، 9/132) و حکومت اصفهان را به پسردایی خود ابوجعفر محمدبندشمنزیار ملقب به علاءالدوله واگذاشت. پدر دشمنزیار یعنی دایی سیده خاتون را «کاکویه» به معنای دایی میگفتند و به همین دلیل فرزندان او به آل کاکویه شهرت یافتند. در 398ق/1008م، الخطیر ابوعلیبنعلیقاسم، وزیر مجدالدوله، او را از مادرش بیمناک کرد و امرای دولت را به خود متمایل ساخت و بر سیده خاتون شورید. مادر مجدالدوله به نزد بَدربنحَسَنویه رفت و پسر دیگرش شمسالدوله با لشکر همدان به او پیوست و همه به ری تاختند و آن دیار را تصرف کردند. مجدالدله اسیر شد و به فرمان مادرش به زندان رفت و قلمرو او به شمسالدوله منتقل شد. یک سال بعد که میان سیده خاتون و شمسالدوله اختلاف افتاد، مجدالدوله را از زندان بیرون آورد و باز بر تخت نشاند (همو، 9/203، 204). به همین سبب شمسالدوله چند سال بعد به ری تاخت. مجدالدوله و مادرش به دماوند گریختند و شمسالدوله بر آن دیار چیره شد (405ق/1014م). با سیده خاتون بازگشتند. در همین سال ابوعلیسینا از گرگان وارد ری شد و مجدالدوله را که بیمار شده بود، معالجه کرد و کتابالمعاد را همانجا نوشت. در 407ق/1016م، ابنفولاد از امرای دیلم با سپاهی که از منوچهربنقابوس گرفته بود، به ری تاخت و مجدالدوله و سیده خاتون را واداشت تا اصفهان را به او دادند (همو، 9/268، 269؛ عتبی، 359). مادرمجدالدوله در 419ق/1028م درگذشت و مجدالدوله که فرمانبری سپاه را از دست داده بود، از محمود غزنوی یاری خواست (420ق/1029م). محمود لشکری به فرماندهی علیحاجب گسیل داشت و به او گفت که مجدالدوله را دستگیر کند. مجدالدوله با پسرش ابودُلَف به استقبال رفت، اما هر دو گرفتار شدند. سپس خود محمود به ری آمد و مجدالدوله را به غزنین فرستاد (ابناثیر، 9/371، 372) و سلسله آل بویه درری منقرض شد. پایان کار و مرگ مجدالدوله دانسته نیست و اقوال مورخان دراین باب متناقض است. برخی مرگ او را در 414ق/1023م دانستهاند (بناکتی، 222) که با قراین تاریخی به کلی ناسازگار است. پارهای گفتهاند پس از اشغال ری توسط غزنویان درگذشت (مجمل، 404) و مادرش سیده خاتون گریخت. وزارت مجدالدوله را یک یا چند ابوسعدآبی دانشمند و ادیب مشهور (یاقوت، 1/57) و زمانی ابوالعلاء محمدبنعلیبنحَسّول، شاعر و ادیب آن روزگار به عهده داشتند (بیهقی، 111؛ قزوینی رازی، 212).
5.شمسالدوله ابوطاهربنفخرالدوله (؟)، پس از مرگ پدر حکومت همدان و قرمیسین را در دست گرفت. در 397ق/1007م که مادرش سیده خاتون از ری به نزد بَدربنحَسَنویه رفت، شمسالدوله سپاه نزد سیده خاتون برد و سپس آن دو بر ری تاختند و آن دیار را تسخیر کردند. شمسالدوله یک چند به جای برادرش مجدالدوله در آنجا فرمان راند، اما اختلافی میان وی و مادرش پدید آمد و او به همدان بازگشت (ابناثیر، 9/203). در 405ق/1014م پس از قتل بدر، بر پارهای از قلمرو او چیره شد و لشکر هلالبنبدر را بشکست وخود او را اسیر کرد و بکشت. همان سال به ری تاخت؛ سیده خاتون و مجدالدوله گریختند و به دماوند رفتند. شمسالدوله بر ری چیره شد، اما دیری نپایید که سپاه ری بر او بشورید و شمسالدوله به ناچار راه همدان در پیش گرفت. ظاهراً در همین هنگام ابوعلیسینا به همدان آمد و پس از معالجه شمسالدوله، به وزارت او منصوب شد. در 411ق/1020م ترکان در همدان شوریدند و خانه وزیر را غارت کردند و خواستار قتل او شدند. شمسالدوله او را از وزارت برداشت، ولی چندی بعد که دوباره بیمار شد، ابوعلی را پس از درمان خود به وزارت نشاند. ابوعلی تا پایان کار شمسالدوله، در همین سمت باقی ماند. تاریخ دگذشت شمسالدوله به درستی دانسته است، اما برحسب قراین تاریخی، میبایست در اواخر 411ق/1020م یا 412ق/1021م باشد.
6.سماءالدوله ابوالحسنبنشمسالدوله (؟)، در 414ق/123م حکومت همدان را در دست داشت. در همان سال سپاهی به پیکار فرهادبنمرداویج دیلمی که بروجرد را به اقطاع داشت، فرستاد. فرهاد به علاءالدوله کاکویه پناه برد و هر دو بر همدان تاختند. علاءالدوله در آغاز شکست خورد، اما در پیکار دیگر بر سماءالدوله چیره شد و او را دستگیر کرد و امرای دیلم را پس از مصادره اموال و اقطاعات، در دژی در اسفهان به زندان افکند. با دستگیری سماءالدوله که از پایان کار او اطلاعی در دست نیت، شاخه آل بویه در ری و همدان و اصفهان به کلی برافتاد.
آل بویه در کرمان (324-448ق/936-1056م): ایشان شاخه کوچکی از سلسله آل بویه را تشکیل دادند که بیشتر تابع دولت آل بویه در فارس و عراق بود، و به همین سبب اکثر فرمانروایان آن، حاکمانِ این 2 شاخه اخیر بودند.
1.معزالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 1).
2.عضدالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 2).
3.شرفالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 3).
4.بهاءالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 5).
5.قوامالدوله ابوالفوارسبنبهاءالدوله (د 419ق/1028م). پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطانالدوله، امارت کرمان یافت (403ق/1012م). در 407ق/1016م به تحریک دیلمیان بر برادر خود سلطانالدوله در تعقیب او بود، به خراسان نزد یمینالدوله محمود رفت. محمود سپاهی با او روانه کرمان کرد و او دوباره بر آن دیار چیره شد و به فارس تاخت و در غیاب سلطانالدوله که به بغداد رفته بود، وارد شیراز شد. سلطانالدوله به سرعت بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست و بلافاصله سپاه به کرمان برد و آن دیار را هم تسخیر کرد. ابوالفوارس به شمسالدوله در همدان پیوست و از آنجا نزد مُهَذَّبالدوله در بَطیحه رفت. سرانجام میان وی و سلطانالدوله صلح شد و او به کرمان بازگشت. در 415ق/1024م، پس از مرگ سلطانالدوله، ترکان فارس به اطاعت ابوالفوارس گردن نهادند و او با شتاب وارد شیراز شد، اما از ابوکالیجار پسر سلطانالدوله که از اهواز به مقابله آمده بود شکست یافت و به کرمان واپس نشست. چون در شیراز میان دیلمیان و ابوکالیجار اختلاف افتاد، وی آنجا را ترک کرد و ابوالفوارس به دعوت دیلمیان دوباره به شیراز رفت و سرانجام با ابوکالیجار صلح کرد، بر این قرار که او بر فارس و کرمان فرمان راند و ابوکالیجار بر خوزستان. به رغم این پیمان، به سبب بدکرداری ابومنصور حسنبنعلیالفسوی وزیر ابوالفوارس، و بیزاری مردم از دولت حاکم، ابوکالیجار به فارس تاخت و ابوالفوارس، را واپس راند. نیز در 418ق/1027م به کرمان حمله برد و چون ناکام ماند، صلح خواست و قرار شد که هر سال 000‘20 دینار به نزد ابوالفوارس فرستد. اما ابوالفوارس چندان در صلح نزیست، زرا سال بعد درحالیکه سپاه آراسته بود تا فارس را تسخیر کند، درگذشت (همو، 9/368).
6.عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 7).
7.عزالملوکِ، ابومنصور فولادستونبنابی کالیجار (؟)، پس از مرگ عمادالدوله ابوکالیجار، شیراز را نیز تسخیر کرد، ولیالملکالرحیم آن را باز پس گرفت و فولادستون را در قلعه اصطخر زندانی کرد. فولادستون در 441ق/1049م گریخت و به کمک گروهی از دیلمیان بر شیراز چیره شد، اما چون دوباره آن را از دست داد، از طغرل سلجوقی یاری خواست و طغرل نیز سپاهی به مدد او فرستاد و فولادستون، لشکر الملکالرحیم را درهم شکست و وارد شیراز شد (445ق/1053م) و به نام طغرل خطبه خواند. در 447ق/1055م فولاد، یکی از سرداران دیلمی، بر شیراز استیلا یافت، ولی فولادستون او را عقب نشاند و به نام الملکالرحیم در شیراز به حکومت پرداخت تا آنکه یک سال بعد از چیرگی طغرل بر بغداد و اسارت الملکالرحیم، فضلبنحسن فَضلویه شبانکاره، فولادستون را گرفت و به زندان افکند (448ق/1056م) و سلسله آل بویه به کلی برافتاد.
II. جامعه و فرهنگ
سده 4ق10م را به استناد آثار و مدارک بسیاری که برجای مانده، باید برجستهترین دوران تحولات همه جانبه اجتماعی و فرهنگی به شمار آورد. از همین روست که این دوره از تاریخ اسلام، در میان انبوه پژوهشهای تاریخی جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است. این اهمیت از یک سو زاییده فروپاشی وحدت و سلطه سیاسی سازمان خلافت بود که از آغاز همین سده، در پس اوجگیری جنبشهای استقلال خواهانه، پدیدار شد؛ از سوی دیگر ناشی از تحولاتی بود که از خصلت کم و بیش واقع بینانه رهبران آن سرچشمه میگرفت و از گرایشهای ملّی ایشان و شرایط اقلیمی و روح سیطره جویی این فرمانروایان تازه رسیده یا نیانگذاران رسوم نوین د سرزمینهای خلافت شرقی اثر میپذیرفت. این گرایشها، در تضعیف دستگاه خلافت و راندن آن از عرصه سیاست، نقشی به سزا داشت و نوآوریهای بیسابقه در زمینههای فرهنگ و تمدن اسلامی پدید آورد.
در این روزگار، قلمرو پهنائر خلافت که از دریاچه ارال تا خلیج عدن و از فرغانه و منتهیالیه خراسان قدیم تا طنجه گسترده بود (مسعودی، مرویج، 4/37، 38؛ اطلس تاریخی ایران، 13)، میان فرمانروایانی که از نظر فرهنگی و خاستگاه و نگرش اجتماعی، آشکارا ناهمگون بودند و شاید وجه اشتراکشان کوشش برای رهایی از سلطه خلافت بود، تقسیم شده بود. سامانیان در خراسان، دیلمیان در فارس و ری و اصفهان و سپس عراق و جزیره، بَریدیان در خوزستان و بخشی از عراق، حَمدانیان در موصل و دیار بکر و جزیره، اخشیدیان در مصر و شام، فاطمیان در تونس و مراکش، و قرمطیان در بحرین و یمامه، همه به ضرب تیغ، چیرگی یافتند و جز بغداد، خلیفه را نماند (ابوعلی مسکویه، 1/366، 367) و او تنها به نام خلافت دل خوش داشت و به عافیت خویش راضی بود(مسعودی، التنبیه، 346).
در میان این فرمانروایان، آل بویه به سبب تحولات اجتماعی و فرهنگی کم و بیش عمیقی که در قلمروشان پدیدار شد، از اعتبار ویژهای برخوردارند خاصه آنکه آنها را باید حلقه انتقال قدرت در شرق اسلامی به فرمانروایان مستقل ترک نژاد به شمار آورد. درست است که پیش از آن نیز ترکان در دستگاه خلفا و امرا مقامی ممتاز داشتند و حتی در میانههای روزگار دیلمیان هسته اصلی سپاه آنان را تشکیل میددند و عدها نیز بر دیلمیان تفوق یافتند، ولی تا آن هنگام ترک نژادان، دولتی مستقل و مسلط بر دستگاه خلافت، چنانکه بلافاصله پس از دیلمیان پدید آمد، پی نیفکنده بودند. اتحاد سخت استوار سه فرمانروای نخست این سلسله، پسران ابوشجاع بویه، مهمترین عامل پیشرفت آنان بود، و هنوز بیش از 2 دهه از چیرگی عمادالدوله بر فارس نگذشته بود که در بغداد به نام آنان سکه زدند و خلیفه سنی مذهب به اطاعت امیری شیعه از دیلمیان گردن نهاد، این آغاز فعالیت آزادانه شیعیان، پس از 3 قرن سکوت در شرق اسلامی بود.
تحولات مذهبی: درباره عقاید مذهبی آل بویه هنوز به روشنی نمیتوان اظهارنظر کرد. باتوجه به آنکه بیشتر مردم گیلان و طبرستان را حسنبنعلیاُطروش، معروف به ناصر کبیر، داعی زیدی به اسلام درآورد (ابناثیر، 8/82)، به نظر میرسد که لااقل نخستین فرمانروایان آل بویه، شیعی زیدی بودهاند. اگرچه نشانهای از تشیّع 12 امامی رکنالدوله هم در دست است (ابنبابویه، 2/279)، با این حال تردیدی نیست که اسماعیلیان هم در میان دیلمیان بودهاند (مسکویه، 2/32). اما معزالدوله آنگاه که بر بغداد چیره شد، خواست ابوالحسن محمدبنیحیی زیدی علوی را به خلافت بنشاند، ولی به اشارت ابوجعفر محمد صَیمُری که وی را از ناخشنودی عامه سنی مذهب و عواقب اطاعت دیلمیان از خلیفه علوی و عدم نفوذ او بر چنان خلیفهای بیمناک ساخت، از آن رأی بازگشت (همدانی، 149، ابناثیر، 8/452، 453) تا مشروعیت خویش را بهویژه در برابر فرمانروایان سنی مذهب رقیب همچون سامانیان حفظ کند، چنانکه چون عمادالدوله بر شیراز چیره شد، پیش از هر کار از خلیفه فرمان خواست (همو، 8/277؛ مقریزی، 1/26). با این حال، او از نظر مذهبی انگیزهای نداشت که به تعهد خویش مبنی بر ارسال مال برای خلیفه عمل کند (ذهبی، 2/14). درست است که آل بویه، در نزاعهای خونینی که گاه به گاه میان شیعیان و سنّیان بغداد روی میداد، اغلب بیطرف بودند، و حتّی یکبار معالدوله هاشمیان را نیز توقیف کرد و فتنه را خاموش ساخت (همو، 2/80)، اما بیتردید شیعیان آن دیار، سازمان یافتن خود را در برابر عامه سنی مذهب مدیون غلبه آل بویه، بهویژه معزالدوله بودند که فرمان داد در روز عاشورا آیین سوگواری امام حسین(ع) بر پا شود (ابنجوزی، 7/15) و مردم در عید غدیرخم به جشن و شادی بپردازند (همدانی، 187). اگرچه سنیان هم در مقابل، روزهایی را برای عزاداری و جشن برپا میداشتند (ذهبی، 2/176؛ صابی، تاریخ، 339، 340)، ولی آنچه معزالدوله نهاد، رسمی شد که پس از او برجای ماند. بعید نیست که همین رفتارها سبب شده باشد که شیعیان روایتی از قول امیرالمؤمنین(ع) بیاورند که «یخرج من دیلمان بنوالصیاد» (ابنابی خلکان، 1/406، ذهبی، 2/86؛ ابناثیر، 8/542، 543). درمقابل، برادرزادهاش عضدالدوله آشکارا اهل تسامح مذهبی بود و حتی وزیری نصرانی به نامم نصربنهارون داشت که اجازه یافت کلیساها و دیرها را مرمت کند و صذقاتی برای نصرانیان مقرر دارد (ابوعلی مسکویه، 2/4089. در روزگار او، میان مسلمانان و مجوسیان شیراز فتنهای پدید آمد و خانههای مجوسیان به غارت رفت و گروهی کشته شدند و عضدالدوله عاملان واقعه را تنبیه کرد (ابناثیر، 8/710) و آنگاه که وارد بغداد شد، خرابیها و نابسامانیهای ناشی از نزاعهای متوالی شیعه و سنی را ناشی از تحریکات واعظان و قصه گویان دانست و فرمان داد که کسی در مساجد و کوچهها به این امور نپردازد. داستان وی با ابوالحسنبنسَمعون واعظ، معروف است (ابنجوزی، 7/88). همومرقد امیرالمؤمنین علی(ع) را در کوفه پدیدار ساخت و آرامگاهی برای او بنا کرد (ابنعماد، 3/78). ولی اموزگار آل بویه عراق، دهها بار نزاعهای خونینی میان دو فرقه درگرفت که به آتش سوزیهای مهیب و کشتار مردم انجامید (ذهبی، 2/278، 282، 283) و دشمنی در میانه سخت شد و طرفین از هر فرصتی برای سرکوب یکدیگر سود جستند. در یکی ز این درگیریهای تند، محله کَرخ آتش گرفت و چند هزار کس بسوختند و خانهها، دکانها و مسجدها در کام آتش رفت (ابناثیر، 8/628). در 442ق/1050م که کاروانی از قم، شهر سراسر شیعی، به زیارت کربلا آمد اهالی بابالبصره در بغداد، بر آنها هجوم بردند و تعدادی را کشتند یا مجروح ساختند (ابنجوزی، 8/57). دامنه این جدالها به داخل ایران کشید و گفتهاند در اصفهان نیز میان شیعیان و شنیان، نزاعی سخت پدید آمد و خانههای بازرگانان قمی به تاراج رفت تا آنکه رکنالدوله آن فتنه را خاموش ساخت (بوسه، 249). اما دلایلی حاکی از این معنی در دست است که آل بویه آنجا که سیاست یا خوی مالاندوزی آنها اقتضا میکرد، بر شیعیان قلمرو خود یا حاکمان مدعی تشیّع هم میتاختند، چنانکه عضدالدوله، رئیس علویان عراق، محمدبنعمربنیحیی علوی حسینی را گرفت و یک میلیون دینار از اموال او را مصادره کرد (ذهبی، 2/179). نیز ابواحمد حسینی موسوی، پدر شریف رضی و برادر او ابوعبدالله را در بند کد و به شیراز فرستاد (ابناثیر، 8/710). در 402ق/1011م در بغداد، محضری بر ضد خلفای فاطمی که در شام پیشرفت کرده بودند، به امضای بزرگان شیعه و سنی چون شریف رضی، شریف مرتضی، امام ابوحامد اسفرایینی و قاضی ابومحمدبناکفافی نوشته شد و نویسندگان آن انتساب فاطمیان را به علیبنابی طالب(ع) مردود شمردند و آنان را به دَیصانبنسعید خُرّمی نسبت دادند. بار دیگر در 444ق/1052م علمای عراق، محضر دیگری نوشتند و آنان را در اصل یهودی نَسَب دانستند (ذهبی، 2/200، 284). جدال آل بویه با حمدانیان مدعی تشیّع نیز مشهور است. ولی از نقش عظیم شیعیان، خاصه اظراف شیعی مذهب که به دانش و مال شهره بودند، در دولت آل بویه نمیتوان غافل بود. از مشهورترین اشراف شیعی این روزگار، شریف رضی گردآورنده نهجالبلاغه، و شریف مرتضی متکلّم بزرگ شیعی و نویسنده کتاب امالی را میتوان نام برد. شریف رضی از سوی بهاءالدوله به نقابت طالبیان عراق برگزیده شد و لقب «الرضیُّ ذوالحَسَبَین» یافت، و دومی به «ذوالمجدین» ملقب شد (ابناثیر، 9/189).
سازمان اقتصادی، برخلاف پارهای تحولات مذهبی که در اثر چیرگی آل بویه بر بغداد پدید آمد، سازمان اقتصادی آن دولت در مقایسه با عصر قدرت خلفا و امرای دیگر، تغییر چندانی نیافت. نظام اقطاع و اصول مالیاتی براساس سازمان فئودالی همچنان سیطره داشت. اختلافات جزئی البته از نظر رعیت هم با اصول سابق تعارضی نداشت و حداکثر درحد تغییر مسقطَع یا تبدیل مالیات بود. پدیدهای که در روزگار آل بویه شیوع بیشتر یافت، واگذاری حق گردآوری مالیات یک منطقه به امیر یا وزیر یا صاحب منصبی بود که خدمتی انجام داده بود که گاه اصولاً به عنوان مستمری به وی واگذار میشد. نظام اقطاع مالیاتی به تدریج باعث استقلال مالی مُقطَع، و شعف دیوان خراج و گاه تهی ماندن خزانه دولت میشد، چنانکه عزالدوله پس از ناکامی در حمله به حَمدانیان، برای بهبود اوضاع مالی خود، بر اقطاعات ترکان و سبکتکین حاجب در خوزستان دست انداخت. ابناثیر (8/456) از 2 طبقه مقطع یاد میکند: مقطع کشوری که از نزدیکان و یاران آل بویه میبود، و مقطع لشکری از سران ارتش. وی یادآوری میکند: مقطع کشوری که از نزدیکان و یاران آل بویه میبود، و مقطع لشکری از سران ارتش. وی یادآوری میکند که مقطعان کشوری در روزگار معزالدوله باعث ویرانی دیهها و املاک شدند و غلامانشان در گرفتن مالیات که عشر ان میبایست به بیتالمال رود، بیداد کردند. این مقطعان چون آن دیه را به ویرانی میکشیدند، با اقطاعی دیگر تعویض میکردند. اما آن املاک که در اقطاع سرداران و لشکریان میبود، روی به آبادانی مینهاد و درآمدش افزون میشد. اما این امر مانع از آن نبود که آل بویه هرچند یک بار، اموال مقطعان را مصادره کنند (ابوعلی مسکویه، 2/184-188). مقطعان هم از اینرو هیچ پروا آبادی املاک و دیهها را نمیداشتند (همو، 2/97). اما درآمد برخی از فرمانروایان آل بویه که به کارهای عمرانی وسیع تمایل داشتند، بهویژه عضدالدوله، ارقام شگفت انگیزی را نشان میدهد. اسنادی که به صورت سفرنامهها و مکاتبات و رسایل برجای مانده، گوشهای از این درآمدها را مصادره اموال وزرا و امرا یا میراث ثروتمندان تشکیل میداد (همو، 2/185). گفتهاند مردم از بیم میگریختند و وصیتنامه برجای نمینهادند تا اموال آنان پوشیده بماند. گاه رشوه میستاندند یا مناصب مهم را میفروختند. فخرالدوله وزارت را فروخت (نکـ «وزارت» در همین مقاله)، و معزالدوله برای نخستینبار منصب قاضیالقضاتی و شحنگی بغداد را به تیول داد، و ابوالعباس عبداللهبنحسینبنابیالشوارب را، در ازای هر سال 000‘200 درهم، به قاضیالقضاتی برگماشت (ابنخلکان، 1/406). گاه مالیاتهای بیسابقه وضع میکردند که اغلب مایه شورش مردم میشد. صمصامالدوله در 375ق/985م بر جامههای ابریشمین و پنبهای 10/1بهای آنها عوارض نهاد، اما با مخالفت مردم روبهرو شد (ابناثیر، 9/46)، و کوشش مجدد بهاءالدوله برای این کار نیز با شورش مجدد مردم ناکام ماند (صابی، تاریخ، 336). عضدالدوله حتی بر رقاصگان (بیرونی، 472) و معاملات چهارپایان و کالاهای بازرگانی، عوارض بست و تجارت نخ و ابریشم را که پیش از آن برای همه آزاد بود، انحصاری ساخت (روذ راوری، 3/71). مقدسی یادآوری میکند که در روزگار او مالیاتهای بسیار سنگین در عراق برقرار بوده است. وی میگوید قرمطیان را در بصره، دیوانی و دیلمیان را دیوانی دیگر است، تا آنجا که از یک میش، 4 درهم عوارض میگیرند و از حاجیان باج میستانند (1/186). همین مصادرهها و مالیتها بود که درآمد طمع انداخت که آن را به روزی یک میلیون درهم رساند (ابنجوزی، 7/116). از این میان، وی حدود 000‘346‘3 دینار تنها از مالیات فارس و کرمان و عمان و عشیره عوارض کشتیها در سیراف و مهروبان (ابنبلخی، 172)، و 30 میلیون درهم از خوزستان (ابنحوقل، 233) به دست میآورد. او بخشی از این درآمدها را در کارهای عمرانی و عطایا به علما و احسان به مستمندان صرف میکرد (ابناثیر، 9/20، 21). و در 2 نوبت که از خلیفه خلعت و لقب یافت، هربار بیش از نیم میلیون دینار به رسم هدیه نزد خلیفه فرستاد (صابی، رسوم، 75)، ولی از بخلاو نیز حکایتها هست و از سخن ابوشجاع روذ راوری، برمیآید که او ر محاسبه دخل و خرج، از قیراطی چشمپوشی نمیکرده است (3/72، 73). ابوعلی مسکویه که به تصریح خود، در خدمت آل بویه میزیسته است، میگوید: «وی رسوم صحیحی به سود رعیت وضع کرد و مالیاتهای زاید را برداشت. به کار ستم دیدگان رسیدگی میکرد و مالیاتهایی را که از حاجیان میگرفتند، اصلاح میفرمود» (2/407). ولی ابناثیر از رسوم ظالمانه و مالیاتهای بیسابقه او یاد میکند (9/22). داستانهایی که از عدل و داد وی نقل کردهاند (مثلاً: نظامالملک، 87-97) خالی از مبالغه بسیار نیست. درمذمت او نیز مبالغتی رفته است (مثلاً: مقدسی، 2/669). گفتهاند که وی آغاز دریافت مالیات از کشاورزان را که اول نوروز ایرانی و پیش از رسیدن محصول بود، به نوروز معتضدی (ژوئن برابر با خرداد) انداخت (ابوعلی مسکویه، 2/407). در قلمرو رکنالدوله نیز ابتدا براساس نوروز معتضدی مالیات میستاندند، یعنی آن را از خرداد تا اردیبهشت، در 12 قسط میگرفتند. سپس عاملان گردآوری مالیات در جبل و دیلم آن را 9 ماهه کردند؛ یعنی از اردیبهشت تا دی را بدان اختصاص دادند. رکنالدوله آن را 10 ماهه ـ از اردیبهشت تا بهمن ـ کرد و صاحببنعباد آن را به رسم نخستین بازگرداند و 12 ماهه ساخت «به دروازه دفعه ارباب خراج هریک خراج خود میرسانیدند» (قمی، 144-145). نیز در ایام رکنالدوله، عامل قم یک چند مالیات کسانی را که پول نداشتند، از دیگران میگرفت تا صاحببنعباد آن رسم را برانداخت.
دیگر فرمانروایان آل بویه هم زردپوست بودند. رکنالدوله نیکنفسترین فرمانروای این سلسله از بیم آنکه درهمی از دست دهد، به آبادانی قلمرو خود چندان توجهی نداشت و به همان مالیات معمولی بسنده میکرد (ابوعلی مسکویه، 2/281) درحالی که فقط از ارجان بیش از نیم میلیون دینار به او میرسید (ابنحوقل، 265). از فخرالدوله پس از مرگ، به جز جواهر و اشیاء قیمتی دیگر، چند میلیون دینار و بیش از 100 میلیون درهم برجای ماند، و بهاءالدوله نزدیک به همین مقدار مال اندوخت (ابنتغری بردی، 4/233).
عمران و آبادی: بحث و مطالعه در این باره، بدون در نظر گرفتن اوضاع اقتصادی و نیز سیرت فرمانروایان آل بویه، البته ناقص خواهد بود. گرچه آبادانیهای بسیاری که این فرمانروایان در قلمرو خود پدید آوردند، خاصه در امور آبیاری و کشاورزی، حاصل نظام اقتصادی روزگار، و نتیجه افزایش درآمدهای آنان قلمداد شده است، ولی پیداست که اهل اصلاحات و آبادانی بودهاند. این معنی در مقایسه با امرای معاصر آنان در عراق، چون بریدیان و حمدانیان، سخت مشهود است. جدالهای متوالی و خونین امیرالامراها و حکامی کهخواهان سیطره بر مرکز خلافت (مرکز قدرت و درآمد) بودند، ویران شده بود. اصلاحات و کارهای عمرانی وی در عراق، ازجمله تعمیر سدّ بادوریا بر رودالرفیل، باعث آبادی و فراوانی و ارزانی شد و مردم روی به بغداد نهادند (ابوعلی مسکویه، 2/156). از اینجا آبادانی بغداد را میتوان دریافت که گفتهاند در روزگار او، بغداد 000‘17 گرمابه داشته است (صابی، رسوم، 15). همو برای ساختن کاخی جهت خویش، نابسامانیها پدید آورد و بسیاری از بناهای سامرا و شهرالمنصور و حصارها و دروازهها را ویران کرد تا از مصالح آنها استفاده کند. وی اموال مردم را به زور میگرفت (ابنجوزی، 7/2). نیز در اواخر عمر، فرمان داد بیمارستانی در بغداد بنا کنند و املاکی بر آن وقف سازند (355ق/966م)، اما عمرش وفا نکرد و درگذشت (همو، 7/33). بیشترین اصلاحات و آبادانیها، مربوط به روزگار عضدالدوله است. ابوعلی مسکویه انبوهی از این آبادانیها را برمیشمارد که برخی از آنها برای مطالعه خصایل شخصی عضدالدوله خالی از فایده نیست. میگوید عضدالدوله فرمان داد خانهها و بازارها و مساجدی را که در فتنههای بغداد دستخوش آتش سوزی و آسیب شده بود، بازسازی کنند و صاحبان خانهها را واداشت که آنها را به زیباترین شکل بسازند و آنان را که دست تنگ بودند، برای این کار وام میداد، و اگر غایب بودند، وکیلانی تعیین میکرد که به نیابت از آنان، آن کار را به انجام رسانند (2/404، 405). نیز بیمارستانی در شیراز (مستوفی، نزهة، 115) . بیمارستان معروف دیگری در بغداد پایهگذاری کرد و پزشکانی نام آور به آنجا برد و تأسیسات ممتاز در آنجا نهاد. در روزگار او شیراز چنان آباد و پرجمعیت شد که جای لشکر نماند و او در نزدیکی شهر، محلّتی ساخت به نام «فنا خسروگرد» و لشکریان را در آن نشاند و شهر چنان آباد شد که 000‘20 دینار درآمد داشت (همو، همان، 114). کاخ باشکوه وی که مقدسی از آن با شگفتی یاد میکند 360 اتاق داشت که دیوارهای آن را با کاشی چینی آراسته بودند (1/668). نیز به جای شهر اردشیر خوره یا گور قدیم، شهر فیروزآباد را بنا کرد (مستوفی، نزهة، 118) و در کازرون سرایی برای سمساران ساخت که خود روزی 000‘10 درهم از آنجا سود برمیگرفت. سد عظیمی هم بر پایههایی از ساروج بر روی رود کُر بنا کرد که به بندِ امیر یا بند عضدی (ابنبلخی، 151) معروف شد. در 2 سوی این سد، 10 دولاب قرار گرفت که زیر هر دولاب، آسیابی سوار شد. نیز کاریزهای شیراز، آب را به 300 دیه میرسانیدند (مقدسی، 2/661). در کرمان هم قصری و منارهای برآورد و در میان اروندرود و کارون برای عبور کشتیها و وصول از دجله و فرات به کارون، آبراههای بنیاد کرد. یکی از برجستهترین کارهای او، ظاهر ساختن مرقد امیرالمؤمنین علی(ع) و بنای آرامگاهی در آنجا بود؟ (ابنعماد، 3/78). پدر وی رکنالدوله هم به رغم پول دوستی، آثاری از خود بر جای نهاد که نمایانگر علاقه وی به آسایش حال رعیت بود. احداث نهر رکناباد در شیراز (مستوفی، نزهة، 115)، و مرمت پل ایذه در خوزستان ازجمله کارهای اوست.
وزارت: منصب وزارت که در روزگار نخستین خلفی عباسی در دولت اسلامی پدیدا شد، در آغاز مفهومی بسیط، در حد نظارت بر دیوان خراج و مشاوره و کتابت خلیفه داشت. اما به تدریج در دوره اول عباسی نیرو گرفت و با ظهور وزیران کاردان و پرآوازهای که بر آن مسند نشستند (اگرچه همواره از صولت خلفا در بیم بودند) قدرت و هیبتی عظیم یافت. در اوایل سده 4ق/10م همراه با ضعف تدریجی خلیفگان و چیرگی امرا بر بغداد، کار واژپونه شد و خلفا گرفتار صولت وزیران شدند. اما این نیز چندان نماند و به نشیب انحطاط فرو افتاد و وزیران از دخل و تصرف وسیع در امور دولت باز ماندند و حتی پارهای از امتیازات دیرین خود را از دست دادند. ازجمله از روزگار مقتدر عباسی، املاک وسیعی که در تیول وزیران بود و به گفته ابوعلی مسکویه (1/159) 000‘170 دینار درآمد داشت. بازپس گرفته شد و از آن پس برای آنان چون سایر رجال دیوانی، حقوقی ثابت برقرار گشت، چنانکه همان خلفه برای علیبنعیسیالجراح 000‘5 دینار حقوق در ماه تعیین کرد (صابی، وزراء، 306). با چیرگی آل بویه بر بغداد، منصب وزارتِ دستگاه خلافت برافتاد (مسعودی، التنبیه، 345) و وظایف آن به کاتبان و سپس به وزیران دولت آل بویه محلول گشت و اداره امور دربار خلافت را حاجبخلیفه عهدهدار شد. با این حال، تا چندی نیز بر مشاور و مدیر دولت معزالدوله عنوان وزیر اطلاق نمیشد و حتی بعداً نیز که وزارت تثبیت گردید، کسانی که نسبت به خلافت و منصصب وزارت تعصّبی داشتند و عنوان وزارت امرا را نمیپسندیدند، به وزیران آل بویه عنوان کاتبان دیلمی و وزیران عباسی دادند (صابی، وزراء، 5). درحقیقت نیز برخی از نخستین وزیران این سلسله، بیشتر کار کتابت داشتند تا وزارت. حتی مسعودی نیز از مدیران دولت معزالدوله به عنوان «کاتب» یاد میکند (التنبیه، 346)؛ چنانکه ابوسعید اسرائیلیبنموسی نصرانی، کاتب عمادالذوله بود.
پدیدهای که در ساختار وزارت این روزگار جلب توجه میکند، آن است که برخی از فرمانروایان آل بویه 2 کس را به وزارت خود برمیگماردند. باتوجه به این معنی که عضدالدوله و جانشین او که بر عراق هم چیرگی داشتند، شیراز را تختگاه خود میدانستند و همانسان که اشارت شد، قاضیالقضات در آنجا مینشست، وزیر دولت آنان نیز میبایست در شیراز مقام گزیند و وزیری دیگر هم در بغداد داشته باشند. ابوعلی مسکویه (2/412)، نصربنهارون مسیحی را وزیر عضدالدوله در شیراز و مطهربنعبدالله را وزیر او در بغداد میداند. وجود 2 وزیر، یکی مسیحی و دیگری مسلمان در دولت عضدالدوله، به سادگی میتواند نظریه جالب ماوردی در باب انتخاب 2 وزیر و شرایط آنها (صص 25-33) را در ذهن تداعی کند، ولی آشکار است که نظریات نوگرایانه وی محل اعتنا و اجرا نبوده است خاصه که در روزگار فخرالدوله، پس از صاحببنعباد، وزارت به مزایده رفت و وی با رشوه سنگینی که از خریدار وزارت و وزیر مشاغل، ستاند، هر 2 را به وزارت برگمارد (متز، 1/115).
معزالدوله هم 2 وزیر داشت: ابوالفضل شیرازی و ابوالفرجبنفسانجس، بیآنکه بر هیچ یک عنوان وزیر اطلاق شود (ابوعلی مسکویه، 2/198). به هر حال وزیران از رواج لقب پرستی بر کنار نماندند و افزون بر عنوان وزیر، القاب جدید و بیسابقه دیگر مانند وزیرالوزراء هم به دنبال نام آنان رواج یافت. ابنبَقِیّه نخستین وزیری بود که 2 لقب یافت: الناصح، و نصیرالدوله (ابنخلکان، 5/120). نیز جلالالدوله در 416ق/1025م وزیر خود، ابنماکولای دوم را عَلَمالدین، سعدالدوله، امینالمله و شرفالملک لقب داد. اگرچه صابی به دلایل گوناگون و ازجمله مسأله القاب، به شدت از تنزل مقام وزیران در روزگار عضدالدوله و صمصامالدوله انتقاد میکند و میگوید در این روزگار، القاب بزرگ را به بیمایگان و القاب ناچیز را به بزرگان میدهند و وزیران را به کنیه میخوانند و احترام آنان را رعایت نمیکنند (وزراء، 169)، باز باید به یادداشت که رواح القاب رنگارنگِ وزیران بعدی، با نفوذ و قدرت آنان نسبت به عکس داشت.
وزارت در روزگار آل بویه دستخوش نشیب و فرازهای خاصی بود. برخی مانند ابنعمید و نیز ابنعباد که چون در مصاحبت ابنعمید میزیست، «صاحب» لقب یافت، در نهایت شوکت و اقتدار میزیستند. پارهای چون ابومحمد مُهَلَّبی و ابنبَقِیّه و ابنسَهلان، از قتل و جرح و مُنله و مصادره اموال خود و خانواده و حواشی نیز برکنار نمیماندند. این امر همانسان که از اوضاع و شرایط اجتماعی و نظام اقتصادی فرمانروا سرچشمه میگرفت، به خوی و مزاج فرمانروایان نیز ارتباط میداشت. مقایسه میان وزرای شاخه فارس و عراق و ری، این معنی را نشان میدهد. معزالدوله، وزیر ادیب و فاضل و محتشم (ثعالبی، 2/202) خود، ابومحمد مهلّبی را زیر ضربات تازیانه گرفت (ابوعلی مسکویه، 2/145) و پس از مرگش (352ق/963م) اموال وی و خانواده و آشنایان و حتی اموال چارواداران و ملّاحانی را که روزی به او خدمتی کرده بودند، مصادره کرد (همو، 2/197، 198). پسرش بختیار نیز ابنبقیه وزیر را که از آشپزی دارالمملکه به وزارت برنشانده بود (ابنخلکان، 5/118) به دستور عضدالدوله کور کرد و به نزد وی فرستاد تا لگدکوب پیلان کنند (همو، 5/119) و سپس بر دار بیاویزد. همین عضدالدوله، ابوالفتحبنعمید را که یک وقت واسطه میان وی و رکنالدوله شده بود و عضدالدوله درحقیقت دولت خویش و امیرالامرایی و ریاست عالیه بر برادرانش را مدیونِ او بود، به سبب گوشه چشمی که با بختیار داشت، کور و مثله کرد. در عوض ابوالفضل ابنعمید (د 359ق/970م)، ادیب و دانشمند و وزیر مشهور فخرالدوله، از شکوه و هیبتی عظیم برخوردار بودند. سلطانالدوله نیز دستور داد که بر در سرای ابومحمدبنسهلان ـ قبل از آنکه به قتلش رساند ـ در اوقات نماز طبل زنند (ابنجوزی، 7/301)، کاری که تا آن هنگام جز برای خلیفه و امیر آل بویه مرسوم نبود.
دانش و فرهنگ: درخشانترین دوره تمدن اسلامی سدههای 4 و 5ق/10 و 11م است که باید آن را دوره باروری علوم و فنون در تمدن و فرهنگ اسلامی پس از دوره نقل و ترجمه و تفسیر علوم اوایل شمرد. آثار چشمگیر دانشمندان حوزه فرمانروایی آل بویه، در زمینههای گوناگون علمی، اگرچه برآمده از روند تاریخی و متکامل دانش پژوهی در قلمرو اسلام است، اما نمیتوان از وابستگی بخشی از آن به برخی از فرمانروایان فرهیخته آل بویه چشم پوشید، چه بسیاری از این دانشمندان، ازجمله وزیران و ندیمان و قاضیان و نزدیکان آنان بودند. تألیف شفا اثر مشهورِ ابوعلیسینا، در همین روزگار و در دربار آخرین امیر از شاخه آل بویه ری آغاز شد (قفطی، 273) و یکی از آثار مهم پزشکی، کاملالصناعة مجوسی که دیرزمانی نزدِ همگان حجت بود، در کنف حمایت آل بویه ساخته آمد والاغانی، دائرةالمعارف گرانبهای ادب عرب اثر ابوالفرج اصفهانی، و الفهرست ابنندیم، منبع معتبر کتاب شناسی 4 سده نخست اسلام، از نگاشتههای همین عصر است. یکی از عوامل مهم پیشرفت علمی این سده را باید رواج کتاب و گسترش بازارِ ورّاقان یا کتابفروشان در سرزمینهای اسلامی دانست. پارهای از این بازارها، مانند بازار ورّاقانِ بغداد، نزدیک دروازه بصره، گذشته از آنکه مرکز نشر کتاب بود، علمای هر فن را نیز در خود گرد میآورد و اینان در انجا به بحث و تبادل آراء میپرداختند. فرمانروایان آل بویه، پس از نخستین نسل، غالباً مردمانی بافرهنگ و دانش دوست بودند. عضدالدوله که در واقع پرورده ابوالفضلبنعمید، ادیب و دانشمند و وزیر نامور پدرش بود (ابناثیر، 8/606). نزداساتید بزرگ روزگار درس خواند و همواره با افتخار از آنان یاد میکرد (قفطی، 236). شاید به پاس آن بود که برای دانشمندان هر فن، از فقیه تا ریاضیدان، حقوقی معین کرد و در خانه اش، جایی به گردهمایی آنان اختصاص داد (ابوعلی مسکویه، 2/408). وی کتابخانه بزرگی در شیراز بنا کرد. اینک درباره ساختمان و سرپرست و کتابدار و ناظر آنجا و حتی فهرست کتابها و نقشههای آن آگاهیهای وسیعی در دست است (مقدسی، 2/668، 669) که مایه شگفتی است. همو بیمارستانهای بزرگی در شیراز و بغداد «باخازنان و دربانان و وکلاء و ناظران، و داروها و نوشیدنیها و فرش و آلات» (ابنجوزی، 7/112) بنیاد کرد که «عضدی» نام گرفت. به ویژه، بیمارستان بغداد، با پزشکان و جراحان و داروسازان چیره دستی که خود برگزیده بود، از پژوهشگاههای معتبر معتبر پزشکی آن روزگار به شمار میامد. ثعالبی اشعاری هم به عضدالدوله نسبت داده است 02/195، 196). از نامهای که وی به افتکین مولی معزالدوله و فاتح دمشق نوشته، برمیآید که در ادب عرب تبحّر داشته است (ابنخلکان، 4/53، 54). گفتهاند که مجالست با شعرا را بر همنشینی با امرا ترجیح میداد (ثعالبی، 2/195، 196) و خود را غلام ابوعلی فارسی در نحو میدانست (ابنخلکان، 2/80)،. بالجمله «روز بازار اهل فضل و بلاغت، عهد او بود،گویی جهان به جمله علوم آبستن ماند تا به عهد او رسید» (ابناسفندبار، 140). اما او هم از خشونت از حق دانشمندان برکنار نبود، چه ابواسحاق صابی، طبیب و منجم و ادیب و صاحب رسایل مشهور را که در استواری دولت عزالدوله پای فشرده بود (قفطی، 54)، پس از چیرگی بر بغداد گرفت و خواست لگدکوب پیلان کند. اما شفاعت کردند و او به زندانش افکند، تا در 371ق/981م او را رها ساخت و گفت کتابی در تاریخ دولت دیلمیان بنویسد و او کتابالتاجی را بر ساخت (ابناثیر، 9/15؛ ابنخلکان، 1/52). نیز قاضی ابوعلی تنوخی را که در آغاز حمایت کرده بود (تنوخی، 1/مقدمه، 24) گرفتار کرد و از کارها معزول ساخت (ابناثیر، 9/15). شرفالدوله هم دوستدار علم بود و دانشمندان را به گرد خویش جمع میکرد. همو به اری دانشمندانی چون ابواسحاق صابی و بیژن پسر رستم کوهی که در ساختن آلات رصد و علم نجوم چیره دس بود، رصد خانهای در بغداد بنیاد کرد (قفطی، 54، 220). ثعالبی غیر از عضدالدوله، اشعاری از عزالدوله بختیار نقل کرده و ابوالحسین احمدبنعضدالدوله را ادیب آل بویه دانسته است (2/097-199). مجدالدوله آخرین امیر آل بویه از شاخه ری، بیشتر عمر را در کتابخانه گذراند. نزدیکان و وزیران دانشمند و ادیب آل بویه نیز در دانش دوستی شهرهاند و کتابخانهها و مجالس علمی و ادبی، یا آثار علمی انها در نوع خود کم نظیر است. در مجلس ابوالفضلبنعمید، ملقب به جاحظ دوم، شاعران بسیار گرد میآمدند و مناظرات ادبی رواج داشت. وی از غارت خانه خویش آن چنان دلگیر نشد که از گمان به تاراج رفتن کتابخانه عظیمی که طی سالها فراهم آورده بود (ابوعلی مسکویه، 2/224، 225). (ثعالبی، 3/189) لااقل از 23 شاعر عرب زبان نام میبرد که در مجلس صاحببنعباد حضور مییافتند و ازجمله ستایشگران او بودند. وی کتابخانه بسیار مشهور و عظیمی داشت که گفتهاند شامل 400 بار شتر کتاب بود و فهرست آنها به 10 مجلد میرسید. مشهورترین کسی که در اوان جوانی به او پیوست، بدیعالزمان همدانی صاحب مقامات مشهور است (عوفی، 2/17). به احتمال قوی کتابخانهای که محمود غزنوی پس از تسخیر ری، تصرف کرد و کتابهای کلامی آن بسوزانید (ابناثیر، 9/372) همان کتابخانه صاحببنعباد بوده است. در منزل ابنسعدان، وزیری صمصامالدوله نیز دانشمندان بزرگی چون ابنزرعه، ابوعلی مسکویه، ابوالوفاء بوزجانی و ابوحیان توحیدی گرد میامدند و به مباحثه علمی مشغول میشدند (ابوحیان، 1/108). ابونصر شاپوربناردشیر وزیرِ بهاءالدوله نیز در محله شیعهنشین کَرخِ بغداد، دارالعلمی بنا کرد و کتابهای بسیار خرید و به آنجا منتقل ساخت. مؤیدالملکالرُّخَجی وزیرِ مشرِّفالدوله هم بیمارستانی در واسط بساخت و اموال بسیار وقف آن کرد (ابناثیر، 9/329). ابوعلیسینا که یک چند وزارت شمسالدوله را به عهده داشت و بیشتر اشتهار شمسالدوله هم از این باب است، خود از بزرگترین دانشمندان ایرانی و صاحب آثار جاودانی در پزشکی و فلسفه است. ابوعلی سَوّار، یکی از کاتبان عضدالدوله نیز 2 کتابخانه در بصره و رامهرمز بنا کرد و موقوفاتی برای انها مقرر داشت. در کتابخانه رامهرمز همواره استادی، کلام معتزلی تدریس میکرد و حقوق مرتب میگرفت (مقدسی، 2/617). شریف رضی، ادیب بزرگ شیعی و نقیب علویان عراق، خانهای جهت دانشجویانِ ملازم خود اختصاص داد و نام دارالعلم بر آن نهاد (شریف رضی، 1/3). پیداست که این کتابخانهها و دارالعلمها و مراکز علمی، غیر از مساجد و جوامعی بود که در سراسر جهان اسلام، مراکز واقعی آموزش علوم اسلامی و ادبی به شمار میرفت. غیر از شریف رضی و برادرش شریف مرتضی علمالهدی بسیاری از آثار رانقدری از خود بر جای نهادند و گزاف نیست اگر گفته شود در همین روزگار فرصت فعالیت یافتند و معارف شیعی، بهویژه کلام، بیشتر در همین دوره مدرن شد.
تفاوت بسیاری که از نظر ادبی میان دربار آل که از نظر ادبی میان دربار آل بویه و سامانیان در خراسان بزرگ مشهود است، معلول توجه امرای سامانی به ادب پارسی و رواج آن در قلمرو آنهاست. با آنکه بیشتر دانشمندان و وزیران آل بویه ایرانی بودند، از نفوذ و رواج ادب پارسی در قلمرو آنان چندان خبری نیست؛ چنانکه برخی از فرمانروایان و نیز وزیران آن سلسله، به عربی مینوشتند و شعر میسرودند. با این حال، دربار آل بویه بهویژه در ری، یکسره از ادیبان و شاعران پارسی گوی تهی نبود. ابومحمد منصوربنعلیمنطقی رازی، استاد شعرِ دَری، از معاصران صاحببنعباد بود و این وزیر به شعر او علاقه داشت و بدیعالزمان همدانی را به شعر او آزمود (عوفی، 2/17). ازجمله شاعران پارسی گوی این عصر در قلمرو آل بویه، باید از خسروی سرخسی ملقب به حکیم و ستایشگر صاحببنعباد (همو، 2/18)، ابوعبدالله محمدبنعبدالله جنیدی (صفا، 1/441) و ابوزید محمدبنعلیغضایری رازی، ستایشگر واپسین امراب آل بویه به شرح زیر یاد میشوند:
ادبیات (شعر، لغت، نحو، صنایع ادبی): ابوعلی محمدبناحمدبنمحمدبنمعقل نیشابوری میدانی (د 336ق/947م)؛ ابوالحسن محمدبناحمد مافروخی (د 348ق/959م)؛ ابوالفرج اصفهانی، صاحبالاغانی (د 356ق/967م)؛ ابوسعید حسنبنعبداللهبنمرزبان سیرافی، صاحب طبقاتالنجاة و شرحالکتاب سیبویه (د 368ق/978م)؛ ابوسهل صعلوکی نیشابوری (د 369ق/979م)؛ ابوعلی حسنبناحمد فارسی (د 377ق/987م) صاحبالایضاح والتکمله در نحو که به نام عضدالدوله نگاشت؛ ابوالحسن علیبنعیسی رمّانی (د 380ق/990م)، صاحبالجامعفیعلمالقران و شرحالکتاب سیبویه: ابوالحسین احمدبنفارِسِ رازی، صاحبالمجمل (د 395ق/1005م) و ابوالفضل احمدبنحسن همدانی معروف به بدیعالزمان (د 398ق/1008م) صاحب مقامات و رسایل مشهور.
قرآن و حدیث: ابواحمد محمدبناحمدالعسال اصفهانی (د 349ق/960م)؛ ابواحمد محمدبنحسینبنالغطریف جرجانی (د 376ق/986م)؛ ابوالحسن علیبنعمر دارقُطنی (د 386ق/996م)، صاحب کتابهایالسنن، عللالحدیث، القراءات؛ ابونصر اسماعیلبنحماد جوهری (د 393ق/1003م) صاحب کتابالصحاح و ابوعبدالله محمدبنعبدالله حاکم نیشابوری (د 405ق/1014م) صاحبالمستدرک، الصحیح، و تاریخ نیشابور.
فقه و اصول و تفسیر: ابوالحسن عبداللهبنحسینبنلال کَرخی فقیه (د 340ق/951م)؛ امام ابوبکر احمدبنابراهیمبناسماعیل جرجانی (د 371ق/981م)؛ احمدبنحسینبنعلیابوحامد مروزی معروف به ابنالطبری (د 376ق/986م) و امام ابوحامد احمدبنمحمدبناحمد اسفراینی (د 406ق/1015م).
تاریخ و جغرافی: علیبنحسینبنعلیمسعودی (د 345ق/956م)، صاحب مروجالذهب؛ ابواسحاق ابراهیمبنمحمد فارسی اصطخری (د 346ق/957م)، صاحب مسالکالممالک؛ حسنبنمحمدبنحسن قمی، صاحب تاریخ قم و ابوسعد منصوربنحسین ابی (د 421ق/1030م) وزیر مجدالدوله، صاحب کتابهای تاریخالری، و نثرالدرر.
کلام و فلسفه و منطق: قاضی عبدالجباربناحمد معتزلی (د 415ق/1024م)، صاحب کتاب تنزیهالقرآن عنالمطاعن؛ ابوسلیمان محمدبنطاهربنبهرام منطقی سجستانی (د پس 391ق/1001م)، صاحب كلام فيالمنطق و تعاليق حكيمة؛ ابوعبدالله محمدبنعمران بغدادی مرزبانی (د 384ق/994م)، صاحب اخبارالمعتزلة؛ ابوعلی احمدبنمحمدبنیعقوب مسکویه (د 421ق/1030م)، صاحب تجاربالامم و تهذیبالاخلاق، ابوعلی حسینبنسینا (د 428ق/1037م)، صاحب شفا، قانون، اشارات و بیش از 200 کتاب و رساله دیگر؛ ابوالقاسم علیبنحسین مشهور به سید (شریف) مرتضی و ملقب به علمالهدی (د 436ق/1044م)، صاحب کتابهای امالی، الشافی و دیوان شعر و ابومحمد حسنبنموسی نوبختی.
تصوف: ابوعبدالله محمدبنخفیف شیرازی (د 371ق/981م)؛ ابواسحاق ابراهیمبنشیبان قِرْمَسینی (د 337ق/948م).
پزشکی و ریاضی و نجوم: ابوالحسن سنانبنثابت (د 331ق/942م)، ابوالحسن احمدبنمحمد طبیب طبری (د 366ق/976م) صاحب کتاب المعالجاتالبقراطیة؛ علیبنعباس مجوسی اهوازی (د 384ق/994م) صاحب دائرةالمعارف بزرگ پزشکی عصر، موسوم به کاملالصناعة یا الکتابالملکی؛ ابوالوفاء محمدبنمحمد یحییبناسماعیلبنعباس بوزجانی (د 388ق/998م) صاحب رسالاتی در هندسه و حساب و نجوم که بیشتر آن از میان رفته است؛ ابوالخیر جرایحی، رئیس جرّاحان بیمارستان عضدی بغداد؛ ابواسحق ابراهیمبنبکوس (بکس) اعشاری، صاحب کُنّاش کبیر و قراباذین؛ ابوالحسین عبدالرحمنبنعمر منجم و بیژن پسر رستم کوهی.