سوپر استار در سوپر ماركت
دوشنبه 19 تیر 1391 6:22 AM
از تو نوشتن سخت است. تو گاهي خودت هم نميداني خودت هستي يا ديگري. تو را خيليها ميشناسند. خيليها هم البته نميشناسند. نام تو و ژستهايي كه ميگيري حالا توي سوپر ماركتها هم يافت ميشود.
خيلي از ما نه وقت داريم و نه پول داريم كه بياييم و تو را روي پرده سينماها ببينيم. نام تو سوپر استار است و حالا توي سوپر ماركتها هم هستي؛ اما باز هم خيلي از ما تو را نميبينيم. ما پولمان را براي زخمهاي ديگري لازم داريم. تو زحمت ميكشي و فيلم بازي ميكني. هر چه بيشتر فيلم بازي ميكني احساس ميكني كه بيشتر تو را ميشناسند و اين، هم خوب است و هم بد است. تو آدم معروفي هستي و از اين كه معروف شدهاي ـ بيتعارف بگويم ـ لذت ميبري. هر چند ديروز كه به تلويزيون آمده بودي ميگفتي: ما هنرمندها بايد خاكي و مردمي باشيم و پريروز بود كه آخرين فيلمي را كه بازي كرده بودي از همين سوپر ماركتي سر كوچه خريدم. مادرم حال خوشي نداشت. خوشش نيامد و گفت: فيلم به چه دردم ميخوره. برو فكر نون باش كه خربزه آبه. اتفاقا تو توي همان فيلم آخرت كه بازي كرده بودي جاي مادر من نقش بازي ميكردي و وقتي پسرت آمد و مثلا فيلمي آورد كه ببيني، گفتي: خربزه آب است. تو فيلم بازي ميكني اما مادرم ميفهمد كه خربزه آب است يعني چه؟ اين را وقتي فهميدم كه مادرم دور از چشم من همان فيلم را نگاه ميكرد و وقتي به خربزه و آب فيلم تو رسيد، گريه كرد. حالا و اين روزها امثال تو زيادند. خيليها فكر ميكنند سوپر استارند؛ اما هر چه هم زياد باشيد از ما مردم كوچه بازار زيادتر نيستيد. بعضي از ما عاشق شماييم. كشته و مرده حرف زدن با شما و گرفتن امضا از شماييم. شماها به ما كه ميرسيد خيلي عجله داريد. دلتان ميخواهد زودتر فرار كنيد. حق داريد. شما فيلم بازي ميكنيد و بعضي از ما هم بيشتر عاشق فيلم ديدن و فيلم بازي كردنيم تا زندگي و راست و حسيني عمل كردن. همين است كه وقتي شماها را ميبينيم دور و برتان جمع ميشويم و وقتتان را ميگيريم و شماها دلتان فرار ميخواهد. آن وقت ما فكر ميكنيم كه شماها چه آدمهاي پر ادعايي هستيد. البته خودمانيم، بعضي از شما پر مدعا هم هستيد. بعضي از شماها فقط توي همان فيلمها و سريالها دوستداشتني و جذاب ، مردمي و خاكي هستيد. همين است كه براي بعضي از ما هر چه قدر هم فكر كنيد كه مشهوريد، اما باز ناشناخته ايد. اما من تو را خوب ميشناسم و ميدانم كه خيليها هنوز تو را خوب نميشناسند. تو هم دلت ميخواهد بعضي وقتها مثل ما زندگي كني و توي پيادهروها قدم بزني؛ اما يادت باشد وقتي آمدي و كنار ما راه رفتي مثل همان وقتها باشي كه خودت بودي. نه فيلمهايت. صولت فروتن
چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا
پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com
تالارهای تحت مدیریت :
مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه