پاسخ به:هر چه می خواهد دل تنگت بگو!!!
چهارشنبه 14 تیر 1391 1:27 AM
این جشنها برای من «آقا» نمیشود
شب با چراغ عاریه، فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت؛ امّا نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن؛ که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا، همه مناند؛ منِ بیخیالِ تو
اینجا کسی برای شما، ما نمیشود
آقا! جسارت است؛ ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تا چند فرسخی خودم، ایستادهام
تا مرز یأس، تا به عدم، تا «نمیشود»
ببخشید اگر یکمی طولانی بود و در 2پست مجزا قرار دادم.دلیلش هم دو چیز بود، یکی اینکه هر دو قشنگ بود و حیفم آمد در 2پست جداگانه قرار ندهم و بعد هم واقعاً حرف دلم بود....
به امید ظهور آقامون......
bivafa_rasekhoon@yahoo.com