پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 1:35 AM
بيانات امام خمينى در مورد خواستههاى ملت
غير قابل باور بودن اظهارات شاه مبنى بر عدم اطلاع از خيانتها و جنايتها
اعوذبالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
ما سه اصل پيشنهاد كرديم كه حالا مىخواهيم ببينيم كه آيا آنهائى كه محتمل است مخالفت بكنند با اين اصول با كدام يك از اينها مخالفت مىكنند.
يك اصل اين بود كه ملت ايران چنانچه در اين مدت از تظاهراتشان، از شعارشان ظاهر شد اين سلطنت سلسله پهلوى را نمىخواهند و اين يك رفراندمى بود كه سرتاسر كشور به آن راى دادند، با فرياد به آن راى دادند كه ما نمىخواهيم اين سلسله پهلوى را. خوب اگر كسى با اين مخالف است و در مقابل ملت ايران مىگويد كه ما مىخواهيم كه سلسله پهلوى همين طورى كه بودند باز باشند عرض كرديم كه يك دفعه مىگويد كه اين كارهائى كه شاه كرده است ما تصديق داريم كه اين كارها را كرده لكن اين كارها خوب است، اينكه نفت ما را داده است به آمريكا در مقابلش يك مقدار آهن خريده است كه به درد ما نمىخورد، اينكه فرهنگ ما را به عقب رانده است، اينكه اينهمه جوانهاى ما را كشته است، اينهمه حبسها، اينهمه زجرها، اين اختناقها، اينها را قبول دارد كه اينها كردهاند لكن مىگويد اينها كار خوبى است. اگر كسى اين مطلب را بگويد، خوب است كه اعلام كند و امضا كند كه من آن آدمى هستم كه اين كارها را مىگويم خوب است. من گمان ندارم كسى در تمام ايران پيدا بشود كه يك همچو اعلامى بكند. و يا اين است كه مىگويد كه نه، اين كارها را نكردند اينها و اينها را كسان ديگرى كردند. چنانچه بعضى همچو چيزى گفتهاند كه اعليحضرت بى اطلاع بودند از اين مسائل، اصلا هر چه گذشته بر اين مملكت و هر چه ظلم شده است و هر چه خيانت شده، ديگران كردند و شاه اصلا اطلاع از اين مسائل ندارد. همه افراد ايران اطلاع دارند، الا شاه!! شاه توى اين جمعيت نبوده است؟! در بين اين مردم نبوده است؟! ايشان كه در فرمايشات خودشان هميشه مىگويند كه همه كارها به دست من انجام مىگيرد. و ديگران هم همين طور مىگويند كه هر چه عمل مىشود به دست شاه است. در قضيه مدرسه فيضيه كه ريختند و در مدرسه فيضيه آن كارها را كردند، ما آنوقت مىديديم كه به هر كس مراجعه مىشد، مىگفتند كه اعليحضرت فرموده است. چنانچه ما آن روز در يكى از اعلاميهها همين مطلب را نوشتيم كه به هر جا مراجعه مىشود، مىگويند كه اعليحضرت
فرمودهاند، اعليحضرت فرمودهاند كه برويد مدرسه فيضيه را بهم بريزيد و چه بكنيد. و راست هم مىگفتند، كسان ديگر يك چنين كارهائى را اجازه - نمىداد - نمىتوانستند بدهند بدون اطلاع شاه، شاه كه تمام نظام ايران در تحت رهبرى ايشان هست (ايشان هم خودشان قبول دارند اين را) و در نظام نمىشود حكم قتل كسى را يا حكم غارت يك جائى را يا حكم قتل عام يك ناحيهاى را يك رئيس شهربانى بدهد يا يك ارتشبد بدهد، هيچ كدام نمىتوانند. همه اينها بايد با امر خود شاه يا اجازه او باشد .اينها بايد اجازه بخواهند از او و او اجازه بدهد. همه اين قراردادهائى كه در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اينها همه، بگوئيم كه شاه اصلاً اطلاع نداشته است؟ ايشان در حال غش بوده در اين مدتى كه سلطنت كرده است؟! خوب، اگر در حال غش نباشد، آدم بيدار باشد و شاه يك مملكتى هم باشد آن هم يك شاهى كه همه مىدانند كه همه كارها دست خود اين است و همه ديكتاتورىها را اين دارد مىكند، آنوقت كسى بگويد كه (چنانچه گفتند، اينهائى كه طرفداران شاه و آمريكا، اين حرفها را گفتند كه) گناهى گردن ايشان نيست، ايشان هيچ اطلاعى از اين مسائل نداشتند. شاه كه آمد در قم و در حضور اينهمه جمعيت ايستاد و نطق كرد و بدگوئى كرد به علماى اسلام و بدگوئى كرد به طبقات مردم، اين گناهش گردن ديگران است!! ايشان اطلاع اصلاً نداشته از اين مسائل!! شاهى كه پشت راديو مىگويد كه اين ملاها، اين فلان، اينها ارتجاعى هستند، اينها چه هستند، به مردم امر مىكند كه از اينها مثل حيوان نجس احتراز بكنيد، ايشان اطلاعى نداشته است!! اين چه گناهى شد، گناهش گردن ديگران است كه چيز كردهاند!! ايشان اطلاعى نداشته است!! بهايشان ديكته كردهاند، ايشان هم ندانستهاند اينها چه نوشتهاند اينجا، از رو خوانده است مثل بچههائى كه يك چيزى مىخوانند و متوجه نمىشوند مفادش چيست، ايشان هم خوانده و نفهميده است كه مفاد اين چه هست!! قضيه اطلاحات ارضى به اصطلاح خودشان و اين بساطى كه درست كردند و ايشان خودش مىگويد (انقلاب شاه و ملت، انقلاب سفيد) ايشان كه مىگويد انقلاب (شاه و ملت)، نه اين انقلاب شاه و ملت نبوده است، شاه بى اطلاع از اين مسائل بوده است!! خودش كه مىگويد (انقلاب شاه و ملت) روى كاغذى اين را نوشتهاند كه اين را بخوان و اين آنقدر ادراك نمىكند كه بفهمد انقلاب شاه و ملت يعنى شاه هم دخالت دارد!! اين همين اين عبارت را مىخواند و نمىداند چه چيز نوشته است روى اينجا!! (به منطق اين آقائى كه مىگويد شاه بى اطلاع بوده است، از همه امور بى اطلاع است) پس اينكه نمىشود كسى باورش بياييد. حالا فرضاً يكى هم اين حرف را بزند اما ماها مىتوانيم باور بكنيم كه اين شاه كه همه كارها را خودش مىگويد كه بايد به نظر من باشد و منم كه همه كارها را انجام مىدهم و ديگران را هيچ حساب نمىكرد، تا چند وقت پيش از اين اصلا نه وزيرى و نه وكيل و نه چيزى، هر چه او مىگويد، آن بايد بشود، چيزهاى ديگر چه است! پس اين مطلب را نمىشود گفت كه، نمىتوانيم بگوئيم كه اين كارها همه خوب بوده است و اين كه كرده است، خوب كارى كرده است. اين را كه نمىتوانيم بگوئيم. نمىتوانيم بگوئيم كه اين كارها بد بوده است لكن شاه بى اطلاع بوده است از اين مسائل و اينها همين طور خودبخود ديگران كردهاند و نسبت به شاه دادهاند. چنانچه حالا دارند يك
دستهاى را كه از رفقاى ايشان بوده و - عرض مىكنم كه - با هم در جرمها شريك بودند، حالا اين دسته را گرفتهاند. حالا من هم نمىدانم چه جورى گرفتهاند يعنى واقعاً يك حقيقتى است اين يا اينكه مىخواهند مردم را بازى بدهند، آنها با0ز رفاقت خودشان باقى است و اينها را به صورت مثلاً از مردم مخفى كردهاند، يك جائى هم برايشان، جاى خوبى هم درست كردند، اين را ما اطلاع نداريم. حالا ما فرض مىكنيم كه ايشان با آنها ديگر وفا نكرده و شريكها را گرفتهاند. اينها البته مىخواهند همچو صورتى را، ايشان هم خيال دارد يك همچو صورتى را به ذهن مردم بياورد كه حالا كه من فهميدم كه اينها خيانت كردهاند، حالا همه اينها را ديگر من مىگيرم. معلوم شد كه اينها خيانتكارند. 12، 13 سال، 14 سال كسى وزير او بوده و عرض مىكنم با هم همه كارها را انجام دادهاند، حالا تازه ايشان اين چند روزى كه مردم مقابلش ايستادهاند، حالا فهميده است كه اينها كارهاى بدى كردهاند كه اين مردم دارند اينطور هياهو مىكنند و حالا اينها را گرفتند براى اينكه مردم بفهمند كه نخير، اعليحضرت مىخواهند اصلاحات كنند، همانطور كه اصلاحات ارضى كردند و انقلاب سفيد درست كردند، حالا مىخواهند انقلاب ادارى كنند و مىخواهند مسائل را درست كنند و وزرا را بگيرند و وزراى زمان كذا و زمان كذا و مىخواهند كارها را درست كنند. ديگر مردم چه حرفى دارند!! اين هم كه كسى باورشان ديگر از ايشان نمىآيد كه اينطور كارها بدون اطلاع ايشان شده است.
شرط قبولى توبه شاه، جبران حقوق بر باد رفته
ملت خوب يك صحبت ديگر هم ممكن است كسى بكند كه نخير، اين همه بد بوده است و ايشان هم كردهاند لكن توبه قبول است. آمده است مىگويد من توبه كردم، توبه پيش خلق و خالق قبول است و هر كه يك كارى بكند توبه بكند ولو هر چه كار بدى باشد، اين را بايد از او قبول بكنيم. اين هم يك راه است كه كسى بگويد كه حالا ديگر شاه سلطنت بكند و حكومت نكند و توبه هم كرده است و كارهائى هم كه تا حالا كرده است تمام، هيچى ديگر، حالا توبه كرده. در توبه هم اين مطلب هست. (حالا اگر ما فرض كنيم توبه هم بكند) توبه پيش خدا هم قبول نيست مگر اينكه آن چيزهائى كه مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر يك كسى را كشت و بعد بگويد من توبه كردم، اين توبه قبول نيست بايد اين را كه كشته است جبران بكند، وقتى جبران كرد آنوقت پيش خدا هم وقتى توبه بكند، قبول است. ايشان بدون جبران، چون شخص اول مملكت است، خدا يك حساب ديگرى برايش باز مىكند؟! شخص اول مملكت را ديگر خدا حساب اين را نمىكند كه اين بيست و چند سال جرم مرتكب شده است، اموال مردم را خورده است، نفوس مردم را تلف كرده است، امر به خرابىها كرده است، خيانتها كرده است، جنايتها كرده است!! خدا از باب اينكه ايشان شاهند، (معلوم مىشود كه پيش خدا مثلاً به منطق اينها شاه و غير شاه فرق دارد) چون شاه است، از اين جهت مىگويد كه نه اين ديگر قبول است!! مردم كه جوانهايشان از بين رفتهاند، بروند گم بشوند اينها چه هستند، مقابل شاه كه نمىشود اين حرفها را زد!! بگوئيم كه توبه ايشان قبول است بدون اينكه شرايط توبه قبول باشد؟ اگر
مردم عادى مال مردم را خوردهاند، بگويد توبه كردم، مال مردم را بايد بدهد تا توبه باشد والا اين همان توبه گرگ مىشود و ايشان خوب، بيايند حالا اگر واقعاً توبه كردهاند، بسم الله بيايند در بانكهاى خارجه را اول باز بكنند و اين اموالى كه در اين بانكها هست، اينها را برگردانند به ملت. اين يك راهش، تا برسيم به كشتهها، حالا راه مالىاش. اينهمه اموال مردم را اتلاف كرده است و اينهمه نفت را داده به غير و در مقابلش يك چيزى كه به درد ملت نمىخورد بلكه ضرر براى ملت دارد، بيايد اول اينها را جبران كند، اعلام كند كه من مىخواهم جبران كنم. ايشان اعلام كرده است، مىگويند كه اعلام كرده است به اينكه اين خاندان من هم، اين كسانى كه مربوط به من هستند اينها هم بايد رسيدگى بشود، ببينيم كه آيا اينها خلافى كردهاند؟ نكردهاند؟ اگر خلافى كردهاند خوب اينها هم بايد محاكمه بشوند! ايشان باز... كه خاندان ايشان خلافى كردند يا نكردند؟ معلوم مىشود اين هم از آن مسائلى است كه مخفى است برايشان و اطلاع ندارند!! حالا مىخواهند ببينند كه آيا اين خاندان به كسى خلافى كردهاند، يك جرمى كردهاند!، اگر مرتكب شدهاند. خوب حالا خود ايشان كه مىگويد كه توبه كردم و مقابل ملت مىايستد و مىگويد كه خوب، من يك اشتباهاتى كردهام و حالا تعهد مىكنم كه نكنم و حالا متلزمم كه ديگر نكنم، ضمانت مىكنم و اينها را مكرر مىكند. خوب يك كسى مىايستد، يك ملت مىايستند مقابل او، مىگويند كه تا حالا اين كارها را كه كردى، خوب جبران بكن، آنوقت بگو كه ضمانت مىكنم. مساله يك مساله حقوقى است، همچو نيست كه يك مسالهاى بين تو و خدا باشد، خدا بين تو و خودش را ممكن است كه بيامرزد. ما وكيل عمومى خدا نيستيم، اما خدا قبول نمىكند مگر كه مسائل حقوقى حل بشود. حق مردم به عهده تو است الان، تو الان حق يك ملت در عهدهات است. تو مالهائى كه مال اين ملت است به باد دادهاى، تو ده سال جوانهاى ما را در توى محبس با آن وضع با آنها رفتار كردى و امر كردى كه اينطور بكنند. خوب اينها را بايد جبران بكنى تا بعد بگوئى (استغفرالله )، تو جبران نكرده مىگوئى كه من توبه كردم، ما باورمان مىآيد كه تو توبه كار هستى؟! ملت نشاختهاند تو را؟! مگر شما آن اولى هم كه آمدى سلطنت كردى همه اين التزامات (اول قانوناً بايد التزام بدهى) همه اين التزامها را دادى و بعد آمدى (به قول خودت) اين اشتباهها را كردى. تو از اين به بعد ديگر اشتباه بكن نيستى؟! يا اينكه باز اين را مىگوئى كه مردم را به غفلت بياندازى و باز مشغول بشوى به اين كارهاى اشتباهى كه مىگوئى كردم؟
پس آنكه موافق با ايشان است و اصل اول ما را كه عبارت از رفتن شاه و اين سلسله است مىگويد قبول ندارم، بايد يكى از اين مسائل را قائل بشود به اينكه نه همه كارهاى ايشان خوب بوده و شماها ملتفت نيستيد، مردم ملتفت نيستند كه اختناق يك چيز خوبىاست، نه خوب است و ايشان كارهاى خوبى كردهاند، همهاش اختناق و اينطور چيزهاست، اينها هم خوب است. يا خير، نكرده است ايشان با بى اطلاع بوده است يا توبه كرده ايشان. وقتى اين راهها همه بسته باشد، خوب بايد ايشان نباشد.
شاه و شوراى سلطنت هر دو آلت دستى براى تامين مقاصد اجانب
يك مطلب ديگر هم هست كه خوب ايشان نباشند، ايشان بروند و بعد آقازاده ايشان بيايند و عيال محترم ايشان بيايند و شوراى سلطنتى تشكيل بشود و اداره بكنند. آنها كه كارى نكردهاند ديگر، آنها ديگر خوب و صحيح هستند!! ملت ايران نمىتواند اينها را بپذيرد. يك ملتى كه از يك شخصى اين همه رنج برده و از پدرش آن همه رنج برده است، آن همه خيانت ديده است، اين احتمال را مىدهد كه اين پسر هم پسر همان پدر است، چنانچه اين پدر هم پسر همان پدر بود. و از خطاهاى ملت ما اين بود كه گذاشتند اين پسر بعد از آن پدر بيايد سلطنت بكند و بسيار آسان بود آن وقت اگر پيشنهاد مىكردند به اين متفقين و آن وقت مىايستادند و مىگفتند: ما اين را نمىخواهيم آن وقت بسيار آسان بود كه ايشان نباشند. خوب، اين پسر، پسر همين پدر است. شنيدم گفته است كه اين پدر من بى خود اين حبسىها را نگه داشته و اينها خرج دارند، اينها را بكشد، از بين ببريد اينها. مىگويند اينطور ايشان گفته است كه اين حبسىها را براى چه خرجشان را مىدهند، بكشدشان. اگر احتمال اين معنا را بدهند ملت، يك مساله مهمى است. مسائل مهمه را احتمال هم وقتى كه انسان بدهد، بايد احتياط كند او را. اگر شما يك احتمال صحيحى بدهيد كه از اين اطاق وقتى كه مىرويد بيرون، يك حيوان، يك سبعى در اينجا هست كه شمارا مىكشد، نخواهيد رفت از اينجا بيرون همان احتمالش را بدهيد. خوب حالا ما اين احتمال را نمىدهيم اما اگر من احتمال اين معنا را بدهم كه يك، شما احتمال اين معنا را بدهيد كه بيرون اينجا يك سبعى است آدمكش، احتياط مىكنيد، نمىرويد بيرون. ما احتمال اين معنى را مىدهيم كه اين خانواده سبعى هستند كه اينها ملت را خواهند به باد داد. همانطورى كه تا حالا كردهاند بعد از اين هم خواهند كرد. يك آلت دستى هستند از غير (مساله اين حرفها نيست كه، ما حالا روى احتمال داريم صحبت مىكنيم والا مساله احتمال نيست) ايشان يك آلت دستى است، پدر ايشان هم يك آلت دستى بود. آنها مىخواهند حالا آن آلت دست ديگرى آن بعدى را آلت دست قرار بدهند براى خودشان و چطور ملت مىتواند قبول بكند كه اينها باز باشند و - عرض مىكنم كه - آقائى بكنند بر ملتى در صورتى كه آنطور خيانتها را كردهاند. بنابراين اصل اول ما را گمان ندارم كه بتواند كسى انكار كند كه اين اصل نبايد باشد.
سلب اختيار از مردم، اساس رژيم تحميلى سلطنتى
يكى هم قضيه اصل دوم اين است كه اصل رژيم سلطنتى بى ربط است. رژيم سلطنتى رژيم كهنه ارتجاعى است، در وقت خودش هم بى ربط بوده است. اينكه ارتجاع مىگوئيم، يك وقت اين است كه يك چيزى در وقت خودش خوب بوده است ولى حالا ديگر كهنه شده است، سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم يك چيزى بوده، حالا ديگر كهنه شده است، ديگر سلطنت يك مساله ارتجاعى است لكن سلطنت از اول چيز مزخرفى بوده است، يك آدم سلطان بر يك مردم بدون اينكه مردم اختيارى داشته باشند! حالا آن شخص اول و سلطان اولش كه هميشه با زور آمدهاند به مردم
تحميل شدهاند، هيچ وقت نبوده است كه مردم اراده داشته باشند در تعيين يك سلطان، هميشه با قلدرى و زور آمدهاند و تحميل كردهاند بر مردم و ظلم خودشان را بر مردم تحميل كردهاند و هر كارى خواستهاند به سر ملتها آوردهاند و بعد هم كه يك سلسلهاى، اولى دزد بود و همه كارهاى زشت را مىكرد حالا اصلا در رژيمهاى دنيا اين جزو مضحكههاست، يك كسى مىآيد برخلاف مثلاً يك رژيمى قيام مىكند، اين حالا كه قيام كرد، اين قيام غلط است، اين مجرم است، قيام كرده است بر ضد يك رژيمى، آمد و غلبه كرد و كشت و زد و همه كار زشت را كرد و غالب شد، حالا كه غالب شد همه مىشناسند او را، حالا شد اعليحضرت، تا حالا دزد بود، يك راهزنى آمد و زد و مثلاً سلسله قاجاريه را مىخواهد به هم بزند، تا حالا اسمش اين بود كه اين آدم قيام برخلاف سلطنت كرده و چطور است و اين دزد است و اين خائن است و همه اين حرفها را و لقبها را به او مىدادند، حالا زورش زياد شده و زد و آنها را بيرون كرد، تا بيرون كرد آقاى آمريكا از آن طرف ايشان را مىشناسد و آقاى انگلستان هم از آن طرف مىشناسد و حالا شد اعليحضرت و هر كه بر ضد اين قيام كند مجرم است. تا حالا ايشان مجرم بوده است، حالا كه، به زور به مردم غلبه كرد و او را زد و بيرون كرد، همين دزد شد (اعليحضرت )! بناى دولتها اين است همين دزدى كه تا حالا دزد بود و اگر گرفته بودند او را، مىگشتند او را و همه هم مىگفتند صحيح است اين كشتن، حالا كه زور شد و غلبه كرد، حالا ديگر مىشناسند او را يكى بعد از ديگرى. همين پريروز افغانستان همين طور شد ديگر. همين پريروز افغانستان بعد از اينكه اينها آمدند، اول هى اينها آمدند و چه، هى حرفها مىزدند برايشان، وقتى كه غلبه كردند او از آن طرف شناختش، او از آن ور شناختش، او از آن طرف شناختش.
بنابراين است كه همه ديگر اين دزد سر گردنه را حالا ديگر از اين به بعد القاب تغيير كرد، شد (اعليحضرت ) و هر كس بر خلافش بگويد، خلاف رژيم سلطنتى او چيزى بگويد يا اهانتى بر او بكند چند سال هم حبس بايد برود. اصل رژيم سلطنتى از اول يك چيز غلطى بوده. چه معنى دارد كه يك نفر آدم كه مثل همه ماها هست اكثر آنها هم از همه اين جمعيتها كمتر بودهاند. ادراكاتشان هم كمتر بوده است، اكثراً اينجورى بودهاند، خوب بله قلدرى را داشتند، قلدرىها را داشتند خيلى زورمند بودند اما ادراكاتشان مثل يك آدم متعارف هم خيلىهايشان نبوده، آنوقت اين شد شخص اول و شد شاه، بعدش ديگر به مردم هيچ ارتباط ندارد. خوب، حالا فرض ما مىكنيم كه آن مجلسى كه رضا شاه با سرنيزه درست كرد و همه ديديم، نه يك مجلس ملى بود و ملت آمد و ديد كه قاجاريه مثلا خلاف هستند، آنها را كنار گذاشت و شد ايشان، بعد ديگر از اختيار مردم شد بيرون براى اينكه حالا ايشان با اختيار مردم شد بعد هر كارى بكند، مردم هر چه فرياد بزنند كه آقا تو با اختيار ما، با انتخاب ما شاه شدى ما نمىخواهيم ديگر، برو سراغ كارت، ديگر گوش نمىدهند، ديگر سرنيزه است. مثل همين حالايى كه پيش آمده، آنها قرار دادند، يك كسى را انتخاب كردند، آن طبقه جلو انتخاب كردند حالا ما بايد جرم اين پسره را هم بكشيم. ما انتخاب كرديم اين را؟! آخر اين عقلايى است كه در 50 سال قبل يك طبقه ديگر، يك جمعيت ديگر يك كسى را انتخاب كنند به سلطنت بعد پسر او بى انتخاب اين مردم و با
مخالفت اين مردم باز سلطان باشد بر اين مردم؟ يعنى هر كارى كه بخواهد بكند (نخير، سلطان مشروطه باشد)، بى انتخاب مردم چراباشد؟ چه معنا دارد؟ هر كسى، هر جمعيتى، هر اجتماعى حق اوليش اين است كه خودش انتخاب بكند يك چيزى را كه راجع به مقدرات مملكت خودش است. كدام يك از اين ملت ما، الان اين طبقه اگر در تمام ايران شما بگرديد يك نفر را پيدا بكنيد كه بگويد من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضا خان به سلطنت، پيدا نمىكنيد. هيچ كس، هيچ كس دخالت نداشت است. موهبت الهى بوده است (به قول خودشان) بدون اينكه مردم دخالت داشته باشند. خوب، در قانون اساسى غلط ما اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه ملت مىدهند به يك شحصى. خوب ما حالا قبول كرديم، يك موهبت الهى است كه ملت مىدهند، كى ملت دادند اين را؟ كى ملت اصلاً اختيار در اين باب داشتند؟ ايشان كودتا كرد و آمد ايران، آمد تهران - را - از قزوين آمد تهران را گرفت و كودتا كرد و يك عدهاى را گرفت و حبس كرد و كم كم ماند. اولش نمىدانم رئيس قشون بود و بعد كم كم شد وزير جنگ و بعد كم كم شد نخست وزير و بعد هم با سرنيزه مجلس درست كرد و با سرنيزه الزام كرد اينها را كه بايد قاجاريه را خلع بكنيد و بايد من سلطنت كنم، همهاش سرنيزه بود. موهبت الهى كه مردم مىدهند، فرض كنيم كه مطلبش اين است كه اين موهبت الهى است و مردم مىدهند به يك كسى، مردم مىدهند، آخر مردم كجا دادند؟ كى مردم همچو كارى كردند؟ و من عرض كردم كه حالا ما فرض مىكنيم كه اين مردم هم دادند به پدر ايشان و خوب حالا بعدش چه؟ آن جمعيتى كه آنجا بودهاند يك كسى را وكيل كرده، وكيل من كه نبوده است پدر من. شما همهتان آن زمان هيچ يادتان نيست، هيچ كدامتان راى آن وقت نداشتيد، نبوديد تا راى بدهيد. هيچ كدام شما آن وقت نبوديد، ما هم كه بوديم كه راى نداشتيم، خوب، راى كه به او ندادند. حالا ما فرض مىكنيم كه يك جمعيت راى دادند به او، الان كه ما مىخواهيم زندگى بكنيم، مقدرات مملكتمان را تحت نظر يك كسى قرار بدهيم يك كسى بخواهد دخالت در امور مملكتى ما بكند بدون اينكه ما اصلاً اطلاعى داشته باشيم و بدون اينكه اختيارى داشته باشيم ايشان بايد هر كارى دلش مىخواهد بكند؟
مخالفت مردم با سلطه خاندان پهلوى و اصل رژيم سلطنتى
بنابراين اصلاً رژيم سلطنتى يك چيز غلطى است. رژيم سلطنتى چيست؟ بايد مردم خودشان يك كسى را تعيين كنند. مثلاً فرض كنيد كه يك وكيلى را تعيين مىكنند برايشان كار بكند، بايد مردم خودشان يكى را تعيين كنند كه او دخالت كند در امورشان، هر وقت او را نخواستند، بگويند برو گم شو! يك رژيمى كه اينطور استقرار دارد اگر انسان فهميد به اينكه، هر آدمى بفهمد كه هر كارى بكند ديگر از دست مردم خارج است كه بگويند برو، ديگر او هست تا آخر، سلطنت اينطورى است كه يك كسى كه سلطان شد ديگر او هست، بيخ ريش مردم هست، يك همچو آدمى هر چه خلاف بخواهد بكند دستش باز است خوف اين را ندارد كه عزلش بكنند، عزلى توى كار نيست، او هست تا آخر (همه هم شاهدوستاند)! اما اگر بنا باشد كه يك نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگويند كه شما بيا در
اين مملكت رئيس جمهور مثلاً باش، كارهاى اين مملكت را اداره بكن، خود مردم آزاد يكى را تعيين بكنند، اين آدم هر چه هم بد باشد به فكر خودش هست لااقل، براى اينكه مىگويد خوب من پنج سال ديگر رئيس جمهور افتادهام، وقتى افتادم پدر مرا مردم در مىآورند، اگر به يك كسى ظلم كرده باشم اينها پدر من را در مىآورند، حالا قدرت دست من است بعد از پنج سال ديگر يك آدمى هستم عادى، مثل ساير مردم. نمىكند قهراً. اصلا از اول رژيم سلطنتى يك چيز غلطى بوده است و تحميل شده است به مردم. اصل دوم ما هم اين است كه رژيم سلطنتى يك اصلى است بى ربط، بايد اختيار دست مردم باشد. اين يك مساله عقلى است، هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هر كسى بايد دست خودش باشد، مائى كه، يك جمعيتى كه مملكت مال خودشان است، چيزهائى كه در مملكت است بايد به صرفه خودشان خرج بشود، بايد همه چيز اين مملكت در راه صلاح خود اين مملكت باشد يك كسى كه اصلش با مردم جداست و مىگويد كه مردم چكاره هستند من خودم هر كارى دلم مىخواهد بكنم، چطور مىشود مقدراتش را مردم دست يك همچو آدمى بدهند كه هر كارى دلش مىخواهد بكند و به مردم ديگر دخالت نباشد؟ به خلاف اينكه مردم امسال يك كسى را قرار بدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند كه اين آقا رئيس جمهور ما، پنج سال هم ايشان رئيس جمهور. ما فرض مىكنيم كه يك آدمى باشد كه خيلى جلب باشد، اين آدم خيلى جلب نمىتواند، عقل اجازهاش نمىدهد كه در اين پنج سال تو هر كارى دارى بكن، هر چه هم مىخواهى ظلم بكن و - عرض مىكنم كه - چه مىشود. ما فرض مىكنيم نه ديگر حقى براى مردم نباشد و حال آنكه در جمهورى حق است و مردم مىتوانند بگويند نه، تو غلط كردى برو دنبال كارت، اگر جمهورى اسلامى باشد كه ديگر واضح است براى اينكه اسلام براى آن كس كه سرپرستى براى مردم مىخواهد بكند ولايت بر مردم دارد يك شرايطى قرار داده است كه وقتى يك شرطش نباشد، خود به خود ساقط است، تمام است، ديگر لازم نيست كه مردم جمع بشود، اصلاً خودش هيچ است اگر بيجا اگر - يك سيلى بزند، رئيس جمهور اسلام اگر يك سيلى بيجا به يك نفر بزند ساقط است، تمام شد رياست جمهوريش ديگر و بايد برود سراغ كارش آن سيلى را هم عوضش بايد بيايد بزند توى صورتش. ما يك همچو چيزى مىخواهيم.
بنابراين اصل اول كه عبارت از اينكه ما اين خاندان را نمىخواهيم اين واضح است، بايد همين طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مساله مردمى است. مساله به حسب حق مردم، مردمى است همه مردم فرياد كردند توى خيابانها، حالا هم دارند فرياد مىكنند. همين امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قيام كردهاند و - عرض مىكنم - نهضت كردهاند و تظاهر كردهاند و از اين حرفها. الان هم همان حرفها را دارند مىزنند. اصل دوم هم كه سلطنت رژيم سلطنتى اصلش غلط است اين هم هر عاقلى اگر تصور مطلب را بكند، تصديقش هم مىكند كه يك همچو رژيمى اصلاً درست نيست. بايد اختيار دست خود مردم باشد و چه بكنند. يك كس ديگرى يكى را سلطان بكند، اين سلطان بر يكى ديگر باشد، اين مقدرات اين دست آنهاست. هر كس مقدراتش دست خودش است. اين نسل حالا مقدراتشان دست خودشان بايد باشد، نه دست يك كسى كه هفتصد سال پيش از اين بوده و حالا رفته
سراغ كارش رئيس جمهور معنايش اين است كه مقدرات دست خود مردم است. مردم الان مىخواهند قرار دهند يك كسى را رئيس جمهور، بعد از پنج سال ديگر تمام مىشود عملش، يكى ديگر را قرار مىدهند بعديش را مىآورند. اين بهتر از اوست و آن غلط بوده است و اين صحيح، اين ممكن است صحيح باشد منتهى ما جمهور به آن معنائى كه هر كس را بخواهند قرار بدهند، در ساير جاها هم اينطور نيست كه هر كس يك شرايطى در آن هست، در رئيسى كه بايد حكومت كند بر مردم، حاكم مردم يك شرايطى در اسلام دارد كه اگر آن شرايط ملاحظه بشود، يك حكومت عدل و صحيح منعقد مىشود.
تحقق جمهورى اسلامى مبنى بر رجوع به آراء مردم
اصل سوم ما اين است كه ما حكومت اسلامى مىخواهيم. يك جمهورى اسلامى كه به آراى مردم رجوع مىكنيم و شرايط را هم مىگوئيم، آن شرايط در اسلام هست براى هر كس كه مىخواهيد تعيين كنيد، هر كه اين شرايط را دارد اين را بخواهند، شرايطش نباشد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند هيچ عاقلى اين را نمىپذيرد كه هر دزدى را بخواهند قرار بدهند و قرار هم نمىدهند. اين شرط سوم را هم، اين اصل سوم را هم حالا من خسته شدهام بعد عرض مىكنم. و بعضى از حرفهائى كه گفته شده است و نطقى كه امروز باز اعليحضرت فرمودهاند و حرفهائى كه زدهاند، اينها ديگر بعد يك تاملى در آن بكنيم ببينيم چه ايشان گفته است و ما بايد چه بگوئيم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته