ضرب المثل هاي ايراني/ شاه بخشيد ، شيخ علي خان نبخشيد
شنبه 27 شهریور 1389 3:32 PM
آورده اند که کريم خان زند برخلاف ديگر شاهان ايران زمين ، اهل ولخرجي و بخششهاي شاهانه نبود و اجازه نمي داد که اطرافيانش پولهاي خزانه دولت را که مال همه مردم بود ، بذل و بخشش کنند و بيهوده از بين ببرند . کريم خان وزيري داشت که اسم او " شيخ علي خان " بود . وزير کريم خان نيز مثل او سعي مي کرد جلوي خرجهاي اضافي دربار كريم خان را بگيرد . در دربار کريم خان از نوازندگان ، شاعران و شعبده بازاني که معمولا ً براي سرگرمي شاهان به دربار مي رفتند ، خبري نبود . تنها يک شاعر که کريم خان را بسيار دوست داشت به دربار او رفت و آمد مي کرد . اين شاعر گه گاه به حضور شاه مي رفت و شعري برايش مي خواند . کريم خوان بابت اين کار به او پولي نمي داد و همين مسأله باعث شده بود که شاعران ، رغبتي براي رفتن به دربار کريم خان زند نداشته باشند . يک روز که مثل هميشه شاعر نزد کريم خان رفت و شعرش را خواند ، اتفاق عجيبي افتاد . کريم خان پس از شنيدن شعر شاعر ، به وزيرش " شيخ علي خان " گفت که هزار سکه به شاعر جايزه بدهد ! " شيخ علي خان و شاعر هر دو تعجب کردند . کريم خان تا آن روز از اين کارها نکرده بود و از اين جايزه ها به کسي نداده بود . شاعر از اينکه يک هزار سکه نصيبش شده ، بسيار خوشحال شد و نزد شيخ علي خان رفت تا جايزه اش را بگيرد . شيخ علي خان که نمي دانست چرا کريم خان چنين دستوري به او داده ، بهانه اي تراشيد و به شاعر گفت : " حالا مشغول رسيدگي به حساب و کتابهاي خزانه هستم ، برو بعداً بيا . " شاعر رفت و هفته بعد براي گرفتن هزار سکه به سراغ شيخ علي خان رفت . شيخ علي خان اين بار هم چيزي به شاعر نداد و او را دست خالي برگرداند . اين کار مدتي ادامه داشت . وزير که دادن اينگونه پولها را درست نمي دانست ، اميدوار بود با اين کار شاعر خسته شود و برود و ديگر به دنبال جايزه نيايد . شاعر که از گرفتن جايزه نااميد شده بود ، به سراغ کريم خان رفت و ماجرا را برايش تعريف کرد . کريم خان ، شيخ علي خان را خواست و به او گفت : " حالا که شاعر اين همه سختي کشيده ، به جاي هزار سکه ، به او دو هزار سکه بده . " شيخ علي خان که اصلا ً انتظار چنين چيزي را نداشت و حتي يک هزار سکه را نيز زياد مي دانست ، حرف کريم خان را جدي نگرفت و چيزي نگفت ، اما به شاعر هم چيزي نداد . رفت و آمد شاعر نزد شيخ علي خان و پول ندادن او به شاعر ، همچنان ادامه يافت و شاعر به نتيجه اي نرسيد .
يک روز که شاعر خيلي از دست شيخ علي خان عصباني بود ، صدايش را بلند کرد و گفت : " آخر اين چه وضعي است ؛ شاه مي بخشد ، شيخ علي خان نمي بخشد ؛ چرا جايزه اي را که شاه براي من تعيين کرده ، نمي دهيد که ببرم به زخمهاي زندگيم بزنم ؟ " صداي داد و فرياد شاعر به گوش کريم خان رسيد ، شيخ علي خان را صدا کرد و گفت : " چرا اين بنده خدا را اذيت مي کني و جايزه اش را نمي دهي ؟ " شيخ علي خان که فرصت خوبي به دست آورده بود ، به کريم خان گفت : " قربان شما که مثل شاهان ديگر نبوديد ، از اين بذل و بخششها نمي کرديد ؛ چه شد که يكباره روش کارتان را تغيير داديد ؟ "
کريم خان گفت : " هنوز هم دوست ندارم پول خزانه کشور را از بين ببرم . اما من مي دانم که اين شاعر خانه و زندگي ندارد . به جاي اينکه پول کشور در خزانه راکد بماند ، تصميم گرفتم که بخشي از پولهاي راکد مانده را به شاعر بدهم تا هم براي خويش خانه و زندگي درست کند ، هم به عده اي براي ساخت خانه و تهيه وسايل مورد نياز پول برساند . اين کار موجب گردش پول راکد مي شود . "
بعد شاعر را صدا کرد و گفت : " جايزه ات پنج برابر شده ، برو از شيخ علي خان پنج هزار سکه ات را بگير . " شاعر به ديدن شيخ علي خان رفت . او برخلاف هميشه ديگر عذر و بهانه اي نياورد و پنج هزار سکه را به شاعر داد .
از آن پس هرگاه زيردستي نگذارد خير و كمك بزرگان به ديگران برسد ، مي گويند : " شاه بخشيد ، شيخ علي خان نبخشيد . "