پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 2:07 AM
بيانات امام خمينى در جمع اعضاى خانواده شهيد سرهنگ فراشاهى و بانوان مكتب ولى عصر
تبليغات و تحقيقات دامنهدار اجانب براى تضعيف اسلام و روحانيت
بسم الله الرحمن الرحيم
مهم براى هر ملتى اين است كه آن دردهايى كه دارد بشناسد و درمان آن درد را و دنبال آن به معالجه بپردازد؛ دردهايى كه در طول تاريخ و بالخصوص از آنوقتى كه غربىها راه باز كردند به شرق و از همه بالاتر در اين پنجاه و چند سال حكومت سياه براى ملت ما پيش آمده است و معالاسف بسيارى از قشرها غافل از آن هستند و بعضىها هم با طور خيانتآميز دامن به آن مىزنند. مهم اين است كه آن دردى كه براى ملت ما پيش آمده و الان به حال يك مرض، يك مرض مزمن تقريبا هست اين است كه كوشش كردهاند غربيها كه ما را از خودمان بيخود كنند، ما را ميان تهى كنند، به ما اينطور بفهمانند و فهماندند كه خودتان هيچ نيستيد و هر چه هست غرب است و بايد رو به غرب بايستيد. آتاتورك، در تركيه من مجسمه او را ديدم، دستش اينطور بالا بود گفتند او دست را بالا گرفته رو به غرب كه بايد همه چيز ما غربى بشود. يكى از اشخاصى كه در زمان رضاشاه و بعد از رضاشاه هم او بود و معروف هم بود، حالا من ميل ندارم اسمش را ببرم، اولش هم معمم بود و بعد هم مكلا و بعد هم سنا و اينها راه داشت، آن هم گفته بود كه همه چيز ما بايد انگليسى بشود. اينطور نقشه بوده است، اينطور طرح بوده است كه ما را از خودمان بيخبر كنند و تهى كنند و به جاى او يك موجود غربى درست كنند، طورى باشد كه ما اسم مدرسه هم وقتى بگذاريم يكى از اسمايى كه غربىها دارند بگذاريم. اسم خيابانهاىمان هم به اسماء غربىها نامگذارى شود. دواخانهها و موسساتمان هم با آن اسماء، اگر بخواهند خيلى برايش احترام قائل بشوند، آن اسماء را داشته باشد. كتابهايى كه در اين نيم قرن نوشته شده است استشهاد صاحب كتابها همه به حرفهاى غربىها هست، اگر يك مطلبى را مىخواهند بگويند، دنبالش مىگويند اين را هم چه كسى گفته است، يكى از فلاسفه غرب را اسم مىبرند. هم آنهائى كه كتاب مىنويسند از خودشان بيخبر شدهاند و هم ماها و مردم از خودمان تهى شدهايم و به جاى يك موجود شرقى اسلامى، يك موجود غربى بر ما تحميل شده كه خودمان را گم كردهايم و به جاى مغز شرقى مغز غربى نشسته است، تا استشهاد به آنها نباشد، مشترى هم كم مىشود. كتابها بخواهند مشترى زياد داشته باشند، موسسهها بخواهند زياد مشترى داشته باشند، دواخانهها بخواهند كه زياد به آنها توجه بشود اسماء غرب را بايد بگذارند رويش تا اينكه مشترى پيدا بكنند.
استشهاد به كلام غربىها بشود تا اينكه مردم توجه به كتاب پيدا كنند. اين يك مرضى است در شرق، يك مرضى است كه تا اين مرض هست شرق نمىتواند صحيح باشد. تا اين مرض هست شرق انگل است، تبع است. تا ما يكىمان مريض مىشود فورا راه مىافتد به انگلستان، فرانسه، به امريكا. در زمان محمدرضا، در ذهنم اين است كه يك لوزهاى مىخواستند يكى از اين بچههاى آنها بود - چيزى حالا درست يادم نيست - لوزتين را مىخواست عمل كند، مىگفتند از خارج بايد بيايد. نه اين كه اينجا طبيب نبود، طبيب بود لكن هم طبيب و هم آن كه محتاج به طبيب است، از خودشان بيخبر بودند خودشان را هم نمىشناختند، هر چه مىشناختند غرب را مىشناختند. الان هم هر كه مريض مىشود در عين حالى كه در اينجا طبيب متخصص هم هست، همان طبيب متخصص هم كه اين معنا را مىتواند عمل بكند لكن از باب اينكه مغزش غربى شده است مىگويد ببريد او را انگلستان. چند وقت پيش از اين چند تا از اطباء اينجا بودند و من راجع به همين مسائل كه خوب چه شده است كه، من اينطور مىگفتم كه نگذاشتند كه طبيب پيدا بشود در ايران و از اين جهت است كه مىبرند به خارج. او مىگفت كه نه، ما طبيب هستيم، اينها را هم كه به خارج مىبرند، در خارج هم اطباء ايرانى زياد هستند و بسيارى از اينها را هم، همان اطباء ايرانى معالجه مىكنند. گفتم خوب بدتر براى اينكه شما حالا طورى شدهايد كه ديگر خودتان هم نمىتوانيد خودتان را بفهميد، خودتان را گم كرديد، به جاى خودتان يك موجود غربى نشسته است. فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند، كتابهاى ابوعلى الان هم من گمان مىكنم تا چند وقت بيش از اين بود و الان هم همين طور، مورد استفاده اطباء غرب باشد. قانون بوعلى رسما تدوين مىشده آنجا، استفاده از آن مىشده لكن اين تحفه شرقى رفته غرب، غرب از آن استفاده كرده و ما خودمان گم كردهايم خودمان را، بوعلى را نمىشناسيم. اين براى اين است كه آنوقتى كه اينها راه پيدا كردند به ممالك شرق كه شايد سابقهاش حدود ششصد سال يا همچو چيزى باشد (درست من نمىدانم لكن طولانى است) مطالعات در همه چيز شرق مطالعه كردند. اشخاص متخصص از خارج آمد، از غرب آمد و همه جاى ايران را و همه جاى شرق را گردش كردند و بررسى كردند. در تاريخ هست، در همين تاريخهاى آخرى كه با شتر مىرفتند اين بيابانهاى ما را، همان بيابانهاى بىآب و علف هم مىرفتند، با شتر مىرفتند و آنجا بررسى مىكردند. يك قسم از بررسىها و اينها مال اين بود كه بفهمند چه دارد شرق، نفت را، كبريت را، هر چه كه دارد، مس، آهن، اين ذخاير زيرزمينى را بفهمند چه دارد و بايد به چه راه آنها را به دست آورد. آنها كشف مىكردند. در همدان من بودم كه يكى از آشناهاى من كه سابقه داشت (اينكه مىگويم مال شايد حدود بيست سال يا بيشتر باشد) كه يك ورقهاى آورد شايد يك متر در يك متر نقشه بود، نقشه مال همدان و دهات و قراء و قصبات همدان بود، اين را كه باز كرد من ديدم نقطههايى با رنگ ديگر، زياد نقطه در آن هست. گفتم اينها چيست؟ گفت اين نقشه از خارجىهاست، اين نقطهها جاهايى است كه يك چيزى در آنجا پيدا مىشود، يك زيرزمين، يك چيزى دارد آنجا، اينها همه جا را مطالعه كردند. يك راه اين بود كه يك قسم از مطالعاتشان مطالعات شناختن ذخاير شرق كه يكى از آن هم ايران بود، يك قسم از مطالعات هم
كه باز در همان وقتها كه اين وسائل اتومبيل و اينها نبود با قافلهها حركت مىكردند و با شترها مىرفتند و مطالعه در گروههاى مختلف، عشاير ايران، بختيارىها - عرض كنم - بلوچها، كردها، يك دسته آنجاها مىرفتند و مطالعه مىكردند آنها چه جور آدمهائىاند و چه جور مىشود آنها را تحت استعمار گرفت. و يك گروه ديگرى هم در شهرها مشغول مطالعه بودند كه اينها چه جور وضعى دارند و آنطورى كه من مىفهمم از رويهمرفته مطالعاتشان راجع به انسانها اين حاصل شده است كه اين جمعيت شرقى به اسلام اعتقاد دارد و آن كه مانع مىشود از اينكه آن چيزهاى زيرزمينى را به غارت ببرند اينها هستند كه به اسلام عقيده دارند، اين قشرهاى ديگرى كه با اسلام سر و كار ندارند از آنها هيچ باكى نداشتند، آنها يك مردم تهى هستند كه با آنها كارى نداشتند، آن كه از آن خوف داشتند تودههايى بود كه به اسلام عقيده داشتند. خوب، اينهائى كه به اسلام عقيده داشتند از چه راه اين عقيده را پيدا كرده بودند از طريق روحانيت اين اعتقاد را اينها تزريق كرده بودند و مطالعاتشان به اينجا رسيده است كه، رسيده بود كه اين ملاها در دهات و قصبات و همه جا هستند و هر وقت بخواهند، اين مردم را ممكن است كه به شورش وا دارند. چه بكنند اين نشود؟ دو نقشه مىخواستند پياده كنند. در زمان رضاشاه پياده شد به طور سختى هم پياده شد و بعد از آنكه ديدند آن سختىها مشكل است و نمىشود، به ترتيب شيطانى يكى اينكه اسلام را در بين تودهها، در بين مردم، اين را كوچكش كردند، قلمهاى اجير آنها و تبليغات دامنهدارشان راجع به اينكه اين اسلام مال زمان سابق بوده است، چيزى كه مال هزار و چهار صد سال پيش از اين است ديگر حالا، حتى حالا هم اگر شما ديده باشيد گاهى وقتها جرات نمىكنند بگويند، اما مىگويند در يك كلمهاى. اين يك راه بود كه اسلام را اصلا از نظر مردم بيندازند اسلام كهنه شده است، ديگر حالا وقت عصر نوينى است، حالا عصر تجدد است، حالا عصر موشك است، در عصر موشك ديگر اسلام نبايد مطرح بشود يك راه ديگرش هم كه در عرض همين دنبال مىشد اينكه روحانيت را از دست مردم بگيرند اينها دربارىاند، اينها انگليسىاند، خود انگليسها تزريق مىكردند، خود انگليسها به مردم اينطور مىگفتند كه اينها انگليسىاند، اينها منحرفند، انگليسىاند. خودشان به مردم اينطور مىگفتند، آنهايى كه اجير بودند از طرف آنها، به مردم اينطور تزريق مىكردند. خوب سابق، ده، بيست سال پيش از اين، بيست سال پيش از اين يا يك قدرى بيشتر، انگليس معروف بود و مطرح بود، بعد آمريكا جلو افتاد اينها دربارىاند، اينها انگليسىاند، اينها را گذاشتهاند براى اينكه مردم را خواب بكنند، دين اصلش تخدير است، دين مثل مخدرات مىماند، مردم را خواب مىكند كه آنها ببرند، و بچاپند، و روحانيت هم عامل انگليسها هستند اينها آمدهاند اينجا مردم را خواب كنند كه آنها بچاپند و اينها حرف نزنند، مردم را اينها خواب مىكنند، آنها اموالشان را مىبرند و خودشان خوابند ملتفت نيستند. اين دو نقشه بود كه اسلام را از نظر مردم پايين بيندازند و مردم به آن بىاعتنا بشوند و آنها هم كه اسلام را ترويج مىكنند، از آنها هم مىترسيدند، آنها را هم منحط كنند تا اينكه اين دو تا قدرت وقتى كه از ملت گرفته شد ديگر ملت نمىتواند كارى انجام بدهد، نه مىتواند وحدت داشته باشد و نه مىتواند عمق مسائل را بفهمد، از آن طرف هم نويسندههايى كه از خودشان هستند يا بدتر از
خودشان هستند به اين مسائل كمك مىكردند. يكى ا ز شعراشان در همان عصر (مضمون شعرش را مىگويم، شعرش هم يادم است) مىگويد تا آخوند و قجر در اين مملكت هست اين ننگ را كشور دارا به كجا ببرد. اين ننگ اينكه، ننگ اينكه آخوند در اين مملكت هست كشور دارا اين ننگ را به كجا ببرد آنوقت كه رضاشاه غلبه كرد، شاعر اينها منطقش اين بود كه يك ننگى است، روحانيون در اينجا ننگ است، كشور دارا بايد از روحانيون و آن چيزى كه روحانيون مىگويند كه اسلام است، تا اين هست چطور اين ننگ را ما، يك مجلسى درست كردند در همان زمان آن شخص (شايد در اواخر زمان) كه در آن مجلس نمايش غلبه اسلام بر ايران بود كه لشكر عرب آمد و غلبه كرد و - عرض بكنم كه چيز را - ايران را گرفت و آنوقت - چيز هم - عربستان هم جزء اينجا بود. آنجا دستمالها را در آوردند به گريه، گريه اينكه اسلام آمد و ايران را اسلامىاش كرد، گريه كردند. در يك مجلس عمومى درست كردند وضع را به طورى كه دستمالها را در آوردند و به حال ايران گريه كردند كه ايران اسلام آمده است. چه بود؟ براى اين بود كه مردم را از اسلام همچنين بترسانند كه اسلام آمد و بكلى اوضاع را به هم زد. الان كه ما اينجا نشستيم، من آن طرف بودم، يك طومار، يك چيزى آمد، تلكسى آمد كه در آن اين بود كه به امر تو ايرانىها بر ضد كردها قيام كردند. اينطور الان حزب دموكرات در آنجا و آقايان كرد را هم اينها در مهاباد، چون الان ديدند مهاباد از دستشان دارد مىرود و وقتى رفت ديگر تمام شد و انشاء الله همين طورى مىشود، چون ديدند كه ديگر كارشان ديگر به آخر رسيده است به اينجا منتهى شدند كه يك تلكسى بود كه الان من آن طرف خواندم، با اسم من شروع شده و دنبالش هم عده زيادى از روزنامهها و اينها رونوشت به همه آنها و همه به اينكه ما كردها، ملت كرد كه با شما يكى هستند، چطور شده است كه حالا همه مردم را شما وادار كرديد همه ايران بر ضد كردها قيام كردند؟ در صورتى كه همه ايران مىدانند كه بر ضد، بر ضد ضد كرد، كردها قيام كردهاند، نه بر ضد كردها، چون ما هميشه داد اين معنا را داريم كه كردها با ما برادر هستند معذلك - به اين - مطلب به اين روشنى را دارند به من تلگراف مىكنند، به مهندس بازرگان تلگراف مىكنند و تلكس مىزنند.
تاريخ مبارزاتى انبيا و علماى اسلام، افشاگر تبليغات كذب استعمار
وضع اينطورى است كه مىخواهند اينطور نمايش بدهند، همين اشخاص بودند، همين اشخاصى هستند كه اسلام را به مردم اينطورى نمايش مىدهند كه اسلام آمده است كه مردم را خواب كند، اسلام آمده است كه طبقه مستضعف را خواب كند تا بزرگها اينها را بخورند و اينها صدايشان در نيايد، غافل از اينكه تاريخ در كار هست، تاريخ هست، تاريخ اسلام كه ديگر دور نيست خيلى، در راجع به همه اديان اينها مىگويند. خوب اين تاريخ هست. همه اديان وقتى كه شما ملاحظه بكنيد سران اين اديان كه انبيا بودند، اينها از طبقه مستضعف قيام كردند و طبقه مستضعف را بر ضد قدرتها شوراندند. حضرت ابراهيم خودش بوده و يك تبرى، از طبقه پائين در مقابل آن نمرود عصر قيام كرد و آن مظاهر آنها كه مظاهر اشرافيتشان را (بتپرستى هم آنوقت يك مظاهر اشرافى بود) آنها را
شكست. حضرت موسى هم يك شبان و يك عصا، از همين طبقه مستضعف، اين طبقه را بر ضد فرعون و بر ضد دستگاه طاغوتى او برافراشت، اينها را بر انگيخت بر ضد آنها، نه اينها را خواب كرد تا آنها بخورند، اينها را بيدار كرد كه آنها را بكشند. عكس آنكه نويسندههاى خائن ما و نويسندههاى خائنتر خارجىها مىگويند كه دين افيون جامعه است و انبيا آمدهاند كه جامعه را با اين افيون خواب بكنند و قدرتمندها و طاغوتها اين را، جامعه را بمكند و اينها خواب باشند. درست وقتى تاريخ انبيا را ملاحظه كنيد عكس اين است يعنى طاغوتها به مردم غلبه كرده بودند و خداوند در هر عصرى يك نفر را از همين قشر پائين، از همين چوپانها، از همين طبقه مستضعف برانگيخت و اين طبقه مستضعف را بيدار كرد و بر ضد طاغوتها قيام كرد و فرعون را غرق كرد و از بين برد. و اما اسلام كه تاريخش نزديك به ماست آنها اينقدر دورند، تاريخ نزديك به ماست، زندگى پيغمبر اكرم معلوم است براى همه چه جور بوده است. معارضهاى او و جنگهاى او معلوم است با كى جنگ كرده. پيغمبر اكرم در مكه مكرمه از همين طبقه مردم، البته از اشراف به آن معنا كه سادات آنوقت بودند، نه اشراف به آن معنا كه سرمايهدار بودند، به آن معنا كه سادات بودند، از آنها بود لكن فقير بود، از طبقه فقرا بودند اينها، تا آخر هم با همين فقر زندگى كردند و معذلك اين كارها را انجام دادند. از همين طبقه در مكه پيدا شد و اشراف مكه و سرمايهدارها و قافلهدارها و اينها با او مخالفت كردند به اندازهاى كه نمىتوانست ديگر آفتابى بشود، توى غار رفت، مدتها در غار محبوس بود آنجا تقريبا، تا كارهاى تبليغات زيرزمينى را اينجا كرد. يك عدهاى را با خودش همراه كرد و بعد ديد اينجا زورش به اينها نمىرسد با مردم مدينه بست و بند كرد و تشريف بردند مدينه، در مدينه هم كه رفتند وارد نشدند به يك طايفه چيزدار، به همين فقرا، به همين مردم ضعيف. مسجد پيغمبر اكرم هم مثل اين مسجدهاى شما نبوده است مسجد اعظم، يك جاى كوچكى، يك سقفى با اين چيزهاى خرما، با اين چيزهاى خرما يك چيزى درست كرده بودند، يك ديوار اينقدرى هم براى اينكه مثلا حيوانات وارد نشوند با يك چيزى گلى يا از همينها درست كرده بودند. اما سرنوشت اسلام را در يك همچو مسجدى درست مىكردند. مسجد بود، همچو نبود كه قبه و بارگاه باشد و ميان تهى، از آن تاسيسات خالى لكن از همان جا روم و ايران را شكست دادند، هر چه هم بخواهند اينها گريه كنند. اين پيغمبر اكرم از همين طبقه پايين به طورى كه وقتى هم مدينه تشريف بردند باز اصحابى ايشان داشتند كه خانه نداشتند، هيچ خانه نداشتند، در مسجد اينها مىخوابيدند، يك صفهاى بود كه اصحاب صفه مىگفتند، عدهاى آنجا پهلوى هم همان جا مىخوابيدند زندگىشان همان بود. زندگى نداشتند وقتى هم مىخواستند جنگ بروند هر چند نفرشان يك شتر، هر چند نفرشان يك شمشير، اينجورى بود وضعشان. هيچى، هيچ خبرى نبود در كار. از اين طبقه بودند، در مقابل كى؟ جنگهاى پيغمبر با كى بوده؟ آيا پيغمبر آمده اين طبقه مستضعف را خواب كند كه آنها بمكندش؟! يا آمد و اين طبقه ضعيف را، اين مستضعفين را برانگيخت؟ جنگهاى پيغمبر همهاش با همين اشراف بود و با همين باغدارها و با همين سرمايهدارها و با همينها و بعد هم با سلاطين و با كسان ديگر. كاغذهاى پيغمبر به سلطان ايران، به سلطان روم،
به سلطان قبط، به كجا، كاغذهايش همه معروف است ديگر، دعوت كرده آن سلاطين را كه بياييد آدم بشويد، مسلم بشويد، نه اينكه خواسته است كه مردم را لالايى بگويد خواب كند، افيون باشد هر كه قرآن را بخواند. آخر بىانصافى اين است كه قرآنى كه در خانه همه مسلمانها هست، همه دارند اين قرآن را مىبينند، قرآنى كه هر صفحهاش را كه باز كنى راجع، يا مثلا هر جزئيش را كه ببينيد راجع به قتال و راجع به كشتار اشخاص طاغوت و بر انگيختن مستضعفين در مقابل مستكبرين است. اين بى انصافها قرآن را كه در دسترس همه هست، ناديده گرفتند. آنوقت مىگويند كه اسلام آمده است كه مردم را، مستضعفين را خواب كند و مستكبرين را بر آنها غلبه بدهد. اين قرآنى كه قتال در آن هست - عرض مىكنم كه - جنگ مستضعف بر مستكبر هست، سر تا ته آن راجع به فرعون، راجع به اشخاص ديگر و راجع به مستكبرينى كه در آن عصر بودند هست و مردم را وادار كرده بر ضد آنها، مىگويند كه قرآن يا پيغمبر آمده است كه اين مردم بيچاره و فقير و رعيت و كشاورز را خواب كند تا محمدرضا بيايد بمكدشان!! اين قرآن و آن انبيا، بياييم سراغ اين علماى به اصطلاح اينها دربارى، شما يادتان است، همسن من تقريبا هستيد، مىشناسم شما را از آنوقت، از وقتى كه رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قيام شد، كى قيام كرد؟ از اين طبقات ديگر، مردم، از روشنفكرش بگير، از - نمىدانم - نويسندهاش بگير و از اينها در اين قيامهاى بر ضد، كى بود كه قيام كرد؟ قيام آذربايجان را كى كرد؟ علماى آذربايجان، مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى، ديگران كردند قيام اصفهان را كى كرد؟ مرحوم حاج آقا نورالله، ديديد كه آمدهاند علماى اسلام به اينجا و علماى بلاد هم جمع كردند قيام بر ضد رضا خان. قيام خراسان را كى كرد؟ علماى خراسان مرحوم آميرزا يونس و مرحوم آقازاده و امثال اينها. بعد از او هم يك قيام تنهايى آقاى قمى كرد كه آمد به حضرت عبدالعظيم و ما هم حضرت عبدالعظيم بوديم و منتها اين قيامها شد و قدرت، آن قدرتى بود كه اينها را شكست داد، قيامها را شكستند، علماى آذربايجان را گرفتند و در يكى از بلاد كردستان، سقز بوده، كجا سنقر، كجا، اينجا تبعيدشان كردند و بعد از مدتها اجازه دادند كه مرحوم آميرزا صادق آقا آمدند همين قم و اينجا هم فوت كردند. علماى مشهد هم، همه آنها را گرفتند آوردند در تهران حبس كردند. مرحوم آقازاده يكى از علمايى بود كه درجه يك آنجا بود. من خودم مىديدم كه ايشان در گوشه يك جايى كه يك منزلى داشتند، اينطور به خيابان چيز بود تنها آنجا نشسته بود، مامورها هم مواظبش، كسى نمىتوانست با ايشان تماس بگيرد، ايشان را هم مىبردند در عدليه آنجا محاكمه مىكردند و اينطور. در مجلس كى بود كه مىايستاد در مقابل اينها؟ مدرس بود. اين علماى دربارى كه اينها مىگويند، عكس بودند. اين پانزده، شانزده سال قيام مال كى بود؟ مال همين آقايان بود، همين آخوندهاى بلاد و اطراف. همينها بودند كه اينها برضد آنها تبليغ مىكنند و الان هم نمىخواهند كه اين رژيمى كه اسلامى است باز اسم آخوند در آن باشد، الان هم نمىخواهند. از اينها همچو مىترسند كه مبادا اين منافع نامشروعى كه اينها مىبردند و در خارج و در داخل براى خودشان اين بساط را درست مىكنند، دست اينها بيفتد كه وقتى در مجلس خبرگان مىروند بر ايشان بودجه قرار مىدهند، بگويند كه ما عبايمان را رويمان مىكشيم
مىخوابيم، بودجه مىخواهيم چكار؟ اين آخوند است كه اين را مىگويد. همين آخوندها هستند كه شما مىگوييد كه اينها كذا و كذا هستند كه وقتى رفتند مجلس خبرگان و برايشان ده ميليون بودجه قرار دادند اعتراض كردند كه ما بودجه مىخواهيم چه كنيم برايشان - عرض مىكنم كه - يك جايى را گرفته بودند، تختهايى گرفته بودند. ما تخت مىخواهيم چه كنيم؟ ما هر كداممان بياييم در مجلس همين جا عبايمان را دوش مىكشيم، همين جا هم مىخوابيم. اينها نمىخواهند اينها را، اينها يك رژيمى را مىخواهند، يك وضعى را مىخواهند كه جيبهاى اينها پر بشود بقدرى كه تخمه كنند كه ندانند چه مىكنند، سرمايههاى اينجا را ببرند به خارج. ارز اينجا را الان هم مشغولند كه ببرند به خارج و براى خودشان آنجا تعيش كنند. من در پاريس كه بودم يكى از مطالبى كه شنيدم آنچه كه يادم ماند و تحفه بود يك كلمهاش بود، براى يكى از بستگان همين رژيم، بستگان همين محمدرضا، يكى (حالا از كدامشان بود آن هم يادم نيست) ويلايى در خارج هست، قيمت ويلا را هم من يادم نيست اما آنى كه يادم ماند اين است كه 6 ميليون دلار خرج گلكارى، ملتفتيد يعنى چه؟ 6 ميليون دلار يعنى 42 ميليون تومان يا پنج ميليون دلار، حالا يكى از اينها. پنج ميليون ظاهرا پنج ميليون، پنج ميليون دلار خرج گلكارى آن ويلا. آنها اين را مىخواهند. آنها هم كه اطراف آنها هستند و - عرض مىكنم كه - الان در كردستان غائله درست كردهاند و برادرهاى كرد ما را اغفال كردهاند، آنها مىخواهند اينطورى اين وضع را پيش بياورند كه از شما بگيرند و در جيبهايشان پر كنند و ويلا در آنجا درست كنند كه پنج ميليون دلار، 35 ميليون تومان خرج گلكاريش بشود. من خودم همه چيز را يادم نيست چقدر بود، اصلا نمىدانم چقدر بود اما اين را يادم بود. خوب سال ديگر هم همين طور. در هر صورت آن دو تا مطلبى كه اينها داشتند ما را اول ميان تهى كردند، خودمان را از خودمان گرفتند، تبليغات، تعليمات همه چيز استعمارى بود، خودمان رااز خودمان تهى كردند. اين دو قدرتى هم كه مىشد يك كارى بكنند از ما گرفتند، مىگرفتند، مىخواستند بگيرند، الحمدلله نتوانستند. يكى قدرت اسلام را كه از آن مىترسيدند، يكى قدرت خدمه اسلام را كه عبارت از روحانيون، اينها را مىخواستند بگيرند و شدت هم كردند و گرفتند، در زمان رضاشاه سركوبى كردند سخت به حيث كه خود مردم هم بر ضد روحانيت، طبقات زيادى از آنها بر ضد روحانيت حرف زدند و گفتند و شنيدند و بعد كه ديدند با زور مشكل است بعد با حيله وارد شدند، با حيله و با تبليغات سوء و با اينطور چيزها وارد شدند.
اينها از روحانيت مىترسند، براى اينكه روحانيت مىخواهد اينها را بيدار كند!!
و بحمدالله اين انقلابى كه در ايران پيدا شد كه من اين انقلاب را خيلى به آن خوشبين هستم، نه از اين باب كه محمدرضا را شكست داد، اين هم زياد بود، خيلى عظيم بود، و نه از اين باب كه غرب و شرق را شكست داد، از اين باب كه يك انقلاب انسانى پيدا شد، خودشان را شناختند. خانمهاى ما خودشان را شناختند يعنى چه، فهميدند چه هستند. تبليغات كردند كه شما خانمها را از آن حيثيتى كه داريد بيندازيد، از شما بگيرند حيثيت خودتان را، شما را غربى كنند. آرايشها از غرب بايد بيايد،
مدها از غرب بايد وارد بشود، هر روز تغيير كه بكند شما هم تغييرش بدهيد. همه چيزهاى شما از غرب وارد مىشد. تبليغات بود ديگر، همه هم عادت كرده بودند. اگر امروز يك چيزى مىآمد و مىگفتند در مثلا انگلستان يك همچو چيزى شده است، فورا آنجا همه اينها را بايد كنار بگذارند، آن پيش بيايد، اين مد پيش بيايد. چند مرتبه در، در پيراهنى كه مىخواستند براى فرح درست كنند، براى تاجگذارى گمانم بود، چند مرتبه طراحها با طيارهها رفت و آمد كردند و چقدر الان من يادم نيست، خرج اين شد، براى اينكه يك پيراهن را درست بكنند. آنوقت خوشمزه اين بود كه در يكى از گفتههايش اين بود كه ما بچههايمان را لباس عوضى اين را به آن كوچيكه مىپوشانيم!! اين در روزنامهها بود، اين آدمى كه سه مرتبه طياره بايد برود و برگردد تا اين طرح را درست بكند و چقدر، صد و پنجاه هزار تومان نمىدانم چقدر بود كه براى طرح يك پيراهن درست مىكنند، مىخواهند چه بكنند؟ مىخواهند شما را خواب كنند. روحانيت نمىخواهد شما را خواب كند. اينها از روحانيت مىترسند براى اينكه روحانيت مىخواهد اينها را بيدار كند. از بيدارى، از آدم بيدار اينها مىترسند، از آدم خواب چه ترسى دارند؟ اينها با اگر اينها را خواب مىكردند، روحانيت را به عرش اعلى مىبردند. اگر اينها اهل اين بودند كه مردم را خواب مىكردند، رضا شاه روحانيت را ترويج مىكرد و نه همچو مىكرد كه شوفر سوار اتومبيلشان نكند. شوفرها سوار نمىكردند ما را بعضىمان را... مىگفتند، يك شوفر گفت كه من قرار دادهام با خدا كه دو طايفه را سوار اتومبيل نكنم يكى فواحش را، يكى آخوندها را....