رهايم نكن ! سرچشمه ي اضطراب در کودکان (1)
دوشنبه 26 مهر 1389 12:57 PM
رهايم نكن !
سرچشمه ي اضطراب در کودکان (1)
والدين ميدانند که هر کودک تا اندازهاي ترس و اضطراب در خود دارد. با اين حال، والدين نميدانند که اين ترس و اضطراب از کجا سرچشمه ميگيرد. آنها به دفعات سوال ميکنند:
«چرا بچه من اين قدر وحشتزده است؟ او که دليلي براي ترس خود ندارد.» پدري تا آنجا پيش رفت که به کودک مضطرب خود بگويد: «اين حرفهاي کاملاً پوچ را تمام کن. خودت ميداني که کاملاً خوش هستي.»
شايد مفيد واقع شود که برخي از سرچشمههاي اضطراب در کودکان را توصيف کنيم و چند طريق براي غلبه بر اضطراب ارائه بدهيم. مي توان سرچشمه هاي اضطراب را اينها دانست :
- اضطراب و ترس ناشي از از رها شدن
- اضطراب ناشي از احساس گناه
- اضطراب ناشي از انکار استقلال و موقعيت کودک
- اختلاف بين پدر و مادر، يکي ديگر از سرچشمههاي اضطراب
- اضطراب ناشي از دخالت در فعاليتهاي بدني کودک
- اضطراب ناشي از پايان زندگي
در اين مقاله اضطراب ناشي از رها شدن را مورد بررسي قرار مي دهيم و در سلسله مقالات ديگر به بررسي ديگر سرچشمه هاي اضطراب در كودكان خواهيم پرداخت :
بزرگترين ترس کودک اين است که والدين او را دوست نداشته باشند و رهايش کنند. چنانکه «جان اشتين بک» آن را بهطور برجستهاي در کتاب «شرق بهشت» نشان ميدهد:
هرگز نبايد کودکي را با طرد کردن تهديد کرد. چه به عنوان شوخي و چه به عنوان خشم، نبايد به کودک هشدار داد که طرد خواهد شد.
بارها در خيابان يا در سوپر مارکت، از دور ميشنويم که مادري خشمگين به کودک خود که وقتش را تلف کرده است جيغ زنان ميگويد: « اگر همين الآن نيايي اينجا، همين جا ولت ميکنم و ميروم.» اين نوع گفتار، ترس هميشه در کمين رها شدن را بر خواهد انگيخت و کودک را بيش از پيش در خيال تنها رها شدن در دنيا فرو خواهد برد.
زماني که اتلاف وقت کردن کودک را نميتوانيم تحمل کنيم، بهتر است دستش را بگيريم و او را با خود بکشيم تا اينکه با سخنان خود او را تهديد کنيم.
بعضي از کودکان اگر از مدرسه به خانه باز گردند و مادرشان را در خانه نيابند، به وحشت ميافتند. اضطراب خاموش آنها از رها شدن ، خيلي زود بيدار ميشود. بهتر است مادر از طريق يک نوار ارزان قيمت ضبط صوت يا با استفاده از يک يادداشت، براي کودک پيغام بگذارد و جايي را که رفته است به کودک اطلاع بدهد. [در صورت استفاده از روش دوم، در نظر داشته باشيد که نوشته را در جايي قرار دهيد که کودک يقيناً متوجه آن بشود- م.] روش نخست بويژه در مورد کودکان خردسال مفيد واقع ميشود. صداي ملايم والدين و سخنان محبتآميزشان، کودکان را توانا ميسازد که جداييهاي موقتي را بدون اضطراب بيش از اندازه تحمل کنند. [در صورت استفاده از اين روش، بخاطر داشته باشيد که کودک بايستي از قبل از برنامه شما آگاهي داشته باشد- م.]
هنگامي که فراز و نشيبهاي زندگي ، ما را به اجبار از کودکان خردسالمان جدا ميکند، بايد براي اين جدايي زمينهسازي کرد. براي بعضي از والدين دشوار است به کودک بفهمانند که آنها براي عمل جراحي، تعطيلات، يا براي انجام وظيفهاي اجتماعي از خانه دور خواهند بود. آنها به خاطر ترسي که از عکسالعمل کودکشان دارند، هنگام شب يا وقتي که کودکشان در مدرسه است، يواش از خانه خارج ميشوند و يکي از خويشاوندان و يا يک پرستار بچه را در خانه ميگذارند که موقعيت را براي کودکشان توضيح دهد.
مادر دو قلوهاي سه ساله بايستي تحت عمل جراحي قرار ميگرفت. جوي از آشفتگي و هيجان خانه را در برگرفته بود، ولي به بچهها چيزي از موضوع گفته نشد. مادر صبح روزي که قرار بود در بيمارستان بستري شود، زنبيل خريد خود را در دست گرفت و وانمود کرد که ميخواهد براي خريد به سوپر مارکت برود. او خانه را ترک کرد و تا سه هفته بازنگشت.
در طول اين مدت بنظر ميرسيد که بچهها مثل گل پژمرده و پلاسيده شدهاند. توضيحاتي که پدر ميداد موجب تسلي خاطر آنها نميشد. آنها هر شب با گريه به خواب ميرفتند. در طول روز، آنها بيشتر وقتشان را جلوي پنجره ميايستادند و منتظر ميشدند که مادر از راه برسد.
اگر کودکان را از قبل براي دوري از مادر آماده سازيم، آنها خواهند توانست که فشار ناشي از اين جدايي را آسان تر تحمل کنند.
مادر پسركي سه ساله ، دو هفته پيش از آنکه در بيمارستان بستري شود، درباره اين مسئله با او صبحت کرد. پسرك علاقه کمي از خود نشان داد، اما مادر فريب فقدان حس کنجکاوي او را نخورد و گفت: «بيا با هم اين بازي" مادر دارد به بيمارستان ميرود" ، را بازي کنيم.» مادر چند تا عروسک تهيه کرد (او آنها را قبلاً به همين خاطر خريده بود). اين عروسکها بايد نقش اعضاي خانواده ، پزشک، و پرستار را ايفا ميکردند. مادر در حالي که عروسکها را با دست جابجا ميکرد و به جاي آنها حرف ميزد، چنين گفت:
«مامان دارد ميرود بيمارستان تا خوب بشود. مامان خانه نخواهد بود. پسرك از خودش ميپرسد که پس مامان من کجاست؟ مامان کجاست؟ اما مامان خانه نيست. تو آشپزخانه نيست. تو اتاق خواب نيست. تو اتاق نشيمن هم نيست. مامان تو بيمارستان است، رفته آقاي دکتر را ببيند و حالش خوب بشود. پسرك گريه ميکند، مامانم را ميخواهم. من مامانم را ميخواهم. اما مامان رفته بيمارستان تا خوب خوب بشود. مامان پسرش را دوست دارد. مامان هر روز دلش براي او تنگ ميشود.
مادر و پسر اين درام هجران و وصل دوباره را بارها و بارها اجرا کردند. ابتدا، بخش عمده گفتگو را مادر انجام ميداد، اما بزودي، پسر هم سر رشته سخن را بدست گرفت. او با استفاده اي از عروسکهاي مناسب به پزشک و پرستار گفت که از مامان بخوبي مراقبت کنند، حال او را بهبود بخشند، و هر چه زودتر او را به خانه بفرستند.
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...