وزارت نظام الملک
چهارشنبه 8 شهریور 1391 11:37 AM
راوندی نوشته است: «و در مملکت او، وزیر نظام الملک محترم و ممکن و مستولی بود.دوازده پسر داشت، به هر یک شغلی و ولایتی داده بود.» نظام الملک نه تنهاوزیر ملکشاه است بلکه عالمی اندیشمند، وزیری برجسته و چهره ای تابناک در فرهنگ اسلامی ایران است.البته نقاط ضعفی نیز دارد، اما به هر روی، در تاریخ وزارت، کمتر کسی را با درایت او می توان یافت .بهتر است مروری بر زندگی او داشته باشیم.از همان روزگار این شعر مانده است که:
هزار سال بباید تا خردمندی*میان اهل کفایت، نظام نام شود
ابو علی حسن بن علی طوسی، فرزند یکی از دهقانان طوس بود که به سال 408 به دنیا آمد.پدرش از سوی غزنویان در طوس منصبی داشت که پس از فروپاشی قدرت غزنویان، به اجبار به غزنه رفت.خواجه سه چهار سالی در آنجا بود و در این فاصله در میان اهل دیوان به فراگیری فنون دبیری اشتغال داشت.پس از آن به بلخ رفت و اندکی بعد، زمانی که چغری داود، برادر طغرل، امیر خراسان بود، به مرو رفت.وی در مرو به کارهای دیوانی اشتغال داشت و از زمانی که آلپ ارسلان به جای پدرش نشست، وزارت او را عهده دار شد.
با مرگ طغرل در سال 455، سلطنت به آلپ ارسلان رسید و نظام الملک که از پیش وزیر او بود، در این سمت باقی ماند.پس از آن بود که موقعیت خواجه روز به روز، رو فزونی گذاشت.وی در طول ده سال وزارت با آلپ ارسلان، با نهایت زیرکی امور را اداره کرد و اجازه نداد تا کسی موقعیت او را به خطر بیندازد.
پس از مرگ آلپ ارسلان، با تلاش زیادی ولی عهد جوان او، ملکشاه را به تخت نشاند و در برابر همه مدعیان سلطنت سخت ایستاد.می توان یقین داشت که ملکشاه بدون خواجه نمی توانست به آسانی بر تخت بنشیند.
قدرت نظام الملک در دوره ملکشاه به اوج خود رسید.او از روز نخست، حکومت وی را که جوانی بی تجربه بود، استوار ساخت.ملکشاه که از موقعیت برجسته و فکر صائب او آگاه بود، در همان آغاز کار، اختیار تمامی امور را به وی واگذار کرد و از همه کارگزاران خواست تا در فرمان او باشند.به علاوه، شهر طوس را به اقطاع به نظام الملک واگذار کرد.
خواجه در طی بیست سال وزارت ملکشاه، قدرت بی چون و چرایی داشت.وی ولایات مختلف و نیز کارهای اداری مهم را به فرزندانش سپرده بود و طبعا خود و فرزندانش در پرتو این وزارت به مال و منال فراوانی رسیده بودند.شگفت آن که کار فرزندان خواجه به جایی رسید که یک بار مؤید الملک حاضر به اطاعت از فرمان ملکشاه نیز در سپردن شغل مناسبی به یکی از دبیران معزول نشد و گفت: چون سوگند یاد کرده که به او کار ندهد، نمی تواند فرمان سلطان را اطاعت کند.این اقدام، خشم سلطان را برانگیخت و سبب عزل مؤید الملک شد.
به هر روی، موقعیت خواجه به طور طبیعی، حسد بسیاری را برانگیخت و سبب شد تا دشمنانش در دربار سلطان برای وی سعایت کنند.یکی از این افراد، تاج الملک از مردمان فارس بود که پس از خواجه به وزارت رسید.افزون بر آن، ترکان خاتون، همسر ملکشاه که می خواست پسرش محمود را به ولایت عهدی بگمارد، و خواجه با آن موافق نبود، سخت نزد سلطان از او بدگویی می کرد.در واقع، دربار ملکشاه، میانه ای با وزیر نداشت و این تنها قدرت و درایت خواجه بود که با وجود دشمنان فراوان، توانست بیست سال بر مسند وزارت تکیه بزند و حمایت سلطان را به همراه داشته باشد.
عاقبت این بدگویی ها در سلطان اثر کرد تا آن که «به نظام الملک پیغام داد که تو با من در ملک شریکی و بی مشورت من هر تصرف که می خواهی می کنی و ولایت و اقطاع به فرزندان خود می دهی.ببینی که بفرمایم دستار از سرت بردارند.او جواب داد که، آنک ترا تاج داد، دستار بر سر من نهاد.هر دو درهم بسته اند و با هم پیوسته.»
این حکایت را به عبارتی دیگر هم نقل کرده اند: سلطان گفت: اگر می خواهی، بفرمایم که دوات از پیش تو برگیرند.وزیر پیغام داد: «دولت آن، به این دوات بسته است، هر گاه این دوات برداری، آن تاج بردارند.»
شگفت آن که، میان قتل نظام الملک و مرگ ملکشاه تنها سی و سه روز فاصله بود.