0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  2:00 AM

 

صحيفه نور ج 8 صفحه 15

تاريخ: 13/4/58

بيانات امام خمينى در جمع كاركنان اداره بهدارى و بهزيستى آذربايجان شرقى‏

بروز يك تحول روحى همه جانبه به بركت نهضت اسلامى و عنايت الهى‏

بسم الله الرحمن الرحيم‏

از بركات اين نهضت يكى اين است كه ما با آقايان محترمى كه دور از مراكز علمند، در مراكز ديگرند،از نزديك آنها مى‏شويم و مطالبى اگر دارند و داريم به هم مى‏رسانيم و اگر درد دلى هم داريم ذكر مى‏كنيم بلكه شما كه مأمور بهدارى و بهزيستى هستيد معالجه كنيد.

يكى از بركات اين نهضت قضيه تحول روحى در جامعه ما هست، كه من مكرر اين را گفته‏ام كه اين تحول روحى كه در ايران پيدا شده است و اين نهضت توانست اين تحول روحى را ايجاد كند به خواست خداى تبارك و تعالى، از اين پيروزى كه نصيب ما شده است و دست اجانب را كوتاه كرديم و دست خيانتكارها را، اهميتش بيشتر است. اين تحولات روحى به اين زودى براى يك شخص هم حاصل نمى‏شود تا برسد به گروه‏ها، تا برسد به سرتاسر يك كشور. شما ملاحظه مى‏كنيد كه چند جور تحول، تحولهاى روحى پيدا شد در اين جمعيت‏ها. يكى كه من كرارا گفتم و باز هم تكرار مى‏كنم اين تحولى كه از خوف و ترس به شجاعت متحول شدند. شما ملاحظه كرديد، ديگر اينها همه يادتان هست كه يك پاسبان اگر مى‏آمد در بازارها، بازار تهران، بازار تبريز و مى‏گفت كه چهارم ابان است و بايد بيرق بزنيد سردكان‏ها، توى ذهن مردم اصلاً نمى‏آمد كه مى‏شود هم با پاسبان معارضه كرد و گفت نه، همه اطاعت مى‏كردند روى اينكه خوب، دنبالش خوف اينكه حبس باشد، زجر باشد، شكنجه باشد، بود. در ظرف كمتر از دو سال آخر اين انقلاب، در ظرف كمتر از دو سال همين جمعيت‏ها يك تحولى درشان پيدا شد كه ايستادند در مقابل توپ وتانك و مسلسل و گفتند ما اصلاً رژيم نمى‏خواهيم. آن كه به خودش جرأت نمى‏داد كه بگويد من امشب اين كار را نمى‏كنم و بيرق نمى‏زنم، اين جرات را پيدا كرد كه مشتش را گره كند و جلو برود، بريزند توى خيابان‏ها و فرياد بزنند كه مرگ بر اين سلطنت كذا. اين تحول آسانى نيست. بله، يك نفر، دو نفر، ده نفر، يك همچو تحولى پيدا بكنند، خوب مى‏شود اما يك ملتى اينطور بود، همانطورى كه در آذربايجان بود، در مشهد بود، در تهران بود، در شيراز بود، در دهات بود، در قصبات بود. اختصاص به يك محيطى نداشت سرتاسر كشور يكدفعه متحول شد و اين نبود جز اينكه يك عنايت خاصى از طرف خداى تبارك و تعالى به اين ملت شد، يك نظر معنوى خداى تبارك و تعالى بر اين ملت انداخت و ملت را فوق النظر متحول كردكانه يك چيزى ديگر شدند.

صحيفه نور ج 8 صفحه 16

جمعيت‏ها سرتاسر كشور يك چيز ديگرى شدند، يك چيزى بودند يك چيز ديگر شدند، متحول شدند يك جمعيتى به يك جمعيت ديگر. و باز جزء تحولات اين تحول حس اعانت بود كه مردمى كه از هم جدا بودند و كارى به هم نداشتند واينها، يك وقت ما ديديم كه وقتى جمعيت راه مى‏افتد، از اطراف به اينها اعانت مى‏كنند، زن و مرد خانه اين خيابان هائى كه هست و خانه‏هائى كه در خيابان هست (آنطور كه به مانقل مى‏كردند) مكرر اينها آب مى‏آوردند، چه مى‏كردند و به مردم اعانت مى‏كردند دراين كارى كه داشتند. يك دسته تظاهر مى‏كردند يك دسته هم اعانت به اين اشخاصى كه تظاهر مى‏كردند.

يك قصه‏اى كه در نظر من خيلى جالب است اين بود كه يكى از اشخاص به من گفت، گفت من در خيابان تهران ديدم كه در اين تظاهرات يك زنى يك كاسه‏اى دستش هست و اينطور ايستاده و تويش هم پول هست، من فكر كردم كه خوب اين حالا فقير هست و پولى مى‏خواهد، پيرزن هم بود گفت وقتى كه نزديك شدم و از استفسار كردم، گفت كه امروز تعطيل است، اينجا هم مركز تلفن است، من اين را نگه داشته‏ام كه هر كه بخواهد تلفن كند اين پول را بردارد و بندازد آنجا و تلفن كند. اين يك قضيه كوچك جزئى است اما معنايش زياد است. اين جزو همان تحول هائى است كه پيدا شد. يا كسى باز نقل مى‏كرد كه اگر يك ساندويچى را به يك نفر تعارف مى‏كردند در اين اجتماعات (ايشان گفت من خودم ديدم) اين تكه تكه مى‏كرد، لقمه لقمه هى به اين و آن مى‏داد تا آخر. اينها يك مسائلى است كه به نظر اولى كوچك مى‏آيد لكن اينها بزرگ است. يك تحول بوده اين، اين حس اعانت كه تعاون مردم از هم داشتند اين يك مساله عادى نيست باز يك مساله الهى است كه اشخاصى كه آنوقت ارتباط به هم نداشتند، كارى نداشتند، اينها هم همچو مرتبط به هم شدند و همچو جوش پيدا كردند كه شدند يك خانواده كانه مردم يك خانواده بودند اين خانواده هم از هيچ چيز نمى‏ترسيد. گفت شخصى كه يك بچه ده دوازده ساله‏اى در اين مبارزات سوار موتورسيكلت ظاهرا (يا دوچرخه يا موتور سيكلت) اين همان طور رفت طرف تانكى كه داشت مى‏آمد حمله كرد اين بچه و بچه هم زير تانك خرد شد از بين رفت. اما اينطور شده بود. اين تحول يك تحول الهى بود و يك دست غيبى مردم را اينطور متحول كرد و تا اين نحو تحول نبود اين پيروزى نبود. يك ملتى كه دست خالى بود، هيچ نداشت (حالا چهار تا تفنگ پيدا شده است كى آنوقت اين حرف‏ها بود) دست خالى، آنها همه مسلح و همه تانك و توپ و مسلسل دار و اينها هيچ نداشتند جز اينكه يك فرياد لااله الا الله و الله اكبر و يك مشت پرو يك ايمان قوى. اين ايمان بود كه اين مردم را به اين پيروزى رساند كه همه حساب‏ها فاسد از كار در آمد. حساب اينكه دست خالى نمى‏شود غلبه كرد بر اين سلاح‏ها مدرن، اين حساب‏ها خلاف در آمد چون آن‏ها حساب معنويات را نمى‏كردند حساب ماديات را مى‏كردند. معنويت غلبه كرد بر ماديت، خدا غلبه كرد بر شيطان و غلبه‏دارد بر شيطان.

صحيفه نور ج 8 صفحه 17

لزوم حفظ يكپارچگى و قدردانى از نعمت‏هاى خدا براى تثبيت پيروزى‏

اين تحول يك نعمت بزرگى است كه اگر ما نگهش داريم اين نعمت خدا را، براى ما همه چيز هست. اول بفهميم كه نعمتى بوده خدا داده است ما خودمان ضعيف بوديم و خداوند ما را تقويت كرد و قوتى داد كه همه قدرت‏هاى خارجى را شكست داديد. اينهائى كه از خارج مى‏آيند، از آمريكا مى‏آيند، از جاهاى ديگر مى‏آيند مى‏گويند كه ايرانى‏ها نمى‏دانند چه كردند، خارج مى‏دانند چه خبر است، آنها مى‏فهمند كه چه شده است، خود ايرانى‏ها توجه ندارند، داخل معركه هستند نمى‏دانند چه شده است. تمام دول پشتيبان محمدرضا بودند، نه دولت آمريكا و شوروى و ابرقدرت‏ها، خير، همين دولت‏هاى پائين‏تر، همين دولت‏هاى اسلامى همه طرفدار بودند و با همه طرفدارى‏هائى كه كردند و با همه قدرت‏هائى كه خود اين هم داشت نتوانستند اين را نگهش دارند. ملت با دست خالى شكست داد هم قدرت محمدرضا را و هم آنهائى را كه پشتيبان او بودند. اين يك مساله‏اى نيست كه ما بتوانيم روى موازين طبيعى حلش كنيم اين دليل بر اين است كه يك مبدأ فوق اين مبادى هست، اين دليل بر اين است كه خدا هست. اگر اين را حفظش بكنيد همه چيز داريد، اگر اين انسجامى كه ملت پيدا كرد و گروه‏ها، متفرقات به هم مجتمع شدند، همه با هم شدند، آنهائى كه دور از هم بودند به هم نزديك شدند و آن ايمانى كه قلب‏ها مملو از ايمان و همه داد مى زدند جمهورى اسلامى، اگر اين را ما نگهش داريم، اين نعمت را قدرش را بدانيم، نگهش داريم يك ملت پيروزى هستيم كه ديگر نمى‏توانند اين ريشه‏هاى فاسد كارى انجام بدهند. لكن مهم همين است كه نگهش داريم. مهم اين است كه ما آن وحدتى كه داشتيم حفظش كنيم، حالائى كه رسيديم به يك مرتبه‏اى از پيروزى و دشمن‏ها را بيرون كرديم، حالا خيال نكنيم كه تمام شد قضيه و برگرديم سراغ اينكه من خانه ندارم، كسب من حالا چطورى است. شما ديديد آن روزى كه توى خيابان‏ها مى‏ريختند (همه تان بوديد لابد) توى خيابان‏ها مى‏ريختند و فرياد (الله اكبر) رابلند ميكرديد، هيچ فكر اين بوديد كه كسب شما امروز چه جورى است؟ شما كسب‏ها را رها كرده بوديد شما پنج ماه، شش ماه بيشتر كسب‏ها را رها كرديد. يك همچو موجودى خدا ساخت. آنى كه حاضر نبود يك روز دكانش را رها بكند شش ماه رها كرد. نه شش ماه رها كرد و نگران بود، شش ماه رها كرد و عاشقانه رها كرد. اين را يك چيزآسانى حساب مى‏كنيد ؟ اينها يك نعمت‏هائى است كه، عناياتى است كه خداى تبارك و تعالى بر شما كرد و اين عنايت را، اين رحمت را دو دستى بگيريد نگهش داريد، حفظش كنيد. همه با هم برادر، همه فداكار هم باشيد و فداكار اسلام باشيد. اگر اين روحيه محفوظ بماند، اين شجاعت محفوظ بماند و شما آذربايجانى‏ها مركز شجاعتيد، اگر اين شجاعت محفوظ بماند و اين توجه به خدا محفوظ بماند و اين وحدت كلمه محفوظ بماند ديگر كسى نمى‏تواند، هيچ قدرتى نمى‏تواند شما را عقب بزند و هيچ كس نمى‏تواند همه دارائى شما را بگيرد و بخورد و ببرد و خيانت به شما بكند. نه دولتى ديگر مى‏تواند كه خلاف بكند و نه ارتشى مى‏تواند به شما تحميل بشود و نه ژاندارمرى مى‏تواند تحميل بشود و نه هيچ چيز، خودتان هستيد و استقلال، آنها هم از شما هستند، آنها هم قواى شما هستند.

صحيفه نور ج 8 صفحه 18

آرمان جمهورى اسلامى پيروى از شيوه سرداران اسلام است‏

وحدت كلمه و اسلامى بودن يك مملكت اين است كه از آن رئيس جمهورش كه آن بالا هست به حسب اعتبار تا آن كسى كه آن پائين هاست اينها يك جور باشند، نه اين از او بترسد نه او توقع داشته باشد كه اين از او بترسد، اسلام اينطورى است.

حضرت امير سلام الله عليه كه خليفه مسلمين بود، خليفه يك مملكتى كه شايد ده مقابل مملكت ايران بود از حجاز تا مصر، آفريقا، كذا، كذا، يك مقدار هم از اروپا،اين خليفه الهى وقتى توى جمعيت بود مثل همه ما كه نشسته‏ايم با هم، اين هم زير پايش نبود، همين بود كه يك پوست داشتند به حسب نقل. يك پوست داشتند كه شب خودش و حضرت فاطمه رويش مى‏خوابيدند و روز روى همين پوست علوفه شترش را مى‏ريخت، پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام اين است، آن كه ما مى‏خواهيم اين است. البته هيچ كسى قدرت ندارد مثل او باشد اما ما مى‏خواهيم يك خرده نزديك، يك بوئى از اسلام بيايد در ايران ما مى‏خواهيم اينطور بشود كه وقتى رئيس يك مملكتى، فرض كنيد رئيس جمهور، نخست وزيرش توى جمعيت مى‏آيد همچو امتيازى نباشد كه مردم كنار بروند، آى آه واه بشود. زمان رژيم سابق اگر مى‏خواست اين شخص از يك خيابانى عبور كند، سازمان امنيت و مأمورها قبل از اينكه بيايد، دو روز، سه روز قبل اين جاها را همه را تحت نظر مى‏گرفتند، خانه‏ها را اين خانه‏ها را خالى مى‏كردند از مردم تحت نظر ميگرفتند كه ايشان مى‏خواهد يك عبورى از اينجا بكند. چرا؟ براى اينكه خودش خائن بود و خائن مى‏ترسد. خيانت به مملكت كرده بود و خائن خائف است، از خودش مى‏ترسد، ميترسد بكشندش. اما مالك اشتر هم اينطور بود؟ توى مردم بودند، حضرت امير تو مردم بود، با مردم بود. پيغمبر اكرم توى مسجد به حسب نقل وقتى نشسته بودند با اصحابشان يك عربى كه از خارج مى‏آمد نمى‏شناخت اينها كدام يكى پيغمبرند، كدام يكى ديگران هستند. مى‏پرسيد كه: كدام يكى تان هستيد ؟ پيغمبر كدام‏ها هستيد ؟ وضع اينطور بود كه دور مى‏نشستند، يك صدرى يك ذيلى نبود دور هم مى‏نشستند، وقتى يك كسى مى‏آمد، خوب اينها كه دور هم نشسته‏اند كدام يكى‏شان هستند. وضع حكومت اسلام اين است ارتش اسلام اينطور نبوده است كه وقتى بيايد مردم از خوف فرار كنند از دست آنها، پشت بكنند به انها. رژيم‏هاى طاغوتى ارتششان براى اين است كه مردم را اول سركوب كنند. ارتش ايران هيچ وقت براى اين نبوده است كه بروند دشمنان را سركوب كنند اين ارتش‏ها براى سركوب كردن شماهاست. شما هم شايد بسيارى‏تان يادتان باشد كه متفقين وقتى كه آمدند در سرحدات، زمان رضاخان شايد بعضى تان يادتان باشد وقتى كه آمدند در سرحدات به مجرد اينكه اينها حمله كردند، آنها فرار كردند سرحد، اين را ديگر من خودم شاهد بودم سرحد را ما شاهد نبوديم اما سرحد حمله كردند تهران خالى شد. تمام صاحب منصبان از تهران رفتند طرف اصفهان، چمدانشان را پر كردند و فرار كردند. رضا خان گفته بود آخر اين ارتش و اين بساط چطور سه ساعت طول كشيد. گفته بودند سه ساعت طول نكشيد آنها آمدند و ما رفتيم. ما براى اينكه اظهار قدرت بكنيم مى‏گوئيم سه ساعت، كى سه ساعت طول كشيد ؟ مساله اينطور بود. در سرحد اينطور شد. من تهران بودم در سرحد

صحيفه نور ج 8 صفحه 19

اين قضيه واقع شده بود، سربازها در تهران از سربازخانه‏ها بيرون ريخته بودند و فرار كردند، تو خيابان‏ها راه مى‏رفتند، فرار مى‏كردند. به هم ريخت، آنها در سرحدات آمدند، تهران به هم ريخت. فرار كردند صاحب منصب‏هاى ارشد، ارتشبدها و نمى‏دانم فرض كنيد كه سپهبدها، چمدان‏ها را برداشتند و سوار اتوبوس شدند رفتند طرف اصفهان كه از يك طرفى كه مثلاً پناهگاه پيدا كنند. ارتش براى اين نبود كه مقابل يك قدرت خارجى باشد ارتش براى اين بود كه ماها را سركوب كنند تا ديگران بيايند بخورند ما نتوانيم حرف بزنيم، براى اين بود. يك همچو ارتشى نمى‏تواند مقاومت كند در مقابل يك قدرتى، بلكه نتوانست مقابله كند در مقابل شماها. البته پيوند هم شدند به ما، آنهائى كه روح انسانى‏شان باقى بود متصل شدند به ملت آن هم براى اينكه مى‏ديدند كه حق با اينهاست. آنها را هم چاپيده بودند، آنها را هم خود آنها چاپيده بوند. شايد از حقوق آنها هم باز در بار يك چيزى مى‏برد. مى‏گويند از پاسبان‏ها هم مى‏بردند. من اطلاعى ندارم. اسلام اگر خدا بخواهد انشاءالله با خواست خدا در خارج تحقق پيدا كند ولو به يك وجود كوچكى نازلى، غير از اين مسائل است كه اينها خيال مى‏كنند، غير از اين مطالبى است كه مردم خيال مى‏كنند و اينهائى كه خيال مى‏كنند كه ما اسلام را مى‏فهميم، غير از اين مسائل است. اگر اسلام پيدا بشود، اسلام آن است كه همان روزى كه بيعت كردند با حضرت امير سلام الله عليه، همان روز (در تاريخ هست) كه بيعت كردند، بيعتى كه طول و عرض مملكتش آنقدر بود كه عرض كردم، بيعت تمام شد بيل و كلنگش را برداشت رفت يك چشمه‏اى بود كه مشغول بود براى كندنش، رفت آنجا براى سر كارش، كارگر بود. حالا چشمه در آمد مى‏گويند كه چشمه هم وقتى كه كلنگ آخر را زدند مثل گردن شتر آب بيرون آمد. يك كسى گفت خوب است، گفت كه اين ورثه را چيز بده. بعد آن را وقفش كرد. يك همچو سردارهائى اسلام داشته است. يك همچو لشگرى اسلام داشته كه جنگ وقتى كه مى‏كردند (تاريخ هست اين) گرسنه بودند، اين جهازات جنگى در كار نبود، هر چند نفرشان يك دانه شمشير و هر چند نفرشان يك دانه شتر داشتند اين حرف‏ها نبود كه خيال كنيد كه حالا ساز و برگ چيز. يك دانه خرماگير اين مى‏آمد مى گذارد دهانش، همان شيرينى‏اش كه به دهانش مى‏رسيد در مى‏آورد مى داد به رفيقش آن بگذارد دهانش، مى‏داد رفيقش آن مى‏داد رفيقش تا آن آخر. اينطور اسلام را اينها نگه داشتند و حالا ما بايد نگه داريم اين اسلام را اسلام خيلى عزيز است.

هدف اصلى از جهاد در اسلام،انسان سازى است‏

اسلام خيلى فدائى داده است. پيغمبر اسلام براى اسلام خيلى زحمت كشيده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش آنوقتى كه در مكه بود زحمتش يك طور بود با آن رنجى و تعبى كه بود و مدت‏ها در حبس، يعنى بيرون بود و نمى‏توانست اصلاً خودش را نشان بدهد. آنوقت هم كه مدينه آمدند اين جنگ‏هاى زيادى كه با مشركين واقع شد و با خائن‏ها و با گردن كلفت‏ها و با ثروتمندها تا اينها را بخواهند خاضع كنند براى اسلام. بسته بودند چند نفر را داشتند مى‏آوردند، اسير كرده بودند، فرمود ببين ما با زنجير اينها را بهشت مى‏بريم. جنگ‏هايشان براى اين بودكه مردم را آدم كنند، نه اين بود كه

صحيفه نور ج 8 صفحه 20

مملكت بگيرند. مملكت گيرى چيز اسلام نيست. ممالك را فتح مى‏كردند براى اين بود كه قلوب اينها فتح بشود، نه براى اين بود كه يك مملكت زيادى درست كنند ماليات زياد بشود، براى اين بود كه اينها را آدم كنند انسان كنند. اسلام خيلى عزيز است و اسلام خيلى فدائى داده. اسلام امام حسين (ع) را فدائى داده اين را بايد نگهش داشت. الان نوبت ماست. الان اسلام به دست ما افتاده. الان جمهورى اسلامى است، طاغوتى در كار نيست. ما بايد فكر اين باشيم كه اين اسلام را حفظ كنيم، نگه داريم. ما بايد از اين اختلافاتى كه تازگى دارد هى پيدا مى‏شود و دامن به آن مى‏زنند، آنهائى كه مى‏خواهند نگذارند اين اسلام تحقق پيدا كند به آن دامن مى‏زنند، به اختلافات دامن ميزنند ما بايد اين اختلافات را كوشش كنيم كه از بين برود و اين وحدت كلمه‏اى كه نعمت خدا، نعمت بزرگ خدا بود به ما داد محفوظ بماند تا اينكه اين بار را انشاءالله با سلامت، سعادت به منزل برسانيم. خداوند انشاءالله همه شما را تائيد كند. موفق باشيد. خداوند همه شما را سعادتمند كند. مملكت مال خودتان باشد خودتان زحمت بكشيد براى خودتان نه اينكه شماها زحمت بكشيد و ديگران ببرند و بچاپند.

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته‏


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها