اسلام و فرهنگ توسعه اقتصادي
شنبه 13 خرداد 1391 7:59 PM
جامعه ما در حال گذر از حساسترين تحول تاريخي خود است، يعني گذر از توسعه نيافتگي به توسعه اين حساسيت به اين دليل است كه تاكنون در دنياي كنوني پيش نيامده كه يك كشور با گرايش اسلامي به رشد و توسعه همه جانبه اقتصادي و اجتماعي نائل شده باشد، ضمن اينكه گروهي بر اين عقيده هستند كه دين مانع توسعه است و جمع اين دو ممكن نيست . با توجه به مراتب مذكور در اين گذر تاريخي و حساس، جامعه ما با مجموعه سوالاتي از جمله موارد زير مواجه است .
- آيا اسلام مانه توسعه است؟
- آيا اسلام نمي تواند فرهنگ مناسب توسعه را ايجاد كند؟
-اصولاً (فرهنگ توسعه) چيست؟ و از چه عناصري تشكيل شده است؟
-آيا براي نيل به اهداف توسعه ابتدا بايد (فرهنگ توسعه) را به وجود آورد ( تحول فرهنگي)؟
- عناصر فرهنگي كه بايد متحول شوند، كدامند؟
ديدگاه اسلام درباره پيش نيازها و عوامل فرهنگي موثر بر توسعه چيست؟ آيا اسلام در درون خود توسعه بر انگيز است يا توسعه ستيز؟
اينها مجموعه سؤالاتي است كه به اختصار در اين نوشته به آنها پرداخته خواهد شد . فرضيه ما در اين مقاله اين است كه (بين تعاليم اسلام و عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي تعارضي وجود ندارد.)
در لغت به معناي عقل، دانش و بزرگي به كار رفته و در اصطلاح، اين واژه بر معاني متعددي اطلاق شده است . اين تعاريف اصطلاحي را ـ كه بالغ بر سيصد تعريف است ـ مي توان بر شش دسته تقسيم نمود:
1-1 – تعريف هاي تشريعي، كه در آنها بر عناصر تشكيل دهنده فرهنگ تكيه شده مانند تعريف تايلور TYLOR . 1871 ، م كه فرهنگ را كليت در هم تافته اي مي داند كه دانش ، دين ، هنر ، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي كه آدمي همچون عضوي از جامعه به دست مي آورد، را شامل مي شود.
1-2 تعريفهاي تاريخي، در اين گونه تعريف ها تكيه بر ميراث اجتماعي است مانند تعريف لينتون-linton) م1936 (كه فرهگ را را وراثت اجتماعي مي داند .
1-3 تعريفهاي هنجاري در اين تعريف ها تكيه بر قاعده يا راه و روش است . مانند تعريف ويسلر (---) كه فرهنگ را شيوه زندگي يك اجتماعي يا قبيله مي داند.
1-4 تعريف هاي روان شناختي (----) در اين دسته از تعاريف بر فرهنگ به عنوان وسيله سازگاري (----) و حل مسائل تأكيد مي شود. به عنوان مثال، هارت (---) فرهنگ را از الگوهاي رفتاري كه از راه تقليد يا آموزش كسب مي شود، مي داند.
1-5 تعريف هاي ساختاري (----) در اين تعريف ها تأكيد بر الگوسازي يا سازمان فرهنگ است مانند تعريف ويلي (----) كه فرهنگ را سيستمي از الگوهاي عادي مرتبط و وابسته به هم ميداند.
1-6 تعريف هاي تكوينenesticv در اين تعريف هاي بر فرهنگ به عنوان يك فرآورده ساخته شده اجتماع بشري تأكيد مي شود. مانند تعريف فالسم (----) كه فرهنگ را مجموعه اي از مصنوعات يعني تمامي دستگاهها، ابزارها و عادات زندگي كه به دست بشر ساخته شده است و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود، مي داند.
توسعه در لغت به معناي گسترش دادن است و در اصطلاح نيز داراي تعاريف متعددي است بعضي توسعه را تغييرات كيفي درخواسته هاي اقتصادي، نوع توليد، انگيزه ها و سازمان توليد مي دانند . مايكل تودارو، توسعه را جرياني چند بعدي مي داند كه مستلزم تغييرات اساسي در ساخت اجتماعي، طرز تلقي عامه مردم و نهادهاي ملي و نيز تسريع رشد اقتصادي، كاهش نابرابري و ريشه كن كردن فقر مطلق است .
پروفسور گولت توسعه را هم واقعيتي مادي و هم ذهني مي داند و ميگويد: بر حسب توسعه، جامعه از طريق تركيب فرايندهاي اجتماعي ، اقتصادي و نهادي، وسايلي را براي به دست آوردن زندگي بهتر تأمين ميكند. مك لوپ، در تعريف توسعه اقتصادي مي گويد: توسعه عبارت است از كاربرد منابع توليدي به نحوي كه موجب رشد بالقوه مداوم در آمد سرانه در يك جامعه شود. ميردال، توسعه را عبارت از (حركت يك سيستم يكدست اجتماعي به سمت جلو ميداند .)
سازمان ملل ، توسعه را (فرآيندي كه كوششهاي مردم و دولت را براي بهبود اوضاع اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي هر منطقه متحد كرده و مردم اين مناطق را در زندگي يك ملت تركيب نموده و آنها را به طور كامل براي مشاركت در پيشرفت ملي توانا سازد) مي داند.
آنچه به عنوان تعريف فرهنگ و توسعه ( اقتصادي ) ذكر كرديم فقط تعداد انگشت شماري از صدها تعريفي بود كه از اين دو اصطلاح صورت گرفته است . قبل از اينكه تعريف مورد نظر خود را از اين مفاهيم ارائه دهيم لازم است به اينكه اشاره شود كه چرا درباره فرهنگ و توسعه اين همه تعريف صورت گرفته و آيا مي توان تعريفي جامع و مانع از اين اصطلاحات ارائه داد، به گونه اي كه مورد قبول همگان باشد؟
در پاسخ به نظر مي رسد بايد ابتدا به اختصار بررسي كنيم كه تعريف چيست؟ چه مفاهيمي نياز به تعريف دارند؟ و چه موقع مي توان از يك مفهوم، تعريفي جامع و مانع كه مورد قبول همگان باشد ارائه كرد؟
تعريفكردن يك مفهوم، به معناي تميز دادن آن از ساير مفاهيم است . بنابراين تعريفكردن ، امري است ذهني. چگونه مي توان يك مفهوم را از ساير مفاهيم مشخص نمود؟ اين كار زماني ممكن است كه آن مفهوم، مرز مشخصي با ساير مفاهيم داشته باشد . در منطق اين كار، با تجزيه و تحليل ذهني مفهوم صورت ميگيرد .
از اين نظر مفاهيم به دو دسته تقسيم مي شوند: مفاهيمي كه نياز به تعريف ندارند و آنهايي كه احتياج به تعريف دارند . دسته اول را مفاهيم بديهي و غير نظري و دسته دوم را مفاهيم نظري و غيربديهي گويند. ملاك اينكه چه مفهومي بديهي و چه مفهومي غيربديهي است در بسيط و مركب بودن آن مفهوم نهفته است، و ملاك بسيط و مركب بودن در تحليل ذهني است و نه در عالم واقع. اگر در تحليل ذهني، تصوري بسيط باشد اين تصور نيازمند تعريف نيست و اگر مركب باشد نيازمند تعريف است .
علت اين است كه تعريف، در واقع به معناي شناسايي ذات يك شيء بوده و اين كار با تجزيه و مفهوم شيء به عناصر اوليه اي كه براي ذهن بديهي و روشن است صورت مي گيرد . در منطق ارسطويي گفته مي شود تعريف بايد از دو جزء تشكيل شده باشد . يك جزء اعم كه (ما به الاشتراك) آن مفهوم با ساير مفاهيم است و جزء ديگر كه اختصاص به خود آن مفهوم داشته و مساوي آن مفهوم است ، در تعريف به حد تام جزء اولي را جنس و جزء دومي را فصل گويند.
بنابراين فقط مفاهيم مركب مي توانند حداقل از دو جزء تشكيل شده باشند. مفاهيم بسيط داراي اجزاء نيستند. بنابراين مفاهيم بسيط يا اصلاً عارض ذهن نمي شوند و يا اگر عارض ذهن شوند بدون واسطه عارض ذهن مي شوند و خود به خودداراي مفهومي روشن مي باشند كه معناي بداهت چيزي جز اين نيست . اما مفاهيم مركب به كمك اجزاي اوليه آن عارض ذهن مي شود و لذا قابل تعريف كردن است .
نكته ديگري كه به صورت ضمني از مباحث منطقي قابل استنباط مي باشد اين است كه اگر يك مفهوم مركب، مصاديق مشخصي نداشته باشد، نمي توان براي آن مفهوم، تعريفي مورد قبول همگان ارائه داد. چرا كه تعريف چيزي جز تميز دادن يك مفهوم از ساير مفاهيم نيست . اين تميز دادن، مستلزم وجود مرزهاي مشخص بين آن مفهوم با ساير مفاهيم است . نتيجه اينكه اگر مفهوم مركبي مرز مشخصي با ساير مفاهيم نداشت، نمي توان براي آن تعريفي جامع و مانع ارائه داد.
مفاهيم فرهنگ و توسعه از جمله مفاهيم مركب مربوط به علوم اجتماعي است . مصاديق اين دو مفهوم، با توجه به مكاتب و شرايط خاص هر جامعه و ارزشهاي حاكم بر آن ، تغيير مي كنند . از اين رو مفاهيم نه به صورت حقيقي بلكه به صورت قراردادي بر مصاديق خود كه نزد افراد مختلف، متفاوتند اطلاق مي شوند . بنابراين تعاريف آنهااز اين نظر، جنبه قراردادي دارد .
و نمي توان از آنها تعريقي جامع و مانع كه مورد قبول همگان باشد ارائه نمود . اين مفاهيم به اعتبار مصاديقشان در حال تغيير هستند و چون هيچ حدي براي انواع حالات در خصوص تعيين مصاديق اين مفاهيم وجود ندارد، نمي توان گفت تعداد اين گونه تعاريف (قراردادي ) به صورت حصر عقلي قابل احصاء باشد . لذا چنانچه ذكر شد تاكنون تعاريف متعددي از اين مفاهيم صورت گرفته و يقيناً از اين پس نيز صورت خواهد گرفت .
خلاصه اينكه در تعاريف قراردادي، ارائه يك تعريف ثابت و لايتغير و مورد قبول همگان ممكن نيست، و چون اين تعاريف قراردادي اند نمي توان از درستي يا ناردستي آنها نيز سخن گفت . تعاريف قراردادي جنبه كاربردي دارند و هر يك از حيطه كاربردي خود درست هستند و نزاع بر سر آنها بيهوده است .
امروزه تمام مفاهيمي كه در علوم اجتماعي مطرح ميشوند چنين وضعيتي دارند. بديهي است تعاريف قراردادي، تعريف هايي هستند كه متناسب با فرهنگ و شرايط خاص هر جامعه ( و يا وضعيت خاصي كه محقق در آن قرار دارد) صورت مي گيرند ، بنابراين تعاريف قراردادي مفاهيم مذكور كه در زمان و محيط ديگري صورت گرفته و يا مي گيرد لزوماً براي ما قابل استفاده نخواهد بود.
با توجه به مراتب مذكور در اين مقاله به صورت قراردادي از فرهنگ و توسعه و توسعه اقتصادي تعريفي ارائه خواهيم داد:
منظور ما از فرهنگ، جنبه غيرمادي محيط ساخته شده انساني است كه شامل مجموعه ديدگاهها، ارزشها، اعتقادات و باورهاي مورد قبول يك جامعه بوده و بر رفتارهاي مستمر و پايدار افراد جامعه حاكم مي باشد .
در اين تعريف چندقيد به كار رفته كه ويژگي هاي فرهنگ از آنها قابل استنباط است:
اولاً براي فرهنگ دو جنبه قابل تصور است: جنبه مادي و غيرمادي كه در اين مقاله جنبه غيرمادي ـ خمير مايه آن ارزش است ـ مدنظر مي باشد .
ثانياً افراد يك جامعه عموماً آن را پذيرفته اند و در عمل ناخودآگاه و غيرارادي در مقام عمل، در آن غوطه ورند.
ثالثاً رفتارهاي پايدار، متأثر از فرهنگ است .
نكته مهم ديگري كه درباره جنبه غيرمادي فرهنگ بايد گفت اين است كه ايجاد تغيير در آن نيازمند زمان طولاني بوده و تحول سريع آن به سرعت امكان پذير نيست، بنابراين مي توان گفت رفتارهاي پايدار، حاصل و متأثر از فرهنگ غير مادي است نه رفتارهاي غيرپايدار. محدوديت سرعت تغيير اجتماعي اقتصادي تبديل مي كند، از اين رو تقدم تحولات فرهنگي بر ساير تحولات و استمرار ساير تحولات در صورت تحول در فرهنگ ، از همين ويژگي قابل استنباط است .
منظور از توسعه، در اين مقاله (فرايندي است كه متضم رشد مداوم در ابزار مادي و معنوي و بنيانهاي اقتصادي ـ اجتماعي ... بوده و انسان در اين جريان مي تواند به تعالي و كمال برسد.)
تعريفي كه از توسعه ارائه كرديم داراي ويژگي هاي زير است:
اولاً: توسعه يك جريان پوياست نه ايستا
ثانياً: رشد پويا و مداوم در آن منظور شده است
ثالثاً: اين توسعه تنها اقتصادي نبوده و همه جانبه است و توسعه اقتصادي تنها به وجه اقتصادي تنها به وجه اقتصادي اين تحول اطلاق مي شود
رابعاً: توسعه در اين تعريف هدف دار بوده و محور آن انسان و تعالي و كمال اوست .
در اين مقاله منظور از اسلام، مجموعه تعليماتي است كه از طريق وحي به وسيله پيامبر (ص ) به منظور هدايت بشر آمده و يا توسط معصومين عليهم السلام براي مسلمانان تفسير شده است . بنابراين اسلام آن دسته از اعتقادات مسلمانان كه به دين نسبت داده شده و ممكن است بعضاً با تعاليم اصل مغايرت داشته باشد، مدنظر نمي باشد .
اكنون كه تا اندازه اي مفهوم فرهنگ، توسعه و توسعه اقتصادي و منظور از اسلام روشن شد، براي درك ديدگاه اسلام درباره عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي ابتدا بايد بيينيم رابطه بين توسعه اقتصادي و فرهنگ چيست؟
چون توسعه اقتصادي به وضعيت خاصي از اقتصاد اطلاق مي شود ابتدا بايد رابطه اقتصاد و فرهنگ را مطالعه كنيم، چرا كه هر گونه رابطه اي بين اقتصاد و فرهنگ قابل تصور باشد ، بين توسعه اقتصادي و فرهنگ هم وجود دارد، زيرا در صورت صدق يك حكم، درباره يك امر كلي، به ناچار آن حكم درباره تمام مصاديق آن امر كلي هم صادق خواهد بود .
البته عكس اين مسأله هميشه و لزوماً نمي تواند صادق باشد، يعني ممكن است بين توسعه اقتصادي و فرهنگ از جنبههاي ديگري غير از ارتباط كلي فرهنگ و اقتصاد، روابط ديگري نيز وجود داشته باشد. بنابراين براي شناخت حداقل ارتباط ممكن بين توسعه اقتصادي و فرهنگ مي توان ارتباط اقتصادي و فرهنگ را مورد مطالعه قرار داد.
ادامه دارد...