پاسخ به:لطیفه های بامزه
شنبه 11 آذر 1391 4:45 PM
يه پيرمرد چاخانه داشته خاطره تعریف میکرده، میگه: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، البته سال چهل و نه که مثل الان نبود دو نفر خیلی بود
به يکی میگن با ارّه برقی 100 تا درخت قطع کن ، 96 تا قطع میکنه خسته میشه. بهش میگن پاشو روشنش کن 4 تا دیگه بیشتر نمونده ، میگه مگه روشنم میشه
به يکي ميگن اگه تو دریا کوسه بهت حمله کنه چکار می کنی؟ می گه می رم بالای درخت .می گن : تو دریا که درخت نیست يارو می گه: مجبورم می فهمی ؟ مجبورررررم
امرار معاش و نویسندگی
سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته ، از چه راهی امرار معاش می کند؟محسن : از راه نویسندگی.
سعید : چه می نویسد؟
محسن : هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.
جمله سازی
معلم : امیر جان ، با حمید یک جمله بساز.
امیر : شما چقدر شبیه همید!
پلیس
اولی : پدر من با یک حرکت دست می تواند یک کامیون را نگه دارد!
دومی : مگه پدرت چه کاره است؟
اولی : پلیس!!
مشتری: این کت چنده؟
فروشنده: ۱۰۰ هزار تومان
مشتری: وای! اون یکی چنده؟
فروشنده: وای وای!!