پاسخ به:سوتی های خنده دار
جمعه 20 مرداد 1391 1:08 PM
یه بار خونه عموم اینا بودیم با پسر عموم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم.گشنمون شد.پسر عموم رفت یه تن ماهی گذاشت بجوشه.اومد به من سپرد که حواست باشه من برم دستشویی بیام.منم تو این فاصله خوابم برد.اینم بنده خدا اومده کنار من دراز کشیده به هوای این که من حواسم هست خوابیده.
خلاصه چشمتون روز بعد نبینه 25 نفر فامیل که اونروز خونه عمو اینا جمع بودن ساعت 3:30 صبح با صدای انفجار تن ماهی بیدار شدن.
تازه جالبش اینجا بود که ما پاشده بودیم می پرسیدیم چی شده.؟
دوران لیسانسم با دوستم سوار تاکسی شدیم..کلی تو ماشین حرف زدیمو اینا..با راننده هم چند جملهای حرف زدیم..رسیدیم سر کوچمون دوستم خواست بگه پیاده میشیم بلند داد زد سلام...... راننده از آینه نگاش کرد بقیهٔ مسافرا هم نگاش کردن که این چی داره میگه...من کلا از خنده مرده بودم..با بد بختی بهش گفتم منظورش اینه ما پیاده میشیم..خودشم مورد بود از خنده
خواهرم اومده استادشونو صدا کنه....استادشونم از این سیبیل کلفتا...یدفعه تو کلاس بلند گفته: ببخشید،مامااااااان...!!!!!!
گویی این روزها آدم ها
به دست هم پیر می شوند نه به پای هم...