پاسخ به:بانک مقالات تاریخ
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 5:27 PM
5 : تاريخ نگري و تاريخ نگاري (علوم انساني) بهار 1388; 19(1 (پي در پي 76)):123-156. |
دانشگاه: از تاريخ تا فلسفه در ضرورت تحليل تاريخي نهاد و باز انديشي فلسفي ايده دانشگاه در متن جهاني آن |
مصباحيان حسين* |
* گروه فلسفه، دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه تهران |
اين مقاله تلاش کرده است تا با ارجاع به تاريخ دانشگاه در تمدن غرب و نيز انديشه هاي فيلسوف فرانسوي، ژاک دريدا، دانشگاه به مثابه يک نهاد، آنگونه که در تاريخ ظهور کرده است، را در مقابل ايده دانشگاه، آنگونه که در فلسفه فهم شده است، قرار دهد و از اين طريق وضع موجود دانشگاه را در مقابل آنچه دانشگاه "در راه" و يا "در حال آمدن" ناميده شده است، قرار دهد. براي به سرانجام رساندن چنين هدفي اين مقاله در پنج قسمت کوتاه که چهار قسمت اول آن به تاريخ دانشگاه و قسمت آخر آن به ايده يا فلسفه دانشگاه اختصاص يافته، سامان پذيرفته است. قسمت اول اين نوشته به دانشگاه پاريس که از طريق توسعه مدارس کليساي جامع اروپاي قرون وسطي، شکل گرفت، اختصاص يافته است. دانشگاهي که براي قرنها هدف آن اين بود که به اهداف جامعه مسيحي ياري رساند. با جدايي مدرن نهاد دولت از نهاد دين (کليسا)، دانشگاهي که به وجود آمده بود تا به ايمان مسيحي خدمت کند، به نهادي تبديل شد که قرار بود خود را وقف خدمت به منافع ملي کند. نماد اين برش از تمدن غرب و اين نوع مواجهه با دانشگاه، دانشگاه آلماني هاله دانسته شده و بررسي آن به قسمت دوم اين مقاله سپرده شده است. بخش سوم نوشته به دانشگاه برلين، که در صدد ايجاد ارايه الگويي از دانشگاه بود که نه در خدمت دين باشد و نه سر سپرده دولت، مي پردازد و عناصراساسي آن را در قالب مفاهيمي نظير " جستجوي حقيقت "، " زندگي کردن با ايده ها" و "تنهايي و آزادي "، برجسته مي سازد.بخش چهارم نوشته به عصرجهاني شدن (اقتصادگرايي) در تمدن غرب مي پردازد. دانشگاهي که اين دوره از تاريخ تمدن غرب را نمايندگي مي کند، دانشگاه آمريکايي فينکس است. فلسفه بنيادي اين دانشگاه، اين است که وظيفه ي اصلي آموزش عالي، آموزش مهارتها و معارف مفيد به "مشتريان" خود است، بدانگونه که بيشترين سوددهي را براي سهامدارانش در بر داشته باشد. منظور از مشتريان در اينجا همان دانشجويان هستند. انديشيدن به تغييراتي که دانشگاه در طول تاريخ هزار ساله خود پذيرفته است، به عهده يک فيلسوف، ژاک دريدا، و پرسش هاي بنيادين او نهاده شده است که: " اگر ما [عناصر دانشگاهي] مي توانستيم بگوييم ما، شايد از خود مي پرسيديم کجا هستيم ؟ چه کساني هستيم ؟ آيا ما مسوول هستيم ؟ در برابر چه کساني و براي چه امري ؟" پرسش هايي که تامل بر آنها در پنجمين و آخرين بخش اين نوشته مورد بررسي قرار گرفته است. مقاله با نتايج و ملاحظاتي پيرامون ضرورت در دستور کار قرار گرفتن تحليل تاريخي و فلسفي دانشگاه، نقد دو ديدگاه عمده بر گرفته از تاريخ دانشگاه (نظرگاههاي سنت گرايان و ترقي خواهان) و از آنجا طرح ديدگاه سومي از دانشگاه بر پايه " دربرگيري ديگري" و نهايتا اشاراتي به جايگاه نهاد دانشگاه در ايران و ضرورت تلاش نظري و عملي دانشگاهيان براي تغيير اين جايگاه پايان يافته است. جايگاهي که هم فهم آن و هم نحوه حرکت دادن آن به سمت وضعي ديگر، به مطالعات بعدي سپرده شده است. |
كليد واژه: پاريس، هاله، برلين، فينکس، جستجوي حقيقت، زندگي کردن با ايده ها، تنهايي و آزادي، دريدا، دانشگاه بدون شرط، دربرگيري ديگري |
نسخه قابل چاپ |