پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
سه شنبه 12 اردیبهشت 1391 2:05 AM
بيانات امام خمينى در جمع نمايندگان مجلس خبرگان
مبادا يك وقت از اين زى طلبگى خارج بشويد كه خروج شما موجب تزلزل عقيدتى مردم مىشود
بسم الله الرحمن الرحيم
من قبلاً عرض مىكنم كه من از اينكه اينجا نشستهام و آقايان در آنجا هستند (نه شما آقايان، شما كه تاج سرمان هستيد، ديگران هم همين طور) من از اين شرمنده هستم و اميد عفو از محضر آقايان دارم و از آقايان تشكر مىكنم كه تشريف آوردند و از نزديك ما خدمتشان مىرسيم و بعضى مسائلى كه مناسب با اين جلسه است عرض مىكنم. من به سهم خودم هيچ نگرانى ندارم راجع به انقلاب. انقلاب راه خودش را پيدا كرده و به پيش مىرود و بستگى به وجود هيچ كس هم ندارد. اين انقلاب انشاءالله محفوظ مىماند و آسيبى از خارج به او نخواهد رسيد. لكن آن چيزى كه انسان را يك قدرى نگران مىكند، دو تا مطلب است كه اين مربوط به عموم روحانيت است. يك مطلب اينكه من خوف اين را دارم كه در اين انقلاب كه بايد روحانيت تقويت بشود و آنچه كه شده است به هدايت آقايان بوده است، مبادا خداى نخواسته به واسطه بعضى از اعمالى كه از بعضى از اين روحانيون و معممين صادر مىشود، اين موجب اين بشود كه يك وقتى يك سستى در روحانيت پيدا بشود. يكى قضيه اينكه از آن زى روحانيت و زى طلبگى بوده است، اگر ما خارج بشويم، اگر روحانيون از آن زى كه مشايخ ما در طول تاريخ داشتهاند و ائمه هدى سلام الله عليهم داشتهاند، ما اگر خارج بشويم خوف اين است كه يك شكستى به روحانيت بخورد و شكست به روحانيت شكست به اسلام است. اسلام با استثناء روحانيت محال است كه به حركت خودش ادامه بدهد. اينهايند كه اسلام را معرفى مىكنند و به پيش مىبرند و از اول هم همين طور بوده. اگر چنانچه ما از زى متعارف روحانيت خارج بشويم و خداى نخواسته توجه به ماديات بكنيم، در صورتى كه خودمان را با اسم روحانى معرفى مىكنيم، اين منتهى ممكن است بشود به اينكه روحانيت شكست بخورد. من اين نگرانى كه هميشه هى در دلم هست اين است كه من خوف اين را دارم كه مردم به واسطه امثال من به بهشت بروند. آنها براى خدا توجه به آقايان دارند و ما هم و شما هم دعوت كنيد مردم را به خير و صلاح. من خوف اين را دارم كه آنها براى خاطر ما و شنيدن حرف ما به بهشت بروند و ما براى خاطر اينكه خودمان مهذب نبوديم به جهنم. و آن خوف زيادى كه من دارم اين است كه ما روبرو بشويم با آنها، ما در جهنم باشيم، آنها در بهشت باشند و اشراف به ما
پيدا كنند و اين خجالت را انسان كجا ببرد كه اينها براى خاطر ما به آن مقامات رسيدهاند و ما براى خاطر هواهاى نفسانى به اين درجه سفلى اين يك خوفى است كه بسيارى از اوقات من متذكرش هستم. و يك قصهاى را كه براى من نقل كردهاند كه يكىاز تجار پيش يكى از علماى بزرگ (حالا كى بوده است نمىدانم) رفته است و گفته است كه آقا! اگر پشت كتابى يك چيزى نوشتهاند به ما هم بگوئيد، كتابها معلوم، اما اگر پشت كتابى يك چيزى نوشتهاند كه شما از آن مطلع هستيد به ما هم بگوئيد براى اينكه ما مىبينيم كه شما ما را دعوت مىكنيد به خير و صلاح و خودتان نيستيد اهلش، معلوم مىشود يك مطلب ديگرى در كار است. آن آقا گريه كرده است از قرارى كه گفتهاند و گفته است حاجى هيچ چيز ديگرى نيست و ما فاسد هستيم. اينطور هم نيست كه انسان خيال كند كه شيطان مىآيد ابتدائاً به آدم گويد كه بيا برو طاغوتى بشو، اين را نمىگويد. قدم به قدم انسان را پيش برد، وجب به وجب انسان را پيش مىبرد. امروز اينكه اشكالى ندارد، اگر جلويش را گرفتيد طمعش برديده مىشود و اگر جلويش را نگرفتيد فردا يك قدم ديگر جلو مىرود. يك وقت مىبينيد كه اين طلبه زاهد عابد كه در مدرسه زندگى مىكرد با آن وضعى كه همه مىدانيد، متحول شد به يك نفر انسانى طاغوتى به حدود خودش و از آن وضع طلبگى كه مشايخ ما بر آن وضع بودهاند يك وقت خارج شده است و شده است يك انسانى كه همه همش صرف دنياست. به تدريج مىشود اين امور. از قدم اول انسان بايد جلويش را بگيرد. اگر مبتلا شد، ابتلا ديگر پشت سر هم مىآيد. اينطور نيست كه انسان يك وقتى بعد از اينكه ريشه دنيا در دل انسان قوى شد بتواند بكند آن را. از مكائر شيطان اين است كه انسان راهى توجه مىدهد به اينكه خوب حالا كه تو جوان هستى، حالا كه تو وقت نشاطت است، خوب انشاءالله وقتى پير شدى، آنوقت جبران كنى كارها را. و اين يك امرى است كه نخواهد شد. انسان اگر در جوانى تهذيب كرد خودش را، شده است. اگر بگذارد تا به پير مردى برسد، هم قواى خودش ضعيف مىشود و هم آن درختى كه در دل انسان شيطانى كاشته است قوى مىشود و آن درخت قوى را نمىشود با يك اراده ضعيف انسان بكند. اين يكى از امورى است كه من نگرانش هستم و آقايان هم بايد نگران باشند. و در هر جا هستند سفارش كنند به اهل علم و آنها را تخدير كنند از دنيا. و اين خيال نكنيد كه دنيا عبارت از اين طبيعت است، اين طبيعت را خداى تبارك و تعالى هيچ از آن تكذيب نكرده بلكه در روايات تعريف هم از آن شده است، اين يكى از مظاهر الهى است. دنيا آنى است كه در ما هست كه ما را از مبداء كمال دور كند و به نفس و نفسانيت خودمان مبتلا مىكند. دنياى مذموم همين است كه انسان توجه داشته باشد ولو به يك تسبيح، ولو به يك كتاب، چه بسا كه دل بستن يك كسى به يك تسبيح و يك كتابى، به دنيا بيشتر توجه كرده باشد تا دل بستن يك كس ديگرى به يك پاركى و باغى و كذا. انسان بايد توجه بكند به اينكه رفتنى است و آنطور هم نيست كه به پيشانى انسان نوشته شده باشد كه تو سنت به چه حد مىرسد. كم است كه سنشان به حدود پيرى برسد. بنابراين انسان بايد متوجه اين معنا باشد و خصوصاً اين طبقه، اين طبقهاى كه مىخواهند مردم را ارشاد كنند، اينها بايد اقوالشان با اعمالشان موافق باشد، يعنى شمائى كه مردم را تحذير از دنيا مىكنيد، اگر خداى نخواسته خودتان
توجهتان به دنيا باشد و حريص بر دنيا، مردم ديگر از شما باور نمىكنند، بلكه انحرافات در آنها پيدا شود. آن كلمهاى كه آن حاجى گفته است كه شايد در پشت كتاب يك چيز ديگرى باشد، اين تكان دهنده است. اگر خداى نخواسته به واسطه اعمال روحانيون، در عقايد بعضى اشخاص ضعيف كه هستند، سستى پيدا بشود، آنوقت اين چه مصيبتى است كه ما تحملش را بايد بكنيم. اين يك باب واسعى است كه در حوزهها بايد اشخاص متقى و اشخاص آشناى به حقايق اسلام، طلبهها را تربيت كنند و آقايانى هم كه در بلاد هستند دوستان خودشان را، طلبههائى كه در آنجا هستند، جوان هائى كه آنجا هستند، آنها را ارشاد كنند به اينكه مبادا خداى نخواسته يك وقت از اين زى طلبگى خارج بشوند و خروج آنها موجب تزلزل عقيدتى در مورد مردم بشود. شمائى كه براى هدايت مأمور شديد و خودتان را در سنخ اشخاصى كه ارشاد مىكنند مردم را، وارد كرديد، مبادا خداى نخواسته به واسطه اعمال (اعمال بعضى) عكس آن مطلبى كه در ايده شماست تحقق پيدا بكند. اين يك مطلب است كه البته دانيد كه طولانى است و محتاج به اين است كه همه در آن توجه كنند.
مطلب ديگرى كه باز انسان را مىترساند كه خداى نخواسته مبادا اين انقلاب به واسطه اين مطلب صدمه ببيند و بدانيد كه مىبيند اگر خداى نخواسته بشود و او اين است كه بين آقايان در بلاد اختلاف باشد. اگر در صنف فرض كنيد كه كاميونداران و آنهائى كه شغلهاى مختلف دارند، اگر اختلافى در بين آنها وارد بشود، به صنف ديگر سرايت نمىكند. كاميوندارها اگر با هم مختلف بشوند به بازار هيچ كارى ندارند، سرايت هم نمىكند، اما اگر - در سنخ - در صنف ما اختلاف پيدا بشود، اين اختلاف به بازار هم كشيده مىشود، به خيابان هم كشيده مىشود، براى اينكه شما هادى مردم هستيد، مردم توجه دارند. قهرا يك دسته دنبال شما، يك دسته دنبال آن كسى كه با شما مخالف است و يك وقت مىبينيد كه در همه ايران يك اختلافى از ناحيه ما پيدا شده است، مائى كه همه دعوت مىكنيم به اينكه مردم با هم باشند. اتحاد كلمه ملت را به اينجا رسانده است، خودمان اختلاف پيدا كنيم! و اين را من به شما عرض كنم، ما و شما نبايد خودمان را بازى بدهيم. اختلاف ريشهاش از حب نفس است. هركس خيال مىكند كه من براى خدا اين آقا را باهاش اختلاف مىكنم، يك وقت درست بنشيند در نفس خودش فكر كند ببيند ريشه كجاست. حسن ظن به خودش نداشته باشد سوءظن داشته باشد. ريشه همان شيطانى است كه آن حب نفس انسان است و اين اختلاف اگر - در بين - خداى نخواسته در بين آقايان پيدا بشود، در هر شهرى كه پيدا بشود قهرا اين اختلاف به بازار مىكشد، به خيابان مىكشد و آن چيزى كه اين جمهورى را حفظ كرده وحدت و انسجام اين جمعيت است. يعنى ملت همه با هم بودند كه توانستند يك همچو معجزهاى را ايجاد كنند. اگر چنانچه به واسطه اختلاف ماها يك وقت اختلاف به بازار هم بكشد كه خواهد كشيد، به خيابانها هم بكشد، به اصناف ديگرى هم بكشد، اين تمام وزرش به گردن ماست. اينكه شما خيال كنيد كه من نه براى خدا اين آقا را
مثلاً به او چه مىكنم، اين اشتباه است براى خدا نيست. انسان گول نفس اماره خودش را مىخورد و گول شيطان را مىخورد. گول مىخورد به اينكه چيزهايى كه در ديگران است هى به نظرش آيد خيلى بد است، خيلى كار بدى دارد مىشود، دارد اسلام از بين مىرود، براى اينكه يك قاضى در فلان جا چه كرده. اين براى اسلام نيست. نبايد ما خودمان را گول بزنيم. بنشينيد آخر شب فكر كنيد. محاسبه يكى از امورى است كه در سير انسانى بايد باشد كه در آخر شب فكر كند به اينكه ( نمىگويم در من هست، من هم پايينتر از ديگران) حساب كند انسان به اينكه تو امروز كه با اين آقا اختلاف دارى و حالا شديد دو دسته، يك دسته دنبال آن آقا، يك دسته دنبال آن آقا، ريشهاش چى است؟ براى خداست؟ اين عيبى كه شما در او مىگوييد، در خودتان نيست؟ اين چيزى را كه در ديگران بزرگ مىشماريد و در خودتان هر چه مىتوانيد كوچكش مىكنيد و پرده پوشى مىكنيد، اين عمل شيطانى نيست؟ اگر از اختلاف ماها آن هم اختلافى كه من شك ندارم در سر دنياست، نه براى خدا، اگر اين اختلافات موجب اختلاف بين مردم بشود و موجب اين بشود كه شكست بخورد جمهورى اسلامى و تا قرنها نتواند سرش را بلند كند، اين جرمى است كه خدا مىبخشد برما؟ بايد توجه بكنيم ما. نبايد ما هى به خودمان مغرور بشويم و حسن ظن به خودمان داشته باشيم كه اين مائيم كه چه هستيم و ديگران نيستند. بايد به ديگران ما حسن ظن داشته باشيم و اعمالشان را حمل به صحت بكنيم و نسبت به خودمان سوءظن داشته باشيم و اعمالمان را تفتيش بكنيم كه براى چى است، چرا من اشكال مىكنم. آنهائى كه به جمهورى اسلامى اشكال مىكنند بايد بين خودشان و خدا بنشينند يك وقتى فكرش را بكنند كه امروز آيا اسلام بيشتر در ايران ظهور دارد يا زمان طاغوت؟ امروز آيا مظاهر اسلامى بيشتر است يا در زمان طاغوت؟ اگر اشكال كردند و گفتند اصل جمهورى اسلامى كذاست، اين ريشهاش يك ريشه شيطانى است كه در قلب انسان هست، خودش هم نمىفهمد، خيال مىكند براى خدا دارد جمهورى اسلامى را تضعيف مىكند، و اين اشتباهى است كه انسان دارد مگر اينكه انسان واقعاً مراقب خودش باشد، محاسبه كند از خودش، مجاهده بكند تا بتواند تشخيص بدهد كه من كه دارم اين حرف را مىزنم خودم اگر چنانچه به جاى آنها بودم، همه چيز را خوب مىدانستم؟ پس ريشه ريشه نفسانى است. يك آقاى محترمى كه يك وقت پيش من در خيلى وقت پيش از اين آمده بود، من ديدم تمام فرمايش آقا راجع به جمهورى اسلامى اين است كه به فتواى من گوش نمىدهند، به حكم من گوش نمىدهند. ميزان حكم من است، نه ميزان حكم خدا. و اين يك مرضى است كه در همه هست مگر اينكه خدا انسان را نگه دارد و خدا هم انسان را نگه نمىدارد، مگر اينكه خود انسان وسايلش را فراهم كند. نمىشود نشست كه من را خدا مهذب كند. خدا وسايل تهذيب را در اختيار ما گذاشته است و تهذيب عملى است كه ما بايد انجام بدهيم. اين محول به كسى نيست، به خود ماست، من از اين دو جهت نگران هستم. يك جهتى كه قبلاً عرض كردم كه زى طلبگى در بين ما ضعيف بشود يا از بين برود. يك جهت ديگر هم اينكه مبادا خداى نخواسته اختلاف پيدا بشود، كه هر دوى اينها از باب اينكه شما در جايى واقع شديد كه مردم به شما توجه دارند و شما ارشاد مىخواهيد بكنيد مردم را، مبادا يك
وقتى به واسطه خارج شدن ماها از زى طلبگى مردم را از ما منصرف كنند و انصراف از روحانيت منتهى مىشود به انصراف از اسلام. و مبادا به واسطه اختلافى كه گاهى بين ماها فرض كنيد پيدا شود، اختلاف كشيده بشود به جاهاى ديگر و موجب بشود به اينكه يك وقت ملت دو دسته بشوند. يك دسته از اين، هر شهرى دو دسته بشوند، يك دسته طرفداران آن آقا، يك دسته طرفداران آقا، و فراموش بكنند آن چيز را خداى تبارك و تعالى را و فراموش بكنند انقلاب را. اين دو تا مطلبى است كه من نگرانش هستم و بسيار از اينها گاهى رنج مىبرم كه مىشنوم مثلاً در فلان جا بين فلان و فلان اختلاف هست و بدانيد كه اختلاف، اختلاف سر اسلام نيست. اختلاف سر من هست من اسلام را بايد تقويت كنم. اسلامى كه من تقويت كنم قبول دارم. اسلامى كه رفيق من تقويت كند نه، او را من قبول ندارم. اين در باطن ذات آدم هست ولو نگويد نم گويد البته اما در باطن ذات انسان اين دو مسأله هست. مگر خداى تبارك و تعالى توفيق بدهد به انسان كه خودش را مهذب كند.
در تعيين رهبرى حق را ملاحظه كنيد، آنكه مرضى خداست، نه آنكه مرضى نفس شيطانى ماست
و من اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالى به شما آقايان كه برگزيده اين ملت هستيد براى اين مسألهاى كه در قانون اساسى است و براى تعيين رهبر و شوراى رهبرى يا شوراى رهبرى توجه به اين معنا بسيار داشته باشيد كه آيا تعيين فلان آدم كه در ذهن من است، براى خدا من مىخواهيم تعيين كنم يا چون دوست من است، چون رفيق من است؟ و آن كه مىگويد اين صلاحيت ندارد، براى خدا دارد اين حرف را مىزند يا براى اينكه مثلاً رقابتى با او دارد؟ شك نكنيد كه مسأله ما نبايد پيش خودمان به خودمان تعميه كنيم. شك نكنيد كه اينها ريشهاش اصل اصل ريشهاش در نفس انسان است و انسان تا آن دم آخر، آنوقتى هم كه مىخواهد بميرد اين ريشه هست، آنوقت بيشتر هم شايد ظاهر بشود. يكى از علماى قزوين رحمة الله گفتند كه من رفتم بالاى سر يك كسى كه محتضر بود. گفت به من كه آن ظلمى را كه خدا به من كرده است هيچ كس به هيچ كس نكرده، براى اينكه من اين بچهها را با ناز و نعمت بزرگ كردهام، حالا دارد من رابرد. و اين مسأله خطرناك است براى انسان، خطر جدى دارد براى انسان كه انسان گمان كند شيطان از او دست بر مىدارد در آخر عمر. از حالا، حالا كه فرصت هست وقتى پير مرد شديد مثل من ديگر نمىتوانيد كارى بكنيد از حالا كه جوان هستيد و قواى جوانى محفوظ است جديت كنيد به اينكه هواى نفس را از نفس خودتان خارج كنيد. همه گرفتارى روى همين هواى نفس است. در تعيين رهبر، در تعيين رهبرى، نه دسته بندى باشد كه خير، ما مىخواهيم آن كسى كه با ما دوست است باشد، و نه اشكال باشد به اينكه اين چون با من خيلى دوست نيست، نباشد. حق را ملاحظه كنيد. آنكه مرضى خداست، نه آنكه مرضى نفس شيطانى ماست مسأله مهم است، اهميت حياتى دارد مساله، اين مسأله مهم الان در عهده شما آمده است. شما قبول كرده ايد اين را و اين مسأله مهم را بايد با توجه به خدا، استغاثه به خداى تبارك و تعالى كه نبادا
خداى نخواسته لغزشى در انسان پيدا بشود و خودش هم توجه به آن نكند از باب اينكه ستارههايى بين انسان و نفس امارهاش هست. با اخلاص به خداى تبارك و تعالى و خالى كردن ذهن از همه امور، در اين امر، در اين امر خطير كه اگر لغزش در آن پيدا بشود ممكن است لغزش در جمهورى اسلامى پيدا بشود و مىشود و آنوقت به عهده شما آقايان است. اين يك تكليف الهى است به عهده تان آمده و قبول كرديد. وقتى قبول كرديد، بايد از عهدهاش براى خدا بر آئيد و هر چه فكر مىكنيد راجع به اين مسأله براى خدا باشد. شايستهتر را، نه آن كه با من دوستتر است. آن كه براى اسلام بهتر است، آنهائى كه براى اسلام بهترند. و البته ما حسن ظنى كه به آقايان داريم و بسيارى از آقايان را از نزديك هم مىشناسيم، همين معانى را اميدواريم كه آقايان به وجه شايسته عمل كنند و موفق باشند و انشاءالله خداى تبارك و تعالى همراهى كند با شما و شما را هدايت كند به يك راهى كه رضاى اوست. خداوند همه شما را حفظ كند و موفق باشيد. و از همه شما من ملتمس دعا هستم.
والسلام عليكم و رحمة الله