0

مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391  1:36 AM

  

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 148

تاريخ: 24/8/57

بيانات امام خمينى در مورد حق مسلم و مشروع ملت‏ها در تعيين سرنوشت و اشاره به هدف نهايى ملت ايران

تحقق جمهورى اسلامى، آرمان نهائى ملت

بسم الله الرحمن الرحيم

ما عرض كرديم كه ملت ايران (كه ما هم دنبال ملت ايران هستيم) آنها سه تا اصل را تقاضا دارند و در تظاهراتى كه سرتاسر ايران كردند و حالا هم مى‏كنند اين سه تا اصل را ذكر مى‏كنند و مقصودشان تحقق اين سه تا اصل است، البته آن كه مقصود اصلى و هدف اصلى است آن اصل سوم است كه حكومت اسلامى، جمهورى اسلامى، آن كه هدف نهائى و اصل است آن است لكن دو اصل ديگر هم در آن منضم است يعنى اگر همان اصل هم فقط مى‏گفتند، اين دو تا اصل هم لازمه آن هست. آنها كه مى‏گويند ما حكومت اسلامى مى‏خواهيم يا جمهورى اسلامى مى‏خواهيم، تحقق جمهورى اسلامى نفى رژيم سلطنتى است و نفى رژيم سلطنتى نفى شاه است در صورتى كه شاه هم قانونى بوده باشد حكومتش والا از اول ديگر بى‏اساس است. اين دو تا اصل اگر چه هدف اصلى نيست لكن دو تا اصل مهم است كه به يك وجهى اينها هم هدف هستند، البته هدف نهائى عبارت از همان تاسيس يك حكومت عدل اسلامى است لكن خود همين معنا كه بايد اين شخص و اين سلسله بروند سراغ كارشان اين هم خودش يك هدفى است - هدفى شده است از براى ايرانى‏ها براى اينكه بعد از آنكه ايرانى‏ها تمام جناياتى كه تا حالا برايشان شده است در اين 50 سال و تمام بدبختى‏هائى كه اينها داشته‏اند، چه از اينكه نگذاشته‏اند رشد فكرى بكنند جوان‏ها و از آن طرف به واسطه زيادى مراكز فساد - كه مراكز فحشا و فساد و اشاعه اين مراكز، چه از ناحيه اينكه مثلاً مشروب فروشى چقدر هست اين كازينوها و اين بساط چقدر هست، مجلاتى كه اسباب فساد مى‏شود و جوان‏ها را فاسد مى‏كند چقدر در اين 50 سال بوده است و ترويج از آنها كرده‏اند و راديوها چه حالى داشتند، سينماها چه حالى داشتند، تلويزيون‏ها چه حالى داشتند همه اينها به واسطه اين است كه اين رژيم و اين حكومت، حكومتى است كه مى‏خواهد كه اين جوان‏هاى ما را فاسد كند و اين مراكز زياد فحشا و همه اطراف و همه جوانب فحشا را رواج دادن براى اين است كه جوان‏ها را از دانشگاه‏ها بكشند به ميخانه‏ها و به كارهاى زشت و بد. پس اين جنبه كه عبارت از فاسد كردن جوان‏هاى ماست، اين هم زير سر همين حكومت فاسد است كه اگر حكومت، حكومت صالح بود، مصالح مسلمين را و مصالح ملت را درنظر مى‏گرفت، نمى‏گذاشت كه اين قوه بزرگ و اين نيروى عظيم ملى فاسد بشود و كار از آن نيايد. اين را مردم از

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 149

چشم همين هيئت حاكمه‏اى كه شاه اينجا درست كرده، همين رژيم فاسد مى‏دانند و از آن طرف هم اينكه راجع به فرهنگمان، راجع به اقتصادمان، هر چه بدبختى در ايران تحقق پيدا كرده، ملت ايران از دست اينها مى‏دانند و واقع هم همين است كه حكومت فاسد موجب همه فسادهائى است كه از همه اطراف به ما احاطه كرده. بنابراين خود اين الان يك هدفى شده است براى مردم كه اين آدم نبايد باشد و اين رژيم نبايد باشد، اين خودش يك هدف كانه اصيلى الان از براى مردم است ولو اينكه وقتى كه ما آن هدف اصلى را ملاحظه كنيم، اين مقدمه اوست و لازمه اوست. نبودن اين رژيم لازمه بودن رژيم صحيح اسلامى است بنابراين، اين دو تا اصل به آنطورى كه عرض كردم اشكالى در آن نيست و كسى نمى‏تواند، يك كسى كه بخواهد درست فكر كند، عاقلانه فكر كند، بستگى نداشته باشد به آمريكا يا به شاه، نمى‏تواند ديگر تصديق كند كه اين رژيم بايد باشد، با اين فسادهائى كه مترتب بر آن هست معذلك بايد باشد و نمى‏تواند انكار كند كه فساد در كار بوده و اينقدر هم قضيه شور بوده كه خود خان هم فهميده است براى اينكه خوب چند روز پيش از اين پشت راديو ديديد كه اقرار كرد به همه اشتباهات منتهى اسمش را اشتباهات گذاشت لكن اقرار به اين كرد كه تا حالا هر چه شده است كارهاى خلاف بوده و از اين به بعد نمى‏شود.

بنابراين يك مساله‏اى است كه خود ايشان هم، حالا گاهى وقت‏ها يك كاسه‏هائى كه از آش داغ‏تر هم هست داريم، ممكن است كه در بين مردم كه به اثر فكر عقب افتاده‏اند يا اينكه خير، طمع دارند و باز ميل دارند كه شاه باشد و آمريكائى‏ها باشند، اينها باز شاه را بخواهند تنزيهش كنند و بگويند چه هست، ممكن است باشد ولى خود ايشان هم تصديق كرده به اينكه دراين مدت اشتباهات بوده است و ما هم عرض كرديم كه قضيه اشتباهات نبوده، تعمدها بوده است و از آنوقت تا حال هر چه كار كرديد شما بر ضد ملت كرديد و سلطانى (اگر چنانچه ما فرض هم بكنيم كه يك سلطانى باشد كه روى قوانين درست آمده باشد روى كار) اگر چنانچه خيانت به يك ملتى كرد، اين ديگر لياقت سلطنت ندارد و ساقط است.

تكيه بر استقلال اقوام در تعيين سرنوشت

بنابراين اصل اول و دوم كه اين نبايد باشد و رژيم سلطنتى يعنى يك رژيم كهنه غلطى از اول بوده و بر حسب عقل هم يك مطلب غلطى است كه مثلاً در 700 سال پيش از اين يك جمعيتى، ما فرض كنيم كه اگر هم اينجور بوده، با اينكه اينجور كه نبوده است اين، اين را ما مى‏دانيم كه از اول اينطور نبوده است كه با تصويب ملت روى كار آمده باشد، سرسلسله قاجاريه را همه مى‏دانند كه آمد و زد و گرفت و زدند و به هم زدند اوضاع را، خود رضاشاه را همه ما ديديم او را ديگر، آن شنيدنى است، و آن هم ديدنى است كه ما كه يادمان هست اينكه ايشان هم آمد و گرفت و زد و چه كرد و با زور و با سرنيزه سلطه پيدا كرد و سلطنت پيدا كرد كه هيچ ابداً به ملت ارتباط نداشت، حالا ما فرض كنيم كه نه، يك سلطنتى را ملت آورده است روى كار، در 700 سال پيش از اين ملت ايران جمع شد و يك

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 150

سلطانى را، خودش را و اعقابش را سلطان كردند. راجع به آن سلطانى كه در زمان خودشان است و سر و كار خودشان با آنهاست بسيار خوب، خوب شما خواهيد مقدرات مملكت خودتان را، مملكت از شماست و مقدرات مملكت هم بايد به دست شماها باشد و شما هم يك نفر را منتخب كرديد، خوب ما از اين پيرمردهاى 70 سال پيش از اين، 700 سال پيش از اين پرسيم شما نسبت به ما چكاره هستيد؟ شما به چه دليل يك كسى را سلطان براى ما قرار داديد؟ ما خودمان در اين زمان بايد انتخاب كنيم. به مجرد اينكه در 700 سال پيش از اين يك اشخاصى آمدند و يك كسى رايا يك سلسله‏اى را سلطان كردند، اين اسباب اين مى‏شود كه نسبت به ما هم يك وضع عقلى قانونى داشته باشد؟ به چه دليل؟ هر قانونى اين را بگويد، غلط است كه بايد حتماً شما تسليم بشويد به آنى كه 700 سال پيش از اين به عقل خودش يك چيزى را گفته است و يك كسى سلطان كرده است. بنابر اين اگر هم ما فرض مى‏كرديم كه سلطنت مثلاً رضاشاه يك سلطنتى بوده است كه روى تصويب مردم بوده و آن مجلسى كه درست كرده‏اند، آن قلابى كه درست كردند نه يك مجلس صحيحى ما فرض كرديم بوده است، آنها هم موكل‏هايشان يك طايفه ديگرى بودند، الان اكثريت جمعيت الا نادرشان، نادرشان كه چند نفرى در هر شهرى ممكن است پيدا بشود كه يادشان است آن وقت، اگر هم يادشان باشد آن وقت معلوم نيست كه اكثر اينها به يك حدى رسيده بودند كه راى داشته باشند، بچه بودند يا جوان بودند، خوب حالا ما فرض مى‏كنيم كه در 70 سال پيش از اين، و يا 100 سال پيش از اين يك جمعيتى آمدند، جمعيتى كه پدران اين طايفه بودند و آمدند و راى دادند به اينكه وكلائى تعيين كردند، مى‏گوئيم حالا آزاد بودند همه‏اش گفتنى است والا نيست اينطورها (فرض كنيم كه خير، آزاد بودند وكلا را تعيين كردند آنها، آن وكلا، وكلاى اينها بودند، بسيار خوب، وكلاى آنها حق داشتند كه يك كسى را تعيين كنند كه مقدرات اينها دست او باشد. درست خوب به چه مناسبت اين وكلا، وكلاى ما كه نبوده‏اند، خوب شما كه آن وقت نبوديد. تا وكيل داشته باشيد، وكيل‏هاى شما كه نبودند. به چه مناسبت آنها مقدرات شما را دست پسر رضاخان دادند؟ چه حقى، پدران ما چه حقى داشتند كه يك همچنين كارى بكنند؟ نه ما پدرانمان را وكيل كرده بوديم و نه خودمان وكيل كرده بوديم اين وكلا را، اينها بيجا يك همچون كارى كردند.

بنابراين اصل رژيم سلطنتى بطلانش همراه خودش است، خود قانون اساسى آنوقت كه اين فروعش همه‏اش پوسيده است، همين خود قانون اساسى مى‏گويد كه سلطنت يك موهبتى است الهى كه به اعليحضرت آن را مردم مى‏دهند. حالا موهبت الهى است و مردم مى‏دهند، حالا اين، چه جور شده كه مردم وكيل خدا هستند، اين موهبت را مردم مى‏دهند، اين چه است؟ شايد آن وقت هم اينها ديدند كه نمى‏شود مثلاً دعوا كرد با رضاخان يا با آن سلاطين كه آن وقت بودند نمى‏شود خيلى دعوا كرد، خواستند، يك استخوان لاى زخم بگذارند. قضيه اين حرف‏ها نيست بيخود است، اين نظام غلط پوسيده‏اى است. در هر صورت در خود قانون اساسى هم اين است كه سلطنت موهبت الهى است كه مرم مى‏دهند به شاه. حالا ما همين ماده را مى‏خواهيم عمل بكنيم به آن مردم بايد سلطنت را بدهند به شاه، ما از

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 151

سرتاسر اين مملكت سؤال مى‏كنيم كه سلطنت ايشان را آيا شما داديد به ايشان؟ هيچ كس جواب آره ندارد براى اينكه اگر هم صحيح باشد پدران شما (اگر صحيح باشد، من عرض مى‏كنم دروغ است اين حرف اما اگر هم صحيح باشد) اين موهبت الهى را دادند به رضاخان، خوب رضاخان مرد و سلطنت او هم تمام شد. پدران ما نه وكيل ما بوده‏اند نه ولى مابودند، هيچى نبودند. آن وقت اكثر مردم نبودند در كار تاپدرشان يك كارى برايشان بكنند. بنابر اين به چه دليل الان محمدرضاخان به حسب قانون اساسى، به حسب همين قانون كه موهبت الهى است كه مردم دهند به شاه، خوب از ايشان ما مى‏پرسيم كه كدام مردم به شما چنين راى دادند؟ شما خودتان قبول داريد كه اين راى را به پدر شما دادند آن هم آنهائى كه دادند، الان از آنها كمى مانده است هيچى نمانده است تقريبا، اگر هم داده باشند. بنابر اين روى موازين قانون اساسى يعنى روى همين ماده‏اى كه شاه به آن استناد مى‏كند براى سلطنت خودش، روى همين ماده ايشان سلطنت ندارد براى اينكه موهبت الهى بايد ملت بدهند به يك كسى كه شاه بشود و ملت نداده‏اند به او. عرض كنم اينها روى اين است كه سلطنت رضا شاه را مردم داده باشند به او و مردم نداده‏اند و ما ديگر ميدانيم و ما فرض مى‏كنيم كه خير، آن سلطنت موهبت الهى بوده است كه مردم داده‏اند به شاه. حالا ما اين هم فرضش مى‏كنيم كه خير، خود اين مردم همه با هم جمع شدند و اين موهبت الهى را تقديم آقاى آريا مهر كردند، خوب الان كه مردم همه دارند گويند نمى‏خواهيم، خوب تمام مى‏شود قضيه. خوب يك چيزى را مردم دادند، حالا مى‏گيرند. يك چيزى كه اختيارش دادنش دست يكى كسى است، اختيار گرفتنش هم دست خود اوست.

ما فرض مى‏كنيم كه همه مردم جمع شدند يك روزى گفتند كه محمدرضاخان سلطنت براى او باشد. ما اين موهبت الهى را تقديم ايشان كرديم، حالا را شما چه گوئيد؟ تو حالا مى‏خواهى سلطنت بكنى، سلطنت سابق بسيار خوب، تا حالا قانونى هستى به قول خودت، از حالا كه مردم دارند گويند نه، ديگر چه؟ مى‏گوئيد كه همه باز هم مى‏گويند آره؟ اصفهانى‏ها داشتند آتش مى‏زدند به همه چيز، باز آنجا، مرديكه آنجا(ايشان بود يا يك كسى از رفقايشان) مى‏گفت كه مردم شاهدوست اصفهان!! الان هم اينها اين حرف‏ها را مى‏زنند كه مردم شاهدوست ايران!! خوب الان اين مردم شاهدوست همه با هم جمع شده‏اند مى‏گويند ما نمى‏خواهيم يك مطلبى را، يك كسى را من وكيل كردم، مادامى كه عزلش نكردم وكيل است، وقتى عزلش كردم ديگر نمى‏تواند بگويد تو وكيل كردى مرا ديگر حق ندارى حرف بزنى، خوب سلطنت يك چيزى بوده كه مردم بايد بدهند به يك كسى، حالا ما هم فرض كنيم مردم دادند به شما، حالا مى‏گويند نمى‏خواهيم، حالا ديگر ايشان چه مى‏گويد؟ پس ايشان ياغى است الان. اينكه من گاهى مى‏نويسم ياغى، نه اين است كه مبالغه‏اى است، مبالغه نيست، ايشان الان ياغى است ياغى عبارت از آن آدمى است كه بيايد بيخودى يك جايى، يا به ضد قوانين بخواهد يك حكومتى بكند، بخواهد يك كلاهبردارى بكند، ايشان تمام اين استفاده‏هائى كه در اين مدت كرده روى ياغيگرى بوده است و كلاهبردارى بوده. اگر فرض كنيد سلطنت يك حقوقى داشته است و ايشان حقوقش را گرفته، كلاهبردارى بوده براى اينكه سلطنت نبوده كه تا حقوق بگيرد ايشان. ما فرض مى‏كنيم كه‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 152

خير، ايشان همچو موافق با همه مواد قوانين عمل كرده و سلطنت هم يك حقوقى داشته و آن حقوق ناچيز را هم ايشان گرفته، ما از ايشان پرسيم كه شما به چه دليل گرفتى؟ شما كه سلطان نيستيد كه حقوق بگيريد. الان كه مردم دارند فرياد مى‏زنند كه (نه) به چه مناسبت شما در جايى كه مال ملت است نشسته‏اى؟ جايى كه مال ملت است روى حكمفرمائى مى‏كنى، مردم را دعوت مى‏كنى شما كه، مال ملت است اينها، چه مى‏گوئى به مردم؟

بنابراين اين اصلى كه ايشان نبايد باشد، مردم مى‏گويند نبايد باشد اما حالا مردم مى‏گويند نبايد باشد، شايد اكثراً غافل باشند از اينكه اين نبايد كه از اول باشد، نبوده از اول، نه اينكه نبايد باشد. نبايد باشد، مال آنى است كه تا حالا بوده، حالا مى‏گوئيم آقا تا حالا شما بوديد بسيار خوب، حالا از اين به بعد چه گوئيد، خوب برو ديگر بس است ديگر تا حالا هر كارى كردى خوب يا بد، بسيار خوب از حالا ما نمى‏خواهيم. اين مال (نبايد باشد) است اما وقتى كه مطلب را بازش كنيم از هم يا تاريخ اين سلطنت ايشان را آنهائى كه يادشان است و آنهائى كه تو كتاب‏ها نوشته‏اند اگر نوشته باشند و جرات كرده باشند، نوشته‏اند، منتها ظاهر نيست بعد پيدا مى‏شود اينها. و آنهائى كه اطلاع به واقعه دارند خوب، مى‏دانند كه قضيه اين نبوده است كه يك سلطنت اعطائى باشد كه قانون اساسى گويد كه اعطا كردند. اين سلطنت رضاخان، پدر محمدرضا، اين يك سلطنت زورى قلدرى، مجلس سرنيزه‏اى و الزامى به اينكه شما بايد راى بدهيد به اينكه‏

آن دسته بروند و اين دسته بيايند، نه آن دسته درست بود و نه اين دسته درست بود.

دليل پشتيبانى ابرقدرت‏ها از شاه تثبيت منافع خودشان است

قضيه اين نبود كه يك مجلس قانونى بوده و يك انتخاب قانونى بوده و اينها و ما حالا مى‏گوييم كه شما تا حالا درست بوديد. اصلاً از اول غلط بوده، از اول نبوده ايشان شاه. پدرش را انگليسى‏ها تحميل كردند به ما و خودش را هم متفقين يعنى هم انگليس و هم روس و هم آمريكا تحميل كردند به ما، الان هم پشت سرش ايستادند و هر شب و هر روز داد مى‏زنند به اينكه نه، ما اين را خواهيم، ما بهتر از اين كسى را نداريم (با تعبير اينكه بعضى وقت‏ها تعبير به اينكه، مى‏گويند تعبير شده است به اينكه اين آدم ماست) كارتر بگويد اين را كه (اين آدم ماست، اين بايد باشد) ما نمى‏خواهيم آقا، خوب يك كسى كه شما گذاشته‏ايد براى منافع خودتان ما منافع خودمان را بايد ملاحظه كنيم، ملت ايران مى‏گويد منافع خودم را مى‏خواهم ملاحظه كنم، نه منافع آمريكا را. خوب، آمريكا و انگلستان و روس همه شان جمع شدند به اينكه /ايشان را / بايد باشد ايشان، همه فرياد ملت ايران اين است كه اينها چكاره اند كه مى‏گويند اين بايد باشد؟، ما ملت و مملكت مال ما، هيچ كدام شما حق نداريد بگوئيد كه ايشان بايد باشند. (منافع ما را ايشان بهتر از ديگران حفظ مى‏كند)!! خوب منافع شما را حفظ مى‏كند، به ما چه ربطى دارد؟ وقتى بناشد منافع شما را اينها حفظ مى كنند شما ببريدش يك جائى هر چه هم دلتان مى‏خواهد به او، هر كارى مى‏خواهيد بكنيد اين چه معنا دارد كه شما يك كسى منافع شما را چيز

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 153

مى‏كند ولكن از ما مى‏دزدد و به شما مى‏دهد. ما مى‏خواهيم ندزدد، مى‏خواهيم دستش را بگيريم كه ندزدد ديگر، مال مردم را برندارد بدهد به شما. ما اشكالمان سر هر دوى شماهاست، سر آمريكاست كه دارد مى‏خورد و مى‏برد، سر اين است كه دارد مى‏دهد اموال مردم را به غارت . در اينجا حرف‏هاى ديگر هست، حرف‏ها مى‏زنند، ايشان مكر را اين را مى گويند كه اگر چنانچه من بروم اين مملكت تجزيه مى‏شود، حالا ايران است، بعد ايرانستان مى‏شود، يعنى تبع مثلاً روس‏ها، يك تكه‏اش تبع روس‏ها مثل ازبكستان و نمى‏دانم چه مى‏شود اين هم ايرانستان شود و آن طرفش هم چهار قسمت مى‏شود، آن طرفش هم دست انگليس‏ها مى‏افتد آن طرفش هم دست مثلاً روس‏ها مى‏افتد اين طرفش هم دست آمريكائى و تجزيه مى‏شود ايران.

الان كه ايران، ايران است براى خاطر به صدقه سر ايشان است كه ايران است، اگر ايشان نباشند اين تجزيه مى‏شود و هر كدام يك تكه‏اش را مى‏برند!! خوب اينكه هر كدام يك تكه را مى‏برند، به نفع آنهاست يا به ضرر آنهااست؟ خوب، لابد به نفع آنهاست كه مى‏برند. خوب حالا ما بايد ملاحظه كنيم ببينيم كه اگر ايشان باشند تجزيه مى‏شود، يا اگر ايشان نباشند؟ اگر بناشد كه شما نباشيد تجزيه مى‏شود، اگر برويد تجزيه مى‏شود كه به نفع آنهاست، چه شد كه همه اينها طرفدار شمايند؟ شما مى‏گوئيد اگر من نباشم آذربايجان را روس‏ها مى‏برند، روس‏ها از خدا مى‏خواهند آذربايجان را ببرند، آن طرف هم انگليس‏ها مى‏برند، آنها هم از خدا خواهند كه يك طرف را ببرند، يك مقدارش را هم مثلاً فرض كنيد كه كسى ديگرى مى‏برد، آمريكائى‏ها مى‏برند، آنها هم كه مى‏خواهند. اگر رفتن شما به نفع آنهاست و اگر شما برويد تجزيه مى‏شود، پس چرا از شما اينقدر تائيد مى‏كنند؟ كارتر هر روز هر وقت يك صحبتى پيش آيد مى‏گويد كه ما اين را لازمش داريم، اين بايد باشد، اين نفع ماست. اين كه نباشد نفعش بيشتر است. مى‏گوئى آنها نمى‏فهمند تو مى‏فهمى؟ كارتر و آمريكائى‏ها و انگلستان و اينها نمى‏فهمند كه اگر من بروم اينجورى مى‏شود و به نفعشان است، از اين جهت پشتيبانى مى‏كنند؟ كه نمى‏توانى تصديق كنى پس معلوم مى‏شود كه با بودن شما تجزيه است و الان تجزيه است. الان ما يك مملكت مستقلى نداريم، يك مملكتى كه ارتشش زير دست يك كس ديگر است، فرهنگش باز زير دست ديگرى است، مجلسش به دست ديگرى است، ما چه داريم آخر؟ يك مملكتى مجلس دارد، اگر يك مجلسى دارد، مملكتى است، ما مجلس نداريم. تو خودت در نوشته‏هايت گفتنى، در صحبت‏هايت گفتى كه ليست مى‏آوردند. زمان پدرش را دارد مى‏گويد يا توجه ندارد، يك وقت شروع مى‏كند تعريف كردن از پدر و يك وقت هم مى‏گويد تا چند سال پيش از اين ليست مى‏آوردند مى‏دادند به ما، به حكومت‏ها كه وكلا را تعيين كنند. زمان پدرش هم مى‏گويد همين طور بوده‏است و زمان خودش هم تا مدتى اينطور بوده منتهى حالا ديگر، حالا ديگراينطور نيست. خوب ما كه مملكتمان وضعش اين است كه ليست بايد بياورند تا وكلائى كه مردم بايد تعيين كنند، حتى تو هم نبايد تعيين كنى، بايد سفارتخانه‏ها تعيين كنند كه اينها را شما بايد قرار بدهيد و كيل /ما كه / پس مجلس ما نداريم. وقتى مجلس نداريم ديگر قانون اساسى يعنى عمل به قانون اساسى معنا ندارد مجلسى‏

صحيفه نور، جلد سوم، صفحه 154

نيست كه عمل به قانون اساسى باشد. پس ما قانون اساسى هم كه به آن عمل بكنيم الان نيست در كار.

يك قانون اساسى بوده است و نوشته‏اند و گذاشتند كنار. فرهنگ ما را هم كه همه مى‏دانيد كه فرهنگى است كه آنها درست كرده‏اند براى ما، نظاممان كه آنطورى‏است، اقتصادمان كه از همه چيز بدتراست همه اينها الان تحت تصرف ديگران است. الان مملكت ما يك مملكت تجزيه شده‏اى، مملكتى است كه تحت نظر ديگران و تحت سلطه ديگران است و هر چه منافع هست دارند مى‏برند و مى‏خورند و علاوه بر آن دارند جوانان ما را خراب مى‏كنند و ضايع مى‏كنند و از طرفى نمى‏گذارند تحصيل بكنند. حتى اينهائى كه در خارج آمده‏اند، اينها كه الان در خارج آمده‏اند براى نيروى اتمى اينها، خوب چند دسته‏شان يك دودسته‏شان پيش من آمده‏اند و حرفشان اين است كه نمى‏گذارند كه ماتحصيل بكنيم درست، ما را به‏يك حد پائين‏تر از آن كه هستيم نگه مى‏دارند و نمى‏گذارند تحصيل بكنند اينها. نمى گذارند در خود دانشگاهمان تحصيل بكنند اينها، تحصيلشان را به يك حد محدودى كه بيشتر از آن حد نروند كه مبادا آدمى پيدا بشود در مقابلشان بايستد. پس رفتن شما اسباب اين مى شود كه اين تجزيه برداشته بشود يعنى استقلال بشود، مستقل بشويم.

حكومت اسلامى تجزيه بردار نيست

اين طرحى كه ما داريم را ايشان مى گويند كه اين طرح اصلاً همان قضيه تجزيه است. اينكه همه مردم دارند مى‏گويند (حكومت اسلامى يعنى يك حكومت تجزيه شده!! و همه اطراف مملكت يك صدا دارند مى‏گويند ما حكومت اسلامى خواهيم اين معنى لاتجزيه است، اين معنى اين است كه همه يك چيز مى‏خواهند. تجزيه معنايش اين است كه يك دسته چيزى را بخواهد و دسته ديگر چيز ديگرى را. يكى از حرف‏هايش اين است كه آنوقت كردستان خودش عليحده مى‏شود. اگر به اين ترتيبى كه اينها گويند كردستان عليحده مى‏شود، بلوچستان عليحده مى‏شود، لرستان عليحده يعنى هر كدام حكومت مستقل و خودمختارى خواهند، ما مى‏گوئيم كه الان وضع همه جا خراب است.اينهمه مردم كه الان دارند فرياد مى‏كنند كه ما حكومت اسلامى مى‏خواهيم معنايش اين است كه تجزيه نمى‏خواهيم، معنايش اين است كه كردستان عليحده حكومت اسلامى مى‏خواهد، آن هم حكومت اسلامى مى‏خواهد، آن هم حكومت‏اسلامى. همه‏شان دارند حكومت اسلام مى‏خواهند. الان شما به كردستان برويد فرياد حكومت اسلامى است، به بلوچستان برويد فرياد حكومت اسلامى است، به خراسان برويد، به هر جا برويد همين صحبت‏هاست، همين آش است و همين كاسه كه حكومت اسلامى مى‏خواهيم. وقتى بنا شد يك ملتى همه‏اش حكومت اسلامى بخواهد، اين ديگر تجزيه بردار است؟!! اين را مى‏شود گفت تجزيه؟!! اين تبليغات است. حالا من خسته شدم كه مابقى فرمايشات ايشان را درست توضيح بدهيم. انشاءالله خداوند تائيد كند همه شما را و اصلاح كند امور مسلمين را و ايران را.

و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته




پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها