0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
سه شنبه 12 اردیبهشت 1391  2:05 AM

 

صحيفه نور ج 18 صفحه 30

تاريخ: 21/4/62

بيانات امام خمينى در جمع اعضاى هيأت دولت، شوراى نگهبان، شورايعالى قضائى، جامعه روحانيت مبارز تهران، جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ فرماندهان نيروهاى سه گانه ارتش، ژاندارمرى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و گروهى از مسؤولين لشكرى و كشورى به مناسبت عيد سعيد فطر

انسان عاجز از تمجيد و تحميد خداست لكن ملزم به اين امر است‏

بسم الله الرحمن الرحيم‏

متقابلا اين عيد سعيد را به همه آقايانى كه حاضر هستند و به همه ملت‏هاى مظلوم جهان تبريك عرض مى‏كنم. من بعيد نمى‏دانم كه بعد از ماه مبارك كه مسلمين به ضيافت الله دعوت شده‏اند و دوره ضيافت را گذراندند، عيد براى همين مساله باشد، براى ضيافت الله باشد.

از سيد ابن طاووس رضوان الله عليه نقل شده است كه ايشان روز بلوغشان كه اجازه يافتند به محضر خداى تبارك و تعالى عبادت كنند، جشن گرفتند. و ما اگر نبود امر خداى تبارك و تعالى نمى‏دانم كه چطور به خودمان جرات مى‏داديم كه مدح كنيم خدا را، ستايش كنيم.

شما ملاحظه بفرمائيد كه نماز كه در راس همه عبادات واقع است، وضع نماز چطور است، با تكبير شروع مى‏شود و بعد هم با سه دفعه تكبير به آخر مى‏رسد و محتواى نماز هم تكبير است و تسبيح است و تحميد. اين براى اين است كه شايد به ما بفهماند، به همه بشر بفهماند كه در همان اولى كه مى‏خواهيد در بزرگترين عبادات خدا واقع بشويد، وارد بشويد، توجه كنيد كه خداى تبارك و تعالى، اكبر از اين است كه شما عبادتش بكنيد. در هر بندى از بندها يا تسبيح شده يا تكبير. تسبيح براى اين است كه خدا منزه‏تر است از اينكه شما او را عبادت كنيد، در عين حالى كه تحميد مى‏كنيد و اجازه تحميد داده است معذلك تسبيح مى‏كند او را و تكبير مى‏كند او را. وارد نماز مى‏شويد تكبير مى‏گوئيد، وارد حمد مى‏شويد، حمد را مختص به خدا مى‏دانيد و ادراك اين مطلب و ذوق اين مطلب كه حمد مختص به خداست، گمان نكنم براى كسى جز اينكه خدا مقرر فرموده است، واضح شده باشد كه اصل تحميد براى غير خدا واقع نمى‏شود. حتى شما كه از يك گل تعريف مى‏كنيد، از يك سيب تمجيد مى‏كنيد، اين تمجيد خداست. سيب خودش چيزى نيست و شما كه از يك انسان كامل تعريف مى‏كنيد اين حمد خداست.

انسان چيزى نيست حتى انبيا. غايت كمال انسان‏ها بر اين بوده است كه بفهمند عاجزند، ادراك كنند كه عاجزند كه عبادت خدا بكنند. آن كه در راس سلسله انبيا و اوليا بوده است اقرار

صحيفه نور ج 18 صفحه 31

مى‏كند كه ما نشناختيم تو را (و صحيح هم هست) و عبادت هم نكرديم (آن هم صحيح است) براى اينكه عبادت فرع معرفت است اين معرفت به حد انسانى است، آنقدرى كه حد انسانيت است اينها معرفت دارند و بزرگترين‏شان هم پيغمبر اكرم است. اما معرفت الله زايد بر اين مقدار است كه حد انسانى باشد، او خودش فقط مى‏تواند بفهمد، بشناسد خود را و خود تحميد كند خود را. و اگر اجازه نبود كه انسان وارد بشود بر عبادات، همه عبادات، انسان خجالت مى‏كشيد كه بايستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجيد كند. انسان كوچكتر از اين است كه بايستد در مقابل خدا و خدا را تحميد كند، تمجيد كند. اين ادعاست. تحميد و تمجيد، ادعاى اين است كه من شناختم و انسان عاجز است از اينكه بشناسد، لكن چاره نيست چون خود گفته است، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است، همه بايد اطاعت كنند ولو اينكه قاصر هستند از اينكه تحميد كنند خدا را، تنزيه كنند خدا را. هر جا تكبير آمده، دنبالش تنزيه هم در نماز اينطور است، سبحان الله مى‏گويد بعد الله اكبر. اول تنزيه مى‏كند خدا را بعد تحميد مى‏كند بعد تكبير مى‏كند كه حمد خدا در بين يك تنزيه و يك تكبير واقع مى‏شود. مى‏خواهيد ركوع برويد تكبير مى‏كنيد، تكبير مى‏گوئيد. از ركوع بر مى‏خيزيد تكبير مى‏گوئيد، در ركوع تنزيه مى‏كنيد. وقتى وارد به سجود مى‏خواهيد بشويد باز تكبير مى‏گوئيد، در سجود تنزيه مى‏كنيد، بعد از سجود تكبير مى‏گوئيد، باز تكبير مى‏گوئيد و وارد سجود مى‏شويد و تنزيه مى‏كنيد همه‏اش براى اين است كه بفهماند كه مساله بالاتر از اين مسائل است. منزه است از اينكه تو تكبير كنى، تكبير مى‏گوئيد، تنزيه مى‏كند او را از اينكه تكبير بگوئيد برايش. تنزيه مى‏كنيد، تكبير مى‏كند او را كه تنزيه‏اش كنيد. نماز وضعش اينطورى است و عبادات ديگر و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا، بايد بگويم انسان آن كه حظ ضعيفى از معرفت دارد جرات به اينكه بايستد و عبادت كند خدا را نداشت. لكن او جرات داده است، همانطورى كه متنزل كرده است همه معارف را تا رسانده است به اينجا. قرآن را نازلش كرده، پشت ستاره‏هائى، استارى پشت سر هم هى وارد كرده، نازل كرده، نازل كرده تا رسانده‏اش به يك الفاظى كه موافق با فهم بشر باشد و آن هم اين الفاظ باز موافق با فهم بشر نيست. همان اولى كه شروع مى‏كند قرآن به فاتحه الكتاب، همان اول كه حمد را مختصر به او مى‏كند، همان اول به انسان مى فهماند كه عاجزى از اينكه بفهمى همه محامد مال اوست. كسى لايق حمد نيست، كسى تحميد نمى‏شود. اصلش بعضى عقيده دارند كه وقضى ربك الا تعبدوا الا اياه قضاى تكوينى است، قضاى خداست بر اينكه غير خدا عبادت نشود. گمان مى‏كنند بت را سجده مى‏كنند، گمان مى‏كنند انسان را مدح مى‏كنند، گمان مى‏كنند كه خورشيد را مدح مى‏كنند. همه مدح‏ها از اوست، تمام مدح او مى‏كنند و خود نمى‏فهمند. و گرفتارى‏هاى انسان در آن عالم هم براى همين نفهمى است، براى همين ستارى است كه بين انسان و حقايق هست و اگر انسان يك قدرى نظر كند ولو به همين عالم مادى، به همين دستگاهى كه در عالم ماده هست، تا آن اندازه‏اى كه انسان دستش به آن رسيده است و آنقدرى كه دست نرسيده است، ميلياردها اندازه هست كه دستش به او نرسيده.

لسان قرآن را ببينيد كه زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب بعكس هيأت بطلميوس، سماء دنيا،

