پاسخ به:زندگی نامه شهیدبامروت ابدکی,غلامرضا
جمعه 18 فروردین 1391 12:28 AM
اولين فرزند او به نام زهرا در 13 تير 1362 به دنيا آمد . با وجود علاقه زياد به خانواده به خاطر علاقه و عشقي كه به جبهه ، شهدا و رزمندگان داشت جنگ و دفاع از كشور را فراموش نمي كرد . مي گفت : جبهه واجب تر است . مثل اينكه عكسهاي شهدا با من حرف مي زنند و به من مي گويند كه تو از جبهه آمدي و نزد خانواده ات ماندي ؛ هرچه زودتر بايد به جبهه بروي .
به همين جهت ، زماني كه برادرش توصيه كرد ادامه تحصيل دهد و مدارج بالاي تحصيل را كسب كند ، گفت : «امروز مسئله اصلي براي ما جنگ است.» در استفاده از اموال بيت المال سخت محتاط بود تا جايي كه راضي نشد مخارج و هزينه تعمير اتومبيل تصادف كرده سپاه را از امور مالي واحد مربوطه دريافت كند و خود مبلغ چهارده هزار تومان را كه پول قابل توجهي بود ، پرداخت كرد . درباره اين خصوصيات بامروت ، همرزمش مي گويد :
روزي كنار پليس راه ايستاد منتظر ماشين بود . دخترش را در بغل داشت و خانمش همراه او بود . جلو رفتم و پس از احوالپرسي گفتم مگر ماشين تويوتا همراهت نيست ؟ گفت : «چرا؟» گفتم پس چرا زير باران هستيد ؟ گفت : ماشين مربوط به من و كارهاي شخصي من نيست و متعلق به بيت المال است.» اين را گفت و بعد از دقايقي ميني بوس آمد سوار شد و رفت .
وي مي افزايد :
در جبهه در كارهاي جمعي از جمله نظافت سنگر و چادر شركت مي كرد . به نوبت ظرفها را مي شست و هيچ گاه ديده نشده بود كه به خاطر داشتن سمت فرماندهي از زيرر كارهاي نظات ، شانه خالي كند . روزي در چادر فرماندهي جلسه اي بود . هنگام صرف صبحانه به نزد مسئول تداركات گردان رفتم و چند قالب كره براي چادر فرماندهي گرفتم . بامروت به محض اينكه چشمش به كره ها افتاد ، گفت : «اينها از كجا آمده اند؟» گفتم از تداركات گرفتم . گفت : «آيا به همه نيروها داده اند يا نه؟» گفتم نه ، فقط به اين چادر اختصاص دادند . عصباني شد و گفت : «هرچه زودتر اين كره ها را به تداركات پس بده و مسئولش را بگو به اينجا بيايد.» اين كار را كردم . بامروت به مسئول تداركات گفت :«تا من نگفتم هيچكس حق ندارد به اسم چادر فرماندهي كالا از تداركات بگيرد . حتي اگر برادر من باشد . در ضمن امروز به همه چادرها چند قالب كره بدهيد.»
بامروت از 12 شهريور 1364 تا 12 آذر 64 مسئوليت ستاد جذب و هدايت كمكهاي مردمي شهرستان بندرانزلي را به عهده داشت . سپس تا 18 آبان 1365 جانشيني مسئول ستاد جذب و هدايت كمكهاي مردمي استان گيلان را به عهده گرفت . دومين فرزندش ، زكيه چند روز پس از قبولي مسئوليت ستاد جذب و هدايت كمكهاي مردمي بندر انزلي در 31 شهريور 1365 به دنيا آمد . از رياكاري دوري مي جست و به هنگام اعزام به جبهه سعي مي كرد به دور از انظار و ابراز احساسات مردم باشد .
در منطقه عملياتي علاوه بر انجام مسئوليتهاي محوّله به امور جنبي نيز مي پرداخت ؛ براي نيروها و رزمندگان كلاس توجيهي درباره مسائل نظامي تشكيل مي داد . و يا درباره امور جبهه و جنگ ، انقلاب و اسلام صحبت مي كرد . مدتي مسئوليت يكي از محورهاي جبهه سليمانيه را برعهده داشت . شبها تا پاسي از شب به نگهباني مي ايستاد و تا صبح به يگانهاي مستقر در قله سركشي مي كرد . گردان تحت فرماندهي او خط نگه دار بود .
برخي مواقع با ستاد مبارزه با مواد مخدر همكاري مي كرد . آخرين بار كه رهسپار مناطق جنگي شد از شوشتر اعزام گرديد . از 15 ارديبهشت 1365 مسئوليت گردان سلمان از لشكر قدس گيلان را به عهده گرفت . بامروت از اينكه براي شركت در عمليات انتخاب نشده ناراحت بود اما قرار شد در جريان عمليات كربلاي 5 گردان سلمان به فرماندهي بامروت حضور يابد . بامروت در جلسه اي كه در ميدان امام رضا (ع) در منطقه شلمچه تشكيل شد ، گفته بود :«اين منطقه را به گردان من بسپاريد تا آن را آزاد كنم.» اين منطقه عملياتي در انتهاي منطقه "بوارين" قرار داشت كه يك پل خاكريزي آن را به جزيره ماهي وصل مي كرد . فرماندهان پيشنهاد او را پذيرفتند و گردان سلمان وارد عمليات شد و منطقه را فتح كرد .
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.