0

شهید میر حمید موسوی اقدس

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید میر حمید موسوی اقدس
سه شنبه 22 فروردین 1391  11:17 AM

 با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت . در بدو ورود در لشکر عاشورا بود و پس از آن به لشکر محمد رسول الله (ص) پیوست و به دلیل فعالیت مدام در جبهه ازدواج نکرد .

در اوایل جنگ علاوه بر حضور در صحنه های نبرد کمک رسان رزمندگان بود و هدایای مردم مرند را به جبهه می رساند . اقلام مورد نیاز را یادداشت می کرد و در بازگشت به شهر آنها را تهیه می کرد . هیچ عملی را خودسرانه و خارج از قوانین و ضوابط انجام نمی داد . فردی با انضباط بود .

در تمام مدت حضور در جنگ لباس شخصی نپوشید و می گفت : « اگر خدا بخواهد بمیرم بهتر است در این لباس باشم . » از سپاه حقوقی نمی گرفت و زمانی که رزمنده های عیالوار به مرخصی می آمدند جای آنها کشیک می داد . وقتی برای مرخصی به پشت جبهه می آمد ، برای جوانان شهر جلساتی می گذاشت و صحبت می کرد تا آنان را به جبهه بکشاند . همواره می گفت : « وظیفه جوانان این است که برای پیروزی تلاش کنند . » خود شصت ماه در جبهه خدمت کرد . از دوستان نزدیکش می توان از شهید همت ، شهید پورانلو و شهید امینی نام برد .

حمید مدتی راننده آمبولانس بود ولی کار اصلی او شکار تانک ( آرپی جی زن ) شد . در اوایل جنگ در جبهه آموزش می داد . به دلیل تبحر در کاربرد آرپی جی در بین دوستان و همرزمانش به حمید آرپی جی شهرت یافت . یک بار با یک قبضه آرپی جی خالی شش نفر از افراد دشمن را اسیر کرد . علاوه بر این در انجام مأموریتهای اطلاعات و شناسایی تبحر خاصی داشت . تا عمق شصت کیلومتری خاک عراق رفته بود و در شش شهر عراق مأموریتهایی را انجام داد .

در عملیات بیت المقدس 1 ، برای انجام مأموریت اطلاعاتی وارد بصره شد و درصدد انفجار پتروشیمی این شهر برآمد ولی چون تجهیزات لازم را نداشت با چند عدد نارنجک که با طناب به یکدیگر وصل کرده بود ، بخشی از پتروشیمی بصره را به آتش کشید .

در هر یک از مأموریتهایش برای ضربه زدند به دشمن حداکثر استفاده را می برد . در عملیاتی برون مرزی اطلاعاتی هنگام بازگشت در باغی در داخل خاک عراق متوجه گروهی شد . با استراق سمع و شناسایی پی برد آنها ایرانی هستند که برای منافقین کار می کنند . بلافاصله آنها را دستگیر کرد . پدرش می گوید :

تنها یک بار در خانه با مادر حمید صحبت می کردیم که ان شاءالله راه کربلا باز خواهد شد و به زیارت امام حسین خواهیم رفت . ناگهان حمید گفت : « مادر چه معلوم شاید ما رفته ایم . » اما همین حرف خود را ناتمام گذاشت . بعدها یکی از دوستان وی به ما گفت حمید با لباس محلی به کربلا رفت و مدتی در آنجا بود .

پس از اینکه به سمت فرماندهی گردان مسلم بن عقیل رسید با افرادش بسیار صمیمی بود و با هر یک از آنها به اقتضای سن برخورد می کرد . در عین حال برای تربیت و ورزیده کردن آنها سخت گیری می کرد . پدرش به نقل از یکی از همرزمان او می گوید :

یک روز برای فراگیری تعلیمات ما را به کوه برد . این آموزش پنج روز طول کشید . در این پنج روز موقع غذا خوردن به ما چهار پنج عدد بیسکویت می داد و در کوههای صعب العبور تمرینهای سخت می داد و می گفت عملیات سختی در پیش رو داریم . پس از بازگشت و موقع عملیات اصلی فهمیدیم آموزشی که ایشان به ما داده بسیار سخت تر از عملیات اصلی بوده و برای یادگیری و ورزیدگی ما این کار را انجام داده است .

 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها