شعر ايران، شعر حسرت است
چهارشنبه 14 مرداد 1388 4:05 PM
شعر ايران، با آن كه از گذشته تا امروز مراحل و تغييرات بسيار و بنياديني را پشت سر گذاشته اما در اين تاريخ طولاني، يك ويژگي همچنان همراه آن به پيش آمده است: حسرت. شعران، شعر حسرت است، حسرت براي نداشته ها. در شعر ايران نداشتن و نرسيدن به يار مطلوب، فقدان توجه معشوق به عاشق، نبودن تانسان متعالي و كمال يافته، نداشتن آزادي، نبود عدالت، فقدان جاودانگي، غيبت جامعه مطلوب و مانند اين ها موضوعاتي هستند كه شاعر ديروز و امروز را به شدت "حسرت زده" كرده است. بزرگاني چون حافظ، سعدي، مولوي و باباطاهر از درد هجران و بي توجهي يار و معشوق مي گويند، خيام از نبودن جاودانگي و به دنبال آن از "نيستي" مي گويد و از دم غنيمت شمردن كه آن هم با مرگ و خاك و گل كوزه گران آميخته مي شود، عطار حسرت يافتن انسان متعالي را در شعرهايش دارد و .. و در شعر معاصر شعر "افسانه" نيما نمونه بارز چنين حسرتي است و نيز شعر اخوان، شاملو، فروغ و سهراب كه هر يك به شكلي مخصوص به خود آميخته به حسرت است. شعر اين شاعران گرچه به جنبه هاي گوناگوني از زندگي فردي و جمعي مي پردازد اما در نهايت با حسرت عجين مي شود. اخوان در شعرهاي معروفش چون "زمستان" يا "كتيبه" از شكست و به عبارتي نبودن پيروزي و معنا در زندگي مي گويد.
در شعر شاملو، حسرت آزادي، مرگ انقلابيون بزرگ، خلقي كه او را باور ندارد، نبودن همفكر حتي در چهار زندان و ... موج مي زند. فروغ حتي درعنوان شعرهايش چون "ايمان بياوريم به اغاز فصل سرد" از فقدان ارزش ها و هنجارهايي مي گويد كه زندگي او را با بحران مواجه مي سازد و در نهايت سهراب از انسان و دنيايي عارف گونه حرف مي زند كه از دست رفته است.
نگاهي به دايره واژگاني اين شاعران به خصوص شاملو و فروغ نيز نشان حاكميت حسرت بر شعرهايشان دارد. كلماتي چون "كاش" ، "اي كاش"، "دريغ" ، "دريغا"، "آه" ، "افسون" و ... مانند اين ها در شعر اين دو شاعر به وفور يافت مي شود كه دلالت بر "حسرت" و زمينه هاي ظهور و بروز آن دارد.
در واقع شعرها اعم از فلسفي، اجتماعي، ايدئولوژيك و سياسي همگي برپايه حسرت بنا شده اند. نكته قابل توجه آن است كه حتي شاعران شعر اسطوره اي و عصيانگر نيز اگر نگوييم تماما به جرات مي توان گفت كه در بيشتر موارد به حسرت ختم مي شوند.
در شعر فردوسي با وجود پيروزي هاي فراوان شخصيت هاي مطلوب وي باز هم اين حسرت پيروزي نهايي است كه بر روح شعر سنگيني مي كند. در كنار آن، مرگ فرزند به دست پدر (سهراب توسط رستم)، مرگ برادر به دست برادر (رستم به دست شغاد) ، مرگ دردمندانه عاشقان (فرهاد) و نظاير آن، نرسيدن به وضع مطلوب را تبديل به حسرت بزرگ شعر فردوسي مي كند.
در ادبيات معاصر ايران، گرچه شاهد شعرهايي با مضمون "عصيان" هستيم اما به نظر اين عصيان نمي تواند نتيجه بخش باشد و شاعر را به آنچه دوست دارد برساند. شعر شاملو و فروغ با آن كه شعر عصيان عليه وضع موجود است اما مملو از حسرت است. عصياني كه در برابر "كاش" ها و "دريغ"ها و "افسوس"ها و "آه"ها زانو مي زند.
اين كه چرا حسرت در شعر ايران چنين حضور مستحكمي دارد و حتي دامن شاعران عصيانگر را هم مي گيرد مي تواند بحث جداگانه اي باشد، اما به اجمال مي توان به روح شرقي اشاره كرد كه هميشه در ذات خود، چنين حسرتي را مي پروراند. در واقع روح شرقي هميشه به دنبال مطلوب هايي است كه دست نيافتني اند و همين امر به حسرت مي انجامد. شعر شرقي (ايران) چه كلاسيك و چه جديد آن تاكنون نتوانسته است اين وجه را از خود جدا كند. در عين حال نگاهي به شعر شاعران بسياري از كشورها به خصوص جوامع صنعتي وضع ديگري را پيش رو مي گذارد. در شعر اين جوامع گرچه حسرت يكي از وجوه شعر است اما همه آن نيست و در بسياري موارد، وجه كم رنگ و مغلوب شعر مي شود. اين شعرها اصولا به نداشته ها و دستيابي به مطلوب توجهي ندارند. احساس و انديشه شاعراني از اين دست، يا هستي را آن گونه كه هست مي پذيرد و به توصيف و گزارش شاعرانه آن مي پردازد و يا يكسره بر آن عصيان مي كند بي آن كه رسيدن به مطلوب و آرمان را هدف خود قرار دهد.
شعر اوكتاويو پاز و كم و بيش آدونيس شعري است از نوع اول. اين شاعران، وضع موجود را مي پذيرند و شعر آن ها بيشتر انديشه اي است كه پيچيدگي هاي هستي را نشان مي دهد. شعر نوع دوم كه عصيان عليه وضع موجود بوده و آن را به سخره مي گيرد در شعر شاعراني چون آن كينزبرگ، براتيگان، كرواك و حتي ماياكوفسكي در اوايل قرن بيستم ميلادي متبلور شده است. در اين گونه شعري، شاعر بي هيچ حسرتي عليه جهان عصيان مي كند چرا كه در انديشه و احساس او انسان مطلوب، جامعه آرماني و در مجموع هستي مقبول و مشروع جايي ندارند. جهاني كه آن ها بر آن تهاجم مي كنند مي تواند شامل كل هستي و يا معشوق يا حتي يك خيابان باشد اما هيچگاه بر آن نيست جانشيني براي وضع موجود ترسيم كند و حسرت آن را در دل داشته باشد.
به نظر مي آيد شعر ايران همچنان بر مدار حسرت بچرخد. نگاهي به شعر شاعران ايران (چه در داخل و چه در خارج) نشان مي دهد كه روح و فكر شاعر ايراني در دايره گسترده اي از نداشته ها محصور است و همين امر او را اجبارا به سوي ايده آل ها و مطلوب هايي سوق مي دهد كه نيست و بايد باشد. روح شرقي همچنان با بار سنگين حسرت، روي دوش شعر ايران افتاده است. بايد گفت روح شاعر ما حسرتكده اي است كه در آن تنها شعر حسرت، عرضه مي شود.