پاسخ به:مجموعه سخنراني هاي امام خميني (ره)
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 1:34 AM
بيانات امام خمينى در مورد عوامفريبى و تشبثات رژيم شاه
دولت آشتى ملى خدعهاى براى خوابانيدن نهضت
بسم الله الرحمن الرحيم
نهضت اسلامى ايران به اوج خودش رسيده است و مرتبه شكوفائى را دارد طى مىكند. شاه انواع تشبثات را مىكند و كرده است يكى از تشبثات او اين بود كه يك دولتى پيش آورد، يك دولت آشتى! و دولت آشتى همان بود كه از زمان انتقالش تا حالا هزارها از جوانهاى ما را كشتند و به خاك و خون كشيدند و سرتاسر ايران را به عزا نشاندند و مىخواستند كه با صورت آشتى مردم را اغفال كنند و لهذا دولت اعلان آشتى داد و گفت تاريخ هم همان تاريخ قانونى اول، اسلامى. از قانون گبرها دست برداشتند و از حزب رستاخيز هم دست برداشتند، بعد هم از قراردادهائى كه راجع به اسلحه كرده بودند تخفيف دادند، از قراردادهاى اتمى هم لغو يا تخفيف دادند. اينها همه خدعههائى است كه اينها مشغول هستند كه اين نهضت را بخوابانند و اين موجى كه در ايران پيدا شده است و مثل سيل خروشان همه چيز را دارد به باد مىدهد، آنها اين سيل را خاموش كنند، شعله قلوب را خاموش كنند و ابتدايش هم ممكن است يك ملايمتهائى بكنند و يك به اصطلاحشان آزادىهاى فضاى باز آزادى هم يك صورتى درست بكنند و دنبالهاش آنچه كه اين امور سرد شد و اين زبانههاى آتشى كه الان در ايران بلند شده است خاموش شد، دنبالش - بعد از مهلتى كه پا را محكم كردند به جاى خودش و خاطر جمع شدند كه يك همچو نهضتى ديگر نخواهد بپا شد - همچو حمله بكنند و همچو به همه جهات ملت صدمه وارد بياورند كه نه جناح روحانى و نه جناح سياسى و نه دانشگاه و نه بازار، ديگر تا آخر نتوانند نفس بكشند.
به شاه، اين افعى زخم خورده مهلت ندهيد
الان اين وضعى كه ايران پيدا كرده است اين افعى را زخمى كرده، آن چيزهائى كه او در مغزش پخته بود هميشه كه منم و ديگر ملت هم همه هوادار من، شاهدوستى در سرتاسر ايران هست، همه به حكم من هستند و كسى مخالف با من نيست، نمىشود باشد! اينها همه فروريخت، اين كنگرههاى خيالى كه به مردم جا زده بودند، واقعيتى نداشت و ليكن يك الفاظ خوشگل بزككردهاى تسليم مردم مىكردند، پردهها تا يك حدودى پس رفت و اين كنگرههاى بلند خيالى كه درست كرده
بودند، اينها يكى بعد از ديگرى فرو ريخت و آمال و آرزوهائى كه داشت بسياريش پايمال شد. اين الان يك افعى زخمى است كه اگر مهلت به او بدهند و ملت سردى و سستى از خودش نشان بدهد اين سربلند مىكند و اين دفعه زهرش را به تمام اقشار ملت مىريزد، زهرى كه ديگر نتوانند اينها به علاجش برخيزند.
خطر مهره هاى اسلام نما بيشتراز حكومت نظامى
همه اين تشبثاتى كه ايشان كرده است، مثل دولت آشتى پيش آوردند و حالا هم ديدند كه آن آشتى از جنگهاى دولتها با هم مثل اينكه بدتر بود و اين ملايمت به خيال خودشان به صورت يك حكومت نظامى خشن در آمد و بعد هم در حكومت نظامىشان شكست خوردند. حكومت نظامىها حالا خودشان ماندند و اعلاميههايشان، اعلام مىدهند كه اعلاميه نمره چند كه مردم دو نفر همراه هم، بيشتر از دو نفر نبايد همراه هم در خيابانها راه بروند. در مقابل اين در همان جائى كه حكومت نظامى است 000/500، 000/300 بلكه گاهى بيشتر از اينها راه مىافتند در خيابانها و شعار مىدهند و هر چه دلشان مىخواهد مىگويند. حكومت نظامى هم شكست خورد، با شكست خوردن حكومت نظامى و مقابله مشت و تانك، فهميدند كه مشت بر تانك مقدم است اراده ملت بر توپ و مسلسل پيشى دارد. اينها از كودتاى نظامى هم مأيوسند ولى ذكرش را مىكنند، كودتاى نظامى، الان همان كودتاى نظامى است، مگر كودتاى نظامى چه مىكند؟ كودتاى نظامى يك نظامى مىآيد سر كار با خشونت با مردم رفتار مىكند اگر چنانچه خيلى آدم خشنى باشد، گاهى هم ممكن است كه خشونت نداشته باشد. خوب الان در تمام ايران حكومت نظامى است منتهى در عدهاى از شهرها رسماً حكومت نظامى است و در مابقى ايران به طور غير رسمى حكومت نظامى است. همان معانى نظامى بودن و مردم را از همه چيز محروم كردن به خيال خودشان، در همه ايران الان هست.
شكست رژيم در برقرارى دولت آشتى ملى و حكومت نظامى
بنابراين آن فريب اولشان كه حكومت آشتى و - عرض كنم - با همه چه و روحانيون، اولى كه اين دولت آمد روى كار، به عنوان يك روحانى خودش را معرفى مىكرد. پدر روحانى و پدر و مادر هم روحانى و اين حرفها، معرفى مىكرد بعد هم شروع كرد به آن كارهاى ملايمتآميز و فريبنده كه من در همان اولى كه تاسيس شد، اين را به مردم گوشزد كردم كه فريب نخوريد كه اين بدتر از آن حكومت نظامىهاست، اين خطرش بيشتر از آن است. انسان با حكومت نظامى مىداند كه اين آمده روى كار كه با سرنيزه با انسان رفتار كند، خوب احتياط خودش را مىكند و اينها، اما آن كه با فريب مىآيد روى كار و مىخواهد ملت را با خدعه و فريب عقب بزند، اين مردم را غافلگير مىكند و اين خطرش زياد است و من در همان وقت هاى اول، همان اولى كه اعلام حكومت آشتى شد، من مطالب را آنطورى كه مىتوانستم به مردم رساندم. اين حكومت آشتى شكست خورد، شد حكومت نظامى در همه ايران و در
12 شهر عظيم ايران به طور رسمى و همين حكومت نظامى هم شكست خورده هست، الان هم حكومت نظامى هست اما اين حكومت نظامى شكست خورده است. بايد به حسب ترتيب حكومت نظامى، كسى شبها بيرون نيايد (مردم) از قرارى كه گفتهاند دو ساعت عقب انداختند دوباره برگشتند به اينكه جلو انداختند كه بايد دو ساعت هم جلوتر چه بكنيد، مردم در دكانهايشان نشستند و باز كردند و شروع كردند به قرآن خواندن، ملزم شدند به اينكه برگردند و باز به همان مقدار قبل و تظاهرات هم در همه اينجاهائى كه حكومت نظامى هست و غير نظامى (يعنى آنهائى كه نظامى رسمى است و نظامى غير رسمى) تظاهرات هم در همانجا به قوت خودش باقى است پس اين هم شكست خورد. از شكست خوردن اين، باز يك كودتاى نظامى يا يك نخستوزير نظامى شكست خورده است، اگر بىعقلى كنند و يك حكومت نظامى سرتاسرى يعنى يك نخستوزير نظامى بياورند و بخواهند مردم را با آن حكومت نظامى بترسانند، مردم ترسشان ريخته است ديگر، اعتنا به اين حرفها ندارند. همان بچههاى كوچولو هم پاسبانها را عاجز كردند و مقابله كردند با پاسبانها، آنها با سرنيزه و توپ و تانك، مردم با مشت و سنگ و از اين چيزها. پس حكومت نظامى و حكومت آشتى و كودتاى نظامى، اينها شكست خورده است، اينها را ديگر نمىشود پاى چيزى حساب كرد. اين تشبث، تشبثى است كه درست از كار در نمىآيد و نيامد، بخواهند بكنند هم نمىشود.
به كارگيرى مهرههاى جديد، فريبى تازه براى اغفال ملت
يك تشبث ديگر به اين است كه بعض رجال را براى نخستوزيرى مثلاً انتخاب كنند و از اين راه پيش بيايند، گاهى به اينكه كسى را انتخاب كنند كه مثلاً پيش مردم يك قدرى معروف است و كذا و گاهى به اينكه كسى را انتخاب كنند كه در اين حكومتهائى كه بوده است و در اين اوقاتى كه ايشان مشغول ظلم و ستم بودهاند، اين در دستگاه نبودهاست، خوب چون فهميدهاند كه كسانى كه در اين دستگاه يك شغلى داشتند، يك وزارتى داشتند، يك وكالتى داشتند، اينها ديگر مقبول ملت نيستند، اين اشتباه است كه مىخواهند همانها مردم را بازى بدهند، گاهى از شغل وزارت استعفا بكنند، گاهى از شغل وكالت استعفا بكنند، گاهى از - عرض مىكنم كه - حزب رستاخيز كنار بروند. همه اينها ديگر يك حرفهائى است كه اين ملت ما نمىپذيرد.
سفارتخانهها عهدهدار تعيين وكلا!
ممكن است واقعاً به حسب واقع هم يك نفر آدم توبه كرده باشد، بگذرد از آن معصيت بزرگى كه تا حالا كرده، از خيانتهايى كه تا حالا كرده - ممكن است كه از آن خيانت - يك خيانت مشترك بين همه اين است كه همه اين وكلاى مجلسين مىدانند كه وكيل ملت نيستند، اين ديگر يك چيزى نيست كه به خود اين وكلا مخفى باشد، همه مىدانند كه مجلس، مجلس ملى نيست و مجلسى است كه با فرمان شاه و با سرنيزه، سرنيزه هم كه نمىخواستند، آنوقت ديگر اين حرفها را نمىخواست، حالا
سرنيزه مىخواهد، آنوقت با فرمان بود، فرمان هم نه اينكه حالا اين فرمان هم از ايشان باشد، آن هم از سفارتخانهها ليستش مىآمد. خودايشان اقرار كرد كه در چند وقت قبل از اين ليست مىآوردند و وكلا را با سفارتخانهها تعيين مىكردند و حالا اين جور نيست. نخير حالا هم اين جور است و بدتر از آن هست. اين وكلا همه آنها اين را بىاستثنا مىدانند كه و مىدانستند آنوقتى كه وارد مجلس شدند، به اينكه اينها وكلاى ملت نيستند و اين مجلس خلاف قانون اساسى است معذالك رفتند، همهشان رفتند، اينهائى كه نقض قانون اساسى را كردند و خودشان دانسته به اينكه اين خلاف قانون اساسى است، رفتند در مجلس، همان قدمى كه توى مجلس گذاشت اين خيانتكار است، حالا ما به كارهائى كه اينها انجام دادند و تغيير تاريخ اسلام را دادند يك همچو جنايت بزرگ، يك همچو جسارت بزرگ به مقام رسول اكرم، ما از اين هم اگر صرف نظر بكنيم با اينكه نمىشود كرد، كه همه آنها اينها را راى دادند و به تصويب همه اينها بوده، حالا ممكن است يكى از آنها عذر بخواهد كه آنوقتى كه اين را آوردند من راى نمىخواستم بدهم ترسيدم يا فرض كنيد كه راى ندادم، اما تو وارد شدى به عنوان وكالت از ملت در يك مجلس مخالف قانون اساسى، اين خيانت است، خود اين قدم، قدم خيانتى است، پس ملت، اين اشخاصى كه در اين حكومت بودند يعنى در اين حكومت غير قانونى.
اساس سلطنت پهلوى و منتخبات آن بر خلاف قانون اساسى است
باز نكته ديگر اين است كه اصلاً اساس سلطنت سلسله پهلوى مخالف قانون اساسى است، اساس سلطنت، به دليل اينكه هر كس كه به سن من است يا يك قدرى هم كوچكتر يادش است، آنها هم كه يادشان نيست، از آن پيرمردها بروند اگر نشنيدهاند بپرسند. لكن خوب مسأله چيزى است معلوم و معروف كه رضاشاه وقتى كه آمد و كودتا كرد، احدى قدرت بر اينكه در مقابل او يك كلمه بگويد نداشت، هيچ كس همچو قدرتى نداشت، اگر هم يكى دو تا همچو قدرتى داشتند، دوتايى بودند كه اثرى نداشت، كارى ازش نمىآمد. مجلسى كه در زمان رضاشاه براى تغيير مواد قانون اساسى در زمان رضاشاه تاسيس كردند، مجلسى بود كه ملت باهاش مخالف بود، نه اينكه خبر نداشت، مخالف بود ملت لكن جرات اظهار مخالفت نداشت اما هيچ كس هم نمىرفت رأى بدهد، مردم سرجاى خودشان بودند، مردم مشغول كار خودشان بودند، جرأت نمىكردند حرف بزنند. آن مجلسى كه تاسيس شد براى اينكه مواد قانون اساسى را تغيير بدهند و سلسله قاجار را منقرض كنند و سلسله پهلوى را منصوب كنند به مجلس مبعوثان، وكلاى او وكلاى ملت نبودند، اين را همه مىدانند، خود رضاخان هم مىداند، الان توى قبر مىداند اين را كه وكيل نبودهاند، پسرش هم مىداند. اين وكلا كه اطلاعات دارند ديگر مثل ما توده مردم نيستند كه اطلاعتشان كم باشد، اينها را همه مىدانند كه اصل اساس سلطنت پهلوى بر خلاف قانون است، مخالف قانون اساسى، اگر او مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پهلوى مخالف قانون اساسى بود، سلطنت پسرش هم مخالف قانون اساسى است براى اينكه همان است مسأله. وقتى سلطنت ايشان مخالف قانون اساسى است تعيين وكيل ولو وكيل را مردم تعيين كنند لكن قانون اساسى
مىگويد بايد شاه فرمان بدهد. ما شاه نداريم كه فرمان بدهد شاه. شاه نداشتند مردم، اين شاه نبود هيچ، شاهى كه خلاف قانون اساسى است شاه نيست. اين وكلا مىدانند به اينكه اين سلسله از سلاطين به اصطلاح، بر خلاف قانون اساسى روى كار آمدهاند و دنبالهاش هر كارى كه اينها انجام بدهند خلاف قانون اساسى است. اين با اصطلاح خودشان من دارم حرف مىزنم، با منطق خود آنها من دارم حرف مىزنم كه قانون اساسى را خوب به آن اعتناء دارند، روى همين قانون اساسى و مواد قانون اساسى، اينها وكيل ملت از اول، از زمان رضاشاه تا حالا ما وكيل ملت نداشتيم، مردم بىخبر بودند يا اگر خبر داشتند نمىتوانستند وكيل تعيين كنند، نبود. بنابراين در تمام دوره اينها، هم سلطنت بر خلاف قانون اساسى بود و هم مجلسين بر خلاف قانون اساسى، مجلى سنا كه بايد نصفش را شاه تعيين كند و نصفش هم ملت، ملت كه اطلاع نداشت، شاه هم كه نداشتيم تا تعيين كند و نصب كند براى اينكه شاه قانونى نبود. بنابراين آنهائى كه در وكالت و وزارت و عرض مىكنم اينها بودند همه بر خلاف قانون اساسى وكالت و وزارت كردهاند، همهشان. اين تشبثشان به اينكه تغيير بدهند يك مهرهاى را به يك مهره ديگرى و يك كسى كه - در - به خيال خودشان كه يك كسى را بياورند كه اين عيب را نداشته باشد كه در اين دورانى كه اينها حكومت داشتند، حكومت داشته باشد، مثلاً بروند از توى دانشگاه يك استاد دانشگاه بياورند كه در زمان اينها حكومت نداشته، حالا كه مىخواهد وارد بشود خلاف قانون اساسى است، براى اينكه كى واردش مىكند؟ كى او را نصبش مىكند به نخستوزيرى؟ و چه مجلسى تصويب مىكند نخستوزيرى او را؟ كدام مجلس؟ مجلس بر خلاف قانون اساسى است، سلطنت بر خلاف قانون اساسى، پس نخستوزيرى بر خلاف قانون اساسى است. شما فرض كنيد كه نعوذ بالله جبرئيل امين را اينها بروند از آسمان بياورند زمين مجسمش كنند اينجا كه پاك و پاكيزه و طاهر است، لكن به حسب منطق خودشان بايد شاه مشروطه تعيين كند نخستوزير را و مجلس، مجلسين تصويب كنند اين را. ما شاه مشروطه نداريم كه، مشروطه از آن روز اول عمل به آن نشد. قانون اساسى از روز اول، همين قانون اساسى كه همه آنها قبول دارند از روز اول عمل به آن نشد. يكى از مواد قانون اساسى اين است كه بايد 5 نفر از مجتهدين در مجلس باشند، نظارت كنند كه مبادا احكامى كه اينها صادر مىكنند بر خلاف حكم شرع باشد، اين قانون اساسى ما اينطور است متمم قانون اساسى اين است. پس ما از اولى كه مشروطه را درست كردند مردم، مردم را بازى دادند، از اول بازى دادند، مثل همين حالا كه مىخواهند بازى بدهند و دولت مثلاً آشتى مىخواستند روى كار بياورند. از اول كه مشروطه را اينها درست كردند اين شياطين كه متوجه مسائل بودند، روحانيون و مؤمنينى كه تبع آنها بودند، بازى دادند اينها را، خدعه كردند، متمم قانون اساسى را قبول كردند و اينها، لكن وقت عمل، عمل نكردند به متمم قانون اساسى يعنى 5 نفر مجتهد را در مجلس ما نياوردند، بله چيز اول يك صورتى ابتدا درست شد اما آن صورتى بود كه تمام شد. حالا قريب 50 سال است، بيشتر از 50 سال است كه ابداً در مجلس روحانى راه ندارد تا نظارت بكند و اين خلاف قانون اساسى است. پس الان اگر چنانچه ما فرض كنيم كه اين آقاى جبرئيل آمدند در زمين و
تبع اعليحضرت مىخواهند بروند در مجلس با نصب ايشان و تعيين ايشان و با تصويب مجلس شورا و مجلس سنا، همان جبرئيل امين هم خلاف قانون اساسى كرده، قانونى نيست، وزارتش - چيزش - قانونى نيست. پس بنا عليه اين تشبث درست از كار درنمىآيد.
جابجائى مهرهها توسط رژيم، جوابى به مخالفت مردم با دستگاه شاه!
علاوه بر اين حالا ما از آن وجه قانونى و منطق خودشان حالا بگذريم، علاوه بر اين، مگر اين چيزها اين صداى مردم را مىاندازد؟ مگر مردم صدايشان اين است كه واوزيرا؟ اى وزير ما چطور است؟ مردم مىگويند ما شاه نمىخواهيم، تو مىخواهى وزير درست بكنى؟ اين جواب اين كه ما شاه نمىخواهيم اين است كه وزير شما اين بود اين باشد؟ خوب بروند ببينند منطق اين خارجىها كه مىگويند اين ملت چى مىگويد، چى مىخواهد، ملت را بروند ببينند توى بازارها چه مىگويند، توى مدرسهها چه مىگويند، توى دانشگاهها چه مىگويند، بيرون دانشگاه چه مىگويند، توى مزارع چه مىگويند، خوب بروند ببينند اينها، ببينند كه اين ملت سرتاسر اين ايران چه دارند مىگويند، چه مىخواهد اين ملت. اگر يك شبانهروز بر اينها گذشت و از هر آدمى چند دفعه اين كلمه را نشنيدند، خوب ما از خونمان برمىگرديم و مىرويم سراغ زندگيمان، اگر نشنيدند كه ما نمىخواهيم اين را، مرگ بر اين شاه، از بچه اينقدرى تازه زبان باز كرده اين را مىگويد تا آن پيرمردى كه حالا ديگر يواشيواش بايد حرف بزند، مثل من، خوب همه نمىخواهند. وقتى يك ملتى، وقتى كه يك چيزى را نخواست، خوب شاه براى ملت است وقتى ملت نمىخواهد او را كه نمىشود كه به زور آورد او را آوردند به زور اما فايده ندارد. بخواهند با اين تشبث كه يك وزيرى را بردارند يك وزير ديگر بگذارند، يك وزيرى كه خير بسيار هم آدم خوبى است (فرض كنيد) و اجزايش هم و ساير وزراء هم انتخاب كند همه را از دانشگاه يا از رجال پاك دامن، اگر آنها لبيك بگويند به اين حرفها، اما مردم سر وزرا حرف ندارند تا ما مردم را اغنا كنيم به اينكه آقا بسم الله وزير خوب ما به شما تحويل داديم. آنها مىگويند ما اصلاً سلسله شاهنشاهى را نمىخواهيم - ما اصل - اصل نظام شاهنشاهى، نظام باطل و غلطى از اول بود، حالا نظام شاهنشاهى را هم فرض كنيم همه ملت اين حرف را نزند، اما سلسله پهلوى كه ديگر نمىشود كسى انكار كند كه همه ايران دارند مىگويند ما سلسله پهلوى را نمىخواهيم. آنها گويند ما سلسله پهلوى نمىخواهيم، شما مىگوئيد كه من وزير را برداشتم يك وزير ديگر كردم!؟ جواب آن سؤال اين جواب نيست. خواست مردم اين نيست تا اينكه مسأله به اين ختم بشود، اگر خواست اين بود كه ما وزيرمان بد است، ما وكيلمان بد است خوب وزير را عوض مىكردند، وكيل را عوض مىكردند مىشد خوب، اما وقتى خواست مردم اين نيست شما يك كارى مىكنيد كه خواست مردم نيست، آنى كه خواست مردم است نمىكنيد، پس نمىتواند درست شود اين هم به شكست منتهى مىشود، صددرصد شكست است براى اينكه يك مطلبى نيست كه يك كلمهاش درست باشد. اين نيرنگ هم هر جورىاش بكنند فايده ندارد، بخواهند نظامىاش كنند، نظامى هست و شكستخورده، نظامى
شكست خورده يك نظامى ديگر رويش بيايد، معلوم نيست حالا ديگر نظامىها هم قبول بكنند اين معنا را براى اينكه وقتى ديدند يك نظامى قلدرى مثل آن مردك شكست خورده، آنها هم ديگر بالاتر از او نيستند، آنها هم ديگر بالاتر از او نيستند در شقاوت، مىدانند كه آنهم شكست خورده هست. پس نه حكومت نظامى و نه كودتاى نظامى و نه اين خدعهها و حكومت آشتى، اينها فايدهاى نكرد.
اجير كردن چماق به دستان، نشانگر ضعف و ياس قواى انتظامى رژيم
يك راه ديگر هم اينها دارند طى مىكنند و اين آن است كه تشبث كردند به كولىها. خدا مىداند كه ننگ يك مملكت هست كه قواى انتظامى دارند و قواى انتظامى را از آنها مايوسند يا جرات كنند كه همهشان را وادار كنند به كار. يك مملكتى كه به حسب اصطلاح بايد شاهش و وزيرش و عرض بكنم قوايش اينها در صدد اين باشند كه نظم برقرار كنند اينها تشبث مىكنند به يك عده چماق به دست، در كرمان كولى، در جاهاى ديگر هم اين كسانى كه اجيرشان هستند. اينها زير سايه چماق كولىها مىخواهند زندگى كنند. اين ننگ است براى ما كه يك همچو كسى به ما حكومت كند، يك همچو كسى به ما براى ما وزارت كند، وكالت كند. زير سايه چماق كولى الان ادامه حيات دارد ايشان مىدهد. اين هم فايده ندارد. وقتى بنا شد چماق باشد، مردم هم چماق دارند، كردند - اينهم - مردم هم مقابلش چماق به دست گرفتند و بيرونشان كردند اينها را، البته آن چماق به دستها در پناه نظامى بودند چنانچه در مدرسه فيضيه و قم كه ريختند در 15 خرداد، قبل از 15 خرداد ريختند در مدرسه و آن خرابكارىها را كردند، يك دستهاى را آوردند از خودشان - چه - در پناه پاسبانها و در پناه لشكرىها ريختند تو مدرسه و آن كارها را كردند، حالا هم دارند اين كار را مىكنند كه در پناه قواى انتظامى، قوه انتظامى، در پناه قواى انتظامى به خرابكارى مشغولند. قواى انتظامى! اين از همان لغات است كه عرض كردم محتوى رااز دست داده و همين صورتى است، قواى انتظامى است ديگر، الان قواى انتظامى ما قواى مخرب شده است، در سايه آن چماق به دستها مىريزند به شهرستانها، چند شهرستان تا حالا با همين طور ريختند و خرابكارى كردند. اين تشبث هم فايده ندارد، اينها فايده ندارد.
تبليغات آمريكائىها و انگليسىها و اينها، اينها هم ديگر گذشته است، فايد ندارد. در آمريكا مىگويند كه داشت در نوشتههائى كه رابطه زيرزمينى بين انگليس و شوروى است كه اين آشوبها را درست كرده!! يعنى اين حرفهائى كه من حالا دارم به شما مىزنم و همه برادرهاى شما از قبيل اين جور حرفها و.... مىگويند، اين، انگليسها و روسها با هم دست به هم دادند و به من گفتهاند بگو، من مىگويم. به بازاريان هم گفتهاند داد كن آنها هم داد مىكنند. به ملاها هم گفتند داد كن - به مثلاً فرض كنيد اينهائى هم كه در - به شماها هم كه شعار داريد مىدهيد مىگويند آمدند به شما هم گفتند كه
بيائيد فرياد بزنيد چه، در آمريكا گفته شده كه رابطه زيرزمينى بين انگليسها و شوروى است، اين آشوبها را اين انگليسها و شوروىها دارند درست مىكنند، انگليسها احتمال مىرود در اين فضولى دخالت داشته باشند اين بنايشان بر اين است كه فحش براى خودشان درست مىكنند كه مقاصدشان را پيش ببرند تا اينكه اين نهضت را آلوده كنند به اينكه نهضت انگليسى، شوروى است! اين هم فايده ندارد براى اينكه بچههاى ما هم حالا مىدانند كه هر چى اينها بگويند خلاف است، هر چه مىخواهند بگويند، بگويند. بچههاى كوچك ما هم مىدانند، همه جوانها و پيرهاى ما مىدانند كه اينها، حرفها و نيرنگهاست اينها و براى اين است كه اين نهضتى كه دارد همه اين اقشارى كه ما را دارند غارت مىكنند، مىلرزاند و انشاءالله سرنگونشان مىكنند. اين چيزها را مىدانند كه اينها براى اين است كه اين نهضت را بخوابانند، اين آتشى كه در قلبها افروخته شده است، اين را خاموشش كنند، اين را ديگر مردم مىدانند اين حرفها را. بنابراين اين تشبث هم فايدهاى ندارد.
نجات مملكت، با خروج شاه و خاندانش
آنى كه فايده دارد كليدش دست خود اعليحضرت همايونى است، هيچ كس هم نمىتواند و آن اين است كه ايشان پا شود برود، كليد دست خودش است، اگر بخواهد آرامش پيدا بشود، ايشان دست زن و بچهاش را بگيرد برود از اين مملكت، نجات بدهد خودش را براى اينكه من خوف اين را دارم كه يك آشوبى بشود و بچههاى كوچك - اينها - را هم بكشند و ما ميل نداريم يك همچنين چيزى را كه بچه كوچكها هم از بين بروند. خود اين، البته ملت خودش با اين چيزها دارد. اين صلاحش اين است، من صلاحش را مىدانم، صلاحش اين است كه سوار يك طيارهاى شب بشود بىصدا و برود سراغ ويلاهائى كه در خارج مملكت تهيه كردند با آن پولهاى هنگفت، اگر ملت ما بگذارد.
انشاءالله خداوند شما را موفق بدارد، انشاءالله پيش ببريد، پيروز بشويد، پيروزيد شما، يعنى تا الان پيروزيد، لازم نيست كه او برود، شما اين را از تختش پائين كشيديد، اين الان سر تخت ديگر نيست، اين حالا دائماً به اين و آن متشبث مىشود. من ميل ندارم بعضى تشبثاتش را بگويم، من ميل ندارم بگويم، اما دائماً در تشبث است. شما اين را از آن مرتبه بالاى آريامهرى كشيديد او را پايين، آورديد او را در مراتب پائين كه الان مشغول تشبث به اين به آن است، به كولىها تشبث مىكند. اين پيروزى شما است و خداوند شما را پيروز كند و به نهايت اين پيروزى برسيد كه اين ملت يك ملت مظلومى بوده است تا حالا و اين ملتى است كه زير پا و چكمههاى خارجى و داخلى تاكنون دست و پا مىزده است و انشاءالله خداوند موفق كند شما را و همه ما را به اينكه نجات بدهيم اين ملت را.
و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته