0

شاد زي اي عشق!

 
rassool
rassool
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : تیر 1387 
تعداد پست ها : 471
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:شاد زي اي عشق!
یک شنبه 11 مرداد 1388  11:10 AM

.
چه شيرين بود درد، با ديدنت!
طبيبي پري چهره در مرو بود
که در باغ دل، قامتش سرو بود
نه از درد دل هاي ريشش خبر
نه از چشم بيمار خويشش خبر
حکايت کند دردمندي غريب
که خوش بود چندي سرم با طبيب
نمي خواستم تن درستي خويش
که ديگر نيايد طبيبم به پيش
بسا عقل زورآور چيره دست
که سوداي عشقش کند زير دست
چه سودا، خرد را بماليد گوش
نيارد دگر سر بر آورد هوش.
خواب را با ديده عاشق، چه کار؟!
عاشقي از فرط عشق، آشفته بود
بر سر خاکي به زاري خفته بود
رفت معشوقش ببالينش فراز
ديد او را خفته وزخود رفته باز
رقعه اي بنبشت چست ولايق او
بست آن بر آستين عاشق او
عاشقش از خواب چون بيدار شد
رقعه برخواند وبر او خون بارشد
اين نوشته بود:کاي مرد خموش
خيز اگر بازارگاني، سيم کوش
ور تو مرد زاهدي، شب زنده باش
بندگي کن تا به روز وبنده باش
ور تو هستي مرد عاشق، شرم دار
خواب را با ديده عاشق، چه کار
مرد عاشق، باد پيمايد به روز
شب همه مهتاب پيمايد زسوز
چون تو نه ايني نه آن، اي بي فروغ
مي مزن در عشق ما لاف دروغ
گر بخفتد عاشقي جز ذر کفن
عاشقش گويم ولي بر خويشتن
چون تو در عشق از سر جهل آمدي
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها