پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 11:09 AM
بيانات امام خمينى در ديدار با فرماندار سپاه، سرپرست، مربيان و اعضاى بسيج مستضعفين سپاه پاسداران انقلاب اسلامى سراسر كشور
بسم الله الرحمن الرحيم
من اول تشكر كنم از شما جوانان عزيز كه علاقه من به شما مثل علاقه يك پدر به فرزند و يك برادر به برادر است. تشكر كنم كه تشريف آوردهايد و من از نزديك جمال شما را زيارت مىكنم. آقاى رضائى راجع به فعاليتهايى كه شما آقايان كردهايد، يك گوشهاى را تذكر دادند و من مىخواهم چون دانشگاهها هم باز شده است و انشاءالله باز مىشود، از فرهنگ شروع كنم تا به شما برسد. ببينيم كه فرهنگ وارداتى به ما چه كرد و ما در مقابلش بايد چه بكنيم. من از ارتش شروع مىكنم كه فرهنگ وارداتى در ارتش و در همه ارگانهاى دولتى و در قشر تودهها و جمعيتهاى ما چه كرد. زمان رضا خان، زمانى بود كه ادعا مىكردند كه ارتش قدرتمندترين زمان خودش را دارد و از همه زمانها به ادعاى آنها قدرتمندتر است. من تاريخى براى شما بگويم كه گمان ندارم هيچ يك از شما در آنوقت بوده باشيد و آن مسائل را از نزديك لمس كرده باشيد. وقتى كه ارتش انگلستان و شوروى (روسيه آنوقت) جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهاى او، قبلاً به دستور آنها در ايران راهها را ساختند و خط آهن كشيدند براى اينكه تجهيزات آنها عبور كند از اينجا، و بعد در يك ساعتى، از ارتش روسيه و ارتش انگلستان هجوم كردند به ايران. به مجرد اينكه در سرحد (سرحدهاى دور) اينها وارد شدند، وضع ارتش ايران به هم خورد. در سرحدات، ادعا اول شده بود كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد كه رضا شاه پرسيده بود چرا (از قرارى كه نقل كردهاند) چرا اينقدر كم مقاومت كرديد؟ گفته بودند: اينكه گفتند سه ساعت، يك دروغ بوده، ما همچو كه آمدند، فرار كرديم. و آنوقت معروف شد كه آن يكى كه دو نمىشود اعلاميه ارتش ايران است در اين هجوم كه يك اعلاميه داد، دوم نداشت. اين در سرحدات بود. در تهران، من آن روز تهران بودم و در يك ميدانى كه نزديك به اين خط آهن، ايستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و ديدم كه سربازها در تهران از سربازخانهها بيرون آمدند و دارند فرار مىكنند. هيچ در تهران خبرى نبود، فقط در سرحدات بود كه خبرش رسيده بوده كه بله اينطور شده است. سربازها از سربازخانهها بيرون آمده بودند و يكىشان را، يكى دو نفرشان را من ديدم كه دنبال يك شترى كه يك بارى به بارش بود مىگرديدند كه چيز ازش بيفتد بخورند. تمام، تقريباً تمام فرماندهان ارتش
چمدانهاى خودشان را بستند و فرار كردند، از تهران فرار كردند، فرار كردند كه بروند بيرون، شايد از ايران بروند بيرون. و ارتش ما كه آنقدر برايش صحبت مىكردند كه قدرتمند است، فقط اين كار را مىكرد و همين طور قواى نظامى و انتظامى ديگرش كه مردم را سركوب مىكرد. مازندران را تمامش را املاكش را گرفت رضا شاه، تمام قدرتش اين بود كه به ما و به مردم و به ملت بخصوص روحانيت فشار مىآورد و زورگوئى مىكرد و در مقابل آنها، در صورتى كه آنها با ما جنگ نداشتند مىخواستند بيايند و عبور كنند از اينجا و اينجا را بگيرند، اينقدر مقاومت كردند كه اصل به حسب حرف اول و دروغ اول، سه ساعت و به حسب حرف دوم كه شايد آن صادقانه بوده اينكه اصلاً مقاومتى در كار نبوده، آنها آمدند و ما هم رفتيم، فرار كرديم. اين وضع ارتش بود در آنوقت و وضع ژاندارمرى آنوقت. اين را كسانى كه حتى ژاندارمرى زمان محمد رضا را اطلاع دارند (گفتن ندارد) مىدانند چه خبر بود و وضع شهربانى آنوقت كه پاسبانها با مردم چه مىكردند. پاسبانها كه بايد پاسبانى كنند از اين مردم و از اين كشور، به جاى پاسبانى، يا زور مىگفتند يا دزدى مىكردند يا رشوه مىگرفتند و فشار مىآوردند به مردم. اين وضع قواى نظامى و انتظامى ما بود كه از اين بدتر بود، حالا كسانى كه اطلاعات عميق دارند، از آنها بايد بپرسيد. اين را مقايسه كنيد با حالا و پاسدارن عزيز ما و ارتش ما و ژاندارمرى ما و شهربانى ما. چه شد كه آنوقت آنطور بود، در مقابل اجنبى آنطور زبون بودند و اينوقت اينطور است كه جوانها در مقابل آمريكا ايستادهاند و شعار مىدهند و مىگويند كه مرگ بر آمريكا؟
پاسدار و ارتشىاى كه در سنگر نماز شب بخواند مثل شير مقاومت مىكند
نكته اينكه اين تحول در ارتش پيدا شد، اين تحول در سپاه پاسداران پيدا شد، جوانهايى كه قبل از اين انقلاب در فكر اين معنا نبودندكه جنگى كنند و جهات جنگى را داشته باشند و نظامى باشند و در بين مردم خودشان سربلند بايستند و حفظ كنند مردم را، اين چيست؟ فرق ما بين اين دو زمان چى است؟ اين فرق، در فرهنگ است. فرهنگ ما در آن زمان با فرهنگ در اين زمان فرق كرده است. زبان فرهنگ ما در آن زمان با زبان فرهنگ ما در اين زمان فرق كرده است. شما از دانشگاه شروع كنيد تا ادارات دولتى، تا ارتش، تا ژاندارمرى آنوقت و تا همه اينها و تا تودههاى مردم، جوانها، ببينيد كه ارتش ما و ساير قشرهاى ملت و دولتى، مجلس آنوقت و دولت آنوقت و همه اينها در اثر فرهنگ وارداتى چه بودند. ما هر مطلبى را، اگر يك شخصى مريض باشد، تا احساس مرض نكند به طبيب رجوع نمىكند، وقتى احساس مرض كرد آنوقت مىرود پيش طبيب. طبيب هم تا مرض را نشناسد، نمىتواند معالجه بكند. جامعه وقتى كه مريض باشد همين طور است. تا جامعه احساس نكند كه مريض است، احساس نكند كه در حال احتضار است، تا اين را احساس نكند به فكر طبيب نمىافتد، به فكر معالج نمىافتد. جامعه آنوقت خودش احساس مرض نمىكرد، خيال مىكرد كه نه، ما خودمان سالميم، جامعهمان سالم است، سايه اعليحضرت به سر ماست، ارتش ما، ما را حفظ مىكند و امثال اينها. در اثر اينكه احساس درد نمىكرد و اگر احساس درد هم مىكرد طبيبى نبود كه اين مرض
را علاج كند، بلكه آنهائى كه دست اندركار بودند، آنها طبيب معالج نبودند، آنها جنايتكارانى بودند كه به عوض دارو، سم به مردم مىدادند. اگر دانشگاه ما دانشگاه خودى بود، دانشگاه، دانشگاهى نبود كه دنبال فرهنگ وارداتى باز بشود، آن درآمدهائى كه داشت، آن نبود كه در آنوقت بود. شما از آن چيزهائى كه از دانشگاههاى آنوقت درآمد (البته من نمىخواهم همه را بگويم، استثناء دارد اما استثنايش كم است) آنهائى كه از دانشگاه بيرون آمدند و سيل آنها راه افتاد به طرف انگلستان و فرانسه و اخيراً آمريكا، ببينيد كه اينها در دانشگاه چى تهيه كردند، وقتى رفتند در خارج چى تهيه كردند و براى ما چى سوغات آوردند. افرادى كه آنوقت از دانشگاه بيرون آمده بودند و تحصيلاتشان را هم در خارج كرده بودند و برگشتند در ايران، همانهائى بودند كه وزراى آنوقت را و بسيارى از وكلاى آنوقت را آنها تشكيل مىدادند. اين وزراى آنوقت و آن وكلاى آنوقت چه مىكردند در ايران؟ براى ايران چه تحفه مىآوردند؟ تمام كوشش آنها اين بود كه رضايت در يك برههاى انگلستان را و بعدش امريكا را فراهم كنند. در رأس همه هم كه در آن زمان رضاخان بود و در زمان بعد، محمدرضا خان بود، آن هم تمام كوششاش اين بود كه آنها راضى بشوند، براى اينكه مىديد كه اگر آنها راضى نباشند، اين از بين مىرود. وقتى خودخواه بود و مىخواست خودش باقى بماند، به اين كار نداشت ملت است. هر چه مىخواهد باشد، من باشم، هر كه باشد، هر كه نباشد. شما ببينيد كه منافع اين مملكت، منافع اين كشور از نفت گرفته تا ساير منفعتهائى كه در اين كشور هست و غنى است بحمدالله اين چه مىشد. نفت در آنوقت بيشتر از حالاها صادر مىشد، به ايران چه مىرسيد؟ به دستگاه سلطنتى چه مىرسيد؟ به خارجىها چه مىرسيد؟ كى منافعش را مىبرد؟ آنهائى كه مىخواستند منفعت ايران را برگردانند، دستگاههايى بر مىگرداندند و چيزهايى، سلاحها و - عرض مىكنم كه - مهمات از آمريكا بر مىگرداندند، در ازاى پول نفتى كه ما نفتش را داده بوديم، براى خودشان پايگاه درست مىكردند و خدا خواست كه اينها را آنها آوردند براى خودشان پايگاه درست كردند و بحمدالله بر ضد خودشان شد. دانشگاه ما در آنوقت در دست يك دسته از اشخاصى كه در يك وقتى انگليسى و در اخير آمريكايى محض بودند، يعنى چشمان طرف آمريكا بود كه ببينند چه مىگويد تا اينها فرمان ببرند. يك دسته اقليتى هم كه از مردم شريف بودند در مجلس يا در دانشگاه، اينها در اقليت بودند و نمىتوانستند صحبت كنند، همراه كسى نداشتند. اينها بايد خون جگر بخورند و در حضور آنها ببينند كه اين جنايات دارد وارد مىشود. شما دست روى هر يك از اين ارگانهاى سابق بگذاريد، برويد سراغ مجلس، مجلس چه فضاحتى در اين ايران به بار آورد، مجلسى كه اسمش را مىگذاشتند مجلس شوراى ملى ايران، با اين ملت ايران چه كرد اين مجلس. شماها ديگر اين آخرها يادتان هست كه اين قضيه آخرى كه گذراندند براى اينكه كسانى كه آمريكايى هستند، از آمريكا آمدهاند، ارتشى هستند، بستگان آمريكا هستند، مأمون هستند و نبايد در اينجا محاكمهشان كرد. اين را مجلس درست كرد. البته يك بازى هم در آوردند كه دوتايشان هم مخالفت كرد، دوتايشان چه، اما مطلب معلوم بود كه از اول بايد اين بشود و اين هم شد. مجلس ما آن بود كه ما را اسير آمريكا كرد و شاه موشان مجلس ما هم، كشور ما هم آن بود
كه كشور ما را آنطور اسير كرد، و خود ارتش هم، چون فرهنگ، فرهنگ خارجى بود و تربيت و ارتزاق از فرهنگ خارجى مىشد، آنها بودند كه جز اينكه جيبهاى خودشان را پر بكنند كارى نمىكردند. طورى نبود كه ما يك ارتش فرض كنيد كه چهارصد هزار نفرى كه داشتيم، يك ارتشى باشد كه بتواند يك مقاومتى بكند. تربيت، يك تربيتى بود كه نبايد مقاومت كرد. رفاه در بين آنها به طورى بود كه ديگر جاى اين نمىماند كه بخواهند براى كس ديگر يا براى حفظ كشورشان چه بكنند. در آنوقت هم دفاع از ملت، ملت ايران بود، دفاع از كشور ايران بود، حالا هم هست. آنوقت دفاعشان آن بود كه عرض كردم كه اصلاً مقاومت نشد و اساساً خراب بود و معلوم شد كه ارتش ميان تهى است و امروز هم شما حال ارتش را، حال پاسدارها، حال بسيج را، حال اينها را مىبينيد كه دو سال و بيشتر از دو سال است كه مقاومت كردهاند و ايستادهاند اين جوانها و اين مليت كه اينها را اينجور كرده. اگر مليت بود، آنها هم داشتند اين را. اين آقايانى كه خيال مىكنند كه از مليت است اين امور، اينها نمىفهمند. اگر - مىفهمند خودشان - مىفهميدند، خودشان را به اين روز نمىانداختند. اين ايمان است كه اينها را اينطور كرده. آن پاسدار و آن ارتشى كه در سنگر خودش نماز شب بخواند، اين ارتشى مثل شير مقاومت مىكند، براى اينكه براى خداست. آن ارتشى كه مشروب بخورد آنجا و قمار بازى كند آنجا، براى كى كند؟ آن تا ببيند پاسدار آمد، سى هزار نفرشان اسير مىشوند، مىآيند خودشان را به بند هم مىاندازند. شما خيال مىكنيد كه ما در مقابل همين عراق كه همه كشورها دارند از آن حمايت مىكنند، پول سرشار را اين شيوخ بدبخت به اين جانى مىدهند و اسلحههاى بسيار هم كه از همه جا برايشان مىآيد، شما خيال مىكنيد كه اگر يك روزى در آن زمان اتفاق مىافتاد، او با آن وضعى كه داشت و كشور ما با اين وضعى كه داشت كه ملت هيچ كار نداشت به اين مسائل، فقط بود ارتشش، ارتش آنطورى، يك ساعت اينها مىتوانستند مقاومت كنند؟ خدا خواست كه آنوقت به اين فكر نيفتادند. يعنى آن هم از باب اين بود كه شاه تسليم آمريكا بود و ديگر ادعايى نداشتند كه نوكر خودشان را چى بكنند. امروز كه دو سال بيشتر است شما مقاومت كردهايد و دنبال شما اين مردم، زن و مردشان در دنبال شما هستند و دارند كوشش مىكنند براى پيشبرد شما، اين فرهنگ اسلام است كه اين را آورده است، نه فرهنگ ملى است و نه فرهنگ شاهنشاهى، اينها بود قبلاً و اين مسائل نبود. اين اسلام است كه جوان را، جوانها را از كنار دريا و از آن بازى كه برايشان درست كرده بودند، از آن چاههايى كه برايشان كنده بودند، نجات داد و به سعادت رساند و مقابل همه قدرتهاى دنيا ايستاد و خم به ابرو نياورد. اين فرهنگ اين كار را كرد.
از دانشگاه اسلامى، انشاءالله بعد از چند سال خواهيد ديد كه نتيجه چه خواهد شد. دولتها از دانشگاه تشكيل مىشود، مجلسها از دانشگاه تشكيل مىشود، دانشگاه در ارتش دخالت دارد، دست دارد، فرهنگ در ارتش تأثير دارد، فرهنگ در كوچه و بازار و مردم تأثير دارد. آن روز روزنامهها را
مىديدى، روزنامههايى بود كه همه برخلاف مصالح خود كشور ما و چون اسلام را مىديدند كه اگر باشد نمىشود كه اين اسلام را جلويش را گرفت، برخلاف اسلام بودند. در زمان رضاخان، خوب شد كه شما آنوقت نبوديد، خون دلى خوردند اشخاصى كه در آنجا بودند، در آنوقت بودند. آقا، در روزنامه يا در مجلهاى كه آنوقت منتشر شد به صراحت به رسول اكرم (ص) جسارت كرد، يك نفر جواب نداد. به صراحت، شعراى آنوقت، نويسندههاى آنوقت، روشنفكران آنوقت، همه اينها دست به هم داده بودند كه اسلام را بكوبند. البته استثناء داشت، اما آنها در اقليت بودند، نمىتوانستند چيزى بگويند. مجلات آن روز، خدا مىداند كه آن مجلات با اين جوانها چه كرده است. سينماهاى آن روز، تئاترهاى آن روز، هنرهاى آن روز، اينها همه دست به هم داده بودند كه اسلام را از اينجا بيرون كنند و امريكا را وارد كنند. خدا به ما تفضل كرد، ترحم كرد و اين تحول حاصل شد و تا اين مطلب هست، اين تحول هست و باقى هست، شما از هيچ چيز نترسيد. كسى كه از خدا مىترسد از كس ديگرى نبايد بترسد. بين شما و آنها، همين بود كه شما براى خدا، فى سبيل الله داريد جهاد مىكنيد. آنوقت، اصل صحبت از خدائى در كار نبود اعليحضرت فرمودند، چه فرمان يزدان چه فرمان شاه اين منطق اينها بود. اينكه روحانيون فرياد مىزنند به اينكه اسلام را بايد تقويت كرد در يك كشورى، بايد ايمان مردم را تقويت كرد، اينها براى همين است كه ديدند كه كجاهائى كه ايمان هست، جاهائى كه ايمان هست چى هست و جاهائى كه ايمان نيست چى هست. حالا شما خودتان لمس كرديد اين را. همين جوانهائى كه الان هستند، نظير آنها سابق هم بودند. سابق اينطور نبود كه ما جوان نداشته باشيم. به همين مقدار يك خرده كمتر البته، چون جمعيت زياد شده، جوان آنوقت بود و همين مقدار اشخاص بودند، مردم بودند، جمعيت همين طور بود، اما چى بود؟ خيابانش را وقتى مىگشتيم همه فساد، اين فرهنگ اجنبى است. در خيابانها كسى وارد مىشد مىديد سر تا ته خيابانها يا مشروب فروشى است يا بساط زدن و چه كردن است، يا زنهاى لخت در بين مردم راه افتادن است. بازارش را مىديدى همين بود، همين مسائل بود. توى مدارسش مىرفتى، توى مدارس دانشگاهى - و چيزيش - همين مسايل بود. در ديوارهاى دانشگاه بدگويى بود به اسلام و به قرآن كريم. حتى بعد از انقلاب، آنوقتى كه دانشگاه در قبضه منافقين و امثال منافقين بود، در ديوار دانشگاه به اسلام جسارت مىكردند. وقتى كه ما دستمان را دراز كرديم كه هر چه آمريكا مىدهد بخوريم و هر چه هم خط مىدهد عمل بكنيم و خودمان گوش و چشمها را ببنديم نبينيم، وقتى اينطور مىشود، آن حال مىشود كه ديديم و ديديد.
و اين خداست كه ما را از اين لجنزار و از اين چاه هلاكت بيرون آورد و به مقام انسانيت شماها را رساند. مقامى كه براى خدا، براى پيشبرد اهداف اسلام شما جنگ مىكنيد. نظير مجاهدين اين زمان، نظير اين جوانهاى اين زمان، از اول تاريخ تا حالا نبوده است. اگر آنها بودهاند، اما كم بودند. زمان رسول الله صلىالله عليه و آله و سلم تا مىآمد به زمان ائمه ما عليهم السلام، آن زمان رشد اسلام
بود، پيغمبر چقدر خون دل از اين مردم همان بلاد خودشان مىخورد، اميرالمؤمنين چقدر شكايت كرده است، قرآن چقدر شكايت كرده است - قرآن از آنها - شكايت از همان مسلمان ها. اميرالمؤمنين از همان مسلمانها و از همين كسانى كه در اطرافش بودند شكايت مىكردند، منبر مىرفت آروزى مرگ مىكرد. اميرالمؤمنين وقتى هم كه شمشير را خورد از آن منافق، فزت و رب الكعبه فرمود، براى اينكه راحت شد از اين گرفتارى كه به دست مردم دارد. مىخواستند يك ارتشى را، يك لشكرى را به آنطورى كه سابق بود، براى دفاع از اسلام راه بيندازند، چقدر خون دل مىخوردند، چقدر زحمت مىكشيدند، نمىآمدند. امروز داوطلب شما داريد مىرويد، داوطلب طرف شهادت مىرويد، طرف مرگ مىرويد. امروز شما بسيج و پاسداران و كميتهها و ارتش و قواى نظامى و انتظامى و عشاير و آنها يك جور ديگرى بودند، حالا يك جور ديگرى شدهاند، همه شما اميد اسلام هستند، اسلام به وجود شما افتخار مىكند، بگذار هر چه مىخواهند در خارج بگويند، در خارج بگويند كه مردم ديگر برگشتهاند - از -، ديگر مردم رها كردهاند. انتخابات مىشود اولش مىگويند كه (همين انتخاب اخير) اولش در خارج مىگفتند كه مردم شركت نمىكنند، مردم شركت نكردند. مىترساندند كه اگر شركت كنيد چه مىشود. بعد كه ديدند شركت مىكنند، حالا مىگويند دروغ است. هر چه مىشنوند از اين چيزها، يكىشان به ديگرى مىگويد دروغ است. اينها مىخواهند تحليل ما را، ما را از تحليلمان اغفال كنند. اينطور بود. مىگويند بابا، مردم آنجا در صحنه هستند. مىگويند نخير، هيچ در صحنه نيستند. دانشگاهها باز مىشود مىگويند مردم نخير، نمىروند. انتخابات شد، نخير انتخابات نبود. انتصابات بود، دولت مردم را با زور برد. بابا، مردم در دانشگاه اجتماع مىكنند براى نماز. نخير، به اينها پول مىدهند. همه را مىگويند دروغ است. براى اينكه مبادا... مىگويند اين دروغ است كه مىخواهند اين تحليل ما، ما شك در تحليلمان بكنيم. وضع اينجور شده براى آنها. اگر اينها يك آدمهايى بودند، واقعاً انسان تاسف مىخورد به بعضى اشخاص كه مىتوانستند آدم باشند، مىتوانستند مفيد باشند، مىتوانستند براى خودشان مفيد باشند، مىتوانستند براى كشور مفيد باشند، همچو جهالت كردند، نفهمى كردند با همه، اصلاً نشناخته بودند اسلام چه هست، قدرت اسلام را نمىدانستند چيست، هى دم از مليت زدند و هى دم از چى زدند. اسلام اينها را اينطور از خود بيخود كرده و عاشق كرده است، اينها نشناختند، ملت را نشناختند، ايمان ملت را نشناختند، به خيال خودشان مىخواستند خدمت براى ديگران بكنند كه خودشان به نوائى برسند، خودشان هم به همين نرسيدند. آنها گمان مىكردند كه بالاخره امريكا مىآيد، پس ما يك جاى پائى براى خودمان بگذاريم. بعضىشان هم شايد مبعوث بودند از طرف آنها، لكن امريكائى در كار نيست. تا اينها زندهاند، امريكا تو كار نيست. حالا اگر يك وقت در تاريخ خداى نخواسته يك چيزى بشود، ايران باز فراموش كند اين صحنههاى انسانى را، آن مسأله ديگرى است، اما انشاءالله اين مسائل هست و به قوت خودش هست و اينها باختند، بدبخت كردند خودشان را. و يك دستههاى ديگر هم هستند دارند بدبخت مىكنند. نكنند اينها ديگر. اين جوانها رها كنند اين مسائل را، مىبينند كه ديگر نمىشود، مىدانند كه ديگر اين منحرفين نمىتوانند بيايند اينجا
برسند به يك حكومتى. حكومت به كى بكنند؟ به اينها؟ در صورتى كه مىتوانند خوب، بيايند درست مثل آدم مشغول كار بشوند و توبه كنند، برگردند به كارهاى خودشان. در هر صورت آن چيزى كه ملتها را مىسازد، فرهنگ صحيح است. آن چيزى كه دانشگاه را بارور مىكند كه براى ملت مفيد است، براى كشور مفيد است، آن عبارت از آن محتواى دانشگاه است، نه درس است. صنعت ماعداى ايمان، فساد مىآورد. علم ماعداى ايمان، فسادآورد. اذا فسد العالم فسد العالم. هر چه علم بيشتر شد، فسادش هم بيشتر است. اهل جهنم از تعفن عالم به ايذا دارند، اذيت مىكشند. عالمى كه ايمان دارد آن است كه خدا تعريفش مىكند، پيغمبر تعريفش مىكند، اسلام تعريفش مىكند. اگر ايمان پهلوى تخصص نباشد، تخصص مضر است. تخصص در يك كشورى باشد كه ايمان تويش نباشد تخصص كشور را به هلاكت مىرساند، به بستگى مىرساند. اينهمه متخصص ما داشتيم در هر رشتهاى، در زمان سابق براى اين ملت چه كردند اين متخصصين ما؟ جز هى ملت را به عقب راندند، هى وابسته كردند، همه چيز وابسته شد. هر چه اسم مىبردند مىگفتند بايد برويم به سراغ اروپا. لولهنگ سازى را خوب بلدند. آنها به ما ما را مىبردند براى اينكه تعليم كنند، تعليم نمىكردند، جوانهاى ما را مىبردند يك دسته را فاسد مىكردند، يك چيزهاى ناقصى، ميان راه اينها را رها مىكردند بيايند. ما را هى بازى دادند، كشور ما را هى بازى دادند، ملت راهى بازى دادند كه ما مىخواهيم شما را برسانيم به تمدن بزرگ. وقتى رفتند ديديم كه تمدن بزرگ كه نبود هيچ، ما را منحط كردند تا حدى كه همه چيزمان وابسته به غير بود و همه دارائى ما را بردند اينها. اينها كه رفتند تمام بانكهاى اينجا را غارت كردند و رفتند. اينقدر بدهكار هستند اين فرارىها به اين بانكها. سالهاى طولانى بايد زحمت بكشند تا چيز بانكها را حالا خود ايران بدهد. براى اينكه فرهنگ، فرهنگ ايمانى نبود، ايمان توى جامعه نبود، ايمان در بازار نبود، ايمان توى - عرض مىكنم - خيابان نبود، ايمان توى دانشگاه نبود. هر جا را منتها مؤثرتر مىدانستند، آنجا را بيشتر فشار مىآوردند. روحانيون هم كه الا خيلى. خيلى نادر از آن مسائل اولى كه صدر اسلام داشته، نگذاشته بودند، همان سر جاى خودشان بودند. اينها را ديگر نمىتوانستند منحرف كنند، از بين مىبردند، اسير مىكردند، تبعيد مىكردند، حبس مىكردند، مىكشتند. عدهاى از روحانيون بزرگ را كشتند در زمان رضا خان، از شهرهاى خودشان بيرونشان كردند بردند يك جاى دور دستى آنجا نگهشان داشتند. علماى آذربايجان را از آنجا برداشتند بردند يك جاى ديگر. علماى مشهد را همه را اسير كردند آوردند تهران. يكى از بزرگترين علماى آنجا را در همين تهران بين من خودم اين را ديدم كه توى يك خيابانى كه اجازه داشت تا اينجا بيايد از خانهاش بيرون، با شبكلاه نشسته بود و مردم مىآمدند مىرفتند خيلىها نمىشناختند، بعضىها هم مىشناختند جرأت نمىكردند سلام بكنند به او. و همين را كه علماى درجه يك مشهد بود، مرحوم آقازاده بزرگ كه از علماى درجه يك بزرگ بود، با پاسبان توى خيابان مىبردندش براى محاكمه، آخرش هم كشتند او را.
اين ملت، همان ملت بود، اما چرا حرف نزد، براى اينكه فرهنگ خارجى نگذاشته بود. اين چشمش را اين جوان وقتى باز مىكرد، به مجله نگاه مىكرد مىديد كه همهاش يك مسائل جنسى، به روزنامه نگاه مىكرد، يا فحش به آخوند بود يا - فحش عرض مىكنم - كه به ملا بود يا به اسلام يا به اين چيزها. بچه را از كوچكى بزرگش كردند به ضداسلام، به ضد وطن. به ضد ايمان و اگر خداى تبارك و تعالى به اين ملت مظلوم ترحم نفرموده بود، آن خوابهائى كه اينها ديده بودند، بيشتر از اين مسائل بود. شما يكى دو سه تا مسألهاش كه در اين آخر واقع شد ازدواج پسر يك سرهنگى به پسر سرهنگ ديگر، ازدواج پسر به پسر، اين يكى از مسائلى بود كه راهش باز شد، بعدها هم اگر مهلت داده بودند مسأله رايج مىشد، چرا كه در بعضى جاهاى ديگر هست. فحشاى علنى در خيابان، در شيراز، اينها خيلى خواب ديده بودند براى ما. ديگر قضيه دريايش را كه همه آنهائى كه رفتهاند، ديدهاند - و عرض مىكنم - يا شنيدهايد و قضيه كابارهها و قضيه ميخانهها و قضيه قمار بازىها و اين قضايائى كه سرتاته ايران پر از اين مسائل بود.صحبت از اسلام توى كار نبود. خداوند رحم كرد، همه شما را متحول كرد، تمام جوانهاى ما را از آن منجلاب نجات داد و وارد كرد در يك محيط اسلامى انسانى كه در مقابل شرق و غرب ايستاده است و ابداً خم به ابرو نمىآورد كه اينها داراى - نمىدانم - چه چيزهاى پيشرفتهاى هستند و آنها هم، شما اين را بدانيد كه آنها، هميشه اينطور بوده كه استعمارگر كوششاش اين بوده است كه از خود مردم به جان خود مردم بريزد. هميشه بنابراين بوده كه يك كودتائى در خود كشور ايجاد كند، يك اختلافى در خود كشور ايجاد كند. اينها در اين صدد هستند هميشه، دست از ما برنمىدارند. بيدار باشد ملت ما، بيدار باشد ارتش ما، بيدار باشد پاسدارهاى ما، كميته ها، بسيج نمىدانم عشاير، همه اينها بيدار باشند بفهمند كه اگر يك وقت بنا شد كه يك زمزمه خلاف پيدا شد بدانيد كه نمونه اين است كه يك مسألهاى درست كنند. دانشگاه كه باز شده است، بدانند اين جوانها كه دستها ممكن است در كار باشد كه باز مسائل را طور ديگرى كنند و شماها را منحرف كنند. همان دفعه اولى كه شما از يك استاد يا از يك دانشجو يك چيز انحرافى ديديد، همان دفعه اول گزارش بدهيد تا جلويش گرفته بشود. و من اميدوارم كه خداى تبارك و تعالى به شما عزيزان كه عزيز اسلام هستيد، عزيز پيغمبر اسلام هستيد، عزيز حضرت ولى امر هستيد به شما توفيق عنايت كند كه در راه اسلام، در راه ميهن خودتان جديت كنيد و انشاءالله آن بسيج عمومى كه براى ياد گرفتن باشد، هم تعليمات دينى و ياد گرفتن قرآن و كتاب و هم تعليمات نظامى و اينها، يك كشور نظامى بشود، نظامى - الهى. يك همچو كشورى كه اينطور شد، ديگر كسى به آن طمع نمىكند، براى اينكه مىداند ضررش بيشتر از نفعش است. توجه كنيد به افغانستان، در صورتى كه كمونيست - هايش، دولتش نمىدانم مخالف بودند با مردم، همين عده مردمى كه مال ملت بودند و مال اسلام بودند، همه طريقه اسلامى داشتند، همينها تاكنون بعد از بيشتر از يك سال مقاومت كردند و شوروى را پشيمان كردند از اين كارى كه كرده است و يكى از كسانى كه از ارتشىهاى شوروى بود و فرار كرده
بود مىگفت تاكنون سى هزار جمعيت ارتشى شوروى در افغانستان كشته شده است. اينها مىبينند نمىشود در يك كشورى كه ملتش يك چيزى را مىخواهند، نمىشود خلافش كرد. حالا آنجا دولت شان هم موافق با آنها بود و حزب - نمىدانم - زهر مارشان هم موافق با آنها بود. اينجا كه ما نه يك حزب مخالفى داريم و نه يك دولت مخالفى داريم و نه يك مجلس مخالفى، هيچى نيست. در اينجا بيايند چه بكنند؟ هر كوچه بروند كشته مىشوند، هر كوچه، اينها بايد بروند از ماورأى ابرها عبور كنند. بالاخره كشور گيرى و منفعت از كشور با آسمان نمىشود، زمين مىخواهد، زمين هم نمىتوانند بيايند. انشاءالله خداوند به شما توفيق بدهد كه ايمانتان قوى بشود. ايمان همه ما، ايمان همه ما انشاءالله قوى باشد. توجه به خدا و آن قرب به خداى تبارك و تعالى هر روز زيادتر بشود و وحدت كلمه و اجتماع ما كه در رأس امور است، درباب حفظ كشور بيشتر بشود انشاءالله.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته