0

تاریخ ایران- سلسله آل بویه (دیلمیان)

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وضع فلاكتبار بويه و پسرانش
چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:00 PM

بويه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقت‏بارى داشتند و در دهى ازناحيه ديلمان سكونت داشتند كه «كياكليش‏» خوانده مى‏شد (7) مورخان شغل بويه را ماهيگيرى نوشته‏اند و همه در بينوا بودن‏خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از ميان سه پسر بويه احمد(معزالدوله) در هنگامى كه در اوج قدرت بود، علاقه داشت كه ازگذشته رقت‏بار خود و پدر و برادرانش در زمانى كه هنوز در ديلم‏بودند، در حضور جمع سخن گويد و اين شايد به خاطر اداى شكرنعمت و موهبتى بود كه خداوند به او و خاندانش ارزانى داشته‏بود.
ابوالفضل شيرازى وزير معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «من‏در ديلم، براى خانواده‏ام هيزم حمل مى‏كردم. روزى خواهر بزرگم‏گفت كه هيزمى كه امروز آورده‏اى كافى نيست، يك پشته ديگربياور، گفتم ديگر نمى‏توانم و تا مى‏توانستم آوردم. گفت: اگربياورى دو گرده نان از نانى كه مى‏پزم زيادتر به تو مى‏دهم. يك‏پشته ديگر آوردم و از خستگى نزديك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر يك پشته ديگر بياورى، علاوه بر دو گرده نانى كه بر جيره‏نانت اضافه مى‏كنم، يك عدد پياز هم به تو خواهم داد. من باز يك‏پشته ديگر هيزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آن‏به لطف خداوند، حالم تغيير كرد و در وضعى كه مى‏بينى قرارگرفتم.
وزير ابوالفضل شيرازى گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بيان مى‏كرد و هيچ كتمان‏نمى‏داشت و اگر غير از اين بود، من آن را نقل مى‏كردم‏» (8) .
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آن‏گويد: «ابو شجاع بويه در آغاز كارش با من وست‏بود، هنگامى‏كه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و ركن‏الدوله‏ابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهى‏رسيدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم ديدم ابوشجاع بويه ازاندوه زنش بيتابى مى‏كند، از اينرو وى را تسليت داده از اضطراب‏و پريشانى او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به‏خانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر كردم، در اين وقت‏شخصى‏كه از بيرون خانه مى‏گذشت، فرياد زد: «منجم، تعبير كننده خواب‏و نويسنده ادعيه و طلسمات‏». ابوشجاع وى را خواست و گفت من‏ديشب خوابى ديده‏ام برايم تعبير كن. خواب ديدم كه بول مى‏كردم وآتشى عظيم از من خارج مى‏شد، سپس آن آتش دامنه يافته روى به‏بالا نهاد چندانگه مى‏رفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم‏شكافته شد و سه قسمت گرديد و از هر قسمت‏شعله‏هايى پديد آمد ودنيا را روشن كرد.
منجم گفت: اين خواب تو بسيار با اهميت است و من جز با گرفتن‏خلعت و اسبى آن راتعبير نمى‏كنم، بويه گفت: به خدا سوگند من جزاين لباسى كه پوشيده‏ام، چيزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مى‏مانم. منجم گفت: پس ده ديناربده، بويه گفت: به خدا سوگند دو دينار هم ندارم تا چه رسد به‏ده دينار! و سپس چيز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان كه توداراى سه پسرى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهان‏فرمانروايى خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ايشان نيز در اطراف و اكناف عالم خواهد پيچيد و همان‏قدر كه شاخه‏هاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ايشان به‏وجود خواهند آمد. بويه گفت: شرم نمى‏كنى ما را مسخره مى‏نمايى؟!
من مردى فقير و پريشانم و فرزندانم همگى فقير و نيازمندند.
اينان كجا و پادشاهى كجا؟! منجم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يك‏از فرزندان خود را برايم بگو، بويه نيز تاريخ ولادت هر يك رابدو گفت. منجم لحظه‏اى در اسطرلاب و تقويم‏هاى خود نگريست‏سپس‏برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسيد و گفت: به خداسوگند اين بر تمام بلاد سلطنت مى‏كند و پس از وى اين و دست‏برادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بويه از گفتار منجم به‏خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخيزيد و پس‏گردن او بزنيد كه سخت‏ما را مسخره نموده است. ايشان نيز برخاسته همچنان پس‏گردن اومى‏زدند و ما مى‏خنديديم. سپس منجم گفت: بزنيد بيم ندارم، هرگاه‏به پادشاهى رسيديد گفتار مرا به ياد خواهيد آورد. ابوشجاع نيزده درهم به او داد و او پى كار خود رفت‏» (9) .
جريان اين خواب را ابن جوزى (10) و سيد ابن طاوس (11) از«تنوخى‏» با كمى تفاوت نقل كرده‏اند به موجب اين نقل موقعى كه‏بويه تعبير خواب خود را از خوابگزار پرسيد، پسر بزرگش على‏تازه از كودكى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر ديگرش به خصوص‏احمد كودك خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى كاتب نقل‏مى‏كند كه او گفت:
هنگامى كه معزالدوله مرا از بغداد به ديلمان فرستاد تا درشهرى در ناحيه، براى او سراهائى بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردى است‏به نام ابوالحسين پسر شيركوه، چون او را يافتى‏وى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كه‏من در كودكى شنيده بودم كه پدرم خوابى ديده بود و او و توبراى تعبير آن خواب، به خوابگزارى در ديلم مراجعه كرديد،كيفيت‏خواب مزبور را براى من بيان كن، ابوالقاسم گفت: كه چون‏به ديلمان رسيدم ابوالحسين را يافتم و پيغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بين من و بويه دوستى محكمى بود و خانه من و او،همان‏طور كه اكنون مى‏بينى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بويه‏به من گفت: خوابى ديده‏ام كه مرا به وحشت انداخته است، كسى راپيدا كن تا خواب مرا تعبير كند، گفتم در اين صحرا چه‏كسى رامى‏توان يافت كه بتواند خواب تعبير كند؟ بايد صبر كرد تا منجمى‏يا عالمى ازاينجا عبور كند و از او درخواست كنيم تعبير خواب‏تو را بگويد. چند ماه از اين ماجرا گذشت، روزى من و بويه به‏ساحل دريا رفتيم تاماهى صيد كنيم، اتفاقا ماهى بسيارى صيدكرديم و آنها را بر پشت گرفته به خانه‏هاى خود بازگشتيم، بويه‏به من گفت كه من كسى را در خانه ندارم تا ماهيها را پاكيزه‏كند و بريان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه‏خود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهيها را به خانه‏ما برديم. من و بويه و زنم نشستيم و به نظيف كردن و پختن آنهاپرداختيم از قضا مردى در كوچه فرياد مى‏زد كه منجم هستم، خواب‏تعبير مى‏كنم. بويه به من گفت كه خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بويه خواب خود را براى‏او شرح داد...».
ابوالحسين مى‏گويد:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بويه به خراسان رفت‏و على به امارت برخاست و ما شنيديم كه ارجان(بهبهان) را مالك‏شده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نايل گرديده كه از آن‏به بعد جوائز او به خانواده‏اش و به بزرگان ديلم مى‏رسيد.
روزى قاصدش مرا طلب كرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بويه) را به فراموشى سپرده بودم، على‏سخت‏به من نيكى كرد و جوائز عظيمى به من عطا نمود. در يكى از روزها، هنگامى كه جز من و او، كس ديگرى نبود، گفت: اى‏ابوالحسين خوابى را كه پدرم ديده بود و خوابگزار تعبير كرد وبه او پس‏گردنى زديد، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردينار آوردند و به من داد و گفت اين قيمت آن ماهى مى‏باشد. آن‏ماهى را به خوابگزار داده بود». جوائزلى(عمادالدوله))ه‏لود وعطاياى ديگرى هم به ابوالحسين داد و او به ديلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله‏مراجعت كرد و آنچه شنيده بود، براى وى باز گفت‏» (12) .
بعضيها خواب ابوشجاع بويه را طور ديگرى نقل كرده‏اند، بنابراين‏نقل او در خواب ديد كه به شكل درختى سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه مى‏كشد. معبرى خواب او را نشانه‏اى از حكومت آينده‏سه پسرش تاويل مى‏كند (13) .اين حكايت‏به هر صورت نمونه‏اى ازتدبيرى مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشيدن به قدرت آل بويه ‏بود.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها