0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  2:07 AM

 

صحيفه نور ج 9 صفحه 25

تاريخ: 12/6/58

بيانات امام خمينى در جمع اعضاى خانواده شهيد سرهنگ فراشاهى و بانوان مكتب ولى عصر

تبليغات و تحقيقات دامنه‏دار اجانب براى تضعيف اسلام و روحانيت‏

بسم الله الرحمن الرحيم‏

مهم براى هر ملتى اين است كه آن دردهايى كه دارد بشناسد و درمان آن درد را و دنبال آن به معالجه بپردازد؛ دردهايى كه در طول تاريخ و بالخصوص از آنوقتى كه غربى‏ها راه باز كردند به شرق و از همه بالاتر در اين پنجاه و چند سال حكومت سياه براى ملت ما پيش آمده است و مع‏الاسف بسيارى از قشرها غافل از آن هستند و بعضى‏ها هم با طور خيانت‏آميز دامن به آن مى‏زنند. مهم اين است كه آن دردى كه براى ملت ما پيش آمده و الان به حال يك مرض، يك مرض مزمن تقريبا هست اين است كه كوشش كرده‏اند غربيها كه ما را از خودمان بيخود كنند، ما را ميان تهى كنند، به ما اينطور بفهمانند و فهماندند كه خودتان هيچ نيستيد و هر چه هست غرب است و بايد رو به غرب بايستيد. آتاتورك، در تركيه من مجسمه او را ديدم، دستش اينطور بالا بود گفتند او دست را بالا گرفته رو به غرب كه بايد همه چيز ما غربى بشود. يكى از اشخاصى كه در زمان رضاشاه و بعد از رضاشاه هم او بود و معروف هم بود، حالا من ميل ندارم اسمش را ببرم، اولش هم معمم بود و بعد هم مكلا و بعد هم سنا و اينها راه داشت، آن هم گفته بود كه همه چيز ما بايد انگليسى بشود. اينطور نقشه بوده است، اينطور طرح بوده است كه ما را از خودمان بيخبر كنند و تهى كنند و به جاى او يك موجود غربى درست كنند، طورى باشد كه ما اسم مدرسه هم وقتى بگذاريم يكى از اسمايى كه غربى‏ها دارند بگذاريم. اسم خيابان‏هاى‏مان هم به اسماء غربى‏ها نامگذارى شود. دواخانه‏ها و موسساتمان هم با آن اسماء، اگر بخواهند خيلى برايش احترام قائل بشوند، آن اسماء را داشته باشد. كتاب‏هايى كه در اين نيم قرن نوشته شده است استشهاد صاحب كتاب‏ها همه به حرف‏هاى غربى‏ها هست، اگر يك مطلبى را مى‏خواهند بگويند، دنبالش مى‏گويند اين را هم چه كسى گفته است، يكى از فلاسفه غرب را اسم مى‏برند. هم آنهائى كه كتاب مى‏نويسند از خودشان بيخبر شده‏اند و هم ماها و مردم از خودمان تهى شده‏ايم و به جاى يك موجود شرقى اسلامى، يك موجود غربى بر ما تحميل شده كه خودمان را گم كرده‏ايم و به جاى مغز شرقى مغز غربى نشسته است، تا استشهاد به آنها نباشد، مشترى هم كم مى‏شود. كتاب‏ها بخواهند مشترى زياد داشته باشند، موسسه‏ها بخواهند زياد مشترى داشته باشند، دواخانه‏ها بخواهند كه زياد به آنها توجه بشود اسماء غرب را بايد بگذارند رويش تا اينكه مشترى پيدا بكنند.

صحيفه نور ج 9 صفحه 26

استشهاد به كلام غربى‏ها بشود تا اينكه مردم توجه به كتاب پيدا كنند. اين يك مرضى است در شرق، يك مرضى است كه تا اين مرض هست شرق نمى‏تواند صحيح باشد. تا اين مرض هست شرق انگل است، تبع است. تا ما يكى‏مان مريض مى‏شود فورا راه مى‏افتد به انگلستان، فرانسه، به امريكا. در زمان محمدرضا، در ذهنم اين است كه يك لوزه‏اى مى‏خواستند يكى از اين بچه‏هاى آنها بود - چيزى حالا درست يادم نيست - لوزتين را مى‏خواست عمل كند، مى‏گفتند از خارج بايد بيايد. نه اين كه اينجا طبيب نبود، طبيب بود لكن هم طبيب و هم آن كه محتاج به طبيب است، از خودشان بيخبر بودند خودشان را هم نمى‏شناختند، هر چه مى‏شناختند غرب را مى‏شناختند. الان هم هر كه مريض مى‏شود در عين حالى كه در اينجا طبيب متخصص هم هست، همان طبيب متخصص هم كه اين معنا را مى‏تواند عمل بكند لكن از باب اينكه مغزش غربى شده است مى‏گويد ببريد او را انگلستان. چند وقت پيش از اين چند تا از اطباء اينجا بودند و من راجع به همين مسائل كه خوب چه شده است كه، من اينطور مى‏گفتم كه نگذاشتند كه طبيب پيدا بشود در ايران و از اين جهت است كه مى‏برند به خارج. او مى‏گفت كه نه، ما طبيب هستيم، اينها را هم كه به خارج مى‏برند، در خارج هم اطباء ايرانى زياد هستند و بسيارى از اينها را هم، همان اطباء ايرانى معالجه مى‏كنند. گفتم خوب بدتر براى اينكه شما حالا طورى شده‏ايد كه ديگر خودتان هم نمى‏توانيد خودتان را بفهميد، خودتان را گم كرديد، به جاى خودتان يك موجود غربى نشسته است. فلاسفه غرب الان هم محتاج به اين هستند كه از فلاسفه شرق ياد بگيرند، كتاب‏هاى ابوعلى الان هم من گمان مى‏كنم تا چند وقت بيش از اين بود و الان هم همين طور، مورد استفاده اطباء غرب باشد. قانون بوعلى رسما تدوين مى‏شده آنجا، استفاده از آن مى‏شده لكن اين تحفه شرقى رفته غرب، غرب از آن استفاده كرده و ما خودمان گم كرده‏ايم خودمان را، بوعلى را نمى‏شناسيم. اين براى اين است كه آنوقتى كه اينها راه پيدا كردند به ممالك شرق كه شايد سابقه‏اش حدود ششصد سال يا همچو چيزى باشد (درست من نمى‏دانم لكن طولانى است) مطالعات در همه چيز شرق مطالعه كردند. اشخاص متخصص از خارج آمد، از غرب آمد و همه جاى ايران را و همه جاى شرق را گردش كردند و بررسى كردند. در تاريخ هست، در همين تاريخ‏هاى آخرى كه با شتر مى‏رفتند اين بيابان‏هاى ما را، همان بيابان‏هاى بى‏آب و علف هم مى‏رفتند، با شتر مى‏رفتند و آنجا بررسى مى‏كردند. يك قسم از بررسى‏ها و اينها مال اين بود كه بفهمند چه دارد شرق، نفت را، كبريت را، هر چه كه دارد، مس، آهن، اين ذخاير زيرزمينى را بفهمند چه دارد و بايد به چه راه آنها را به دست آورد. آنها كشف مى‏كردند. در همدان من بودم كه يكى از آشناهاى من كه سابقه داشت (اينكه مى‏گويم مال شايد حدود بيست سال يا بيشتر باشد) كه يك ورقه‏اى آورد شايد يك متر در يك متر نقشه بود، نقشه مال همدان و دهات و قراء و قصبات همدان بود، اين را كه باز كرد من ديدم نقطه‏هايى با رنگ ديگر، زياد نقطه در آن هست. گفتم اينها چيست؟ گفت اين نقشه از خارجى‏هاست، اين نقطه‏ها جاهايى است كه يك چيزى در آنجا پيدا مى‏شود، يك زيرزمين، يك چيزى دارد آنجا، اينها همه جا را مطالعه كردند. يك راه اين بود كه يك قسم از مطالعاتشان مطالعات شناختن ذخاير شرق كه يكى از آن هم ايران بود، يك قسم از مطالعات هم

صحيفه نور ج 9 صفحه 27

كه باز در همان وقت‏ها كه اين وسائل اتومبيل و اينها نبود با قافله‏ها حركت مى‏كردند و با شترها مى‏رفتند و مطالعه در گروه‏هاى مختلف، عشاير ايران، بختيارى‏ها - عرض كنم - بلوچ‏ها، كردها، يك دسته آنجاها مى‏رفتند و مطالعه مى‏كردند آنها چه جور آدم‏هائى‏اند و چه جور مى‏شود آنها را تحت استعمار گرفت. و يك گروه ديگرى هم در شهرها مشغول مطالعه بودند كه اينها چه جور وضعى دارند و آنطورى كه من مى‏فهمم از رويهمرفته مطالعاتشان راجع به انسان‏ها اين حاصل شده است كه اين جمعيت شرقى به اسلام اعتقاد دارد و آن كه مانع مى‏شود از اينكه آن چيزهاى زيرزمينى را به غارت ببرند اينها هستند كه به اسلام عقيده دارند، اين قشرهاى ديگرى كه با اسلام سر و كار ندارند از آنها هيچ باكى نداشتند، آنها يك مردم تهى هستند كه با آنها كارى نداشتند، آن كه از آن خوف داشتند توده‏هايى بود كه به اسلام عقيده داشتند. خوب، اينهائى كه به اسلام عقيده داشتند از چه راه اين عقيده را پيدا كرده بودند از طريق روحانيت اين اعتقاد را اينها تزريق كرده بودند و مطالعاتشان به اينجا رسيده است كه، رسيده بود كه اين ملاها در دهات و قصبات و همه جا هستند و هر وقت بخواهند، اين مردم را ممكن است كه به شورش وا دارند. چه بكنند اين نشود؟ دو نقشه مى‏خواستند پياده كنند. در زمان رضاشاه پياده شد به طور سختى هم پياده شد و بعد از آنكه ديدند آن سختى‏ها مشكل است و نمى‏شود، به ترتيب شيطانى يكى اينكه اسلام را در بين توده‏ها، در بين مردم، اين را كوچكش كردند، قلم‏هاى اجير آنها و تبليغات دامنه‏دارشان راجع به اينكه اين اسلام مال زمان سابق بوده است، چيزى كه مال هزار و چهار صد سال پيش از اين است ديگر حالا، حتى حالا هم اگر شما ديده باشيد گاهى وقت‏ها جرات نمى‏كنند بگويند، اما مى‏گويند در يك كلمه‏اى. اين يك راه بود كه اسلام را اصلا از نظر مردم بيندازند اسلام كهنه شده است، ديگر حالا وقت عصر نوينى است، حالا عصر تجدد است، حالا عصر موشك است، در عصر موشك ديگر اسلام نبايد مطرح بشود يك راه ديگرش هم كه در عرض همين دنبال مى‏شد اينكه روحانيت را از دست مردم بگيرند اينها دربارى‏اند، اينها انگليسى‏اند، خود انگليس‏ها تزريق مى‏كردند، خود انگليس‏ها به مردم اينطور مى‏گفتند كه اينها انگليسى‏اند، اينها منحرفند، انگليسى‏اند. خودشان به مردم اينطور مى‏گفتند، آنهايى كه اجير بودند از طرف آنها، به مردم اينطور تزريق مى‏كردند. خوب سابق، ده، بيست سال پيش از اين، بيست سال پيش از اين يا يك قدرى بيشتر، انگليس معروف بود و مطرح بود، بعد آمريكا جلو افتاد اينها دربارى‏اند، اينها انگليسى‏اند، اينها را گذاشته‏اند براى اينكه مردم را خواب بكنند، دين اصلش تخدير است، دين مثل مخدرات مى‏ماند، مردم را خواب مى‏كند كه آنها ببرند، و بچاپند، و روحانيت هم عامل انگليس‏ها هستند اينها آمده‏اند اينجا مردم را خواب كنند كه آنها بچاپند و اينها حرف نزنند، مردم را اينها خواب مى‏كنند، آنها اموالشان را مى‏برند و خودشان خوابند ملتفت نيستند. اين دو نقشه بود كه اسلام را از نظر مردم پايين بيندازند و مردم به آن بى‏اعتنا بشوند و آنها هم كه اسلام را ترويج مى‏كنند، از آنها هم مى‏ترسيدند، آنها را هم منحط كنند تا اينكه اين دو تا قدرت وقتى كه از ملت گرفته شد ديگر ملت نمى‏تواند كارى انجام بدهد، نه مى‏تواند وحدت داشته باشد و نه مى‏تواند عمق مسائل را بفهمد، از آن طرف هم نويسنده‏هايى كه از خودشان هستند يا بدتر از

صحيفه نور ج 9 صفحه 28

خودشان هستند به اين مسائل كمك مى‏كردند. يكى ا ز شعراشان در همان عصر (مضمون شعرش را مى‏گويم، شعرش هم يادم است) مى‏گويد تا آخوند و قجر در اين مملكت هست اين ننگ را كشور دارا به كجا ببرد. اين ننگ اينكه، ننگ اينكه آخوند در اين مملكت هست كشور دارا اين ننگ را به كجا ببرد آنوقت كه رضاشاه غلبه كرد، شاعر اينها منطقش اين بود كه يك ننگى است، روحانيون در اينجا ننگ است، كشور دارا بايد از روحانيون و آن چيزى كه روحانيون مى‏گويند كه اسلام است، تا اين هست چطور اين ننگ را ما، يك مجلسى درست كردند در همان زمان آن شخص (شايد در اواخر زمان) كه در آن مجلس نمايش غلبه اسلام بر ايران بود كه لشكر عرب آمد و غلبه كرد و - عرض بكنم كه چيز را - ايران را گرفت و آنوقت - چيز هم - عربستان هم جزء اينجا بود. آنجا دستمال‏ها را در آوردند به گريه، گريه اينكه اسلام آمد و ايران را اسلامى‏اش كرد، گريه كردند. در يك مجلس عمومى درست كردند وضع را به طورى كه دستمال‏ها را در آوردند و به حال ايران گريه كردند كه ايران اسلام آمده است. چه بود؟ براى اين بود كه مردم را از اسلام همچنين بترسانند كه اسلام آمد و بكلى اوضاع را به هم زد. الان كه ما اينجا نشستيم، من آن طرف بودم، يك طومار، يك چيزى آمد، تلكسى آمد كه در آن اين بود كه به امر تو ايرانى‏ها بر ضد كردها قيام كردند. اينطور الان حزب دموكرات در آنجا و آقايان كرد را هم اينها در مهاباد، چون الان ديدند مهاباد از دستشان دارد مى‏رود و وقتى رفت ديگر تمام شد و انشاء الله همين طورى مى‏شود، چون ديدند كه ديگر كارشان ديگر به آخر رسيده است به اينجا منتهى شدند كه يك تلكسى بود كه الان من آن طرف خواندم، با اسم من شروع شده و دنبالش هم عده زيادى از روزنامه‏ها و اينها رونوشت به همه آنها و همه به اينكه ما كردها، ملت كرد كه با شما يكى هستند، چطور شده است كه حالا همه مردم را شما وادار كرديد همه ايران بر ضد كردها قيام كردند؟ در صورتى كه همه ايران مى‏دانند كه بر ضد، بر ضد ضد كرد، كردها قيام كرده‏اند، نه بر ضد كردها، چون ما هميشه داد اين معنا را داريم كه كردها با ما برادر هستند معذلك - به اين - مطلب به اين روشنى را دارند به من تلگراف مى‏كنند، به مهندس بازرگان تلگراف مى‏كنند و تلكس مى‏زنند.

تاريخ مبارزاتى انبيا و علماى اسلام، افشاگر تبليغات كذب استعمار

وضع اينطورى است كه مى‏خواهند اينطور نمايش بدهند، همين اشخاص بودند، همين اشخاصى هستند كه اسلام را به مردم اينطورى نمايش مى‏دهند كه اسلام آمده است كه مردم را خواب كند، اسلام آمده است كه طبقه مستضعف را خواب كند تا بزرگ‏ها اينها را بخورند و اينها صدايشان در نيايد، غافل از اينكه تاريخ در كار هست، تاريخ هست، تاريخ اسلام كه ديگر دور نيست خيلى، در راجع به همه اديان اينها مى‏گويند. خوب اين تاريخ هست. همه اديان وقتى كه شما ملاحظه بكنيد سران اين اديان كه انبيا بودند، اينها از طبقه مستضعف قيام كردند و طبقه مستضعف را بر ضد قدرت‏ها شوراندند. حضرت ابراهيم خودش بوده و يك تبرى، از طبقه پائين در مقابل آن نمرود عصر قيام كرد و آن مظاهر آنها كه مظاهر اشرافيتشان را (بت‏پرستى هم آنوقت يك مظاهر اشرافى بود) آنها را

صحيفه نور ج 9 صفحه 29

شكست. حضرت موسى هم يك شبان و يك عصا، از همين طبقه مستضعف، اين طبقه را بر ضد فرعون و بر ضد دستگاه طاغوتى او برافراشت، اينها را بر انگيخت بر ضد آنها، نه اينها را خواب كرد تا آنها بخورند، اينها را بيدار كرد كه آنها را بكشند. عكس آنكه نويسنده‏هاى خائن ما و نويسنده‏هاى خائن‏تر خارجى‏ها مى‏گويند كه دين افيون جامعه است و انبيا آمده‏اند كه جامعه را با اين افيون خواب بكنند و قدرتمندها و طاغوت‏ها اين را، جامعه را بمكند و اينها خواب باشند. درست وقتى تاريخ انبيا را ملاحظه كنيد عكس اين است يعنى طاغوت‏ها به مردم غلبه كرده بودند و خداوند در هر عصرى يك نفر را از همين قشر پائين، از همين چوپان‏ها، از همين طبقه مستضعف برانگيخت و اين طبقه مستضعف را بيدار كرد و بر ضد طاغوت‏ها قيام كرد و فرعون را غرق كرد و از بين برد. و اما اسلام كه تاريخش نزديك به ماست آنها اينقدر دورند، تاريخ نزديك به ماست، زندگى پيغمبر اكرم معلوم است براى همه چه جور بوده است. معارض‏هاى او و جنگ‏هاى او معلوم است با كى جنگ كرده. پيغمبر اكرم در مكه مكرمه از همين طبقه مردم، البته از اشراف به آن معنا كه سادات آنوقت بودند، نه اشراف به آن معنا كه سرمايه‏دار بودند، به آن معنا كه سادات بودند، از آنها بود لكن فقير بود، از طبقه فقرا بودند اينها، تا آخر هم با همين فقر زندگى كردند و معذلك اين كارها را انجام دادند. از همين طبقه در مكه پيدا شد و اشراف مكه و سرمايه‏دارها و قافله‏دارها و اينها با او مخالفت كردند به اندازه‏اى كه نمى‏توانست ديگر آفتابى بشود، توى غار رفت، مدت‏ها در غار محبوس بود آنجا تقريبا، تا كارهاى تبليغات زيرزمينى را اينجا كرد. يك عده‏اى را با خودش همراه كرد و بعد ديد اينجا زورش به اينها نمى‏رسد با مردم مدينه بست و بند كرد و تشريف بردند مدينه، در مدينه هم كه رفتند وارد نشدند به يك طايفه چيزدار، به همين فقرا، به همين مردم ضعيف. مسجد پيغمبر اكرم هم مثل اين مسجدهاى شما نبوده است مسجد اعظم، يك جاى كوچكى، يك سقفى با اين چيزهاى خرما، با اين چيزهاى خرما يك چيزى درست كرده بودند، يك ديوار اينقدرى هم براى اينكه مثلا حيوانات وارد نشوند با يك چيزى گلى يا از همين‏ها درست كرده بودند. اما سرنوشت اسلام را در يك همچو مسجدى درست مى‏كردند. مسجد بود، همچو نبود كه قبه و بارگاه باشد و ميان تهى، از آن تاسيسات خالى لكن از همان جا روم و ايران را شكست دادند، هر چه هم بخواهند اينها گريه كنند. اين پيغمبر اكرم از همين طبقه پايين به طورى كه وقتى هم مدينه تشريف بردند باز اصحابى ايشان داشتند كه خانه نداشتند، هيچ خانه نداشتند، در مسجد اينها مى‏خوابيدند، يك صفه‏اى بود كه اصحاب صفه مى‏گفتند، عده‏اى آنجا پهلوى هم همان جا مى‏خوابيدند زندگى‏شان همان بود. زندگى نداشتند وقتى هم مى‏خواستند جنگ بروند هر چند نفرشان يك شتر، هر چند نفرشان يك شمشير، اينجورى بود وضعشان. هيچى، هيچ خبرى نبود در كار. از اين طبقه بودند، در مقابل كى؟ جنگ‏هاى پيغمبر با كى بوده؟ آيا پيغمبر آمده اين طبقه مستضعف را خواب كند كه آنها بمكندش؟! يا آمد و اين طبقه ضعيف را، اين مستضعفين را برانگيخت؟ جنگ‏هاى پيغمبر همه‏اش با همين اشراف بود و با همين باغدارها و با همين سرمايه‏دارها و با همين‏ها و بعد هم با سلاطين و با كسان ديگر. كاغذهاى پيغمبر به سلطان ايران، به سلطان روم،

صحيفه نور ج 9 صفحه 30

به سلطان قبط، به كجا، كاغذهايش همه معروف است ديگر، دعوت كرده آن سلاطين را كه بياييد آدم بشويد، مسلم بشويد، نه اينكه خواسته است كه مردم را لالايى بگويد خواب كند، افيون باشد هر كه قرآن را بخواند. آخر بى‏انصافى اين است كه قرآنى كه در خانه همه مسلمان‏ها هست، همه دارند اين قرآن را مى‏بينند، قرآنى كه هر صفحه‏اش را كه باز كنى راجع، يا مثلا هر جزئيش را كه ببينيد راجع به قتال و راجع به كشتار اشخاص طاغوت و بر انگيختن مستضعفين در مقابل مستكبرين است. اين بى انصاف‏ها قرآن را كه در دسترس همه هست، ناديده گرفتند. آنوقت مى‏گويند كه اسلام آمده است كه مردم را، مستضعفين را خواب كند و مستكبرين را بر آنها غلبه بدهد. اين قرآنى كه قتال در آن هست - عرض مى‏كنم كه - جنگ مستضعف بر مستكبر هست، سر تا ته آن راجع به فرعون، راجع به اشخاص ديگر و راجع به مستكبرينى كه در آن عصر بودند هست و مردم را وادار كرده بر ضد آنها، مى‏گويند كه قرآن يا پيغمبر آمده است كه اين مردم بيچاره و فقير و رعيت و كشاورز را خواب كند تا محمدرضا بيايد بمكدشان!! اين قرآن و آن انبيا، بياييم سراغ اين علماى به اصطلاح اينها دربارى، شما يادتان است، همسن من تقريبا هستيد، مى‏شناسم شما را از آنوقت، از وقتى كه رضاخان آمد تا امروز چند مرتبه قيام شد، كى قيام كرد؟ از اين طبقات ديگر، مردم، از روشنفكرش بگير، از - نمى‏دانم - نويسنده‏اش بگير و از اينها در اين قيام‏هاى بر ضد، كى بود كه قيام كرد؟ قيام آذربايجان را كى كرد؟ علماى آذربايجان، مرحوم آميرزا صادق آقا، مرحوم انگجى، ديگران كردند قيام اصفهان را كى كرد؟ مرحوم حاج آقا نورالله، ديديد كه آمده‏اند علماى اسلام به اينجا و علماى بلاد هم جمع كردند قيام بر ضد رضا خان. قيام خراسان را كى كرد؟ علماى خراسان مرحوم آميرزا يونس و مرحوم آقازاده و امثال اينها. بعد از او هم يك قيام تنهايى آقاى قمى كرد كه آمد به حضرت عبدالعظيم و ما هم حضرت عبدالعظيم بوديم و منتها اين قيام‏ها شد و قدرت، آن قدرتى بود كه اينها را شكست داد، قيام‏ها را شكستند، علماى آذربايجان را گرفتند و در يكى از بلاد كردستان، سقز بوده، كجا سنقر، كجا، اينجا تبعيدشان كردند و بعد از مدتها اجازه دادند كه مرحوم آميرزا صادق آقا آمدند همين قم و اينجا هم فوت كردند. علماى مشهد هم، همه آنها را گرفتند آوردند در تهران حبس كردند. مرحوم آقازاده يكى از علمايى بود كه درجه يك آنجا بود. من خودم مى‏ديدم كه ايشان در گوشه يك جايى كه يك منزلى داشتند، اينطور به خيابان چيز بود تنها آنجا نشسته بود، مامورها هم مواظبش، كسى نمى‏توانست با ايشان تماس بگيرد، ايشان را هم مى‏بردند در عدليه آنجا محاكمه مى‏كردند و اينطور. در مجلس كى بود كه مى‏ايستاد در مقابل اينها؟ مدرس بود. اين علماى دربارى كه اينها مى‏گويند، عكس بودند. اين پانزده، شانزده سال قيام مال كى بود؟ مال همين آقايان بود، همين آخوندهاى بلاد و اطراف. همين‏ها بودند كه اينها برضد آنها تبليغ مى‏كنند و الان هم نمى‏خواهند كه اين رژيمى كه اسلامى است باز اسم آخوند در آن باشد، الان هم نمى‏خواهند. از اينها همچو مى‏ترسند كه مبادا اين منافع نامشروعى كه اينها مى‏بردند و در خارج و در داخل براى خودشان اين بساط را درست مى‏كنند، دست اينها بيفتد كه وقتى در مجلس خبرگان مى‏روند بر ايشان بودجه قرار مى‏دهند، بگويند كه ما عبايمان را رويمان مى‏كشيم‏

صحيفه نور ج 9 صفحه 31

مى‏خوابيم، بودجه مى‏خواهيم چكار؟ اين آخوند است كه اين را مى‏گويد. همين آخوندها هستند كه شما مى‏گوييد كه اينها كذا و كذا هستند كه وقتى رفتند مجلس خبرگان و برايشان ده ميليون بودجه قرار دادند اعتراض كردند كه ما بودجه مى‏خواهيم چه كنيم برايشان - عرض مى‏كنم كه - يك جايى را گرفته بودند، تخت‏هايى گرفته بودند. ما تخت مى‏خواهيم چه كنيم؟ ما هر كداممان بياييم در مجلس همين جا عبايمان را دوش مى‏كشيم، همين جا هم مى‏خوابيم. اينها نمى‏خواهند اينها را، اينها يك رژيمى را مى‏خواهند، يك وضعى را مى‏خواهند كه جيب‏هاى اينها پر بشود بقدرى كه تخمه كنند كه ندانند چه مى‏كنند، سرمايه‏هاى اينجا را ببرند به خارج. ارز اينجا را الان هم مشغولند كه ببرند به خارج و براى خودشان آنجا تعيش كنند. من در پاريس كه بودم يكى از مطالبى كه شنيدم آنچه كه يادم ماند و تحفه بود يك كلمه‏اش بود، براى يكى از بستگان همين رژيم، بستگان همين محمدرضا، يكى (حالا از كدامشان بود آن هم يادم نيست) ويلايى در خارج هست، قيمت ويلا را هم من يادم نيست اما آنى كه يادم ماند اين است كه 6 ميليون دلار خرج گلكارى، ملتفتيد يعنى چه؟ 6 ميليون دلار يعنى 42 ميليون تومان يا پنج ميليون دلار، حالا يكى از اينها. پنج ميليون ظاهرا پنج ميليون، پنج ميليون دلار خرج گلكارى آن ويلا. آنها اين را مى‏خواهند. آنها هم كه اطراف آنها هستند و - عرض مى‏كنم كه - الان در كردستان غائله درست كرده‏اند و برادرهاى كرد ما را اغفال كرده‏اند، آنها مى‏خواهند اينطورى اين وضع را پيش بياورند كه از شما بگيرند و در جيب‏هايشان پر كنند و ويلا در آنجا درست كنند كه پنج ميليون دلار، 35 ميليون تومان خرج گلكاريش بشود. من خودم همه چيز را يادم نيست چقدر بود، اصلا نمى‏دانم چقدر بود اما اين را يادم بود. خوب سال ديگر هم همين طور. در هر صورت آن دو تا مطلبى كه اينها داشتند ما را اول ميان تهى كردند، خودمان را از خودمان گرفتند، تبليغات، تعليمات همه چيز استعمارى بود، خودمان رااز خودمان تهى كردند. اين دو قدرتى هم كه مى‏شد يك كارى بكنند از ما گرفتند، مى‏گرفتند، مى‏خواستند بگيرند، الحمدلله نتوانستند. يكى قدرت اسلام را كه از آن مى‏ترسيدند، يكى قدرت خدمه اسلام را كه عبارت از روحانيون، اينها را مى‏خواستند بگيرند و شدت هم كردند و گرفتند، در زمان رضاشاه سركوبى كردند سخت به حيث كه خود مردم هم بر ضد روحانيت، طبقات زيادى از آنها بر ضد روحانيت حرف زدند و گفتند و شنيدند و بعد كه ديدند با زور مشكل است بعد با حيله وارد شدند، با حيله و با تبليغات سوء و با اينطور چيزها وارد شدند.

اينها از روحانيت مى‏ترسند، براى اينكه روحانيت مى‏خواهد اينها را بيدار كند!!

و بحمدالله اين انقلابى كه در ايران پيدا شد كه من اين انقلاب را خيلى به آن خوشبين هستم، نه از اين باب كه محمدرضا را شكست داد، اين هم زياد بود، خيلى عظيم بود، و نه از اين باب كه غرب و شرق را شكست داد، از اين باب كه يك انقلاب انسانى پيدا شد، خودشان را شناختند. خانم‏هاى ما خودشان را شناختند يعنى چه، فهميدند چه هستند. تبليغات كردند كه شما خانم‏ها را از آن حيثيتى كه داريد بيندازيد، از شما بگيرند حيثيت خودتان را، شما را غربى كنند. آرايش‏ها از غرب بايد بيايد،

صحيفه نور ج 9 صفحه 32

مدها از غرب بايد وارد بشود، هر روز تغيير كه بكند شما هم تغييرش بدهيد. همه چيزهاى شما از غرب وارد مى‏شد. تبليغات بود ديگر، همه هم عادت كرده بودند. اگر امروز يك چيزى مى‏آمد و مى‏گفتند در مثلا انگلستان يك همچو چيزى شده است، فورا آنجا همه اينها را بايد كنار بگذارند، آن پيش بيايد، اين مد پيش بيايد. چند مرتبه در، در پيراهنى كه مى‏خواستند براى فرح درست كنند، براى تاجگذارى گمانم بود، چند مرتبه طراح‏ها با طياره‏ها رفت و آمد كردند و چقدر الان من يادم نيست، خرج اين شد، براى اينكه يك پيراهن را درست بكنند. آنوقت خوشمزه اين بود كه در يكى از گفته‏هايش اين بود كه ما بچه‏هايمان را لباس عوضى اين را به آن كوچيكه مى‏پوشانيم!! اين در روزنامه‏ها بود، اين آدمى كه سه مرتبه طياره بايد برود و برگردد تا اين طرح را درست بكند و چقدر، صد و پنجاه هزار تومان نمى‏دانم چقدر بود كه براى طرح يك پيراهن درست مى‏كنند، مى‏خواهند چه بكنند؟ مى‏خواهند شما را خواب كنند. روحانيت نمى‏خواهد شما را خواب كند. اينها از روحانيت مى‏ترسند براى اينكه روحانيت مى‏خواهد اينها را بيدار كند. از بيدارى، از آدم بيدار اينها مى‏ترسند، از آدم خواب چه ترسى دارند؟ اينها با اگر اينها را خواب مى‏كردند، روحانيت را به عرش اعلى مى‏بردند. اگر اينها اهل اين بودند كه مردم را خواب مى‏كردند، رضا شاه روحانيت را ترويج مى‏كرد و نه همچو مى‏كرد كه شوفر سوار اتومبيلشان نكند. شوفرها سوار نمى‏كردند ما را بعضى‏مان را... مى‏گفتند، يك شوفر گفت كه من قرار داده‏ام با خدا كه دو طايفه را سوار اتومبيل نكنم يكى فواحش را، يكى آخوندها را....


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها