0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  9:38 AM

 

صحيفه نور ج 14 صفحه 15

تاريخ: 4/11/59

بيانات امام خمينى در جمع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و اعضاى هيأت دولت

كوشش انبيا و ايده بعثت در تمام قرن‏ها تربيت انسان است

بسم الله الرحمن الرحيم‏

امروز روز بسيار بزرگى است كه هم پيشواى امت بزرگ اسلامى دنيا را به نور مباركشان منور كردند و هم پيشواى بزرگ مذهب، و شايد در ايام ديگر ما مثل امروز كم داشته باشيم يا نداشته باشيم و من تبريك عرض مى‏كنم به همه ملت‏هاى اسلام و همه كشورهاى اسلامى‏و به شما آقايان وكلاى محترم مجلس و هيات دولت و ساير برادرانى كه در اينجا حضور دارند و من سلامت و توفيق و پيروزى همه شما را از خداوند تعالى خواستارم.

بركت وجود رسول اكرم بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود با بركت نيامده است و نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسان‏ها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و مبين احكام اسلام و ايده‏هاى رسول اكرم ذريه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفرابن محمد صادق هستند.

كوشش انبيا و ايده بعثت در تمام قرن‏ها تربيت اين موجود است، اين موجودى كه عصاره همه مخلوقات است و با اصلاح او اصلاح مى‏شود عالم و با فساد او به فساد كشيده مى‏شود. كوشش انبياء از اول تا آخر اين بوده است كه اين موجود را به صراط مستقيم دعوت كنند و راه ببرند، نه همان هدايت و گفتن تنها، بلكه راهنمايى و الگو بودن خودشان در اعمال و در افعال و در اقوال، براى اينكه اين موجود را به آن كمالى كه لايق است، برساند. و مع الاسف اين ايده به آنطورى كه آنها مى‏خواستند حاصل نشد و بعدها هم به آنطورى كه انبيا در نظر داشتند حاصل نخواهد شد، براى اينكه اينها مواجه هستند با يك موجودى كه اين موجود شناخته نشده است الا براى خدا و كسانى كه علم را از خداى تبارك و تعالى اتخاذ كردند و يك موجود پيچيده‏اى است كه حتى خودش از خودش اطلاع ندارد و شايد اين كلمه‏اى كه وارد شده است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه تعليق به يك امر محالى باشد براى نوع بشر. شناخت انسان خودش را، و شناخت اوصافى كه در انسان هست و غرايزى كه در انسان هست اين از امورى است كه يا محال است يا نظير محال، الا هر كسى كه عصمت الله تعالى. انسان خودش از باب اينكه حب نفس دارد و هر چه را مى‏خواهد، براى خودش مى‏خواهد. براى خاطر اين حب نفس شديد از بسيارى از امور غافل است يعنى با اين حب نفس نمى‏تواند خودش را آزاد بشناسد.

صحيفه نور ج 14 صفحه 16

بالاترين گرفتارى حب نفس است

سه نظر در عالم هست يك نظرى كه از روى حب مطالعه مى‏كند موجودات را يا بعض موجودات را، و يك نظرى كه از راه بغض نظر مى‏كند به همه چيز، و يك نظر ثالثى كه حب و بغض در آن نيست و آزاد است. آن دو نظر، نظر اشخاصى است كه آزاد نيستند. بزرگترين گرفتارى بشر و ماها اين گرفتارى است كه خودمان داريم و از ناحيه خود ما هست. كسى كه از روى حب نفس به مردم و اشياء نظر مى‏كند و به اشيائى كه نظر مى‏كند از راه دشمنى و بغض نظر مى‏كند اين نمى‏تواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتار است و كسى كه از راه دشمنى و بغض نظر مى‏كند به موجودات يا به اشخاص يا به گروه‏ها اين آزاد نيست، نمى‏تواند حكم صحيح بكند. انسان گمان مى‏كند كه من خودم هر چه مى‏گويم از روى آزادى است و بى‏نظرى، لكن اگر كسى يك همچو ادعائى كرد اين را نپذيريد. نمى‏تواند اين انسان موجود آزاد از هواهاى نفسانى و از حب نفس كه منشاء همه گرفتارى‏هاست آزاد بشود، مدعى آزادى از اينطور امور زياد است لكن واقعيت كم است. ممكن است كه بسيارى از اشخاص حتى خودشان هم توجه نداشته باشند به اينكه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا، خودشان هم خودشان را مبرا و منزه مى‏دانند و اين براى همان حب نفسى است كه انسان دارد، اين حب نفس تمام عيوب انسان را به خود انسان مى‏پوشاند، هر عيبى كه داشته باشد براى خاطر اين حب نفس آن عيب را نمى‏بيند و گاهى هم آن عيب را حسن مى‏داند، و تا انسان با مجاهدت‏ها و تبعيت از تعليمات انبيا از اين گرفتارى و عبوديت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح مى‏شود و نه مى‏تواند احكامى كه مى‏كند و رأى‏هايى كه مى‏دهد صحيح باشد، مطابق واقع باشد. اتفاق مى‏افتد، لكن نمى‏تواند مطلقاً اينطور باشد انسان. يك عملى از يك شخص در يك محيط در يك ساعت از يك شخص صادر مى‏شود، دو نفر كه اين عمل را مى‏بينند يكى از اينها با اين دشمن است، اين عمل را بد مى‏بيند و يكى از آنها كه با اين دوست است اين عمل را خوب مى‏بيند. عمل از يك آدم است، در يك وقت است، در يك محيط است، در يك شرايط است، همه چيزهايش با هم مجتمع است، لكن براى آن گرفتارى كه بيننده دارد، آن عدم آزادى كه بيننده دارد و اسير هواى نفس است اين عمل را عيناً خوب مى‏بيند، اگر با آن آدم خوب باشد و اين عمل را عيناً بد مى‏بيند، اگر چنانچه با آن آدم بد باشد، و انسان خودش هم متوجه نيست، بله هستند اشخاصى كه بى‏جهت مى‏دانند و تكذيب مى‏كنند يا مى‏دانند و تعريف مى‏كنند. اينطور هستند اما شايد بسيارى اينطور باشند كه به واسطه آن اسارتى كه دارند و آن گرفتارى كه در باطن خودشان مبتلاى به آن هستند و آن شيطانى كه در نفس انسان فعال است، اين گرفتارى نمى‏گذارد كه انسان آزادانه حكم بكند، نمى‏گذارد كه انسان آنطورى كه واقعيت است ادراك كند و آنطوريكه واقعيت است او را بگويد، يا واقعيت را به واسطه همين عبوديتى كه دارد، بندگى كه دارد و آنطوريكه سلطنت بر او دارد شيطان و قواى شيطانى خودش، يا ادراك نمى‏كند مطلب را و يا اگر ادراك هم كرد، نمى‏خواهد او را اظهار كند. از آن طرف هم همين طور، تعريف‏ها و تكذيب‏هايى كه ماها مى‏كنيم، انسان عادى مى‏كند، اين تعريف و تكذيب‏ها به واسطه همين علاقه‏اى كه انسان به خودش و وابستگان خودش

صحيفه نور ج 14 صفحه 17

كه آن هم علاقه به خود است، علاقه به وابستگان، علاقه به خود است اين چون پسر من است و اين چون برادر من است، و اين چون هم سلك من است، اين همه من است و تمام اين اشياء در انسان‏هاى عادى تمام بر مى‏گردد به خود من، اگر از كس ديگرى هم تعريف كند، اين از باب اينكه به او متعلق است تعريف مى‏كند. اگر انسان بخواهد خودش را تجربه كند، يك وقت كه خلوت مى‏شود خودش بنشيند پيش خودش، دو نفر را كه يكى شان از رفقاى اوست، از اقرباى اوست، بسته به اوست و يكى شان با او مخالفند و با او دشمنند مثلاً اين بنشيند و فكر كند كه اين عملى را كه از اين دشمن من و دوست من صادر شده است چه شده است كه من اين عمل خصوصى را وقتى كه نسبتش مى‏دهم به دوستم، شروع مى‏كنم از آن تعريف كردن، يا لااقل عيب‏پوشى كردن به حيل و آن عمل اگر چنانچه از دشمن من صادر بشود يكى را چند مى‏كنم و هياهو مى‏كنم. اگر انسان بنشيند و واقعاً بخواهد بفهمد كه خودش چكاره است، بايد اين موازين را ملاحظه كند، اگر يك عمل خوبى صادر شد از يك دشمنى، اين عمل خوب را ستايش كند، ببيند كه همچو هنرى دارد. اگر يك عمل بدى از دسته‏اى صادر شد اين را بد بداند و بگويد بد است. نمى‏گويم كه اسرار مردم را فاش كند، من مى‏گويم پيش خودش، البته اسرار مردم هر چه باشد فاش كردن بر خلاف اسلام است و غيبت و تهمت و همه اينها از مكائرى است كه انسان به آن مبتلا هست، لكن ابتلاى انسان به خودش از همه ابتلاها بالاتر است. شاهد همين است كه من اگر يك امر خيلى برجسته‏اى از يكى صادر شد، من بناى به مناقشه مى‏گذارم كه اين امر شايسته را هر چه بتوانم اين را از ارزش بيندازم و اگر اين امر شايسته از يك دوستى، يك متعلق به خود من صادر شد، بناى بر اين مى‏گذارم كه اين امر شايسته را بيشتر از آن مقدارى كه هست اين را نمايش بدهم. همه اينها زير سر خود من است به خارج هيچ مربوط نيست، دنيا من هستم، اين عالم ملك، اين عالم طبيعت يكى از مخلوقات خداست و اين عالم طبيعت هم جلوه‏اى از جلوه‏هاى خداست. تعلق به اين عالم طبيعت، تعلق به اين دنيا، اين اسباب اين مى‏شود كه انسان را منحط مى‏كند. ممكن است يك كسى به يك تسبيحى آنقدر تعلق داشته باشد كه يك كس ديگرى به يك سلطنت اين تعلق را نداشته باشد، اين اولى بيشتر به دنيا چسبيده است و آن دومى كمتر. سليمان ابن داود هم سلطان بود، سلطانى كه بر همه چيز حكم مى‏كرد، لكن آن سلطنت يك سلطنتى نبود كه دل سلطان را، دل سليمان ابن داود را به خودش جذب كند. رسول اكرم هم رئيس يك ملت بود و فرمانفرماى ملت بود، لكن اين فرمانفرمايى اينطور نبود كه او را جذب كند به خودش. فرمانفرمايى در تحت سيطره او بود، نه او در تحت سيطره فرمانفرمايى. اگر انسان سيطره پيدا بكند به حسب نفس بر خودش و بر همه چيز، اين اهل دنيا ديگر نيست ولو اينكه همه دنيا هم داشته باشد مثل حضرت سليمان و امثال او و اگر اين سيطره نباشد و انسان در اين غفلت كه ما داريم باشد، اين آدم اهل دنيا هست و دنياى دنى پست. دنيا و آخرت، خدا و دنيا، اينها دو چيزى است كه ما وقتى تعلق به او داشتيم عالم ملك مى‏شود دنيا، اين دنياى من است. من وقتى تعلق به اين داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ سيطره بودم، تحت نفوذ رياست‏ها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اينها دنياست و من خودم اسير است، هر چه سعه سلطنت زيادتر

صحيفه نور ج 14 صفحه 18

بشود، اسارت زيادتر مى‏شود، من اسير او هستم و خودم ملتفت نيستم و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنكه انبيا مى‏خواستند كه از تحت اين سيطره نفس بيرون برود، اين اعداء عدو بيرون برود، اين اسارت را، قيد اسارت را از گردن خودش بردارد، اين آدم مى‏شود يك آدمى كه بر همه چيز سيطره دارد و چيزى بر او سيطره ندارد و سيطره‏اى كه بر همه چيز دارد هم در حساب نمى‏آورد، نمى‏بيند او را چيزى و همانطورى كه براى دوستان خودش خير و صلاح مى‏خواهد براى دشمنان خودش هم خير و صلاح مى‏خواهد. انبيا اينطور بودند، انبيا غصه مى‏خوردند براى كفار، غصه مى‏خوردند براى منافقين كه چرا بايد اينها اينطور باشند. انبيا زحمت‏شان اين بود كه اين كفار و منافقين را و اين اشخاص معوج را و اين انسان‏هاى دربند اسارت خود و علائق دنيا هستند و همه مفاسد هم زير سر همين است، اينها را مى‏خواهند آزادشان كنند و اين مأموريت بسيار مشكل بوده است، و اين مأموريت هم عمومى نشد كه بشود، و از اين به بعد هم اين معنا نخواهد شد، اين انسان آدم نمى‏شود تا آخر هم. يك مثل معروفى بود كه مى‏گفتند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشكل. شيخ مارحمه‏الله مى‏فرمود كه: ملا شدن چه مشكل، آدم شدن محال است.

انسان اگر بخواهد حكم بكند به يك مطلبى، تصديق كند در باطن يك مطلبى را، اول برود سراغ خودش، خودش ببيند چكاره است. انسان آن كنار بنشيند و نظرش را به عيوب مردم بيندازد يا محسنات ديگران را عيبجوئى بكند يا بدى‏هاى ديگران را تحسين بكند، خوب اين يك امرى آسان است، انسان وارد هيچ معركه‏اى نمى‏شود، آنهائى كه در سرحدات دارند جنگ مى‏كنند هى اشكال مى‏كند به آنها، وارد هيچ اداره‏اى نمى‏شود، آنهايى كه وارد هستند اشكال مى‏كند، وارد هيچ مركزى كه بايد اصلاح بكند امور را نمى‏شود، اين كنار مى‏نشيند و شروع مى‏كند هى مناقشه كردن و عيب تراشيدن. اين كار آسان هست و خيلى هم رايج شايد باشد اما اگر انسان اول نشست و پيش دل خودش نشست، پيش افكار خودش نشست، ببيند خودش چكاره هست، امتحان كند خودش را، اگر يك پيروزى از دشمن حاصل شد، براى اسلام و به صلاح اسلام بود، ببيند اين خوشحال مى‏شود از اين و تبريك به حسب قلبش مى‏گويد به اين دشمن يا نه بدش مى‏آيد از پيروزى اسلام كه به دست اين واقع شده است، مى‏خواهد اسلام پيروز نباشد كه مبادا اين آدم پيروز بشود. اگر انسان پيش دل خودش بنشيند و فكر اين را بكند كه اگر اين پيروزى كه به دست او حاصل شده بود براى اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقى مى‏كند در قلب من بين اين و او؟ اين اسلامخواه است؟! اين اسلام را مى‏خواهد؟! آن كه اسلام را مى‏خواهد، اگر به دست كافر هم حاصل بشود خوشش مى‏آيد. اگر پيروزى به دست يك كافر براى اسلام حاصل بشود، اين از كافر به ما اينكه كافر است خوشش نمى‏آيد، از آن عملش خوشش مى‏آيد، و از اين به اعتبار اين كه پيروز شده است و اسلام را پيروز كرده خوشش مى‏آيد، و اگر چنانچه كارشكنى از يك نفر آدمى كه دوست او هست، محبت به او دارد اين حاصل بشود يا از خودش حاصل بشود، ببيند در قلبش اين اثرى مى‏گذارد يانه اثر نمى‏گذارد. يك كار خارجى كه در خارج واقع مى‏شود (هركارى مى‏خواهد باشد) انسان وقتى مى‏خواهد قلم دستش بگيرد

صحيفه نور ج 14 صفحه 19

و راجع به اين كار يك چيزى بنويسد يا مى‏خواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به اين مسأله يك مطلبى بگويد قبل از اينكه مى‏رود و اين مسأله را مى‏گويد، ببيند كه آيا اين حب نفس كه تابع او حب به علائق خودش هست، حب به دوستان خودش هست او را همچو كور كرده است كه نمى‏تواند واقعيت را بگويد و واقعيت را فداى خودش مى‏كند يا نه اينطور نيست و فداى خودش نمى‏خواهد بكند چيزى را. آنوقت اگر ديد آنطورى است، بداند كه قلم مال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست، و اگر ديد كه نه، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است، چون خوب است، هر كس بكند اين كار را، تحسين مى‏كند. كار، خود كار را ببيند، صدور كار از فلان، اين است كه انسان را مبتلا مى‏كند. خود كار را وقتى مى‏بيند، نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن، انسان مى‏تواند حكم بكند، مى‏تواند حكم بكند كه مجلس شوراى اسلامى ما، اين مجلس چطور است، مى‏تواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظر بگيرد، يك چيزى كه از مجلس مى‏گذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزى كه از مجلس گذشته است اين چطور است، اينجا مى‏تواند قضاوت كند، براى اينكه اين بسته به افراد نيست اما اگر پاى افراد پيش آمد به مجردى كه پاى افراد پيش مى‏آيد همين معنائى كه قبلاً وقتى كه بدون افراد، بدون توجه به افراد حكم به خوبيش يا بديش كرده بود حالا وقتى كه توجه به افراد كرد عوض مى‏شود، حكم عوض مى‏شود در باطن انسان. اكثراً هم خودشان غفلت دارند يعنى بينش از روى دوستى و بينش از روى عداوت اين يك چيزى است كه در انسان تأثير مى‏گذارد، ممكن است كه اين آدم هم مطلب را خيال كند به اينكه خيلى هم خوب است، اين نفهميده خود مطلب را اين بينشش از باب اينكه از كانال محبت به اين آدم رفته سراغ او، اين بينش، بينش خطاست. از كانال بغض براينكه اين عمل را مى‏كند برود طرف او، اين بينش، بينش خطاست. ما بايد خودمان را اول امتحان كنيم و بعد كه امتحان كنيم، آنوقت برويم سراغ اينكه فلان عمل چطور بوده، فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهائى كه در يك عملى با هم دشمنى دارند، يك عملى كه صادر مى‏شود، مى‏روند سراغ آن جهات ضعفش، جهات قوتش را اصلاً نمى‏گويند، ساكت مى‏شوند، وقتى هم خيلى خوب آدمى باشد جهات قوتش را ساكت مى‏شود، و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شيطانى باشد جهات خوبش هم بد مى‏كند، مى‏رود سراغ اينكه اين جهت خوبش است اين هم بد بود، و اگر چنانچه نظر، نظر ساده باشد يعنى نظر آزاد باشد بالاترين آزادى‏ها اين آزادى از خود است، از حب و بغض است و بالاترين گرفتارى ما همين گرفتارى است گرفتارى حب نفس است، گرفتارى حب جاه است، گرفتارى حب شهرت است، من مى‏خواهم اين عمل از من صادر بشود تا مردم براى من دست بزنند. عمل خوب از يكى صادر شده اين بدش مى‏آيد كه از او صادر شده، اين مى‏خواهد از خودش صادر بشود كه مردم بايستند و براى او هورا بكشند. اگر يك عمل بدى مثلاً صادر شد از او به نظرش مى‏آيد كه نه اين عمل هم بايد برايش چه باشد، براى اينكه خودش كور است از اينكه ببيند حب الشى يعمى و يصم هم آدم را كر مى‏كند هم آدم را كور مى‏كند خوب‏ها را نمى‏بيند، بدها را مى‏بيند، يك جا هم بدها را نمى‏بيند، خوبها را مى‏بيند، اگر آدم فضولى هم باشد كه خوبها را مى‏كشد طرف بدى،

صحيفه نور ج 14 صفحه 20

بدى‏ها را هم مى‏كشد طرف خوبى. با آن كه خوب است هر كار بدى بكند اين دنبال اين است كه اين كار بد را خوبش بكند، با يك كسى كه خوب است هر كار بدى بكند دنبال اين است كه اين كار بد هم بكشد طرف خوبى. اين بر خلاف انسانيت است و برخلاف صراط مستقيمى‏است كه نبى اكرم و همه انبياء بشر براى همين آمده‏اند. اگر موفق بشوند كه اين اسارت را، اين اسارتى كه من در خودم دارم، و هواهاى نفس بر من مسلطند، اگر اين را از بين ببرند موفق شده اند و اگر قدرت بر اين نباشد از باب اينكه هيچ موعظه‏اى تأثير نمى‏كند، هيچ گفته‏اى تأثير نمى‏كند، هيچ نوشته‏اى تأثير نمى‏كند، هيچ استدلالى تأثير نمى‏كند، ادله فلسفى هم در يك همچو موجوداتى كه دلشان بسته است به يك طرف، برهان‏هاى فلسفى هم تأثير نمى‏كند. آنى كه دشمن دارد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را، هر چه برهان هم اقامه بشود كه اين روى اين مبادى - و چيز درست مى‏گويد، آن اين مبادى را همه‏اش اشكال مى‏كند. در يك حديثى است كه اهل جهنم مى‏بينند كه يك خنكى حاصل شد، مى‏پرسند قريب به اين، حالا من نزد يكى نديدم اين را كه چه شد؟ مى‏گويند كه پيغمبر اسلام از اينجا دارد عبور مى‏كند، مى‏گويد ببنديد درها را، ببنديد كه ما عذاب را مى‏خواهيم و اين را نمى‏خواهيم. اين نفسانيت اينطور است و از چيزهائى كه براى انسان به واسطه اين نفسيت پيش مى‏آيد اگر انسان علائقش شديد باشد به دنيا و علائقش شديد باشد به زن و فرزند و مال و حيثيت و رياست و امثال ذلك، از مصيب‏هائى كه هست در اينكه احتمالش هم انسان را ناراحت مى‏كند و كمر انسان را مى‏شكند، اين است كه در آن نزديكى كه مى‏خواهند او را منتقلش كنند به يك عالم ديگرى، برايش كشف مى‏شود كه اين به دست خداى تبارك و تعالى است و اين آدم براى اينكه خدا او را از اين چيزهائى كه حب به او دارد، دارد جدا مى‏كند، دشمن خدا مى‏شود. يكى از محترمين قزوين، ملاهاى خيلى عابد قزوين خداوند رحمتش كند ايشان ظاهراً گفت كه ما رفتيم عيادت يك نفر آدم كه نزديك‏هاى فوتش بود، اين آدم گفت كه آن ظلمى‏را نعوذبالله آن ظلمى را كه خدا به من كرده است به هيچ كس نكرده، من اين بچه‏هايم را چطور تربيت كردم چطور حالا مى‏خواهد مرا ببرد. مسأله اين است آنكه كمر انسان را مى‏شكند اين است كه حب انسان به خودش و حب انسان به رياستش و حب انسان به همه چيزهايى كه موجب حب است، انسان را برساند به آنجائى كه اگر نبى اكرم هم از او بگيرد دشمن او مى‏شود، و آنوقت هم كه مى‏فهمد خدا دارد مى‏گيرد دشمن او مى‏شود. و ما تا اصلاح نكنيم خودمان را، نمى‏توانيم كشور خودمان را اصلاح كنيم. من نمى‏گويم كه اينطور باشيد كه خير، از همه هواهاى نفس بيرون برويد، اين نه براى من و. نه براى شما و نه براى الا من عصمه الله ميسور نيست، لكن ما قدرت داريم كه جلوى زبانمان را بگيريم، نمى‏توانيم بگوئيم زبانمان اختيار ندارد. ما قدرت داريم كه جلوى قلم مان را بگيريم، نمى‏توانيم بگوئيم قلم من اختيار ندارد. ما جلوى زبانمان را، جلوى بيانمان را، جلوى قلم مان را، جلوى عملمان را همه را مى‏توانيم بگيريم، قدرت داريم. اين معنائى كه مى‏توانيم و قدرت داريم و به واسطه او همه مواخذه‏ها و همه گرفتارى‏ها هست هر چه هم انسان حب به يك كسى داشته باشد، يا بغض به يك كسى داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لااقل

صحيفه نور ج 14 صفحه 21

اينقدر قدرت داشته باشد كه در نوشته‏هايش دنبال اين نباشد كه بد از هر جا هست پيدا بشود و او بنويسد، ضعف از هر جا هست پيدا شود و او بنويسد.

ما هر چه داريم از اين ملت است، نبايد مردم را سست بكنيم

ما امروز احتياج به اين داريم كه اين ملت را اميدوار كنيم و دلگرم. ما هر چه داريم از اين ملت هست، ما هر چه داريم از اين ملت است، از اين توده‏هاى عظيم انسان است و ما الان مى‏بينيم كه اينقدر از ما كشته شده است از 15 خرداد بگيريد تا بعد از جنگ، اينها همه را در نظر بياوريد، آنقدر از ما كشته شده است، آنقدر از ما معلول شده است، آنقدر از ما بى‏خانمان شده است، آنقدر از ما آواره شده است براى اينكه اين كشور استقلال پيدا كند، آزادى پيدا بشود در آن، براى اينكه ما ديگر آن گرفتارى‏هاى سابق را نداشته باشيم، يك كشور اسلامى داشته باشيم، يك كشور كه تبع خدا و احكام خدا باشد، داشته باشيم.

ما نبايد حالا كه گرفتار هستيم باز به پيروزى هم نرسيده‏ايم، نبايد اين مردم را سست‏شان بكنيم بيايند مجلس را از اين طرف هى اشكال بكنيم، آنقدر خوبى كه در اين مجلس هست از اولى كه مجلس در اين مملكت پيدا شده تا حالا، يك همچو مجلسى با اين افرادى كه در آن هست، من نمى‏گويم توى مجلس هم فرد غير صالح نيست، ممكن است باشد اما صلحا هستند اينها، اين مجلس را بايد حفظش كرد، و مردم را از اين دلسرد نكرد، هى هر روز راجع به مجلس يك چيزى نوشت و هر روز راجع به عرض مى‏كنم ندانستن مجلس، چى مجلس، چى مجلس. ما امروز احتايج داريم كه اگر چنانچه يك نفر آدمى هم كه جزء كسبه هستند و بسيار هم محترمند، جزء كارگرها هستند و آنها هم بسيار محترمند همه محترمند انشاء الله، نبايد ما يك كارگر را دلسرد بكنيم كه دستش وقتى كه مى‏خواهد به كار برود بلرزد، يك كشاورز را دلسرد كنيم كه وقتى دستش مى‏خواهد براى كشاورزى عمل كند بلرزد و يك وكيل را دلسرد كنيم كه وقتى بخواهد صحبت كند بلرزد يا در سرحدات اشخاصى كه مشغول هستند به خدمت دلسردشان كنيم كه آنها هم دستشان بلرزد، ما بايد همه كوشش كنيم كه اميد ايجاد كنيم در اين ملت كه با اميد است كه مى‏توانند اينها پيروز بشوند، با اميد است كه كشاورز مى‏تواند قدرت كشاورزى را زياد كند و با اميد است كه ارتش و پاسدار مى‏تواند در سرحدات جلوى دشمن را بگيرد. ما كه همه به حسب قولمان دشمن با اسلام نيستيم، ما كه با كشور خودمان دشمن نيستيم، ما كه با مصالح كشور خودمان مخالفت نداريم، ما مى‏خواهيم كه اين كشور و اين اسلام و همه اينها انشاء الله به خواست خدا درست بشوند همه ما اين آرزو را داريم، خوب اگر چنانچه همه ما اين آرزو را داريم، چرا بايد دولت اسلامى را تضعيف كنيم؟ چرا بايد مجلس را تضعيف كنيم؟ چرا بايد ارتش را تضعيف كنيم؟ چرا بايد پاسدار را تضعيف كنيم؟ مگر اينها همه اشخاصى نيستند كه دارند براى اين ملت خدمت مى‏كنند؟ خوب همه اينها خدمتگزارند، از آن رئيس جمهور گرفته است تا من طلبه، و همه ارگان‏هائى كه بعد هستند، الان مشغول خدمت هستند. نظرها را نظرهاى بدبينى نكنيد و

صحيفه نور ج 14 صفحه 22

حب و بغض در دل شما آنجور نباشد كه به خلاف واقع حكم كنيد و بنويسيد و بگوئيد. آنچه كه هست بگوئيد، البته نه، من نمى‏گويم تأييد كنيد و فحشا را چيز بكنيد، اين خلاف شرع هست و از گناهان كبيره هست اين، لكن براى موعظه، براى بيدار كردن، نقاط ضعف را بگوئيد، لكن به آرامى، نه اينكه آن كسى كه مى‏شنود كه از قلم شما چه بيرون آمده بدتر كند مطلب را. اگر شما يك مطلبى را بگوئيد كه غرض آلود باشد و به كسى بر بخورد، آن آدم هم آنطور مهذب نيست كه اين را غمض عين بكند، آن هم مطلبى را مى‏گويد غرض‏آلود، يك مقدار بالاتر، آن يك مقدار بالاتر مى‏رود اينكه مقابلش ايستاده است فردا يك مقدار از او بالاتر مى‏رود. ما اگر بخواهيم كه واقعاً كشور خودمان يك كشورى باشد كه براى خودمان باشد، ديگران نتوانند به او تسلط پيدا كنند حالا بايد همه قشرهائى كه هستند، با هم دست به دست هم بدهند، دست بردارند از اين حب و بغض‏هائى كه اساسش هم همان حب نفس است، يك مقدار حب نفس را كنترلش كنند، نمى‏توانند خارجش كنند كمش كنند، موقتاً كمش كنند تا اين پيروزى حاصل بشود، موقتاً جلوى قلم‏ها را بگيرند، و اگر مى‏خواهند نصيحت كنند، نصيحت باشد، نصيحت را آدم ممكن است قبول كند، اما تندگوئى را همان آدمى هم كه هر چه باشد تندگوئى را نمى‏تواند تحمل كند. ما بايد از اين بزرگان چيز ياد بگيريم، خوب مالك اشتر را كه قصه‏اش را شنيده‏ايد كه فحش به او دادند و بعد كه آن مر فهميد كه اين مالك اشتر بود رفت دنبالش، ايشان مسجد رفته بود و مشغول نماز بود و رفت عذرخواهى كرد، كفت من نيامدم اينطور نقل مى‏كنند در مسجد الا اينكه براى توطلب مغفرت كنم. ببينيد چطور تربيت مى‏كند. يك همچو امرى چطور تربيت مى‏كند. يك كسى به خواجه، خواجه نصيرالدين رضوان الله عليه، خواجه كاغذى مى‏گويند نوشته بود، و مسائلى و در ضمن او جسارت كرده بود به ايشان و اسم كلب روى ايشان گذاشته بود، ايشان جواب وقتى كه نوشتند از قرارى كه نقل مى‏شود مسائلى كه او اشكال داشت يكى يكى به طور حكيمانه رفع كرده بودند تا رسيده بود به اينجائى كه به ايشان گفته بود تو سگ هستى، ايشان گفته بود كه نه، من اوصاف و خواص و آثار من با اوصاف و خواص و آثار كلب دو تاست، كلب فلان صفت را دارد من آن صفت را ندارم، من فلان صفت را دارم او ندارد.

حكيمانه اينطورى حل كرده بود قضيه را، خوب اگر خواجه هم يك كاغذ نوشته بود به اينكه نه، تو سگى و پدرت هم سگ است فردا يك كاغذى دريافت مى‏كرد او سه تا چيز رويش گذاشته بود. وقتى ما بتوانيم با زبان نرم، با نصيحت، با قول سالم بدون نيش، بدن اظهار غرض مردم را اصلاح كنيم، دوستان خودمان را زياد كنيم، براى خدا همين معنا باشد خوب چه ادعائى هست كه آدم با قلم خودش به ضد خودش عمل كند. خيلى‏ها خيال مى‏كنند كه اين حرفى كه من مى‏زنم ضد فلان است و سركوب مى‏شود فلان، لكن اول خودش سركوب مى‏شود. اينها توجهى به اين معنا ندارند اول وقتى كه يك همچو شد كه ديدند قلم، قلم آلوده است، اين مورد نفرت واقع مى‏شود. چه ادعائى دارد انسان كه مى‏تواند يك انسانى را دعوت به خير بكند با زبان ملايم، با قلم ملايم، با نصيحت، با دوستى او را به راه راست ببرد آنطور كه انبيا مى‏كردند انبيا بنايشان بر اين بود كه دست به شمشير نبرند الا براى آنها

صحيفه نور ج 14 صفحه 23

كه علاجى ندارند جز شمشيرو فاسد مى‏كنند جامعه را، آن كه فاسد مى‏كند جامعه را و دست از فسادش برنخواهد داشت او را بايد از جامعه جدا كرد و يك غده سرطانى است كه جامعه را فاسد مى‏كند جنگ انبيا مثل يك طبيبى بودند، آنها كه مى‏خواستند اصلاح كنند جامعه را. اگر يك طبيبى آمد و غده سرطانى را، چاقو را در آورد و شكم را پاره كرد و غده سرطانى را در آورد، شما فرياد مى‏زنيد كه شكم مردم را پاره كردى، جانى هستى؟ نه، احترامش مى‏كنيد و اجر هم به او مى‏دهيد و دستش را هم فرض كنيد مى‏بوسيد و خيلى هم خوشحال مى‏شويد براى اينكه اين شكم را پاره كرده، اما براى در آوردن غده سرطانى كه اين را به هلاكت مى‏رساند. انبيا اينطور بودند. انبيا در عين حالى كه خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد: كه چرا اينقدر خودت را به زحمت مى‏اندازى، چرا اينقدر خودت را مى‏خواهى بكشى كه اينها ايمان نمى‏آورند، آنقدر عاطفه داشته است و آنقدر دلش مى‏خواسته است كه مردم صالح بشوند، خوب بشوند، لكن وقتى كه مى‏ديد كه فلان جمعيت اگر باشند مردم را به فساد مى‏كشند شمشير او همان چاقوى طبيب است، او طبيب عالم است و طبيب جامعه است و جامعه را بايد با حسن نيتى كه دارد اصلاح بكند. شمشير على ابن ابيطالب ضربه‏اش مى‏فرمايد كه از عبادت جن و انس هم بالاتر است، براى اينكه اصلاح است، ضربه اصلاحى است، ضربه افسادى نيست. اگر قلم‏هاى ما و زبان‏هاى ما هم اينطورى بشود كه واقعاً بخواهيم اين جامعه پيش ببرد، اين مملكت اصلاح بشود و در حالى كه ما همه گرفتار هستيم، لااقل از اين گرفتارى قلم ما، مردم بيرون بيايند، آخر اين گرفتارى گرفتارى زيادى است. اگر بخواهيم جامعه را اصلاح بكنيم بايد يك قدرى فكر بكنيم كه حالا خوب است كه ما قلم‏ها را يك قدرى غلاف كنيم و يك قدرى مردم را نصيحت كنيم، اگر قلم مى‏گويم قلم‏مان اصلاحى باشد، دنبال اين نرويم هى عيب پيدا كنيم و هى بنويسيم، شما كه اين عيب را پيدا كرديد و نوشتيد حريف شما هم همين يك عيب ديگرى براى شما مى‏تراشد فردا زياد ترش مى‏كند. آن يكى هم همين طور، همين طور تا آخر. اگر يك كسى بايستد سر اين كوچه فحش بدهد به يك نفر آدم اگر آن آدم رد شد و رفت، يا خير، آمد و گفت نه شما اين مطلبى كه گفتيد آنطور نبوده من نكردم اين كار را، فلان، تمام مى‏شود، اصلاح مى‏شود آن و اما اگر او هم بخواهد شايد يك فحش ديگرى داد اين فحش دوم دوباره زيادترش مى‏شود. بايد يك فكرى همه بكنند آنهائى كه اهل فكرند، اهل قلمند، آنهائى كه صالحند، اين صلحا بايد بنشينند و در صدد اين باشند كه اميد بدهند به اين جامعه، اين مردم احتياج به اميد دارند، ديگران دارند اينها را نااميد مى‏كنند، ديگران مى‏گويند كه همه به هم ريختند اصلاً مملكتى نيست اينجا، مائى كه بايد همه كوشش كنيم به اينكه نخير نظامى هست اينجا و اين نظامى است كه بهتر از نظام‏هاى ديگرى است. كجا سراغ داريد شما يك نظامى را كه يك نفر بقال هم آزاد بشود به اينكه به يك رئيس جمهور هر چه مى‏خواهد بگويد، به نخست وزير هر مى‏خواهد بگويد، به رئيس مجلس هر چه مى‏خواهد بگويد، كجا شما همچو چيزى را داريد؟ خوب شما سران ممالك ديگر را هم ببينيد، كارهاى آنها را هم ببينيد، معامله آنها را با ملت ببينيد، معامله اينها را با ملت. وقتى اينطور باشد، چرا ما با قلم‏هايمان اينها را به هم بيندازيم؟ چرا زياد كينم؟ اگر فرض كنيد

صحيفه نور ج 14 صفحه 24

يك كدورتى - فرض كنيد - بين دو طايفه باشد خوب ما بايد دنبال اين برويم كه اصلاح كنيم اين را با قلم مان، با گفتارمان، اجتماع كنيم، با هم باشيم، برادريم، همه مى‏خواهند كه اين مملكت اصلاح بشود. اگر با قلم ما، با قدم ما، گفتار ما، خداى نخواسته يك آسيبى به اين مملكت برسد، يك آسيبى به اين جمهورى اسلامى برسد، در خارج بگويند اينها نمى‏توانند اداره بكنند، خودمان هم دامن بزنيم به اين. چرا بايد ما به واسطه يك بغضى كه با يك شخصى يا با يك جمعى داريم، در دنيا يك طورى بگوئيم كه دنيا به جمهورى اسلامى بدبين بشود؟ جمهورى اسلامى را خودتان كه مى‏خواهيد آن را، يك كارى بكنيد كه دنيا لااقل اينطور كه دارند خودشان تبليغ مى‏كنند، ديگر دست ما هم دنبال تبليغ نباشد، به حرف‏هاى ما هم استشهاد نكنند آنها. بايد توجه به اين مسائل داشت، انسان خيلى گرفتار است انسان خداوند ما را از اين گرفتارى‏ها نجات بدهد و خداوند ما را از شر خودمان نجات بدهد.

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها