پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 9:38 AM
بيانات امام خمينى در جمع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و اعضاى هيأت دولت
بسم الله الرحمن الرحيم
امروز روز بسيار بزرگى است كه هم پيشواى امت بزرگ اسلامى دنيا را به نور مباركشان منور كردند و هم پيشواى بزرگ مذهب، و شايد در ايام ديگر ما مثل امروز كم داشته باشيم يا نداشته باشيم و من تبريك عرض مىكنم به همه ملتهاى اسلام و همه كشورهاى اسلامىو به شما آقايان وكلاى محترم مجلس و هيات دولت و ساير برادرانى كه در اينجا حضور دارند و من سلامت و توفيق و پيروزى همه شما را از خداوند تعالى خواستارم.
بركت وجود رسول اكرم بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود با بركت نيامده است و نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و مبين احكام اسلام و ايدههاى رسول اكرم ذريه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفرابن محمد صادق هستند.
كوشش انبيا و ايده بعثت در تمام قرنها تربيت اين موجود است، اين موجودى كه عصاره همه مخلوقات است و با اصلاح او اصلاح مىشود عالم و با فساد او به فساد كشيده مىشود. كوشش انبياء از اول تا آخر اين بوده است كه اين موجود را به صراط مستقيم دعوت كنند و راه ببرند، نه همان هدايت و گفتن تنها، بلكه راهنمايى و الگو بودن خودشان در اعمال و در افعال و در اقوال، براى اينكه اين موجود را به آن كمالى كه لايق است، برساند. و مع الاسف اين ايده به آنطورى كه آنها مىخواستند حاصل نشد و بعدها هم به آنطورى كه انبيا در نظر داشتند حاصل نخواهد شد، براى اينكه اينها مواجه هستند با يك موجودى كه اين موجود شناخته نشده است الا براى خدا و كسانى كه علم را از خداى تبارك و تعالى اتخاذ كردند و يك موجود پيچيدهاى است كه حتى خودش از خودش اطلاع ندارد و شايد اين كلمهاى كه وارد شده است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه تعليق به يك امر محالى باشد براى نوع بشر. شناخت انسان خودش را، و شناخت اوصافى كه در انسان هست و غرايزى كه در انسان هست اين از امورى است كه يا محال است يا نظير محال، الا هر كسى كه عصمت الله تعالى. انسان خودش از باب اينكه حب نفس دارد و هر چه را مىخواهد، براى خودش مىخواهد. براى خاطر اين حب نفس شديد از بسيارى از امور غافل است يعنى با اين حب نفس نمىتواند خودش را آزاد بشناسد.
سه نظر در عالم هست يك نظرى كه از روى حب مطالعه مىكند موجودات را يا بعض موجودات را، و يك نظرى كه از راه بغض نظر مىكند به همه چيز، و يك نظر ثالثى كه حب و بغض در آن نيست و آزاد است. آن دو نظر، نظر اشخاصى است كه آزاد نيستند. بزرگترين گرفتارى بشر و ماها اين گرفتارى است كه خودمان داريم و از ناحيه خود ما هست. كسى كه از روى حب نفس به مردم و اشياء نظر مىكند و به اشيائى كه نظر مىكند از راه دشمنى و بغض نظر مىكند اين نمىتواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتار است و كسى كه از راه دشمنى و بغض نظر مىكند به موجودات يا به اشخاص يا به گروهها اين آزاد نيست، نمىتواند حكم صحيح بكند. انسان گمان مىكند كه من خودم هر چه مىگويم از روى آزادى است و بىنظرى، لكن اگر كسى يك همچو ادعائى كرد اين را نپذيريد. نمىتواند اين انسان موجود آزاد از هواهاى نفسانى و از حب نفس كه منشاء همه گرفتارىهاست آزاد بشود، مدعى آزادى از اينطور امور زياد است لكن واقعيت كم است. ممكن است كه بسيارى از اشخاص حتى خودشان هم توجه نداشته باشند به اينكه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا، خودشان هم خودشان را مبرا و منزه مىدانند و اين براى همان حب نفسى است كه انسان دارد، اين حب نفس تمام عيوب انسان را به خود انسان مىپوشاند، هر عيبى كه داشته باشد براى خاطر اين حب نفس آن عيب را نمىبيند و