عنایت امام به دشمن
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391 7:45 PM
قطب راوندى رحمة الله مى نویسد:
فضل بن احمد، كاتب معتزّ بالله گوید: روزى با معتزّ به مجلس متوكّل وارد شدیم ، دیدیم غضب آلود و پریشان است . او به فتح بن خاقان گفت : به خدا! او را خواهم كشت ، چرا كه به دولت من تفرقه مى افكند.
آنگاه دستور داد چهار نفر از غلامان جلف را حاضر كردند و آن ها را در پى حضرت فرستاد.
ناگاه امام هادى علیه السلام وارد شد، لب هاى مباركش به دعا حركت مى كرد و ابدا اثر اضطراب و وحشت در آن حضرت علیه السلام نبود. چون نظر متوكّل بر آن حضرت افتاد یك مرتبه خود را از تخت به زیر افكند و به استقبال حضرت شتافت و با اضطراب او را در برگرفت ، دست هاى مبارك و میان دو دیده اش را بوسید و شمشیرى را كه در دستش بود به زمین انداخت و گفت : اى آقاى من ! اى بهترین خلق خدا! براى چه در این وقت آمده اى ؟
حضرت فرمود: پیك تو آمد و گفت : متوكّل تو را طلبیده است .
متوكّل گفت : آن زنازاده دروغ گفته است ، اى آقاى من ! به همان جایى كه آمدى بازگرد!
آنگاه گفت : اى فتح بن خاقان ! اى عبدالله ! اى معتز! آقاى خودتان و آقاى مرا بدرقه كنید.
وقتى نظر آن غلامان خزر بر آن حضرت علیه السلام افتاد؛ همگى نزد آن حضرت بر زمین افتادند. و بر حضرتش تعظیم كردند.
وقتى امام هادى علیه السلام بیرون رفت . متوكّل غلامان را طلبید و به مترجم گفت : از آنها سوال كن چرا از امر من اطاعت نكردند؟
گفتند: چون آن بزرگوار نمایان شد از مهابتش بى اختیار شدیم ، دیدیم در اطراف او بیش از صد شمشیر برهنه و شمشیردار ایستاده اند، مشاهده این وضع مانع شد كه از امر تو اطاعت كنیم و دل ما پر از خوف و رعب شد.
متوكّل رو به فتح نمود و گفت : این امام توست و خندید.
فتح به خاطر آن بلایى كه از آن حضرت گذشت شادمان شد و خدا را حمد نمود.
در روایتى آمده است : متوكّل گرفتار دمل و قرحه اى شد به طورى كه مشرف به مرگ شد و كسى جرات نمى كرد كه بر آن دمل نیشتر بزند.
مادرش نذر كرد كه اگر پسرم از این مرض شفا یابد، پول زیادى را براى امام هادى علیه السلام بفرستد. این در حالى بود كه طبیبان و جراحان از درمان متوكّل عاجز و متحیر شده بودند.
در این میان فتح بن خاقان كه انیس، طبیب، وزیر و مشیر متوكّل بود گفت: اگر از ابوالحسن مى پرسیدید، خوب بود. شاید او دارو و علاجى براى این دمل بفرماید.
كسى را نزد امام هادى علیه السلام فرستادند، آن حضرت فرمود:
خذوا كسب الغنم و دقّقوه بماء الورد و وضعوه على الخراج ، فانّه نافع باذن الله ان شاءالله تعالى .
پشكل گوسفند را در گلاب نرم كرده ، بر دملش گذارید كه نافع است ان شاءالله .
چون فرستاده برگشت و آن دوا را گفت : حضار شروع كردند به خندیدن و استهزاء نمودن .
فتح بن خاقان گفت : این دستور اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم ندارد و باید امتحان كرد، من امیدوارم نافع باشد.
پس طبق دستور حضرتش عمل كردند و مرهم را روى دمل قرار دادند، طولى نكشید كه فورى درد تسكین یافت و متوكّل خوابید و با فاصله كمى دمل سر باز كرد و زخم خوب شد و متوكّل از مرگ نجات یافت .
مادرش خوشحال شد و مبلغ دوهزار دینار در كیسه گذاشت و مهر نموده ، خدمت آن حضرت فرستاد.
وقتى متوكّل خوب شد و چند روزى از این حادثه گذشت ، دشمنان اهل بیت علیهم السلام به قصد سخن چینى به متوكّل گفتند: ابوالحسن علیه السلام مال و سلاح بسیار تدارك دیده و به فكر خروج است .
متوكّل باور كرد و به سعید حاجب امر نمود كه شبانه و بى خبر، به خانه آن حضرت بروند و هر مال و سلاحى كه دیدند بیاورند.
نصف شب سعید حاجب با جمعى به خانه امام هادى علیه السلام ریختند و چون تاریك بود راه را گم كردند و متحیر بودند كه ناگاه آن حضرت صدا زد: اى سعید! صبر كن تا چراغ بیاورم و خود حضرت راهنمایى نمود، سعید دید حضرت لباس پشمى پوشیده و روى حصیرى مشغول نماز است .
حضرت فرمود: بگرد و تفحص كن .
سعید گشت و در طاقچه كیسه اى دید كه به مهر مادر متوكّل مهر شده بود. سعید آن را نزد متوكّل آورد و او در مورد آن كیسه از مادرش سوال كرد.
گفت : هنگام بیمارى تو من به حضرت متوسل شده و براى تو نذر كرده بودم .
متوكّل نیز كیسه اى اضافه كرد و نزد آن حضرت فرستاد و عذرخواهى كرد(كشف الغمة ، فصول المهمة ، حدیقة الشیعة ، ص 614، منتهى الآمال : ص 255 و 256.).
منبع:
چهره هاى درخشان سامرّاء ، حضرت امام هادى و امام عسكرى علیهماالسلام ؛ نوشته على ربانى خلخالى