فرماندهان شهید لشکرمکانیره 31 عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
سه شنبه 22 فروردین 1391 11:31 AM
سال 1338 در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در هنرستان الکترونیک تبریز به اتمام رساند و برای تحصیلات تکمیلی وارد انستیتو الکترونیک تبریز شد . اودر مبارزات مردم بر علیه حکومت شاه حضور داشت .
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران ، بانظر شهید محراب حضرت آیه الله قاضی طباطبایی در پادگان تبریز مشغول خدمت شد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این شهر در آمد.
از شروع جنگ تحمیلی علاقه زیادی برای اعزام به جبهه وشرکت در جهاد با دشمنان داشت اما مسئولین وقت سپاه بنا به نیازی که به او داشتند، از رفتنش جلوگیری می کردند اوپیگیری های زیادی کرد تا اینکه برای اولین بار موفق شد به جبهه برود.
همراه چند نفر از یاران خودبه جبهه سوسنگرد رفت.
دومین باردر سال 1360 به جبهه های غرب عزیمت نمود.
مسئولیتهایی را به وی پیشنهاد کردند اما او هرگز جواب مثبت نمی داد .تلاش می کرد درگمنامی وبی هیچ نام ونشانی در راه اعتلای ایران اسلامی تلاش کند. در عملیاتی که برای پاکسازی قسمتهایی از غرب کشور از وجود منافقین وضدانقلاب طراحی شده بود شرکت کرد .در این عملیات ارتفاعات شیاگو ، چرمیان و تپه های گچی از وجود کثیف دشمنان آزاد و پرچم لا اله الا الله بر فراز آنها وزیدن می می گیرد . پس از این عملیات به تبریز مراجعت می کند ، اما او که با دنیای عرفانی جبهه خو گرفته نمی تواند درشهر بماند, بار سفر را مهیا و می رود تا در عملیات پیروزمندانه بیت المقدس شرکت نماید . پس از پایان غرورانگیز این عملیات وآزادسازی خرمشهر به عنوان معاون فرمانده تدارکات لشکر31عاشورا منصوب می شود.
در مسئولیت جدید از سعی و کوشش و تلاش شبانه روزی دست بردار نبود و شرکت در عملیات را آرزوی خود می دانست.
اوکارهای طاقت فرسایی را در عرصه پشتیبانی و تدارکاتی در عملیات رمضان ، مسلم بن عقیل ، والفجر مقدماتی انجام داد.
در عملیات والفجر 1 مجددا به گردان رزمی ملحق می شود و این دفعه در سینه خود مدال یک رزمنده اسلام را در حال درخشیدن می بیند . در این رزم دلاورانه بود که گامی فراتر به ایزد منان نزدیک تر شد و قسمتی از پای خویش در حین مصاف با دشمن کوردل بعثی ، در راه خدا تقدیم درگاه ربوبی اش نمود.
مدتی در بیمارستان بستری شد و به مداوای جراحت وارده پرداخت .
زمان می گذرد تا از لابه لای اوراق تاریخ صفحه تازه ای رقم خورد و آغاز عملیاتی تحت عنوان والفجر 4 نمایان شود ، قلب شهید به سرعت طپش خویش می افزاید و سراسر وجود مطهرش مملو از عشق و ایثار می گردد و با آن حال رنجور و جسم مجروح خویش ,هرگز لحظه ای را هدر نمی دهد .خود را شتابان به لشکرعاشورا می رساند و حلقه وجود خویش را به صف طویل رزمندگان خداجوی متصل می نماید.
بعد از اتمام موفقیت آمیز عملیات خود را جهت ادامه معالجات و مداوا و مهیا شدن بیشتر به شهر تبریز می رساند .
هنوز بهبودی کامل نیافته دوباره به جبهه بر می گرددو در مقابل اصرار سردار مهدی باکری فرمانده لشکر31عاشورا تاب مقاومت نیاورد و به عنوان معاون فرمانده تدارکات شروع به فعالیت کرد.
شروع عملیات خیبرباعث می شود محمد صادق سر از پا نشناسد ,یک پارچه تلاش و فعالیت و جان بازی می شود . در این عملیات بود که عده ای از یاران و دوستان وفادار خویش از جمله شهید حمید باکری و شهید مرتضی یاغچیان را از خود دور می بیند و این امر شعله های عشق به دیدار معبود را در وجود او صد چندان می کند .
عملیات بدر آوردگاه دیگری می شود تا شاهد جانفشانی های محمد صادق صدقی گردد.در این عملیات بود که عده دیگری از دوستان همیشگی اش او را وداع گفتند.
عملیات بدر نیز تمام می شود و با اتمام آن محمد صادق مدتی به سپاه منطقه 2 نجف اشرف مامور می شود و به عنوان معاون فرمانده تدارکات این متطقه مشغول فعالیت می شود. او همیشه در فکر رزمندگان سلحشوران وبی آلایش جبهه های نبرد بود .
در بازگشت مجدد به جبهه مسئولیتهای متعددی از سوی فرماندهی محترم لشکر به او پیشنهاد گردید اما او نه در پی نام بود و نه در جستجوی مقام، می خواست هم چون بسیجیان عاشق ، دلیرانه بجنگد و عارفانه محبوب گمشده اش را دریابد و در این راستا هرچقدر گمنام تر بهتر ، او این بار درگردان حضرت امام حسین ( ع) به عنوان یک رزمنده تلاشگر و بی مدعا بود و همین را مطلوب حال خود می دید اما فرمانده محترم لشگر حاج صادق را بیشتر از اینها می شناخت و به کارایی وی آگاه بود .او نمی خواست به سادگی از او دست بشوید لذا مسئولیت های مختلفی را بررسی و بر وی تکلیف می نماید که در گردان تخریب همراه عزیزان از جان گذشته این گردان به فعالیت مشغول باشد .مدتی بعد فرمانده لشکر او را به واحد تدارکات لشکر منتقل نموده و او پذیرا می گردد. تا شب عملیات والفجر 8 در تدارکات بود وبا انجام ماموریتها وپیش بینی کارهای لازم در شب عملیات به رزمندگان نام آور گردان امام حسین (ع) می پیوندد و در این زمان دو نوع وظیفه را توأماًً انجام میدهد زمانی که هنگامه رزم است با رزمندگان می رزمند و دمی که اوقات فراغت و استراحت است به ماموریت تدارکاتی خود می پردازد .
موعد هجرت را نزدیک می بیند . در فکر همین خواسته های درونی بود که تیری از سوی دشمن چرکین دل ,سینه پاک و مخزن اسرار عبودیت را می شکافد و این جاست که شهید با زمزمه ای عاشقانه ,می گوید: ای خون فوران کن ، ای سینه چاک چاک شو ، ای جسم تکه تکه باش تا پرده ای میان من و معبود من نباشی . با پرواز روح شهید از جسم مادی هلهله ی ملائک بلند می شود و هریک به نوعی به خوش آمد گوئی می آیند.
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.