گاهى هم آن عيب را حسن مىداند، و تا انسان با مجاهدتها و تبعيت از تعليمات انبيا از اين گرفتارى و عبوديت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح مىشود و نه مىتواند احكامى كه مىكند و رأىهايى كه مىدهد صحيح باشد، مطابق واقع باشد. اتفاق مىافتد، لكن نمىتواند مطلقاً اينطور باشد انسان. يك عملى از يك شخص در يك محيط در يك ساعت از يك شخص صادر مىشود، دو نفر كه اين عمل را مىبينند يكى از اينها با اين دشمن است، اين عمل را بد مىبيند و يكى از آنها كه با اين دوست است اين عمل را خوب مىبيند. عمل از يك آدم است، در يك وقت است، در يك محيط است، در يك شرايط است، همه چيزهايش با هم مجتمع است، لكن براى آن گرفتارى كه بيننده دارد، آن عدم آزادى كه بيننده دارد و اسير هواى نفس است اين عمل را عيناً خوب مىبيند، اگر با آن آدم خوب باشد و اين عمل را عيناً بد مىبيند، اگر چنانچه با آن آدم بد باشد، و انسان خودش هم متوجه نيست، بله هستند اشخاصى كه بىجهت مىدانند و تكذيب مىكنند يا مىدانند و تعريف مىكنند. اينطور هستند اما شايد بسيارى اينطور باشند كه به واسطه آن اسارتى كه دارند و آن گرفتارى كه در باطن خودشان مبتلاى به آن هستند و آن شيطانى كه در نفس انسان فعال است، اين گرفتارى نمىگذارد كه انسان آزادانه حكم بكند، نمىگذارد كه انسان آنطورى كه واقعيت است ادراك كند و آنطوريكه واقعيت است او را بگويد، يا واقعيت را به واسطه همين عبوديتى كه دارد، بندگى كه دارد و آنطوريكه سلطنت بر او دارد شيطان و قواى شيطانى خودش، يا ادراك نمىكند مطلب را و يا اگر ادراك هم كرد، نمىخواهد او را اظهار كند. از آن طرف هم همين طور، تعريفها و تكذيبهايى كه ماها مىكنيم، انسان عادى مىكند، اين تعريف و تكذيبها به واسطه همين علاقهاى كه انسان به خودش و وابستگان خودش
كه آن هم علاقه به خود است، علاقه به وابستگان، علاقه به خود است اين چون پسر من است و اين چون برادر من است، و اين چون هم سلك من است، اين همه من است و تمام اين اشياء در انسانهاى عادى تمام بر مىگردد به خود من، اگر از كس ديگرى هم تعريف كند، اين از باب اينكه به او متعلق است تعريف مىكند. اگر انسان بخواهد خودش را تجربه كند، يك وقت كه خلوت مىشود خودش بنشيند پيش خودش، دو نفر را كه يكى شان از رفقاى اوست، از اقرباى اوست، بسته به اوست و يكى شان با او مخالفند و با او دشمنند مثلاً اين بنشيند و فكر كند كه اين عملى را كه از اين دشمن من و دوست من صادر شده است چه شده است كه من اين عمل خصوصى را وقتى كه نسبتش مىدهم به دوستم، شروع مىكنم از آن تعريف كردن، يا لااقل عيبپوشى كردن به حيل و آن عمل اگر چنانچه از دشمن من صادر بشود يكى را چند مىكنم و هياهو مىكنم. اگر انسان بنشيند و واقعاً بخواهد بفهمد كه خودش چكاره است، بايد اين موازين را ملاحظه كند، اگر يك عمل خوبى صادر شد از يك دشمنى، اين عمل خوب را ستايش كند، ببيند كه همچو هنرى دارد. اگر يك عمل بدى از دستهاى صادر شد اين را بد بداند و بگويد بد است. نمىگويم كه اسرار مردم را فاش كند، من مىگويم پيش خودش، البته اسرار مردم هر چه باشد فاش كردن بر خلاف اسلام است و غيبت و تهمت و همه اينها از مكائرى است كه انسان به آن مبتلا هست، لكن ابتلاى انسان به خودش از همه ابتلاها بالاتر است. شاهد همين است كه من اگر يك امر خيلى برجستهاى از يكى صادر شد، من بناى به مناقشه مىگذارم كه اين امر شايسته را هر چه بتوانم اين را از ارزش بيندازم و اگر اين امر شايسته از يك دوستى، يك متعلق به خود من صادر شد، بناى بر اين مىگذارم كه اين امر شايسته را بيشتر از آن مقدارى كه هست اين را نمايش بدهم. همه اينها زير سر خود من است به خارج هيچ مربوط نيست، دنيا من هستم، اين عالم ملك، اين عالم طبيعت يكى از مخلوقات خداست و اين عالم طبيعت هم جلوهاى از جلوههاى خداست. تعلق به اين عالم طبيعت، تعلق به اين دنيا، اين اسباب اين مىشود كه انسان را منحط مىكند. ممكن است يك كسى به يك تسبيحى آنقدر تعلق داشته باشد كه يك كس ديگرى به يك سلطنت اين تعلق را نداشته باشد، اين اولى بيشتر به دنيا چسبيده است و آن دومى كمتر. سليمان ابن داود هم سلطان بود، سلطانى كه بر همه چيز حكم مىكرد، لكن آن سلطنت يك سلطنتى نبود كه دل سلطان را، دل سليمان ابن داود را به خودش جذب كند. رسول اكرم هم رئيس يك ملت بود و فرمانفرماى ملت بود، لكن اين فرمانفرمايى اينطور نبود كه او را جذب كند به خودش. فرمانفرمايى در تحت سيطره او بود، نه او در تحت سيطره فرمانفرمايى. اگر انسان سيطره پيدا بكند به حسب نفس بر خودش و بر همه چيز، اين اهل دنيا ديگر نيست ولو اينكه همه دنيا هم داشته باشد مثل حضرت سليمان و امثال او و اگر اين سيطره نباشد و انسان در اين غفلت كه ما داريم باشد، اين آدم اهل دنيا هست و دنياى دنى پست. دنيا و آخرت، خدا و دنيا، اينها دو چيزى است كه ما وقتى تعلق به او داشتيم عالم ملك مىشود دنيا، اين دنياى من است. من وقتى تعلق به اين داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ سيطره بودم، تحت نفوذ رياستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اينها دنياست و من خودم اسير است، هر چه سعه سلطنت زيادتر
بشود، اسارت زيادتر مىشود، من اسير او هستم و خودم ملتفت نيستم و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنكه انبيا مىخواستند كه از تحت اين سيطره نفس بيرون برود، اين اعداء عدو بيرون برود، اين اسارت را، قيد اسارت را از گردن خودش بردارد، اين آدم مىشود يك آدمى كه بر همه چيز سيطره دارد و چيزى بر او سيطره ندارد و سيطرهاى كه بر همه چيز دارد هم در حساب نمىآورد، نمىبيند او را چيزى و همانطورى كه براى دوستان خودش خير و صلاح مىخواهد براى دشمنان خودش هم خير و صلاح مىخواهد. انبيا اينطور بودند، انبيا غصه مىخوردند براى كفار، غصه مىخوردند براى منافقين كه چرا بايد اينها اينطور باشند. انبيا زحمتشان اين بود كه اين كفار و منافقين را و اين اشخاص معوج را و اين انسانهاى دربند اسارت خود و علائق دنيا هستند و همه مفاسد هم زير سر همين است، اينها را مىخواهند آزادشان كنند و اين مأموريت بسيار مشكل بوده است، و اين مأموريت هم عمومى نشد كه بشود، و از اين به بعد هم اين معنا نخواهد شد، اين انسان آدم نمىشود تا آخر هم. يك مثل معروفى بود كه مىگفتند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل. شيخ مارحمهالله مىفرمود كه: ملا شدن چه مشكل، آدم شدن محال است.
انسان اگر بخواهد حكم بكند به يك مطلبى، تصديق كند در باطن يك مطلبى را، اول برود سراغ خودش، خودش ببيند چكاره است. انسان آن كنار بنشيند و نظرش را به عيوب مردم بيندازد يا محسنات ديگران را عيبجوئى بكند يا بدىهاى ديگران را تحسين بكند، خوب اين يك امرى آسان است، انسان وارد هيچ معركهاى نمىشود، آنهائى كه در سرحدات دارند جنگ مىكنند هى اشكال مىكند به آنها، وارد هيچ ادارهاى نمىشود، آنهايى كه وارد هستند اشكال مىكند، وارد هيچ مركزى كه بايد اصلاح بكند امور را نمىشود، اين كنار مىنشيند و شروع مىكند هى مناقشه كردن و عيب تراشيدن. اين كار آسان هست و خيلى هم رايج شايد باشد اما اگر انسان اول نشست و پيش دل خودش نشست، پيش افكار خودش نشست، ببيند خودش چكاره هست، امتحان كند خودش را، اگر يك پيروزى از دشمن حاصل شد، براى اسلام و به صلاح اسلام بود، ببيند اين خوشحال مىشود از اين و تبريك به حسب قلبش مىگويد به اين دشمن يا نه بدش مىآيد از پيروزى اسلام كه به دست اين واقع شده است، مىخواهد اسلام پيروز نباشد كه مبادا اين آدم پيروز بشود. اگر انسان پيش دل خودش بنشيند و فكر اين را بكند كه اگر اين پيروزى كه به دست او حاصل شده بود براى اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقى مىكند در قلب من بين اين و او؟ اين اسلامخواه است؟! اين اسلام را مىخواهد؟! آن كه اسلام را مىخواهد، اگر به دست كافر هم حاصل بشود خوشش مىآيد. اگر پيروزى به دست يك كافر براى اسلام حاصل بشود، اين از كافر به ما اينكه كافر است خوشش نمىآيد، از آن عملش خوشش مىآيد، و از اين به اعتبار اين كه پيروز شده است و اسلام را پيروز كرده خوشش مىآيد، و اگر چنانچه كارشكنى از يك نفر آدمى كه دوست او هست، محبت به او دارد اين حاصل بشود يا از خودش حاصل بشود، ببيند در قلبش اين اثرى مىگذارد يانه اثر نمىگذارد. يك كار خارجى كه در خارج واقع مىشود (هركارى مىخواهد باشد) انسان وقتى مىخواهد قلم دستش بگيرد
و راجع به اين كار يك چيزى بنويسد يا مىخواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به اين مسأله يك مطلبى بگويد قبل از اينكه مىرود و اين مسأله را مىگويد، ببيند كه آيا اين حب نفس كه تابع او حب به علائق خودش هست، حب به دوستان خودش هست او را همچو كور كرده است كه نمىتواند واقعيت را بگويد و واقعيت را فداى خودش مىكند يا نه اينطور نيست و فداى خودش نمىخواهد بكند چيزى را. آنوقت اگر ديد آنطورى است، بداند كه قلم مال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست، و اگر ديد كه نه، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است، چون خوب است، هر كس بكند اين كار را، تحسين مىكند. كار، خود كار را ببيند، صدور كار از فلان، اين است كه انسان را مبتلا مىكند. خود كار را وقتى مىبيند، نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن، انسان مىتواند حكم بكند، مىتواند حكم بكند كه مجلس شوراى اسلامى ما، اين مجلس چطور است، مىتواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظر بگيرد، يك چيزى كه از مجلس مىگذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزى كه از مجلس گذشته است اين چطور است، اينجا مىتواند قضاوت كند، براى اينكه اين بسته به افراد نيست اما اگر پاى افراد پيش آمد به مجردى كه پاى افراد پيش مىآيد همين معنائى كه قبلاً وقتى كه بدون افراد، بدون توجه به افراد حكم به خوبيش يا بديش كرده بود حالا وقتى كه توجه به افراد كرد عوض مىشود، حكم عوض مىشود در باطن انسان. اكثراً هم خودشان غفلت دارند يعنى بينش از روى دوستى و بينش از روى عداوت اين يك چيزى است كه در انسان تأثير مىگذارد، ممكن است كه اين آدم هم مطلب را خيال كند به اينكه خيلى هم خوب است، اين نفهميده خود مطلب را اين بينشش از باب اينكه از كانال محبت به اين آدم رفته سراغ او، اين بينش، بينش خطاست. از كانال بغض براينكه اين عمل را مىكند برود طرف او، اين بينش، بينش خطاست. ما بايد خودمان را اول امتحان كنيم و بعد كه امتحان كنيم، آنوقت برويم سراغ اينكه فلان عمل چطور بوده، فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهائى كه در يك عملى با هم دشمنى دارند، يك عملى كه صادر مىشود، مىروند سراغ آن جهات ضعفش، جهات قوتش را اصلاً نمىگويند، ساكت مىشوند، وقتى هم خيلى خوب آدمى باشد جهات قوتش را ساكت مىشود، و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شيطانى باشد جهات خوبش هم بد مىكند، مىرود سراغ اينكه اين جهت خوبش است اين هم بد بود، و اگر چنانچه نظر، نظر ساده باشد يعنى نظر آزاد باشد بالاترين آزادىها اين آزادى از خود است، از حب و بغض است و بالاترين گرفتارى ما همين گرفتارى است گرفتارى حب نفس است، گرفتارى حب جاه است، گرفتارى حب شهرت است، من مىخواهم اين عمل از من صادر بشود تا مردم براى من دست بزنند. عمل خوب از يكى صادر شده اين بدش مىآيد كه از او صادر شده، اين مىخواهد از خودش صادر بشود كه مردم بايستند و براى او هورا بكشند. اگر يك عمل بدى مثلاً صادر شد از او به نظرش مىآيد كه نه اين عمل هم بايد برايش چه باشد، براى اينكه خودش كور است از اينكه ببيند حب الشى يعمى و يصم هم آدم را كر مىكند هم آدم را كور مىكند خوبها را نمىبيند، بدها را مىبيند، يك جا هم بدها را نمىبيند، خوبها را مىبيند، اگر آدم فضولى هم باشد كه خوبها را مىكشد طرف بدى،
بدىها را هم مىكشد طرف خوبى. با آن كه خوب است هر كار بدى بكند اين دنبال اين است كه اين كار بد را خوبش بكند، با يك كسى كه خوب است هر كار بدى بكند دنبال اين است كه اين كار بد هم بكشد طرف خوبى. اين بر خلاف انسانيت است و برخلاف صراط مستقيمىاست كه نبى اكرم و همه انبياء بشر براى همين آمدهاند. اگر موفق بشوند كه اين اسارت را، اين اسارتى كه من در خودم دارم، و هواهاى نفس بر من مسلطند، اگر اين را از بين ببرند موفق شده اند و اگر قدرت بر اين نباشد از باب اينكه هيچ موعظهاى تأثير نمىكند، هيچ گفتهاى تأثير نمىكند، هيچ نوشتهاى تأثير نمىكند، هيچ استدلالى تأثير نمىكند، ادله فلسفى هم در يك همچو موجوداتى كه دلشان بسته است به يك طرف، برهانهاى فلسفى هم تأثير نمىكند. آنى كه دشمن دارد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را، هر چه برهان هم اقامه بشود كه اين روى اين مبادى - و چيز درست مىگويد، آن اين مبادى را همهاش اشكال مىكند. در يك حديثى است كه اهل جهنم مىبينند كه يك خنكى حاصل شد، مىپرسند قريب به اين، حالا من نزد يكى نديدم اين را كه چه شد؟ مىگويند كه پيغمبر اسلام از اينجا دارد عبور مىكند، مىگويد ببنديد درها را، ببنديد كه ما عذاب را مىخواهيم و اين را نمىخواهيم. اين نفسانيت اينطور است و از چيزهائى كه براى انسان به واسطه اين نفسيت پيش مىآيد اگر انسان علائقش شديد باشد به دنيا و علائقش شديد باشد به زن و فرزند و مال و حيثيت و رياست و امثال ذلك، از مصيبهائى كه هست در اينكه احتمالش هم انسان را ناراحت مىكند و كمر انسان را مىشكند، اين است كه در آن نزديكى كه مىخواهند او را منتقلش كنند به يك عالم ديگرى، برايش كشف مىشود كه اين به دست خداى تبارك و تعالى است و اين آدم براى اينكه خدا او را از اين چيزهائى كه حب به او دارد، دارد جدا مىكند، دشمن خدا مىشود. يكى از محترمين قزوين، ملاهاى خيلى عابد قزوين خداوند رحمتش كند ايشان ظاهراً گفت كه ما رفتيم عيادت يك نفر آدم كه نزديكهاى فوتش بود، اين آدم گفت كه آن ظلمىرا نعوذبالله آن ظلمى را كه خدا به من كرده است به هيچ كس نكرده، من اين بچههايم را چطور تربيت كردم چطور حالا مىخواهد مرا ببرد. مسأله اين است آنكه كمر انسان را مىشكند اين است كه حب انسان به خودش و حب انسان به رياستش و حب انسان به همه چيزهايى كه موجب حب است، انسان را برساند به آنجائى كه اگر نبى اكرم هم از او بگيرد دشمن او مىشود، و آنوقت هم كه مىفهمد خدا دارد مىگيرد دشمن او مىشود. و ما تا اصلاح نكنيم خودمان را، نمىتوانيم كشور خودمان را اصلاح كنيم. من نمىگويم كه اينطور باشيد كه خير، از همه هواهاى نفس بيرون برويد، اين نه براى من و. نه براى شما و نه براى الا من عصمه الله ميسور نيست، لكن ما قدرت داريم كه جلوى زبانمان را بگيريم، نمىتوانيم بگوئيم زبانمان اختيار ندارد. ما قدرت داريم كه جلوى قلم مان را بگيريم، نمىتوانيم بگوئيم قلم من اختيار ندارد. ما جلوى زبانمان را، جلوى بيانمان را، جلوى قلم مان را، جلوى عملمان را همه را مىتوانيم بگيريم، قدرت داريم. اين معنائى كه مىتوانيم و قدرت داريم و به واسطه او همه مواخذهها و همه گرفتارىها هست هر چه هم انسان حب به يك كسى داشته باشد، يا بغض به يك كسى داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لااقل
اينقدر قدرت داشته باشد كه در نوشتههايش دنبال اين نباشد كه بد از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسد، ضعف از هر جا هست پيدا شود و او بنويسد.
ما امروز احتياج به اين داريم كه اين ملت را اميدوار كنيم و دلگرم. ما هر چه داريم از اين ملت هست، ما هر چه داريم از اين ملت است، از اين تودههاى عظيم انسان است و ما الان مىبينيم كه اينقدر از ما كشته شده است از 15 خرداد بگيريد تا بعد از جنگ، اينها همه را در نظر بياوريد، آنقدر از ما كشته شده است، آنقدر از ما معلول شده است، آنقدر از ما بىخانمان شده است، آنقدر از ما آواره شده است براى اينكه اين كشور استقلال پيدا كند، آزادى پيدا بشود در آن، براى اينكه ما ديگر آن گرفتارىهاى سابق را نداشته باشيم، يك كشور اسلامى داشته باشيم، يك كشور كه تبع خدا و احكام خدا باشد، داشته باشيم.
ما نبايد حالا كه گرفتار هستيم باز به پيروزى هم نرسيدهايم، نبايد اين مردم را سستشان بكنيم بيايند مجلس را از اين طرف هى اشكال بكنيم، آنقدر خوبى كه در اين مجلس هست از اولى كه مجلس در اين مملكت پيدا شده تا حالا، يك همچو مجلسى با اين افرادى كه در آن هست، من نمىگويم توى مجلس هم فرد غير صالح نيست، ممكن است باشد اما صلحا هستند اينها، اين مجلس را بايد حفظش كرد، و مردم را از اين دلسرد نكرد، هى هر روز راجع به مجلس يك چيزى نوشت و هر روز راجع به عرض مىكنم ندانستن مجلس، چى مجلس، چى مجلس. ما امروز احتايج داريم كه اگر چنانچه يك نفر آدمى هم كه جزء كسبه هستند و بسيار هم محترمند، جزء كارگرها هستند و آنها هم بسيار محترمند همه محترمند انشاء الله، نبايد ما يك كارگر را دلسرد بكنيم كه دستش وقتى كه مىخواهد به كار برود بلرزد، يك كشاورز را دلسرد كنيم كه وقتى دستش مىخواهد براى كشاورزى عمل كند بلرزد و يك وكيل را دلسرد كنيم كه وقتى بخواهد صحبت كند بلرزد يا در سرحدات اشخاصى كه مشغول هستند به خدمت دلسردشان كنيم كه آنها هم دستشان بلرزد، ما بايد همه كوشش كنيم كه اميد ايجاد كنيم در اين ملت كه با اميد است كه مىتوانند اينها پيروز بشوند، با اميد است كه كشاورز مىتواند قدرت كشاورزى را زياد كند و با اميد است كه ارتش و پاسدار مىتواند در سرحدات جلوى دشمن را بگيرد. ما كه همه به حسب قولمان دشمن با اسلام نيستيم، ما كه با كشور خودمان دشمن نيستيم، ما كه با مصالح كشور خودمان مخالفت نداريم، ما مىخواهيم كه اين كشور و اين اسلام و همه اينها انشاء الله به خواست خدا درست بشوند همه ما اين آرزو را داريم، خوب اگر چنانچه همه ما اين آرزو را داريم، چرا بايد دولت اسلامى را تضعيف كنيم؟ چرا بايد مجلس را تضعيف كنيم؟ چرا بايد ارتش را تضعيف كنيم؟ چرا بايد پاسدار را تضعيف كنيم؟ مگر اينها همه اشخاصى نيستند كه دارند براى اين ملت خدمت مىكنند؟ خوب همه اينها خدمتگزارند، از آن رئيس جمهور گرفته است تا من طلبه، و همه ارگانهائى كه بعد هستند، الان مشغول خدمت هستند. نظرها را نظرهاى بدبينى نكنيد و
حب و بغض در دل شما آنجور نباشد كه به خلاف واقع حكم كنيد و بنويسيد و بگوئيد. آنچه كه هست بگوئيد، البته نه، من نمىگويم تأييد كنيد و فحشا را چيز بكنيد، اين خلاف شرع هست و از گناهان كبيره هست اين، لكن براى موعظه، براى بيدار كردن، نقاط ضعف را بگوئيد، لكن به آرامى، نه اينكه آن كسى كه مىشنود كه از قلم شما چه بيرون آمده بدتر كند مطلب را. اگر شما يك مطلبى را بگوئيد كه غرض آلود باشد و به كسى بر بخورد، آن آدم هم آنطور مهذب نيست كه اين را غمض عين بكند، آن هم مطلبى را مىگويد غرضآلود، يك مقدار بالاتر، آن يك مقدار بالاتر مىرود اينكه مقابلش ايستاده است فردا يك مقدار از او بالاتر مىرود. ما اگر بخواهيم كه واقعاً كشور خودمان يك كشورى باشد كه براى خودمان باشد، ديگران نتوانند به او تسلط پيدا كنند حالا بايد همه قشرهائى كه هستند، با هم دست به دست هم بدهند، دست بردارند از اين حب و بغضهائى كه اساسش هم همان حب نفس است، يك مقدار حب نفس را كنترلش كنند، نمىتوانند خارجش كنند كمش كنند، موقتاً كمش كنند تا اين پيروزى حاصل بشود، موقتاً جلوى قلمها را بگيرند، و اگر مىخواهند نصيحت كنند، نصيحت باشد، نصيحت را آدم ممكن است قبول كند، اما تندگوئى را همان آدمى هم كه هر چه باشد تندگوئى را نمىتواند تحمل كند. ما بايد از اين بزرگان چيز ياد بگيريم، خوب مالك اشتر را كه قصهاش را شنيدهايد كه فحش به او دادند و بعد كه آن مر فهميد كه اين مالك اشتر بود رفت دنبالش، ايشان مسجد رفته بود و مشغول نماز بود و رفت عذرخواهى كرد، كفت من نيامدم اينطور نقل مىكنند در مسجد الا اينكه براى توطلب مغفرت كنم. ببينيد چطور تربيت مىكند. يك همچو امرى چطور تربيت مىكند. يك كسى به خواجه، خواجه نصيرالدين رضوان الله عليه، خواجه كاغذى مىگويند نوشته بود، و مسائلى و در ضمن او جسارت كرده بود به ايشان و اسم كلب روى ايشان گذاشته بود، ايشان جواب وقتى كه نوشتند از قرارى كه نقل مىشود مسائلى كه او اشكال داشت يكى يكى به طور حكيمانه رفع كرده بودند تا رسيده بود به اينجائى كه به ايشان گفته بود تو سگ هستى، ايشان گفته بود كه نه، من اوصاف و خواص و آثار من با اوصاف و خواص و آثار كلب دو تاست، كلب فلان صفت را دارد من آن صفت را ندارم، من فلان صفت را دارم او ندارد.
حكيمانه اينطورى حل كرده بود قضيه را، خوب اگر خواجه هم يك كاغذ نوشته بود به اينكه نه، تو سگى و پدرت هم سگ است فردا يك كاغذى دريافت مىكرد او سه تا چيز رويش گذاشته بود. وقتى ما بتوانيم با زبان نرم، با نصيحت، با قول سالم بدون نيش، بدن اظهار غرض مردم را اصلاح كنيم، دوستان خودمان را زياد كنيم، براى خدا همين معنا باشد خوب چه ادعائى هست كه آدم با قلم خودش به ضد خودش عمل كند. خيلىها خيال مىكنند كه اين حرفى كه من مىزنم ضد فلان است و سركوب مىشود فلان، لكن اول خودش سركوب مىشود. اينها توجهى به اين معنا ندارند اول وقتى كه يك همچو شد كه ديدند قلم، قلم آلوده است، اين مورد نفرت واقع مىشود. چه ادعائى دارد انسان كه مىتواند يك انسانى را دعوت به خير بكند با زبان ملايم، با قلم ملايم، با نصيحت، با دوستى او را به راه راست ببرد آنطور كه انبيا مىكردند انبيا بنايشان بر اين بود كه دست به شمشير نبرند الا براى آنها
كه علاجى ندارند جز شمشيرو فاسد مىكنند جامعه را، آن كه فاسد مىكند جامعه را و دست از فسادش برنخواهد داشت او را بايد از جامعه جدا كرد و يك غده سرطانى است كه جامعه را فاسد مىكند جنگ انبيا مثل يك طبيبى بودند، آنها كه مىخواستند اصلاح كنند جامعه را. اگر يك طبيبى آمد و غده سرطانى را، چاقو را در آورد و شكم را پاره كرد و غده سرطانى را در آورد، شما فرياد مىزنيد كه شكم مردم را پاره كردى، جانى هستى؟ نه، احترامش مىكنيد و اجر هم به او مىدهيد و دستش را هم فرض كنيد مىبوسيد و خيلى هم خوشحال مىشويد براى اينكه اين شكم را پاره كرده، اما براى در آوردن غده سرطانى كه اين را به هلاكت مىرساند. انبيا اينطور بودند. انبيا در عين حالى كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد: كه چرا اينقدر خودت را به زحمت مىاندازى، چرا اينقدر خودت را مىخواهى بكشى كه اينها ايمان نمىآورند، آنقدر عاطفه داشته است و آنقدر دلش مىخواسته است كه مردم صالح بشوند، خوب بشوند، لكن وقتى كه مىديد كه فلان جمعيت اگر باشند مردم را به فساد مىكشند شمشير او همان چاقوى طبيب است، او طبيب عالم است و طبيب جامعه است و جامعه را بايد با حسن نيتى كه دارد اصلاح بكند. شمشير على ابن ابيطالب ضربهاش مىفرمايد كه از عبادت جن و انس هم بالاتر است، براى اينكه اصلاح است، ضربه اصلاحى است، ضربه افسادى نيست. اگر قلمهاى ما و زبانهاى ما هم اينطورى بشود كه واقعاً بخواهيم اين جامعه پيش ببرد، اين مملكت اصلاح بشود و در حالى كه ما همه گرفتار هستيم، لااقل از اين گرفتارى قلم ما، مردم بيرون بيايند، آخر اين گرفتارى گرفتارى زيادى است. اگر بخواهيم جامعه را اصلاح بكنيم بايد يك قدرى فكر بكنيم كه حالا خوب است كه ما قلمها را يك قدرى غلاف كنيم و يك قدرى مردم را نصيحت كنيم، اگر قلم مىگويم قلممان اصلاحى باشد، دنبال اين نرويم هى عيب پيدا كنيم و هى بنويسيم، شما كه اين عيب را پيدا كرديد و نوشتيد حريف شما هم همين يك عيب ديگرى براى شما مىتراشد فردا زياد ترش مىكند. آن يكى هم همين طور، همين طور تا آخر. اگر يك كسى بايستد سر اين كوچه فحش بدهد به يك نفر آدم اگر آن آدم رد شد و رفت، يا خير، آمد و گفت نه شما اين مطلبى كه گفتيد آنطور نبوده من نكردم اين كار را، فلان، تمام مىشود، اصلاح مىشود آن و اما اگر او هم بخواهد شايد يك فحش ديگرى داد اين فحش دوم دوباره زيادترش مىشود. بايد يك فكرى همه بكنند آنهائى كه اهل فكرند، اهل قلمند، آنهائى كه صالحند، اين صلحا بايد بنشينند و در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند، ديگران دارند اينها را نااميد مىكنند، ديگران مىگويند كه همه به هم ريختند اصلاً مملكتى نيست اينجا، مائى كه بايد همه كوشش كنيم به اينكه نخير نظامى هست اينجا و اين نظامى است كه بهتر از نظامهاى ديگرى است. كجا سراغ داريد شما يك نظامى را كه يك نفر بقال هم آزاد بشود به اينكه به يك رئيس جمهور هر چه مىخواهد بگويد، به نخست وزير هر مىخواهد بگويد، به رئيس مجلس هر چه مىخواهد بگويد، كجا شما همچو چيزى را داريد؟ خوب شما سران ممالك ديگر را هم ببينيد، كارهاى آنها را هم ببينيد، معامله آنها را با ملت ببينيد، معامله اينها را با ملت. وقتى اينطور باشد، چرا ما با قلمهايمان اينها را به هم بيندازيم؟ چرا زياد كينم؟ اگر فرض كنيد
يك كدورتى - فرض كنيد - بين دو طايفه باشد خوب ما بايد دنبال اين برويم كه اصلاح كنيم اين را با قلم مان، با گفتارمان، اجتماع كنيم، با هم باشيم، برادريم، همه مىخواهند كه اين مملكت اصلاح بشود. اگر با قلم ما، با قدم ما، گفتار ما، خداى نخواسته يك آسيبى به اين مملكت برسد، يك آسيبى به اين جمهورى اسلامى برسد، در خارج بگويند اينها نمىتوانند اداره بكنند، خودمان هم دامن بزنيم به اين. چرا بايد ما به واسطه يك بغضى كه با يك شخصى يا با يك جمعى داريم، در دنيا يك طورى بگوئيم كه دنيا به جمهورى اسلامى بدبين بشود؟ جمهورى اسلامى را خودتان كه مىخواهيد آن را، يك كارى بكنيد كه دنيا لااقل اينطور كه دارند خودشان تبليغ مىكنند، ديگر دست ما هم دنبال تبليغ نباشد، به حرفهاى ما هم استشهاد نكنند آنها. بايد توجه به اين مسائل داشت، انسان خيلى گرفتار است انسان خداوند ما را از اين گرفتارىها نجات بدهد و خداوند ما را از شر خودمان نجات بدهد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته