وقتي بچه ها سالار خانه مي شوند
دوشنبه 2 مرداد 1391 11:42 PM
برخي معتقدند فرزندسالاري دقيقا از وقتي شروع شد كه برخي پدر و مادرها تصميم گرفتند جاي صميمت و احترام را در خانواده با بگو و بخند و ارتباط نادرست عوض كنند.
والديني كه در خانوادههاي بسيار سنتي بزرگ شدهاند، اگر نخواهند به همان سبك و سياق پدر يا مادرسالاري ادامه بدهند، به شكل افراطي سعي ميكنند تجربه گذشته خود را در فرزندسالاري جبران كنند.
در اغلب خانوادههاي سنتي معمولا پدر حرف اول را ميزند و در دوران قديم كه ابهت و قدرت پدرها در سختگيري و كمي خشونت تعريف ميشد، رابطهها رسمي و كمي غيرصميمانه بود.
كسي جلوي پدر شوخي و خنده نميكرد، اولين كسي كه غذا ميكشيد، پدر بود و خلاصه همه چيز در تصميمات پدر خانواده خلاصه ميشد. در خانوادههاي مادرسالار نيز همين نقش در قالب مادر تعريف ميشود و فرزندان در خانوادههاي والدينسالار به گونهاي رشد ميكنند كه بايد با سليقه و نظر آنها تصميم بگيرند.
فرزنداني كه در اين خانوادهها رشد پيدا كرده بودند، وقتي خودشان در نقش والدين قرار گرفتند ترجيح ميدادند كه روابط از آن حالت خشك و رسمي خارج شود، اما تنها راهي كه به ذهنشان ميرسيد، الگوي مقابل همان والدينسالاري خشك و رسمي بود.
نتيجه به اينجا ختم ميشد كه فرزندان جايگاه والدين را با دوست و همكلاسي مدرسهشان اشتباه ميگرفتند و روابط فرزندان و والدين بيشتر به زورگويي و اعتراض فرزندان ميرسيد.
فرزندسالاري در 70 درصد از خانوادههاي ايراني
براساس تحقيقات صورت گرفته در مركز پژوهش دانشگاه شهيد بهشتي 70 درصد خانوادههاي ايراني فرزندسالار هستند. خانوادهها سعي ميكنند نيازها و انتظارات فرزندان را مقدم برتمامي سلسله فعاليتهاي خانواده قرار دهند و فرزندان در اينگونه خانوادهها ارجحيت پيدا كرده و براي اينكه اختلالات رفتاري و خلقي در آنان ايجاد نشود، سعي ميكنند انعطاف بيشتري با فرزندانشان داشته باشند.
در خانوادههاي فرزندسالار پس از گذشت مدتي فرزند، خود را محور و مركز تمام فعل و انفعالات خانواده ميداند و براين اساس، خواستههاي خود را در اولويت خواست خانواده تلقي ميكند و خانواده با هر مشكلي كه دارد، سعي ميكند آن را برآورده
كند.
غلامرضا عليزاده،روانشناس در اين خصوص به خبرگزاري مهر ميگويد: فرزندسالاري مقولهاي است كه در خانوادههاي متوسط و بالاي شهري ايجاد شده و در حال حاضر افزايش يافته است. اكثر اين والدين در كودكي در خانوادههاي پدرسالار رشد كردهاند، به همين دليل احساس ميكنند كه آن شيوه رفتاري را نبايد در مورد فرزندان خود بازتوليد كنند و به نوعي ميكوشند فضاي لازم را براي تحقق خواستههاي فرزندان فراهم كنند.
چرا فرزندسالاري پسنديده نيست؟
كارشناسان معتقدند فرزندسالاري ظلم بزرگي به فرزندان است، چون باعث ميشود كودكان به بلوغ اجتماعي دست نيابند و به دليل اينكه خواستههايشان بسرعت برآورده ميشود و در عين حال براي اينكه فرزندان رنجش نداشته باشند، خانوادهها همه مسئوليتها را به عهده ميگيرند و در اين موارد هيچ عرصهاي براي تمرين و تجربهاندوزي براي فرزندان به وجود نميآيد و كسب مهارتهاي زندگي براي آنها ايجاد نميشود.
عليزاده ادامه ميدهد: كودكان خانوادههاي فرزندسالار همان انتظاري را كه از خانواده خود دارند، از جامعه نيز دارند؛ به همين دليل پس از ورود به جامعه دچار ياس و نااميدي و دلمردگي شده و همچنين شكننده و دچار آسيب ميشوند و اين مساله باعث ميشود ارتباط خود را با جامعه قطع كنند كه عوارض و عواقبي را به دنبال دارد.
به اعتقاد او، اين درحالي است كه در خانوادههاي روستايي فرزندانسالاري حاكم نيست و رابطه سنتي وجود دارد. اين فرزندان مهارتهاي زندگي را ميآموزند و احساس مفيد بودن ميكنند و چون با سهولت چيزي را به دست نميآورند، از به دست آوردن آن احساس خوشحالي و شادي ميكنند، اما فرزندان شهري اينگونه نيستند. مطالعات نشان ميدهد روستاييان احساس خوشبختي بيشتري نسبت به شهرنشينان دارند.
چرا والدين به فرزندسالاري رو ميآورند؟
دليل والدين براي ابراز بيش از حد محبت به فرزندشان اين است كه احساس ميكنند جامعه و محيطهاي مختلفي كه وجود دارد، براي فرزندشان خطرناك شده و ميترسند مبادا كودكانشان در انجام وظايف خود و حضور در اجتماع شكست بخورند. والدين به اشتباه تصور ميكنند با محبت زياد و اولويتدهي به نيازهاي آنها سبب ميشوند فرزندشان از مسير درست منحرف نشود و گرفتار دوستان ناباب و آسيبهاي اجتماعي نشود، اين در حالي است كه فرزندسالاري حتي ميتواند به بروز آسيبهايي در فرزندان منجر
شود.
دليل ديگر نيز اين است كه والدين تصور ميكنند اگر بچهها مستقل شوند و كارهايشان را خودشان انجام بدهند، از آنها بينياز شده و تنهايشان ميگذارند.در گذشته والدين براي بچهها محدويت اعمال ميكردند. حالا پدر و مادرهاي امروز، چون در آن سيستم تربيتي پرورش يافتهاند، ميخواهند به گونه ديگري عمل كنند و كودكان خود را كاملا آزاد ميگذارند.
فرزندسالاري نوين
فرزندسالاري نوين اما در خانوادههايي شروع شد كه لزوما سنتي نبودند، بلكه بيشتر قصد داشتند مدرن باشند و مفهوم مدرن بودن برايشان در اين تعريف ميشد كه فرزندانشان بايد در همه امور خانواده يعني از چه بخوريم و چه بپوشيم تا با چه كساني رفت و آمد داشته باشيم، نظر بدهند.
در اين خانوادهها فرزندسالاري از همان دوران كودكي فرزندان شروع ميشود. روحيه كودكان در به دست آوردن و خواستن همه چيز، والدين را تسليم ميكند و همين روش تا بزرگسالي فرزندان ادامه پيدا ميكند و كار به جايي ميرسد كه والدين اعتماد به نفس اظهار نظري خلاف فرزندانشان را از دست ميدهند و به اشتباه ميانديشند كه حتما حق با فرزندشان است.در خانوادههاي تكفرزندي نيز اين مساله ميتواند بروز بيشتري داشته باشد.
الگوي درست روابط فرزندان و والدين
آنچه به عنوان الگوي درست روابط فرزندان و والدين عنوان ميشود، جمله «نه والدينسالاري و نه فرزندسالاري» است.
اين روزها همه ميدانيم كه خردمندي و هوشمندي لزوما در سن و سال و جنس تعريف نميشود. از طرفي خردمندي نميتواند به همه مسائل و تنها در يك شخص تعريف شود.اگر شما راهنماي خوبي براي خريد خودرو محسوب ميشويد، لزوما نميتوانيد در خصوص روانشناسي دوستيابي هم راهنماي خوبي شويد. اگر شما در كار با رايانه موفق و زبانزد هستيد، توقعي وجود ندارد كه بتوانيد همه خوب و بدهاي زندگي را هم تشخيص دهيد.
بر همين اساس، محمد جمالنژاد، مشاور خانواده ميگويد: خانواده خوب، خانوادهاي معتدل است.
او در تعريف خانوادهاي كه اعتدال را رعايت ميكند، ادامه ميدهد: همه اعضاي خانواده ميتوانند در امور خانواده مشاركت داشته باشند و هيچوقت نميتوان يكي از شيوههاي فرزندسالاري يا والدينسالاري به عنوان شيوه مناسب براي داشتن خانوادهاي گرم را تعريف كرد.
به گفته اين مشاور خانواده، والدينسالاري سبب ميشود فرزندان بدون اعتماد به نفس و نامهربان با جامعه روبهرو شوند و ميتواند اثرات منفي و جبرانناپذيري بر آينده فرزندان بگذارد. از طرف ديگر، فرزندسالاري اعتماد به نفسي كاذب را در فرزندان به وجود ميآورد كه نتيجهاش عدم موفقيت در زندگي خواهد بود.
به اعتقاد اين كارشناس، والدين در جايگاهي هستند كه ميتوانند خير و صلاح خانواده را تعيين كنند، اما در عين حال فرزندان نيز حق اظهارنظر دارند و دستكم در مسائل خانواده اجازه حضور دارند، اما اين حضور نبايد به اندازهاي پررنگ باشد كه فرزندان صاحبنظر اصلي باشند.
جمالنژاد درخصوص مضرات فرزندسالاري در خانوادهها ميگويد: فرزندسالاري در هيچ كجاي دنيا پسنديده نيست، فرزندان مسلما داراي جايگاه ويژه در هر خانواده هستند، اما اين جايگاه نبايد همعرض با جايگاه والدين باشد، بلكه جايگاه آنها در طول جايگاه و نظرات والدين است، بها دادن بيش از حد به فرزندان هم در خانواده سبب ميشود آنها دچار اشتباه شده و همين جايگاه نادرست را در ميان جمع دوستان، مدرسه، دانشگاه و محيطهاي مشابه براي خود متصور شوند.
چه بايد كرد ؟
مهمترين كاري كه والدين بايد انجام بدهند، اين است كه روشهاي تربيتي خود را اصلاح كنند. اگر والدين تربيت فرزند خود را به همين سبك و سياق، ندانمكاريها، افراط در محبت و درك نادرست از تربيت پي بگيرند، جامعه روز به روز بيشتر به سمت انحراف حركت ميكند.
روانشناسان معتقدند تربيت مانند موم است كه هر قدر زمان ميگذرد، تغيير شكلش دشوار و دشوارتر ميشود. زماني كه فرصتهاي دوران كودكي را براي تربيت بچهها با ترويج اين عقيده كه «بايد بگذاريم بچه آزاد باشد»، از دست ميدهيم، ديگر براي اصلاح اين رفتارها در زمان نوجواني دير ميشود.
محبت از نوع زيادي
اين روزها والدين بيش از حد دلواپس فرزندان خود هستند و بسياري از آنها براي اين كه محبتهاي افراطي خود به فرزندشان را توجيه كنند عنوان ميكنند كه زمانه عوض شده و بچهها به مراقبت بيشتري نياز دارند.
اما روانشناسان معتقدند محبت بيش از حد به كودك اثر منفي و معكوس دارد. در حالي كه براساس آمارها و مشاهدات باليني كودكان امروز در مقايسه با نسلهاي پيشين، زندگي راحتتري دارند. امكاناتي كه يك كودك از طبقه متوسط امروز دارد در اختيار بچههاي آن زمان نبود.
روانشناسان معتقدند كه حمايتهاي افراطي از فرزندان در قالب فرزندسالاري منجر به سركشي افراطي در بزرگسالي ميشود در حالي كه پدر و مادر بايد بيشتر انرژي خود را روي استقلال و افزايش آستانه تحمل فرزند خود بگذارند.
در واقع ابراز محبت يك مقوله مهم و قابل اعتنا محسوب ميشود اما ابراز بيش از حد آن ميتواند مشكلاتي را به همراه داشته باشد. اما محبتها و مراقبتهاي والدين به حدي افزايش يافته است كه فرزندان مفهوم ارزش و محبت را فراموش ميكنند. تصور كنيد كودك انواع و اقسام ماشينهاي اسباببازي از نوع عالي را در اختيار دارد. حال اگر يكي از آشنايان يك ماشين اسباببازي به او هديه بدهد كه يك ماشين معمولي هم باشد، آن را به گوشهاي پرت ميكند، زيرا از بازي كردن با اين وسيلهها ديگر لذت نميبرد. اين افراد زماني كه بزرگ ميشوند با مشكلات فراواني دست به گريبان خواهند بود كه از اين ميان ميتوان به پايين آمدن اعتماد به نفس و توانايي در اداره خود اشاره كرد.
ترس از شكست خوردن و خطا كردن در وجود اين كودك نهادينه ميشود و هيچ گاه نميآموزد چگونه بايد براي زندگي كردن بر روي پاهاي خودش بايستد. اختلال در رشد شناختي و بلوغ عقلي از جمله جنبههاي منفي محبت بيش از حد است. اين افراد در تواناييهايي نظير گفتوگو و بيان نيازهايشان، حل مشكلات و تعامل با افراد ديگر دچار نارسايي ميشوند.در حالي كه پدر و مادر بايد انرژي خود را به روي استقلال و افزايش آستانه تحمل فرزند خود بگذارند.
دردسرهاي والدينسالاري
در خانوادههاي والدينسالار نيز چون اين كودكان مرتب از سويوالدين خود براي انجام كارها نهي ميشوند، به مرور زمان خسته ميشوند. در حالي كه نوجوانان دوست دارند خودشان تصميم بگيرند و خطر كنند.
پدر و مادري كه از سالنهاي ورزشي تا دبيرستان، دانشگاه، خدمت سربازي و حتي پيدا كردن شغل نيز به دنبال فرزندشان هستند تا او بتواند به مسيرش بر اساس خواستههاي آنها ادامه بدهد، باعث ميشوند كه فرزند اعتماد به نفس لازم براي زندگي را از دست بدهد.
اين كودكان هيچگاه فرصت كافي پيدا نميكنند كه با فكر خود كاري را شروع كنند زيرا هميشه روي كارهايشان نظارت ميشود و زماني كه در بطن مشكلات قرار ميگيرند به علت ترس از شكست عقب ميكشند.
نظارت والدين بر اغلب فعاليتهاي بچهها اعم از غذا خوردن و تماشاي تلويزيون گرفته تا روابط با دوستان و ثبتنام در انواع كلاسهاي ورزشي، موسيقي و تحصيلي كودك را دچار بياعتمادي و ناتواني در تصميمگيري ميكند.
والديني كه مدام ارزشهاي خود را با موفقيتهاي فرزندانشان محك ميزنند، سبب ناراحتي و دلخوري فرزندشان ميشوند. در مشاهدات باليني مشخص شده است كه اين بچهها در بزرگسالي والدين خود را مورد آزار قرار داده و رفتارهاي پرخاشگرانه از خود نشان ميدهند.
فرزندانيكه سالار هستند، مغرور ميشوند
فرزنداني كه در خانوادههاي فرزندسالار رشد ميكنند بسيار مغرور هستند، در حالي كه توانايي و بضاعت كمي دارند، اهميت زيادي به خواستههاي خود ميدهند و بدون توجه به امكانات والدين در به دست آوردن اهداف خود سرسختي ميكنند و زيادهخواه ميشوند.اين بچهها با مظاهر قدرت چون معلمها، مديران خود، والدين و رئيس خودشان نميتوانند سازگار شوند و كنار بيايند. در واقع طغيان و نافرماني نيز نتيجه ديگر حمايت بيش از حد است.
والديني كه در تربيت فرزندانشان تنها به شيوه فرزندسالاري اهميت ميدهند در واقع ناخواسته راه را براي مشكلات آينده فرزندشان باز ميگذارند. فرزندان آنها از شروع مدرسه دچار تناقض ميشوند و نميتوانند بين شرايط منزل و مدرسه هماهنگي ايجاد كنند. اگر اين مشكل حل نشود و اولياي مدرسه نتوانند كودك را نسبت به اينكه هميشه خواستهها و اعمالش نميتواند مورد قبول واقع شود، توجيه كنند اين مشكلات در بزرگسالي نيز ادامه مييابد.
از تكفرزندي تا فرزندسالاري
يكي از علل رواج شيوه فرزندسالاري براي تربيت فرزندان، نبود والدين و بخصوص پدر عنوان ميشود. چندي پيش در همايشي با عنوان بررسي علل افزايش فرزندسالاري در ايران عنوان شده بود كه مدت ارتباط پدر با فرزند در ايران فقط ۲۰ دقيقه است.
در اين همايش همچنين عنوان شده بود مدت زماني كه مستمر از سوي مادران ايراني در شبانه روز، صرف بچهها ميشود به طور متوسط ۴ ساعت است، بنابراين نسبت ناعادلانه ارتباط پدر و مادر با فرزندان، خانوادههاي امروز را با مشكلي روبهرو كرده كه در آن والدين از روند تربيت فرزند كنار زده ميشوند.
در واقع اشتغال والدين، اختلاف آنها و وجود مشكلات كه كاهش علاقه آنها را به ارتباط بيشتر با فرزندان دامنزده است، موجب ميشود والدين در برابر فرزندان تنها موضع قبول همه درخواستها را بگيرند.
بر اساس بررسيهاي انجام و اعلام شده در اين همايش، فرزندسالاري در قشر متوسط كشور بيشتر ديده شده كه ناشي از سستشدن هنجارها، بالا رفتن سطح تحصيلات والدين، صنعتيشدن زندگي و كمرنگشدن نقش پدر در امور خانواده است.كارشناسان با اشاره به تحقيق انجام شده در جامعه ۹۰۰ نفري از خانوادهها بيان ميكنند متأسفانه بسياري از فرزندان والدين خود را جاهل، بياطلاع و حتي عقبمانده تلقي ميكنند. اين نشان ميدهد بر اثر رواج فرزندسالاري در خانواده آنان بشدت پر توقع، قدرنشناس، غيرمسئول و تنبل بار آمدهاند كه ناشي از نظام تربيتي خانوادههاست.
به اعتقاد كارشناسان برخي تكفرزندان ممكن است دچارمشكلات رفتاري شوند، چرا كه در خانوادههاي تكفرزندي روش تربيتي طوري است كه آنها را فرزندسالار بار ميآورد. فرزنداني كه با اين روش بزرگ ميشوند، معمولا خودخواه، مغرور و گوشهگير هستند و روابط اجتماعي خوبي از خود نشان نميدهند.
در واقع مهمترين مشكل تكفرزندي، فرزندسالاري عنوان ميشود بهگونهاي كه پدر و مادر تمام توجهشان به صورت اغراقآميزي به فرزندشان است و هر خواستهاي كه داشته باشد، برآورده ميكنند و معمولا كودكان با اين روش لوس خواهند شد و چون خواهر و برادر ندارند، توانايي برقراري ارتباط موثر با ديگران را كمتر ياد ميگيرند.