صحيفه نور ج 18 صفحه 32

يعنى همين كهكشانى هم كه شما مى‏دانيد، همه اينها آسمان پائين است، سماء دنيا است. آن پائين‏ترها، آسمان‏ها و اين كهكشان‏ها آنقدرى است كه پيدا شده است يعنى زينت شده است. آنها داراى ميليون‏ها شمس و بالاتر است و فوق اينها ميلياردها كهكشان، ميلياردها چيز و ماوراء آنها هم خدا مى‏داند. اين عالم ماده است كه تاكنون بشر دستش به آن نرسيده نه در طرف اوجش، نه در طرف حضيضش، راجع به ذرات، آن مقدار كمى كه دستش رسيده اين است كه با اين آلات مى‏تواند ذرات كوچك را ببيند. اما آن كوچكترها را ديگر باز نفهميده است و انسان چقدر ضعيف است كه خيال مى‏كند در اين دنيا كه هست و در اين شهر كه هست و در اين كشور كه هست حالا بايد خودنمائى كند. چقدر انسان بايد جاهل باشد كه اين چيزها را مقام بداند و چقدر ضعيف‏النفس باشد كه اين حكومت را، حكومت‏ها را يك مقام بداند و اين مقامات، چه مقامات روحانى، چه مقامات غير روحانى، آنهايى كه داراى مقام‏ها بودند، آنها وقتى كه ما ادعيه‏شان را ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم كه بيشتر از ما عجز دارند، براى اينكه آنها فهميده‏اند. شما وقتى دعاى كميل را بخوانيد، مناجات شعبانيه را بخوانيد و ادعيه ديگرى كه وارد شده است از معصومين عليهم السلام مطالعه كنيد، مى‏بينيد كه لسان آنها غير لسان معمولى ماهاست كه اگر چنانچه يك مساله فقهى را بدانيم خيال مى‏كنيم كارى شده است، اگر يك كشورى را در تحت سلطه بياوريم خيال كنيم يك مطلبى شده است، اگر يك مقام معنوى را به دست بياوريم خيال كنيم به مقامى رسيده‏ايم. آنهائى كه به آن مقام‏هايى كه دست ديگران از آن كوتاه است رسيده‏اند، وقتى انسان گفتارشان را ملاحظه مى‏كند مى‏بيند كه از سر تا ته‏اش عجز مى‏ريزد، عاجزند و بايد هم باشند. نرسيده‏اند و هرگز نخواهند رسيد لكن ملزم اينكه دعا بكنيم، امر كرده است دعا بكنيم، امر كرده است تحميد بكنيم، امر كرده است تسبيح بكنيد، امر كرده است نماز بخوانيد.

انبيا براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را شكوفا كنند و ضعفا را از تحت سلطه استكبار بيرون بياورند

انبيا هم كه مبعوث شدند، براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن استعدادها بفهمند به اينكه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استكبار بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشته‏اند، شغل معنوى كه مردم را از اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست. وقتى انسان حضرت موسى را، حضرت ابراهيم را ملاحظه مى‏كند و چيزهايى كه از اينها در قرآن نقل شده است، مى‏بيند كه اينها همين دو سمت را داشتند، يكى دعوت مردم به توحيد و يكى نجات بيچاره‏ها از تحت ستم. اگر در تعليمات حضرت عيسى سلام الله عليه در اين امر كم است حضرت عيسى كم عمر كرد و كم تماس پيدا كرد با مردم، والا شيوه او هم همان شيوه حضرت موسى است و همه انبيا. و بالاترين آنها كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است اين دو شيوه را به عيان در قرآن و سنت در عمل خود رسول الله مى‏بينيم. قرآن دعوت به

صحيفه نور ج 18 صفحه 33

معنويات الى حدى كه بشر مى‏تواند به او برسد وفوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اينطور بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى‏كرد. به مجرد اينكه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد. و اين سيره مستمره انبيا بايد كسانى كه خودشان را تابع انبيا مى‏دانند اين سيره مستمره باقى باشد. هم جهات معنوى كه اشخاصى كه با معنويات آشنا هستند، آنها بايد تقويت بكنند و همه مردم را، خود مردم هم همين طور، جهات معنويات را تقويت بكنند و هم آن مساله دوم كه اقامه عدل است. حكومت اسلام بايد اقامه عدل بكند در عين حالى كه معنويات را تصحيح مى‏كند و ترويج مى‏كند. و ما اگر تابع اسلام هستيم و تابع انبيا هستيم اين سيره مستمره انبيا بوده است و اگر تا ابد هم فرض كنيد انبيا بيايند باز همين است، باز جهات معنوى بشر تا آن اندازه‏اى كه بشر لايق است، ادامه اقامه عدل در بين بشر و كوتاه كردن دست ستمكاران. و ما بايد اين دو امر را تقويت كنيم.

همه مردم بايد دولت اسلامى را تقويت كنند تا بتواند اقامه عدل بكند

ما بايد دولت اسلامى را، همه مردم، همه انسان‏ها دولت اسلامى را تقويت كنند تا بتواند اقامه عدل بكند و دولت بايد جهات معنوى را هم در نظر بگيرد، يعنى چون تابع اسلام است بايد روى رو يه اسلام باشد. روى رويه اسلام به همان دو معنا، به همان دو راهى كه اسلام دارد، حفظ معنويات و تقويت معنويات مردم و اقامه عدل بين‏شان و نجات دادن مظلومان از دست ظالمان حالا اين فرق نمى‏كند چه مظلومانى باشند كه از دولت‏ها ظلم مى‏كشند يا مظلومانى باشند كه از ارباب‏ها ظلم مى‏كشند. اسلام براى اين دو جهت آمده است و ما تابع اسلاميم و بايد اين دو جهت را حفظ كنيم مقررات اسلامى را به حد اعلاى خودش كه اگر مقررات اسلامى به حد اعلاى خودش حفظ بشود، اين دو مقصد كه مقصد همه انبيا است تحقق پيدا مى‏كند، مقصد روحانيت مردم و مقصد اقامه عدل در بين جامعه. و بايد از آن كسى كه در راس واقع هست تا آن اشخاصى كه قواى ثلاثه را تشكيل مى‏دهند و چه آن اشخاصى كه در خارج از اينها هستند لكن تعهد به اسلام دارند، بايد اينها همه با هم اين بار را بردارند، اختلاف بين‏شان نبايد باشد. مقصد واحد است و همه بايد در اين مقصد واحد شركت كنند. ملت بايد در اين مقصد شركت كند، دولت بايد در اين مقصد شركت كند، مجلس و قوه قضائيه در اين مقصد بايد همه شركت كنند، علماى بلاد هر جا هستند در اين مقصد بايد شركت كنند.

باطن ذات انسان تهذيب شده كه عدل را براى عدل بخواهد، نه براى خود

مقصد اين است كه اسلام جريان پيدا بكند، مقصد اين نيست كه من اجرايش كنم. از چيزهائى كه انسان مبتلاء به آن هست اين شيطنت‏هاى باطنى‏اى كه انسان به آن مبتلا هست اين است كه دلش‏

صحيفه نور ج 18 صفحه 34

مى‏خواهد خودش متصدى امر باشد. جريان امر اگر به دست ديگرى بهتر واقع بشود. اين ناراحت است مى‏گويد من خوب است باشم. اين از شيطنت‏هاى باطنى انسان است. انسان به صورت مقدس مابى طرحش مى‏كند، من مى‏خواهم به اين ثواب برسم. اگر حساب كند پيش خودش كه همان ثواب را، بالاترش را به شما مى‏دهند و شما كمك كنيد به اين كسى كه متصدى است و از شما بهتر مى‏تواند، راضى نمى‏شود. مساله اين نيست كه ثواب مى‏خواهم، مساله اين است كه دنيا مى‏خواهم. اختلاف اگر بين افراد پيدا مى‏شود، جستجو كنند در باطن ذات خودشان ببينند كه مساله، مساله مصلحت اسلام و مصلحت مسلمين است يا مساله، مساله مصلحت خودش هست؟ پاى نفس در كار است يا خدا در كار است؟ اگر يك كسى يك مطلبى را بهتر از من مى‏تواند انجام بدهد آيا من خوشحالم به اينكه او متصدى امر بشود يا من ناراحتم؟ اگر يك وزير بتواند بهتر كار وزير ديگرى را انجام بدهد و كمك كند به او آيا نفس او اجازه به او مى‏دهد؟ اگر براى خداست اجازه بايد بدهد. اگر براى خداست نبايد بين قشرهاى مختلف اختلافى واقع بشود و بحمدالله نيست اختلاف، انشاءالله. ما بايد يد واحده باشيم، همان كه تعبير اسلام است، يد واحده باشيم على من سوى. يد واحده دو تا هم نه، يك دست، يك كار بكنيم، باز اگر دو دست گفته بود، اين دست، گاهى يك كارى موافق بود نمى‏كند. ما بايد يد واحده باشيم، يد واحده اين است كه سركوب كنيد نفس خودتان را، سركوب كنيد آمالى كه خيال مى‏كنيد يك چيزى است. حساب كنيد كه ما چى هستيم و اين منظومه شمسى چى هست و اين كهكشان‏ها چى هستند در مقابل عظمت خدا تا بفهميد كه ما درگير يك شيطنت كثيف هستيم، نه يك شيطنتى كه باز يك چيزى هست. ما گرفتار شيطنت‏هايى در خودمان هستيم كه كثافتكارى است و پستى است، و خودتان را نجات بدهيد و خودمان را نجات بدهيم. اگر از اين بند نجات پيدا بكنيد، آن بعدش آسان مى‏شود، وحدت آسان مى‏شود، اما از اين بند بايد نجات پيدا بكنيم، از اين بند خودخواهى، هر چه هست براى خودم. خود محورى، من، نه غير. اين در همه نفوس هست مگر اينكه تهذيب بشود، همه نفوس در آنها اين مساله هست كه براى اينكه فطرت الله هست، فطرت الله توجه به كمال مطلق است و كمال مطلق را تا ناقص است براى خودش مى‏خواهد. قدرت را براى خودش مى‏خواهد چون ناقص است لكن دنبال قدرت الله است و نمى‏داند فطرتش توجه به خدا دارد. فطرت توحيد است كه تمام مردم بر اين فطرت هستند، بر اين فطرت توحيد تمام مردم. و شايد يكى از بزرگترين ادله بر توحيد همين فطرت باشد. انسان محال است كه برسد به يك جايى از قدرت و بالايش را نخواهد، هميشه دنبال آنى است كه ندارد.

سرمايه‏دار هر چه زيادتر سرمايه تهيه كند دنبال اين است كه اضافه كند و حكومت هر چه سعه داشته باشد حكومتش دنبال اين است كه توسعه بدهد. و شما مى‏بينيد كه اين قدرت‏هاى بزرگ همين طور هستند، همه اينطورند. منتها آنها يك دامنه وسيعى دارد، ديگران يك دامنه كوچكترى دارد. والا در همه اين فطرت هست كه تمام اين عالم را اگر تحت سلطه شما بياورند يعنى تمام قواى عالم خاضع شما بشوند و بعد به شما گفته بشود كه يك قواى ديگر هم در ماوراى اينجا هست آيا مى‏خواهى

صحيفه نور ج 18 صفحه 35

آن هم داشته باشى؟ محال است بگوئيد نه، مى‏گوييد بله. مگر آن كه رسيده باشد به معدن كمال، حجاب‏ها را دريده باشد و رسيده باشد به معدن كمال و او بسيار كم است. بايد ما كوشش كنيم كه اين معنويت را تقويت كنيم و اين نفسانيت را هر چه مى‏توانيم سركوب كنيم. اگر اين حل بشود همه چيز حل است. اختلافات روى همين معنا است. هيچ اختلافى در عالم واقع نمى‏شود الا اينكه مبنايش اين است. شيطان هم روز اول گفت خلقتنى من نار و خلقته من طين من از او بهترم، تخلف خدا را كرد گفت، حاصل، به خدا گفت من بهترم - چرا من - و اين ارث شيطانى، ارث است براى همه ما. همه آن چيزى را كه در خود مى‏بينند، آن را بالاتر از ديگران مى‏بينند. اگر همان مطلب در ديگرى باشد كوچك مى‏بينند وقتى در خودشان هست بزرگ مى‏بينند، عيب خودشان را ناديده مى‏گيرند، عيب كوچك ديگران را بزرگ مى‏شمارند. اينها همان فطرتى است، فطرت الهى است كه ما به راه كج كشيده‏ايم او را كل مولود يولد على الفطرة مگر اينكه الا ان ابواه ، شايد هم ابويه باشد لكن حديث اينطورى است يهودانه او ينصرانه او يمجسانه و همين طور همه چيز، فطرت بر توحيد است، لكن وقتى كه دست شيطان به انسان مى‏رسد منحرفش مى‏كند.

اگر اين حكومت اسلامى دست مثلاً يك دسته ديگرى بود مى‏گفتند خيلى خوب است، حالا كه نيست دست آنها مى‏گويند خيلى بد است. اگر اين قوه قضائى كه اينقدر خدمت كرده است، دست يك دسته ديگرى بود مى‏گفتند خيلى ما خدمت كرديم، حالا كه دست آنها نيست مى‏گويند اين قوه قضائى نيست، اين ظلم است، نه عدل. اين براى همان است كه باطن ذات انسان تهذيب نشده كه عدل را براى عدل بخواهد، نه براى خود. و ما اگر عدل هم بخواهيم، براى خودمان مى‏خواهيم خودمان را نبايد بازى بدهيم. ما هر چى مى‏خواهيم براى خودمان مى‏خواهيم. ما عدل را براى عدلش دوست نداريم، اگر اين عدل براى ما جارى بشود و خلاف ما باشد دشمن با آن عدل هستيم. اگر يك ظلمى به نفع ما باشد دوست آن ظلم هستيم. همه اينها ريشه در خود انسان است، اگر اين ريشه كنده بشود و لااقل تضعيف بشود، كارها حل مى‏شود، همه با هم دوست مى‏شوند، ايراد به هم نمى‏گيرند، كمك هم مى‏كنند. اگر يك كسى قيام به يك امرى كرد، ديگران زير بغلش را مى‏گيرند، وقتى مى‏بينند مى‏خواهد يك كارى بكند. اگر يك ارگانى يك تصميم مثبتى بگيرد، ديگران كه مى‏بينند اين خوب است مى‏روند دنبالش. و اگر آن ريشه فاسد در قلب انسان باشد صد در صد هم عدل بداند مى‏گويد اين درست نيست. آن ريشه فاسد منحرف مى‏كند انسان را.

آن كه خير همه را مى‏خواهد اسلام است‏

ملت ايران بايد توجه كند به اينكه واقع شده است در يك عصرى كه انحراف در همه عالم هست. انحراف هميشه هم بوده است لكن اينطورى كه الان انحراف افزايش پيدا كرده است، در ساير عصرها به اين افزايش نبوده، براى اينكه آلات اينقدر نبوده، ابزار كار اينقدر نبوده. الان ابزار كار به اندازه‏اى رسيده است كه قدرت‏ها مى‏توانند اگر از ترس ديگرى نباشد دنيا را به آتش بزنند و اين آتشى است كه

صحيفه نور ج 18 صفحه 36

افروخته شده است و بايد به بركت ملت‏ها اين آتش فرو بنشيند. بايد توجه بكنند به اينكه قدرت‏هاى بزرگ آنها را براى خودشان مى‏خواهند. قدرت‏هاى بزرگ اين كسانى كه همه چيزشان را تقديم به آنها مى‏كنند به نظر سنگ استنجاء نگاه مى‏كنند كه بعد كه مطلب تمام شد دورش مى‏اندازند. اينها نمى‏فهمند به اينكه خير آنها را آنها نمى‏خواهند، آنها خير خودشان مى‏خواهند. آن كه خير همه را مى‏خواهد اسلام است. آن كه مى‏خواهد خير در دنيا تحقق پيدا كند آن اسلام است و آن مكتب صحيح انبيا، مكتبى كه منحرف نشده باشد. از اين جهت بازى مى‏خورند يا براى هواى نفسى كه دارند، براى اين چند روزى كه مى‏خواهند سلطنت كنند، اين چند روزى كه مى‏خواهند امارت كنند، براى اين چند روز همه چيز خودشان را از دست مى‏دهند. نوكرى بى‏شرافت يك كسى مى‏كنند تا به ملت‏هاى خودشان تحميل كنند و زورگويى كنند و اين اشتباهى است كه اينها دارند. اگر همه اينها به آغوش اسلام برگردند، اسلام براى همه‏شان خوب است. و اسلام، هم تربيت باطنى مى‏كند و هم حفظ مصالح دنيوى را مى‏كند. اگر اينها همه با ملت‏هايشان آشتى كنند، اين دشمنى‏اى كه اينها با ملت‏ها دارند هيچ كس با كسى ندارد. بالاتر دشمنى اين است كه ذخاير آنها را به دشمن‏هاى آنها مى‏دهند و ابزار كوبنده مخرب را با نفت آنها به اختيار دشمن‏ها قرار مى‏دهند. اين بالاترين دشمنى است كه الان بشر مبتلا به آن هست و ملت‏هاى مظلوم مبتلاى به اين هستند و تا ملت‏ها بيدار نشوند و هشيار نشوند كار انجام نمى‏گيرد.

برخلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست‏

لكن ما بايد از خودمان شروع كنيم، اگر ما خودمان را اصلاح كنيم قهرا آن مقصدى كه ما داريم، در دنيا هم صدور پيدا مى‏كند، چنانچه پيدا كرده است. اگر خداى نخواسته ما هواهاى نفسانى‏مان اسباب اين بشود كه گله‏ها به شكايت‏ها، شكايت‏ها به مخالفت‏ها برسد، آن روزى است كه عزاى همه كشور را بايد بگيريم و گناهش گردن ماست كه نفسانيت خودمان را زير پا نگذاشتيم. همه با هم باشيد، همه دنيا بر خلاف شما هستند الا بسيار كم. اگر همه شما با هم نباشيد و از باطن بپوسيد، شك نكنيد كه بعد از چندى همان مسائل سابق به يك صورت بدترى پيش خواهد آمد. همان اسلام شاهنشاهى دوباره بر مى‏گردد. آنها مى‏دانند كه بايد بگويند اسلام، امريكا هم براى اسلام دلش مى‏سوزد، اما اسلام امريكايى در زمان شاه هم بود، اسلام امريكايى بود، كسى حق نداشت دخالت در هيچ امرى بكند. اسلام امريكايى اين بود كه ملاها بايد بروند درسشان را بخوانند چكار دارند به سياست. با صراحت لهجه مى‏گفتند. از بس تزريق شده بود در اين مغزها باورشان آمده بود كه بايد برويم توى مدرسه درس بخوانيم چكار داريم به اينكه به ملت چه مى‏گذرد. آن امر مردم، امر حكومت با قيصر است به ما چه ربطى دارد. و يك دسته ديگر هم كه تزشان اين است كه بگذاريد كه معصيت زياد بشود تا حضرت صاحب بيايد. حضرت صاحب مگر براى چى مى‏آيد؟ حضرت صاحب مى‏آيد معصيت را بردارد، ما معصيت كنيم كه او بيايد؟ اين اعوجاجات را برداريد، اين دسته‏بندى‏ها را براى خاطر خدا

صحيفه نور ج 18 صفحه 37

اگر مسلميد و براى خاطر كشورتان اگر ملى هستيد، اين دسته‏بندى‏ها را برداريد و در اين موجى كه الان اين ملت را به پيش دارد مى‏برد، در اين موج خودتان را وارد كنيد و برخلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست.

بحمدالله كشور ايران در عين حالى كه آنهمه مواجه با مخالفت است، چه در سطح خارج و چه گاهى در داخل، دارد راه خودش را قويا طى مى‏كند. دولت با تمام قدرت دارد كارى كه براى خداست طى مى‏كند. قوه قضايى با تمام قدرت دارد دستگاه قضايى را اصلاح مى‏كند. مجلس با تمام قدرت دارد كارهائى كه به عهده اوست انجام مى‏دهد. ملت هم بايد همه اينها را تقويت كند.

كمك كنيد به اين كشور و به اين اسلامى كه پاى مباركش را در كشور شما گذاشت

پشتيبان مجلس، پشتيبان قوه قضائى، پشتيبان دولت يعنى پشتيبان اسلام، اينها براى اسلام دارند خدمت مى‏كنند. در زمان حضرت امير سلام الله عليه هم انحرافات بوده است، انحرافات جزئى بوده است. زمان خود پيغمبر اكرم هم انحرافات بوده است، شما اگر قرآن را توجه بكنيد مى‏بينيد كه چقدر از همان مردم شكايت شده است. اختلافات، يعنى انحرافات يك چيزى نيست كه مال حالا باشد لكن مقايسه بايد كرد بين انحرافات قبل از اين جمهورى اسلامى و انحرافات حالا. مى‏گويند خوب است كه به اسم اسلام نباشد. به اسم اسلام نباشد كه وقتى اسلام نباشد با يك اردنگى همه را بيرون مى‏كنند. چرا به اسم اسلام نباشد؟ مگر اسلام جز اين مى‏خواهد كه قوه قضايى‏اش خوب باشد، قوانين اسلامى‏اش هم عمل بشود. اينها دارند زحمت مى‏كشند براى اين. حالا يك جايى هم خلاف واقع مى‏شود كجاست كه، زمان پيغمبر مگر واقع نمى‏شد؟ زمان حضرت امير واقع نمى‏شد؟ مگر مردم با حضرت امام حسن چه كردند؟ همان اصحاب چه كردند با او؟ ملت ايران بهترند يا آنها؟ اسلام در حالا بهتر است يا آنوقتى كه آنها با اسم اسلام پيغمبر را آنطور اذيت مى‏كردند و اولاد پيغمبر را آنطور كشتند با اسم اسلام؟ چرا بايد عقده‏هاى قلبى انسان را منحرف كند و هواهاى نفسانى همه چيز را كنار بگذارد و فقط عيوب را نگاه كند؟ آن هم يك عيب را كه ببيند بگويد اصلاً عالم به هم خورد، تمام شد اسلام تمام شد. اگر يك قاضى يك جايى انحراف پيدا كرد بگويند نخير ديگر اصل اسلام تمام شد، اين اسلام به درد نمى‏خورد. آن اسلامى به درد مى‏خورد كه سرتاسر خيابان‏هايش فحشا بود، فحشاى علنى؟! به او راضى هستند، به اين راضى نيستند. اگر مهلت داده بود خدا به اينها، خدا مى‏داند كه با اسلام مى‏خواستند چه بكنند. اسم اسلام، اما اسلام را چه جورى معرفى كنند. اسلامى كه با مشروبات مخالف نيست، اسلامى كه با حدود شرعيه هم سر و كار ندارد، نبايد جارى بشود، اسلامى كه با مراكز فحشا هم نبايد دخالت بكند، اسلام شاهنشاهى اين بود ديگر. اسلام بود اما مراكز فحشا سرتاسر ايران پر بود، اسلام بود اما مراكز فساد سرتاسر ايران پر بود، اسلام بود اما فحش به اسلام مى‏دادند، فحش به پيغمبر اسلام دادند و كسى آنوقت نگفت چرا، زمان رضاشاه ملعون و اين زمان بدتر از او شده بود. اينها شيطان‏تر بودند از او و اگر چنانچه مهلت پيدا كرده بودند اينها، خدا مى‏داند كه اين ملت را به كجا

صحيفه نور ج 18 صفحه 38

مى‏رساندند و اين جوان‏هاى ما را به كجا مى‏رساندند.

امروز بحمدالله همه چيز صحيح است. دولت دارد زحمت مى‏كشد، كمبود هست اما كمبودى كه اينجا هست همه جاى دنيا هست. با اينهمه فشارى كه به اين ملت هست و به اين دولت هست و با اينهمه كارشكنى‏هايى كه از همه جا نسبت به ايران هست معذلك ايران سر پاى خودش ايستاده است و دارد با قدرت پيش مى‏برد و مسائل را حل مى‏كند و ملت بدانند كه بايد صبر بكنند در مسائل مشكل و كمك كنند. بخواهيد عزيز باشيد، بخواهيد زيردست نباشيد، بخواهيد يك امريكايى نيايد به شما حكومت كند و بخواهيد عزت خودتان را و اسلام را حفظ كنيد، بايد يك مقدار از آن زحمت‏هايى كه پيغمبر اسلام تحمل كرد شما هم تحمل كنيد. يك مقدار از آن زحمت‏هايى كه على بن ابيطالب سلام الله عليه تحمل كرد شما هم تحمل كنيد. شما هم شيعه او و امت او هستيد. كمك كنيد به اين دولت و كمك كنيد به اين كشور و به اين اسلامى كه در كشور شما پاى مباركش را گذاشت.

خداوند به همه شما توفيق عنايت كند و همه ما به خواست‏هاى خداى تبارك و تعالى خاضع باشيم و عمل به دستوراتشان بكنيم.

والسلام عليكم و رحمة الله


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها