پاسخ به:زندگی نامه ی امام علی (ع)
پنج شنبه 12 شهریور 1388 5:08 PM
تسبيح فرشتگان ذكر فضايل من است (على عليه السلام
(
تسبيح فرشتگان
13-
من
نخستين كس بودم كه به رسول خدا(ص ) گرويد و هم آخرين كس بودم كه از وى جدا گشت و
او را به خاك سپرد
.
14-
هفت سال تمام ، خداى را پرستش كردم پيش از آنكه كسى از
اين امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را مى شنيدم و روشنايى حضور آنان را مى
ديدم (و اين در حالى بود كه پيامبر خدا(ص ) از دعوت علنى به اسلام خاموش
بود
(
15-
من پيوسته در پى او روان بودم چنانكه به در پى مادر
.
هر روز براى من
، از اخلاق خود نمونه اى آشكار مى ساخت و مرا به پيروى از آن وامى داشت
.
در سال
چند روزى را در غار
حراء
خلوت مى گزيد (و به عبادت مى
پرداخت
(
من او را مى ديدم و جز من كسى او را نمى ديد. آن روز جز خانه اى كه
رسول خدا(ص ) و خديجه در آن بودن و من سومين آنان بودم در هيچ خانه ديگرى اسلام راه
نيافته بود
.
)همان
روزها) روشنايى وحى و رسالت را مى ديدم و عطر نبوت را در مشام
خود حس مى كردم
.
16-
من از ميان مسلمين با هيچ كس به طور خصوصى آميزش نداشتم
.
تنها كسى كه با او ماءنوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش مى يافتم
و همواره خود را به او نزديك مى ساختم شخص رسول اكرم (ص ) بود. او مرا از كودكى در
دامن خود پروراند و در بزرگى منزل و ماءوا داد و هزينه زندگى مرا بر عهده گرفت . با
وجود او، من از اينكه در پى يافتن كارى باشم و يا كسبى نمايم ، بى نياز بودم و
زندگى خود و خانواده ام بر عهده آن جناب بود
.
17-
در هر صبح و شام يك نشست خصوصى
با او داشتم كه در اين نشست احدى جز من و او شركت نمى كرد. همه اصحاب آن حضرت اين
را مى دانستند كه پيامبر خدا(ص ) جز با من با هيچ كس ديگرى چنين ديدارهايى نداشته
است . در اين اوقات من با او بودم و هر جا كه مى رفت و از هر درى كه سخن مى گفت با
او همراه و هماهنگ بودم . چه بسا اين ديدار در منزل من صورت مى گرفت و گاهى كه اين
ملاقات در منزل او واقع مى شد، چنانچه كسى غير از ما حضور داشت ، دستور مى داد تا
خارج شود. اگر اين نشست در منزل ما بود حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمى ديد و
آنان را به خروج از خانه وادار نمى كرد
.
)در
اين كلاس خصوصى ) از هر چه مى
خواستم مى پرسيدم و آن بزرگوار با كمال گشاده رويى پاسخ مى داد و چون پرسشها پايان
مى گرفت و من خاموش مى ماندم ، خود سخن مى گفت
.
هيچ آيه اى نازل نمى شد، مگر
آنكه برايم مى خواند و مى فرمود كه آنها را با خط خود بنويسم و موارد تاءويل و
تفسير (ظاهر و باطن قرآن )، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، خاص و عام هر يك را
برمى شمرد و تعليم مى نمود
.
رسول خدا(ص ) دست بر سينه ام نهاد و از خدا خواست تا
قلبم سرشار از فهم و دانش و حكمت و بينش گردد
.
به بركت دعاى آن حضرت ، هرگز نشد
آيه اى از قرآن را كه فرا گرفته بودم و دانشى كه آموخته بودم ، فراموش كنم
.
)يك
بار) به او گفتم پدر و مادرم فدايت ، از هنگامى كه برايم دعا كرده اى چيزى را
فراموش نكرده ام با آنكه يادداشت نكردم آنچه آموخته ام به ياد دارم . يا رسول اللّه
!
آيا اين وضع براى هميشه ادامه خواهد داشت يا اينكه ممكن است در آينده دچار
فراموشى گردم ؟
فرمود: نه ، هرگز براى تو جهل و فراموشى رخ نخواهد داد
.
18-
اگر در غياب من آيه اى نازل مى شد هنگامى كه به حضورش مى رسيدم مى فرمود: على ! در
نبود تو اين آيات نازل شده است سپس آنها را بر من مى خواند (و چنانچه تاءويلى داشت
(
مرا از تاءويل آن آگاه مى ساخت
.
19-
روزى كه پيامبرمان به نبوت مبعوث شد، من
كوچكترين عضو خانواده بودم كه به خدمت رسول خدا(ص ) در آمدم و او را در خانه اش يار
و مددكار شدم
.
وقتى كه دعوت خود را آشكار ساخت ، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب
شروع كرد و بزرگ و كوچك آنها را به توحيد و پرستش خداى يگانه فرا خواند. به آنها
گفت كه از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است . اما خويشان آن حضرت سخنش را
انكار كردند و دعوتش را هيچ انگاشتند و از وى دورى گزيدند و از جمع خويش
براندند
.
ديگر مردم كه پذيرش نبوت آن حضرت برايشان سنگين و بزرگ آمده بود - آن
رو كه قدرت فهم و رشد كافى نداشتند به مخالفت با وى و رويارويى با حضرتش بپا خاستند
و تا توانستند در آزارش كوشيدند
.
در اين ميان تنها كسى كه دعوتش را پذيرفت و با
سرعت به ندايش پاسخ گفت و هرگز در حقانيت حضرتش به ترديد نيفتاد، من بودم . سه سال
بر ما گذشت و احدى جز دختر خويلد، خديجه به ما نپيوست
....
20-
من پيوسته مظلوم
بوده ام (از كودكى ) تا به امروز چنين بوده است
.
)فراموش
نمى كنم ) هنگامى را
كه (برادرم ) عقيل به چشم درد مبتلا شد. او به حكم ضرورت مى بايست دارو مصرف مى
كرد. اما بهانه مى آورد و تسليم نمى شد و مى گفت : اگر بناست من دارو مصرف كنم ،
نخست بايد على از آن دارو استفاده كند! و كسان من (براى خوشايند او) مرا مجبور مى
كردند و آن دارو را در چشمان من كه هيچ دردى نداشت مى ريختند
!
21- من پيشتر مى پنداشتم كه اين فرمانروايان و
اولياى امور هستند كه بر مردم اجحاف مى كنند اما اكنون مى بينم كه اين مردم هستند
كه بر امراى خود ستم مى كنند. (يعنى اگر در مورد ديگران چنين است كه معمولاً امرا و
حكام آنها در حقشان ستم مى نمايند، در مورد من چنان شد كه مردم بر من ظلم
كردند
(
22-
روزى كه دامادى بهترين مردمان و افتخار همسرى برترين بانوان جهان
نصيبم گشت از مال دنيا بهره اى نداشتم . آن روز از بسترى كه بر آن بياسايم محروم
بودم . اما اكنون فقط مقدار صدقاتى كه از ميان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامى
بنى هاشم تقسيم كنم به همه خواهد رسيد
.
23-
به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندى
كه از جهت چهره و اندام ، چنين و چنان باشند، مسئلت نكرده ام ، بلكه همواره خواسته
ام آن بوده است كه به من فرزندانى عطا كند كه همه از نيكان و صالحان و خدا ترس
باشند، تا گاهى كه به آنان مى نگرم چشمانم روشنايى و فروغ گيرند
.
24-
تا رسول
خدا(ص ) زنده بود، حسن ، مرا ابوالحسين صدا مى زد و حسين نيز ابوالحسن مى خواند. و
هر دو جدّشان را پدر صدا مى زدند و پس از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند
.