0

تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

 
n2154m
n2154m
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 466
محل سکونت : فارس

پاسخ به:تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون
دوشنبه 26 تیر 1391  12:26 PM

 شعر فارسي در قرن هفتم و هشتم


شعر فارسي در اين دوره با شدتي بيش از پيش از بدبيني و ناخشنودي از اوضاع روزگار و ناپايداري جهان و دعوت خلق به ترك دنيا و زهد و نظاير اين افكار مشحونست. علت آن هم آشكار مي‏باشد و آن وضع سخت و دشواريست كه با حمله مغول آغاز شده و با جور و ظلم عمال دوره آنان و با خونريزيها و بي‏ ثباتي اوضاع در دوره فترت بعد از ايلخانان ادامه يافته و محيط اجتماعي ايران را با دشوارترين شرايطي مقرون ساخته بود. همين وضع مورث توجه شديد غالب شعرا به مسائل ديني و خيالات تند صوفيانه و درويشانه و گوشه‏ گيري و در نتيجه تصورات باريك و دقيق نيز شده است.

در عصر مغول بر اثر انتشار بسياري از مفاسد اخلاقي انتقادات اجتماعي به شدت رواج يافت. البته پيش از اين تاريخ از اين قبيل انتقادات در اشعار شعرا خاصه در شعراي قرن ششم كه بر اثر تسلط تركان و رواج بعضي مفاسد از اوضاع ناراضي بودند، نيز مشاهده مي‏شود ولي در عهد مغول به همان نسبت كه مفاسد اجتماعي رواج بيشتري يافت به همان درجه هم اين انتقادات شديدتر و سخت تر شد. از اين انتقادات سخت در آثار سعدي خاصه گلستان و در هزليات او و در جام جم اوحدي و در غزلهاي حافظ و آثار شعراي ديگر بسيار ديده مي‏شود و از همه آنها مهمتر آثار شاعر و نويسنده خوش ذوق هوشيار «عبيد ذاكاني قزويني» است كه آثار او نظماً و نثراً حاوي مسائل انتقادي تنديست كه با لهجه ادبي بسيار دلچسب و شيرين بيان كرده و در اين باب گوي سبقت از همه شاعران و نويسندگان فارسي زبان بوده است. حقاً هم هيچ دوره‏يي از ادوار مقدم بر او در ايران به نحوي كه او مي‏خواسته مانند عهد زندگي وي نمي‏توانست مضاميني بدان شيريني و خوبي براي انتقادات اجتماعي او فراهم سازد.

در شعر قرن هفتم و هشتم قصيده به تدريج متروك مي‏شد و به همان نسبت غزلهاي عاشقانه لطيف جاي آنرا مي‏گرفت. منظومه هاي داستاني نو عرفاني زياد سروده شد و همچنين منظومهايي كه حاوي افكار اجتماعي و حكايات و قصص كوتاه باشد(مانند بوستان سعدي) در اين دوره معمول گرديد. داستانهاي منظوم قرن هفتم و هشتم معمولاً به تقليد از نظامي شاعر مشهور پايان قرن ششم ساخته مي‏شد و از بزرگترين مقلدان نظامي در اين دوره امير خسرو دهلوي و خواجوي كرماني را مي‏توان ذكر كرد.

سبك شعر در قرن هفتم و هشتم دنباله سبك نيمه دوم قرن ششم است كه اكنون اصطلاحاً سبك عراقي ناميده مي‏شود. علت توجه شاعران اين قرن به سبك مذكور آنست كه مركز شعر در اين دو قرن نواحي مركزي و جنوبي ايران است كه لهجه عمومي استادان اين نواحي با سبك سابق الذكر سازگارتر است. با اين حال در ميان شعراي اين دوره كساني مانند مجد همگر شيرازي و ابن يمين فريومدي و مولوي بلخي بودند كه به سبك خراساني بيشتر اظهار تمايل مي‏كردند و علي الخصوص سبك مولوي در غزلها و قصائدش نزديكي تام بروش شاعران خراسان دراوايل قرن ششم داشت.

شعر فارسي دوره مغول با دو شاعر بزرگ ايران سعدي و مولوي شروع مي‏شود كه هر دو پيش از حمله مغول ولادت يافته و در محيط دور از دسترس مغولان تربيت شده بودند.

ابو عبدالله مشرف بن مصلح شيرازي ملقب به سعدي در اوايل قرن هفتم (حدود 606 هجري) در شيراز ولادت يافت و به سال 691 يا 694 در همان شهر درگذشت، در حالي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در سفرهاي دراز و سير آفاق وانفس گذرانده بود. وي بي ترديد از شاعران درجه اول زبان فارسي و همرديف فردوسي است، قدرت او در غزلسرايي و بيان مضامين عالي لطيف عاشقانه و گاه عارفانه در كلام فصيح و روان كه غالباً در رواني و فصاحت به حد اعجاز مي‏رسد بي‏سابقه بود. علاوه بر اين سعدي در ذكر مواعظ و اندرز و حكمت و بيان امثال و قصص اخلاقي با زباني شيرين و شيوا و مؤثر گوي سبقت از همه گويندگان فارسي زبان ربوده است. نثر او هم كه در عين توجه به بعضي از صنايع لفظي ساده و روشن و خالي از تكلفات دور از ذوق بلكه بسيار لطيف و دلپسند و مطبوع است او را در رديف بهترين نويسندگان فارسي زبان درآورده است چنانكه مدتها كتاب گلستان او در شمار كتب درسي مدارس و مكاتب ايران بوده است و هنوز هم سرمشق فصاحت شمرده مي‏شود. كليات آثار او كه حاوي: مجالس عرفاني و چند رساله و گلستان (نثر) و بوستان يا سعدي نامه و غزليات و مامعات و قصايد عربي و فارسي و ترجيعات و مقطعات و هزلياتست بارها به طبع رسيده و زبانزد خاص و عام ايرانيانست.

از غزلهاي شيواي اوست:
شب فراق كه داند كه تا سحر چندست  مگر كسي كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گيرم  كدام سرو به بالاي دوست مانندست
پيام من كه رساند به يار مهر  گسل كه بر شكستي و ما را هنوز پيوندست
قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست به خاك پاي تو و آن هم عظيم سوگندست
كه با شكستن پيمان و برگرفتن دل هنوز ديده به ديدارت آرزومند است
بيا كه بر سر كويت بساط چهره ماست بجاي خاك كه در زير پايت افكندست
خيال روي تو بيخ اميد بنشاندست بلاي عشق تو بنياد صبر بركندست
ز دست رفته نه تنها منم درين سودا چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
فراق يار كه پيش تو كاه برگي نيست بيا و بر دل من بين كه كوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند كه سعدي ز دوست خرسندست

اين ابيات از بوستان او نقل مي‏شود:
الا تا درخت كرم پروري گر اميدواري كزو برخوري
كرم كن كه فردا كه ديوان نهند منازل به مقدار احسان دهند
يكي را كه سعي قدم پيشتر بدرگاه حق منزلت بيشتر
يكي باز پس خائن و شرمسار بترسد همي مرد ناكرده كار
بهل تا به دندان گزد پشت دست تنوري چنين گرم و ناني نيست
بداني گه غله برداشتن كه سستي بود تخم ناكاشتن

شاعر هم عصر سعدي جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد مولوي بلخي معروف به رومي (606ـ672) نيز از نوابغ عالم ادب و از متفكران بزرگ جهان و مقتداي متصوفه و اهل تحقيق و مجاهدت و رياضت است. وي در نظم و نثر پارسي استاد و داراي لساني فصيح و قدرتي كم نظير در بيان معاني دشوار عرفاني و حكمي به زبان ساده بود. مثنوي (شش دفتر) و ديوان غزليات و قصايد و رباعيات او و همچنين آثار منثور يعني فيه مافيه و قسمتي از مجالس و مكتوبات وي مشهور است.

از غزلهاي اوست:

روزها فكر من اينست و همه شب سخنم                         كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده ‏ام آمدنم بهر چه بود                                      به كجا مي‏روم آخر ننمائي وطنم
مانده ‏ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا               يا چه بوده است مراد وي از اين ساختم
جان كه از عالم علويست يقين مي‏دانم                            رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم ازعالم خاك                                دو سه روزي قفسي ساخته ‏اند از بدنم
اي خوش آنروز كه پرواز كنم تا بر دوست                        به اميد سر كويش پر و بالي بزنم
كيست در گوش كه او مي‏شنود آوازم                              يا كداميست سخن مي‏كند اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون مي‏نگرد                       يا چه جانست نگويي كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل وره ننمايي                                 
      يكدم آرام نگيرم نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد                                    از سر عربده مستانه بهم درشكنم
من بخود نامدم اينجا كه بخود باز روم                                آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر بخود مي‏گويم                                تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
شمس تبريز اگر روي بمن ننمايي                               
          والله اين قالب مردار بهم درشكنم

اين ابيات از مثنوي اوست:

از خدا خواهيم توفيق ادب                                           بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي‏ ادب تنها نه خود را داشت                                         بد بلكه آتش بر همه آفاق زد
هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم                                    آن ز بي‏باكي و گستاخيست هم
هر كه بي‏باكي كند در راه دوست                                    رهزن مردان شد و نامرد اوست

دشمن طاوس آمد پرّ او  اي بسي شه را به كشته فر او
گفت من آن آهوم كز ناف من  ريخت آن صياد خون صاف من
اي من آن روباه صحرا كز كمين  سربريدنش براي پوستين
اي من آن پيلي كه زخم پيلبان  ريخت خونم از براي استخوان
آنكه كشتستم پي مادون من  مي نداند كه نخسبد خون من
بر منست امروز و فردا برويست  خون چون من كس چنين ضايع كيست
گر چه ديوار افگند سايه دراز باز گردد سوي او آن سايه باز
اين جهان كوهست و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا

وقتي از اين دو شاعر بسيار بزرگ آغاز دوره مغول بگذريم به عده‏ اي ديگر از شاعران درجه دوم و سوم، و چهارم، برمي‏خوريم تا در پايان اين عهد به حافظ برسيم.

در گيرو دار حمله مغول دو تن از شاعران بزرگ ايران شربت شهادت نوشيدند: نخست پيشواي بزرگ تصوف و شاعر شيرين سخن نام آور فريدالدين محمد بن ابراهيم عطار نيشابوري كه پيش از اين نام او آورده شده است و دوم كمال الدين اسمعيل بن جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني قصيده سراي مشهور كه در سال 635 كشته شد. وي به چشم خويش قتل عام ديگر مغول را در اصفهان به سال 633 ديد و در آن باب چنين گفت:

كس نيست كه تا بر وطن خود گريد                 بر حال تباه مردم بد گريد
دي بر سر مرده‏ يي دو صد شيون بود        
                                 امروز يكي نيست كه بر صد گريد

و خود دو سال بعد به دست مغولي به قتل رسيد.

از شاعران مشهور بزرگ قرن ششم انوري و خاقاني است«اثيرالدين عبدالله اوماني» از اوماني همدانست كه به سال 665 در گذشت و ديوان قصايد او در دست است.

ديگر سيف الدين اسفرنگ (يا سيف اسفرنگي) از گويندگان مشهور ماوراءالنهر (متوفي به سال 672) كه در قصايد خود سبك خاقاني را خوب تقليد كرده است.

از شعراي مشهور ديگر اين عهد: بدرالدين جاجرمي(م. 686) و فخرالدين ابراهيمي عراقي (م.688) و مجد الدين همگر(م.686) و رضي الدين عبدالله امامي هروي(م. 667) و همام الدين تبريزي (م.714) و نزاري قهستاني(م.720) و شيخ محمود شبستري عارف بزرگ صاحب گلشن راز(م. 720) و امير نجم الدين حسن دهلوي(م.727) و اوحدالدين كرماني(م. 736) و اوحدي مراغه اي (م.738) و ابن يمين فريومدي جويني صاحب قصايد و مقطعات مشهور(م.769) هستند.

غير از امير حسن دهلوي كه نام او گذشته است، شاعر ديگري هم كه از اصل ايراني بوده ولي در هند تربيت يافته و از گويندگان بزرگ زبان فارسي شده در اين عهد مشهور است و او امير خسرو بن امير سيف الدين محمود دهلوي (م.725) است كه ديوان قصايد و غزلها و مثنويهاي او شهرت فراوان دارد. مثنويهاي مطلع النوار، شيرين و خسرو، ليلي و مجنون، آيينه اسكندري، هشت بهشت او به تقليد از پنج گنج نظامي ساخته شده و علاوه بر اينها مثنويهاي ديگري نيز دارد.

شاعر مشهور ديگر اين دوره كمال الدين ابوالعطا محمود بن علي كرماني معروف به خواجو(م.753) است كه در غزل و مثنوي صاحب دستي قوي بوده و خصوصاً در آوردن مضامين عرفاني در غزل چيره‏ دست و در اين راه پيشواي حافظ است و حافظ خود به تقدم وي در اين باب و پيروي از سبك او معترف است. از خواجو مثنويهايي به تقليد نظامي مانده است مانند روضة‏ الانوار، كمال نامه، گل و نوروز، گوهر نامه، هماي و همايون، و منظومه حماسي سام نامه.

نظام الدين عبيد زاكاني قزويني (م. 772) كه پيش از اين هم نام او را ذكر كرده ‏ايم از گويندگان نام آور در آخر اين دوره است. اهميت او در داشتن روش انتقادي و بيان مفاسد اجتماع با زباني شيرين و به طريق هزل و شوخي است. وي در دروش انشاء و در سبك ظاهري اشعار خود بيشتر متتبع روش سعدي بوده. عبيد بهتر از هر كسي وضع نامطلوب اخلاقي و اجتماعي عهد خويش را شناخته و محيطي را كه تحت تأثير استيلاي تاتار و جور حكام و عمال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غارت و ناپايداري اوضاع و جهل و ناداني غالب زمامداران و غلبه مشتي غارتگر فاسد و نادان به وجود آمده بود مجسم ساخته است. كليات عبيد زاكاني شامل منظومه‏ ها و رسالات منثور اوست. در ميان اين آثار مقداري اشعار جدي از قصائد و غزليات موجود است و از آن گذشته منظومه موش و گربه و عشاق نامه و رسالات اخلاق الاشراف و ده فصل و رساله و صد پند را بايد از آثار خوب او شمرد.

شاعر مشهور ديگر اواخر اين عهد جمال الدين سلمان بن علاء الدين محمد ساوجي(م.779) است كه مداح ايلكانان بغداد بود و ديوان قصائد و غزلهاي او مشهور است و او را حقاً مي‏توان آخرين شاعر قصيده‏ سراي بزرگ دوره مغول دانست. وي گذشته از اين ديوان دو منظومه فراقنامه و جمشيد و خورشيد را نيز به نظم درآورده است.

آخرين شاعر نام‏ آور ايران در اين عصر كه او را بايد آخرين شاعر بزرگ درجه اول ايران شمرد شمس الدين محمد بن بهاءالدين حافظ شيرازي (م.791) است كه اواخر حيات او مصادف با اوايل عهد تيموري بود. اهميت او در آنست كه توانست مضامين عرفاني و عشقي را به نحوي درهم آميزد كه از دو سبك غزل عارفانه و عاشقانه سبك واحد جديدي بوجود آورد و البته موفقيت او در اين كار بيشتر مرهون شعراي مقدم بر او در اواسط و اواخر قرن هشتم علي الخصوص خواجوي كرماني بوده است.

حافظ مضامين عاشقانه و عارفانه را با الفاظ زيبا و با توجه به صنايع لفظي بيان كرده و بر اثر قدرت فراوان خود در سخنوري غالباً مضامين عالي و معاني كثير را در ابيات كوتاه گنجانيده است. وي به حدي در بازي با كلمات مقتدر است كه غالباً ابيات او اگر مضمون و معني خيلي عالي هم نداشته باشد در خواننده مؤثر است.

تركيباتي كه حافظ در اشعار خود آورد غالباً تازه و بديع و بي‏سابقه است و حافظ در ساختن اين تركيبات نهايت قدرت و كمال ذوق و لطف طبع خود را نشان داده است و كمتر شاعري را از اين حيث مي‏توان با او مقايسه كرد. معاني عرفاني و حكمي حافظ اگر چه تازه نيست ليكن چون با احساسات لطيف و گاه با هيجانات شديد روحي او آميخته شده جلائي خاط يافته است. بهر حال غزلهاي حافظ از بهترين نمونه ‏هاي سخن فارسي و از عاليترين نمودارهاي علو فكر و طبع نژاد ايرانيست كه حتي در تاريكترين ادوار هم از نورافشاني باز نمانده است.

از غزلهاي شيواي اوست:

سالها دل طلب جام جم از ما مي‏كر                       آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي‏كرد
گوهر كز صدق كون و مكان بيرون بود                      طلب از گمشدگان لب دريا مي‏كرد
بيدلي در همه احوال خدا با او بود                   
        او نميديدش و از دور خدايا مي‏كرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش                
        كاو به تأييد نظر حل معما مي‏كرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست            
         وندران آينه صدگونه تماشا مي‏كرد
گفتم اين جام جهان بين تو كي داد حكيم           
        گفت آنروز كه اين گنبد مينا مي‏كرد
آن همه شعبدها عقل كه مي‏كرد آنجا             
         سامري پيش عصا و يد بيضا مي‏كرد
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند                  
    جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي‏كرد
آنكه چون غنچه دلش را ز حقيقت بنهفت         
     ورق خاطره از اين نكته محشي مي‏كرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد               
        دگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‏كرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست    
                                  گفت حافظ گله ‏يي از دل شيدا مي‏كرد

 

سلام 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها