پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 2:14 AM
بيانات امام خمينى در جمع عشاير استان آذربايجان شرقى و كاركنان اداره دارائى كرمان
محمدرضا و آمريكا مانع بودند از اينكه نيروهاى انسانى ما رشد بكنند
بسم الله الرحمن الرحيم
من از همه آقايان و خواهرها تشكر مىكنم كه از راههاى دور آمدهاند زحمت كشيدهاند و در اين اطاق محقر با ما ملاقات كردهاند تا اينكه بعضى مطالب كه حالا بايد تنبه بدهم و مكررا در همه جلساتى كه شده است عرض كردم حالا هم عرض مىكنم. مقصد ما از اين نهضت دو چيز بود كه يكى از آن اصلى و يكى فرعى، يكى مقدمه و يكى هم مقصد. مقدمه اين بود كه يك گروهها، يك اشخاص، اشخاص وابسته، اينها مانع بودند از اينكه اين مملكت سروسامان پيدا بكند. كه در راس آنها از داخلىها محمدرضا بود و از خارج هم آمريكا، ديگران هم بودند لكن اين دو تا بيشتر، اينها مانع بودند از اينكه نيروهاى انسانى ما رشد بكنند، اينها نمىگذاشتند كه فرهنگ ما يك فرهنگ صحيح باشد (آنها با نقشه و اين هم كه بى چون و چرا سرسپردگى داشت با آنها، هر چه آنها مىگفتند عمل مىكرد) و نگذارند به اينكه اين مملكت يك سر و سامانى خودش داشته باشد. مقصد آنها اين بود كه اينجا را يك بازارى براى آمريكا درست كنند و همه چيزش وابسته به آنجا باشد و اين آدم هم از باب اينكه مىخواست خودش را حفظ كند و مىديد كه حفظش به اين است كه تبعيت كند از آنها، بى چون و چرا تسليم آنها بود.
رمز پيروزى ما وحدت كلمه قشرهاى مختلف و ايمان بود
الحمدلله اين مقدمه كه عبارت از برداشتن مانع از سر راه ملت بود با زحمت ملت، همراهى همه قشرها اين انجام گرفت و در اين دو چيز موثر بود، در اين پيروزى كه نصيب ملت ما شد دو چيز موثر بود، يكى كه از همه چيز بالاتر است اينكه مقصد همه مقصد الهى بود، انگيزه اسلام بود. مىديديم كه در شعارهايشان، در فريادهايشان شعارهاى اسلامى بود، فريادهاى الله اكبر . مقصد اين بود كه آنها را كه مخالف اسلام مىدانستند بروند كنار و بعد از آن انشاء الله آن مقصد حقيقى كه آن مقدمه اين است تحقق پيدا بكند. پس يك جهت، جهت اين بود كه همهتان فريادتان اين بود كه ما اسلام را مىخواهيم و شاهنشاهى و اينها را نمىخواهيم. جهت ديگرش هم كه به تبع آن آمده بود وحدت همه قشرها بود يعنى ملت سرتاسر اين كشور بپا خاستند و با هم مقاصد خودشان را
كنار گذاشتند مطالبى كه مال شخص بود كنار گذاشتند و همه به يك مقصد متوجه شدند. پس رمز پيروزى ما وحدت كلمه قشرهاى مختلف و ايمان بود، ايمان به خداى تبارك و تعالى. با اين رمز شما پيروز شديد و پيروزيى كه معجزهآسا بود، نه پيروزى يك پيروزى آسانى، يك پيروزى كه بشود حساب كرد، يعنى پيروزيى بود كه جز با اراده خداى تبارك و تعالى هيچ امكان تحقق نداشت.
مخالفين ما و شما، دشمنهاى ملت همه جور ابزار جنگى در دستشان بود، قدرت در دستشان بود، تانكها دست آنها، توپها دست آنها، مسلسلها دست آنها و نظامىها هم دست آنها، همه چيز دستشان بود، از آن طرف پشتيبانى همه جانبه هم از آنها مىشد. آمريكا، شوروى، انگلستان، همه پشتيبانى مىكردند، بلكه دولتهاى اسلامى، دولتهاى اسلامى هم پشتيبانى مىكردند. تمام ابزار جنگى كه آنها داشتند و تمام پشتيبانىهاى ابر قدرتها و قدرتهاى بعدى، اينها همه بودند لكن بايد بگويم خداى تبارك و تعالى همه حربهها را كند كرد يعنى اينها مىتوانستند كه در يك روز با اين قوههائى كه دارند سركوب كنند ملت را، تهران را به خاك و خون بكشند، مىتوانستند لكن حربههايشان كند شد يعنى خدا خواست كه سران اينها خوف در دلشان افتد. تتمه آنها هم يك دستهشان كه ايمان داشتند ملحق شدند به ملت، يك دسته ديگر هم مىترسيدند خداوند گاهى اسلام را با همين نصر، به رعب نصرت مىداده اسلام را در صدر اسلام به اينكه دشمنها را ترساندند. از يك گروه كم، دشمنهاى داراى همه ساز و برگها مىترسيدند. اين ترس اسباب آن مىشد كه شكست بخورند. اينها اگر نترسيده بودند، اگر خداوند تبارك و تعالى در دل اينها آن ترس را نينداخته بود، ممكن بود كه در يك روز همه ما را از بين ببرند، برايشان امكان داشت لكن همچو شد كه استعمال اسلحه نتوانستند بكنند، يعنى هيچ بمباران نكردند اينها، تهران را اينها مىتوانستند بكنند، امر هم گاهى كرده بودند بالائىها، پائينىها نشنيدند امرشان را. اين يك نصرتى بود كه خدا به ما داد كه ما كه هيچ نداشتيم يعنى نه نظامى بوديم و نه ملت ما نظامى بود، كه اينها مشق نظامى نكرده بودند، اينها مدرسه نظام نرفته بودند و هيچ ابزار جنگى هم نداشتيم، هر چه بود دست دشمن بود، هم نظام را آنها داشتند و قدرت نظامى داشتند، تحصيلات نظامى داشتند و اينها و ما نداشتيم و هم همه ابزار دست آنها بود و ما نداشتيم. مىتوانستند اينها آب و برق را از تهران يا از شهرستانها ببرند، شما را در تشنگى بگذارند. خداوند منصرفشان كرد، كارى كرد خدا كه آن چيزهائى كه، حربههائى كه دست آنها بود استعمال نتوانستند بكنند، حالا از خوف بود، انصراف بود، هر چه بود اين پيروزى شما مهمش اين معنا بود كه دشمن را يا به خوف يا به انصراف از كار انداخته بود. و لهذا در آن شبى كه اينها بنا بود كه، بنا داشتند كه كودتا كنند، همان شبهاى آخرى كه ما در تهران بوديم و اينها مىخواستند كودتا كنند و بعدها ما فهميديم، همان وقت كه اعلام حكومت نظامى در روز كردند كه حكومت نظامى روز هم بايد مردم بيرون نيايند بعد ما فهميديم كه اينها بناى بر اين داشتند كه حكومت نظامى بكنند در روز و تانكها و توپها همه را بياورند مستقر كنند در خيابانها و شب وارد بشوند و همه اشخاصى كه احتمال مىدادند كه با آنها مخالف باشند بكشند. خدا اين را هم خنثى كرد به اينكه يك جورى شد كه مردم اطاعت
نكردند و روز هم بيرون آمدند، همه ريختند بيرون اينها يك چيزهايى بود كه با دست غيب انجام گرفت و شما را پيروز كرد.
ما الان در بين راه هستيم يعنى - مانع - را برداشتيم مانع ديگر اينها، اين ريشههاى گنديده نمىتوانند ديگر مانع بشوند. مانع از سر راه برداشته شده است لكن حالا ساختن مىخواهد و پاكسازى مىخواهد. من مىدانم كه نه در ادارات طرف شما، نه ادارات طرف آن آقايان، همه جا الان يك مخلوطى از صحيح هست. الان مملكت ما يك مخلوطى هست از اشخاص صحيح و اشخاصى كه صحيح و غير صحيح نيستند لكن خودشان را به صحت زدهاند. پيشتر كه آن ورق بوده است دنبال او بودهاند، حالا كه ديدهاند قدرت اين طرف است حالا آمدهاند به اين صورت در آمدهاند. اين معلوم است كه الان يك مملكت مخلوطى الان دست ما هست و انشاء الله اين كار درست خواهد شد. اين مساله طرحش انشاء الله ريخته مىشود كه تصفيه عمومى بشوند اما يك قدرى، يك قدرى بايد صبر كرد. يعنى ما الان يك قانونى نداريم كه مملكتمان يك قانون رسمى، البته قانون ما اسلام است لكن به حسب رسميات دنيا خوب، يك چيزى هم بايد نوشته شود بر همان اساس اسلام. يك رئيس جمهور نداريم ما الان، يك مجلس شوراى ملى نداريم الان. اينها را بايد انشاء الله درست بكنيم و آن طرح هم كه بايد در همه قشرها طورى بشود كه اشخاص صالح مشغول كار باشند، اشخاصى هم كه ناصالح بودهاند و حالا ديگر صالح شدند و يا فرض كنيد توبه كردهاند آنها هم باشند و در هر جا كسانى كه كارشكنى مىكنند و موذى هستند و ناصالح هستند و توبه هم نمىكنند و قابل اين حرفها نيستند آنها كنار بروند يا اگر مجرم هستند به جرمشان رسيدگى بشود. اينها البته بايد بشود لكن يك قدرى بايد به تدريج بشود. مهم اين است كه شما اين دو تا خاصيتى كه شما را تا اينجا آورده حفظش كنيد يعنى همانطورى كه در وقت انقلاب هيچ يك از شما آنوقت كه مىآمديد به توى خيابانها و مىرفتيد به پشت بامها و مىرفتيد جلوى توپ و تانكها، هيچ كدام به فكر اين نبوديد كه مثلاً فرض كنيد اگر اهل اداره هستيد حقوقتان كم است، هيچ ابدا اين مطرح نبود آن روز، اگر اهل مثلاً زراعت هستيد، زراعتتان امسال خشك شده است يا خوب نيست اين در آن حال هيچ كس به فكر اين مسائل نبود، همه يك فكر داشتند و آن اينكه اين دشمن بايد برود و به جاى او يك مملكت، يك كشور اسلامى صحيح باشد. بعد از هر انقلابى اين امور كم كم رو به ضعف مىرود لكن بايد بعد از انقلاب رو به ضعف برود. ما حالا در حال انقلاب هستيم يعنى ما الان همانطورى كه در اول محتاج بوديم به اينكه هم شعار بدهيم و هم راهپيمائى كنيم و هم اعتصاب كنيم و همه كارهايى را كه بايد بكنيم حالا هم باز بايد در مواقعى كه لازم است براى اينكه نهضت را ما به پيش ببريم آن مسائل باز هر وقت لازم شد بكنيم
اگر كشور شما يك كشور اسلامى شد هيچ خوفى به دلتان راه ندهيد
نگذاريم اين انقلابى كه حاصل شده و اين نهضتى كه حاصل شده و آن چيزى كه ما را پيروز كرده، نگذاريم سست بشود. اين توجه به مقصد كه عبارت از اين است كه اسلام بايد در اين مملكت
حكمفرما باشد، اين بايد در ذهن ما تا آخر باشد. تا آخر، همانطورى كه تا آخر ماانشاء الله مسلم هستيم، تا آخر هم طرز ما و طرح ما اين باشد كه بايد اين مملكت، مملكت اسلامى باشد، اين وزارتخانهها بايد اسلامى باشد، اين ادارات بايد اسلامى باشد، اين بازار بايد اسلامى باشد، اين كشاورزى و نمىدانم كارگرى و همه اينها بايداسلامى باشد. و اگر اسلامى باشند از هيچ نبايد بترسيد. اگر مملكت شما، اگر كشور شما يك كشور اسلامى شد هيچ خوفى به دلتان راه ندهيد براى اينكه اسلام غمخوار همه است اسلام غمخوار بشر است، نه همين غمخوار شما. اسلام آمده است روى غمخواريى كه به بشر دارد اينكه بشر را از اين اعوجاجها و از اين انحرافها و از اين امورى كه براى خود بشر تباهى مىآورد نجات بدهد، براى نجات ملتها، همه ملتها. پيغمبر اسلام غصه مىخوردند براى مردم، براى كفار كه اينها چرا مسلمان نمىشوند، چرا اينها هدايت نمىشوند. اسلام را از آن نترسيد و اگر اسلام تحقق پيدا بكند همه آمال و آرزوى همه شماها در اينجا و در آنجا، نه فقط اينجا، آنجا هم هست، هم اينجا و هم آنجا، همه اينها تحقق پيدا مىكند. اسلام همه ترقيات و همه صنعتها را قبول دارد، با تباهىها مخالف است، با آن چيزهائى كه تباه مىكند جوانهاى ما را، مملكت ما را، با آنها مخالف است اما با همه ترقيات، همه تمدنها موافق است. اسلام وابستگى شما را و ما خودمان را به ديگران منكر است، مىگويد نبايد صنعت ما وابسته باشد، نبايد زراعت ما وابسته باشد، نبايد ادارات ما وابسته باشد، نبايد اقتصاد ما وابسته باشد، نبايد فرهنگ ما وابسته به غير باشد، نبايد مستشارها بيايند ما را اداره كنند. خودمان، ما خودمان را اداره مىكنيم. نبايد نظام ما را مستشارهاى آمريكائى بيايند درست بكنند. آنها كه نمىخواهند درست بكنند، آنها مىخواهند خراب بكنند. مستشارهاى آمريكا نمىخواهند كه ما را تعليم بدهند مىخواهند نگذارند ما تعليم بگيريم، ما را متوقف كنند، دانشگاههاى ما را نمىگذارند كه درست طورى كه بايد، اداره بشود. دانشگاه وابسته است، دانشگاه وابسته شد بايد تا آخر همين باشد كه هى دستش در از باشد. وابستگى فكرى را بيرون بياوريم، خودمان را از وابستگى فكرى بيرون بياوريم كه فكرهايمان اين نباشد كه ما چيزى خودمان نداريم، هر چه هست آنجاست. اين معنا كه با تبليغات به ما تحميل شده است، تبليغات دامنه دارى كه در چند قرن كردند و اخيرا زياد شده است، به ما تحميل شده است كه خودتان هيچ چيز نيستيد و هر چه هست آن شرق و غرب است. به جوانهاى ما اين را تحميل كردند. اين جوانهاى ما، اين جوانهاى گول خورده ما خودشان را گم كردند. الان خودشان، خودشان نيستند مغز اينها شده يك مغز يا شرقى يا يك مغز غربى، بيش از اين نمىتوانند ادارك كنند، نمىتوانند بفهمند كه ما هم خودمان كشورى هستيم، ما هم خودمان بايد استقلالى داشته باشيم و ما خودمان هم فرهنگى بايد داشته باشيم و فرهنگ ما فرهنگ غنى است، نمىتوانند اينها ادارك كنند و اين براى اين است كه اينقدر، از بچه اينقدرى كه توى جامعه آمده است و در ظرف اين پنجاه سال و پنجاه و چند سالى كه ما شاهدش بوديم اين بچه كوچك تا آن آخر تمام تعليم و تربيت، تعليم و تربيت فرهنگ خارجى بوده، فرهنگ از خودمان نبوده است تعليم و تربيت اين بوده، وابستگى بوده. مغزهاى اين بچههاى ما را از كوچكى وابسته تربيت كردهاند تا رسيدهاند به جوانها كه حالا
مىبينيد كه همين جوانها نمىتوانند تفكر كنند كه ماخودمان آدميم، مىگويند حتما بايد يا وابسته به مثلاً فلان مملكت باشيم يا وابسته به فلان مملكت.
شما روشنفكرها رشد نداريد كه نمىتوانيد اسلام را ادراك كنيد
اول چيزى كه بر ملت لازم است و بر دانشگاهها لازم است و بر دانشكدهها لازم است و بر همه ملت لازم است اين است كه اين مغزى كه حالا شده است يك مغز اروپائى يا يك مغز شرقى، اين مغز را بر مىدارند يك مغز انسان خودمانى، انسانى ايرانى اسلامى، همانطور كه آنها شستشو كردند مغزهاى ما را، مغزهاى بچههاى ما را و به جاى مغز خودشان مغز ديگرى را نشاندند، ما هم حالا عكس العمل نشان بدهيم و شستشو كنيم مغز خودمان و بچههاى خودمان را و يك مغز اسلامى - انسانى جايش بنشانيم تا از اين وابستگى فرهنگى و وابستگى فكرى بيرون بيائيم. اگر ما از وابستگى فكرى بيرون بيائيم، همه وابستگىها تمام مىشود. اينكه ما وابسته شديم، در اقتصاد وابسته هستيم، در عرض مىكنم كه فرهنگ وابسته هستيم، در همه چيز وابسته هستيم مبدا اين همين است كه در فكر وابسته هستيم. فكرمان نمىتواند بكشد اين را كه ما خودمان هم فرهنگ داريم، خودمان هم فرهنگمان غنى است، خودمان هم همه چيز داريم، يك مملكت غنى ما داريم، يك مملكتى داريم كه براى صدو پنجاه ميليون جمعيت مهياست كه اداره بكند. مع الاسف ماسى و چند ميليون هستيم و زندگيمان تباه و اين طورى است براى اينكه آنها كشاندند به اينطور، آنها مىخواستند نگذارند كه شما استفاده فرهنگى خودتان را بكنيد، استفاده اقتصادى خودتان را بكنيد. همه چيزمان را به هم زدند تا اينكه دست ما هميشه دراز باشد، يك دستمان طرف آمريكا دراز باشد، يك دستمان طرف شوروى دراز باشد، از اين بخواهيم و از آن بخواهيم. همه هستى ما را آنها ببرند و ما نفهميم، بلكه بسيارى از ما به اينكه دست آنها حالا كوتاه شده ناراحت بشوند، حتى از آنهائى كه مدعى روشنفكرى هستند. اين براى اين است كه فكر اين روشنفكر (همه را نمىگويم، بسياريشان) فكر اين الان ديگر فكر يك انسان شرقى نيست، فكر يك انسان اروپائى است. مغزش اين است، قلمش، قلم اروپائى است. اين نمىتواند يك كسى كه فكرش اروپائى است، فكر بكند كه ما خودمان هم يك چيزى هستيم، ما خودمان آدم هستيم. از خود آدميت خودمان را اينها منكرند، مى گويند ما، ما چيزى نيستيم، ما نرسيديم باز با آنجا. كجا نرسيديد؟ ما باز قابل اين نيستيم كه آزادى داشته باشيم اين منطق شاه بود. اخيرا هم كارتر مىگفت زود بوده است كه به اينها آزادى دادهاند. او خيال مىكرد اصلاً آزادى - كه دادهاند تا زود بوده است و آزادى زياد دادهاند. اينهمه مردم فرياد مىكردند كه آقا به ما آزادى بدهيد، آن مرديكه مىگفت كه آزادى زياد به اينها دادهاند كه اينطور شدهاند، وقت اين نبود كه به اينها آزادى بدهند. خود اينها مىگفتند كه باز حالا نشده وقت اين، اصلاً ايرانى رشد ندارد كه يك كسى را تعيين كند براى وكالت. اين منطق است، منطق حالاست كه باز ايرانىها رشد ندارند، خودشان نمىتوانند سرنوشت خودشان را تعيين بكنند. چطور ايرانىها رشد ندارند در صورتى كه دشمنان خودشان را، ابر قدرتها را، همين زنها و همين
مردها ريختند و مثل زباله بيرون كردند از ايران؟ چطور اينها رشد ندارند؟ شما رشد نداريد كه رشد اينها را نمىتوانيد ادراك كنيد. شما رشد نداريد كه نمىتوانيد اسلام را ادراك كنيد كه اسلام بود كه زن و مرد را ريخت توى خيابان و مقابل تانك و توپ و آنهمه قدرت و همه را ريخت توى جهنم فرستاد. شماها رشد نداريد كه نمىتوانيد بفهميد اين را، نه اينكه ملت ما رشد ندارد. ملت ما خيلى هم رشد دارد، خيلى هم ادارك دارد، خوب هم مىفهمد. ملت ما اگر رشد نداشت اينقدر تظاهر مىكرد براى يك پيرمرد هفتاد و چند ساله كه خدمتگزار او بود؟ اين رشد است، اين ادراك اين است كه آن كسى كه خدمتگزار است بايد به او ارج گذاشت، بايد از او تقدير كرد. آقاى طالقانى را كه شما از او تقدير كرديد براى اينكه يك عالم عامل، يك عالمى كه به درد مردم مىرسيد، نه يك روشنفكر و نه يك آدم، يك شخص مثلاً دموكرات. مردم دموكرات نمىدانند چى است آنها هم كه مىدانند، مىفهمند كه غلط است. اين به عنوان اينكه يك عالمى بود كه به درد مردم مىرسيد، رنج كشيده بود براى اين مردم، حبس رفته بود براى اين مردم، خدمت كرده بود به اين مردم، رشد مردم اقتضا مىكرد كه از اين احترام كنند. حالا نويسندهها هر چه مىخواهند بگويند، مردم با آن رشد خودشان ريختند به خيابانها و به سر وسينه خودشان زدند و گفتند كه اين عالم و اين نايب پيغمبر مااز دنيا رفته است حالا روشنفكر هر چه مىخواهد بنشيند بگويد كه اين چون مثلاً در فلان جبهه بود و چون در فلان مردم آن جبهه را اصلاً نمىشناسند تا اين در آن جبهه چون بود از اين جهت احترام كردند. مردم اينقدر توى سر خودشان زدند، خوب، رئيس آن جبههها بميرند ببينيم كه هيچ كس فاتحه مىخواند برايشان. اين براى اسلام بود. مردم هياهوشان براى خداست. اينهمه خون دادند مردم براى اين بود كه مثلاً در ايران فقط چه چيز ارزان بشود؟! چه چيز گران بشود؟! براى خدا مردم اين خون را مىدهند. مگر عقلشان را شيطان برده است كه بيخودى خون خودشان را بدهند. آنها براى خداست. همانطورى كه انبيا براى خدا زحمت مىكشيدند، ملت ما براى خدا، شهادت مىخواهند ملت ما.ملت ما مىآيند مىگويند دعا كنيد كه ما شهيد بشويم براى اينكه شهادت را فوز مىدانند. شهادت را همانطورى كه اسلام فرموده است كه كسى كه شهيد مىشود در آنجا چه خواهد بود، چه خواهد بود. اينها رشد دارند. خيال نكنند اين آقايانى كه چهار روز رفتند به نمىدانم خارج و معلوم هم نيست كه درس خوانده باشند رشد مال آنهاست. و اين ملت ما با آن صراحت ذاتى خودشان، با آن روشنى فكر خودشان، با آنكه وابسته نشده اين افكارشان به افكار غير و غرب، با همان تز، با همان وضع دارند پيش مىروند و فكر مىكنند و باهمان وضع وكيل تعيين مىكنند و با همان وضع بعد رئيس جمهور تعيين مىكنند و با همان وضع باز وكلاى داراالشورى تعيين مىكنند. حالا اين نويسندهها هر چه دلشان بخواهند بگويند. ديگر جاى اينها نيست توى اين مملكت مگر خودشان را اصلاًح كنند. اگر اينها برگردند، پيوند پيدا كنند به همين توده مردم، به همين توده زحمتكش و به همين توده بازارى و فرهنگى و عرض بكنم كه جاهاى ديگرى و دبستانى و بعد دبيرستانى و فرهنگستانى و همه اينها و اين چيزها، اگر اتصال به اينها پيدا بكنند، آنها هم مثل ساير برادرها بر حسب مقاماتى كه دارند از اين فرهنگ استفاده مىكنند و
از اين مملكت استفاده مىكنند و برادر با هم هستند. اما اگر هى بگويند ملت ما حالا نمىشود، حالا نرسيدهاند به آنجائى كه آزاد بشوند، حالا نرسيدهاند به آنجائى كه مثلاً وكيل تعيين بكنند، اينها محتاج به قيماند، اين همان حرفى است كه از خدا مىخواهد آمريكا كه نويسندههاى ما بگويند مملكت ما احتياج به قيم دارد، قيمشان چه كسى بايد باشد؟ مستشارهاى آمريكائى؟ نمىفهمند اينها كه دارند چه مىكنند، توهين مىكنند، اهانت مىكنند به يك ملت رشيدى كه با رشد خودش كارها را به اينجا رسانده و به آخر هم مىرساند. اينها باز ادراك نكردهاند كه اين ملت چى هست و چكاره است. من اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالى همانطور كه به شما توفيق داد كه تا اينجا آمديد و موانع رفع شدهاند، ديگر احتمال اينكه اعليحضرت آريامهر تشريف بياورند به اينجا، اين نيست و احتمال اينكه آمريكا دوباره بيايد و بخواهد به ما حكومت كند اين هم ديگر نيست، تمام شد.
من اميدوارم كه همين طور كه موانع را رفع كرديد اين پاكسازىها و اين تصفيهها و اين سازندگىها همه با قدرت خودتان، آقايان عشاير كه در مرز هستند و در آنجا هستند با قدرت خودشان و عرض مىكنم كه جوانهاى رشيد، خودشان از مرزهاى خودشان پاسدارى كنند. همه، همه ما هم از شما اطاعت مىكنيم، من هم مطيع شما هستم اما همه مطيع خدا، همه ما مطيع خدا. خدا از شما مىخواهد كه مرزهائى كه آنجا هست و حالا ژاندارمرى خيلى قوى نيست در آنجا يا ارتش خيلى قوى نيست در آنجا، لكن جوانهاى شما قوى هستند، اى عشاير! شما آن سرحدات را حفظ بكنيد نگذاريد اين اشخاص از خارج بيايند اسلحه بدهند يك وقت خداى نخواسته يك غائلهاى آنجا هم پيدا بشود. خودتان حفظ بكنيد، كمك كنيد به دولت و همين طور شما آقايان هر جا هستيد كمك كنيد به اين نهضت، نهضت را حفظش بكنيد تا انشاء الله مطالب به آخر برسد. يك مملكت اسلامى پاكيزه، اسلامى كه نه هروئين در آن باشد، نه مشروبات در آن باشد، نه اين مراكز فساد باشد، اين مراكزى كه به تباهى كشيد جوانهاى ما را. يك مملكت صحيح آرام دلپسند با رفاه و دلگرم باشد و من دعاگوى همه تان هستم و خدمتگزار به همهتان.
والسلام عليكم و رحمه الله وبركاته