تقاص معرفت
ارسال کننده: محمد رسول باوندپور | تاریخ ارسال: 1389 / 10 / 8
نویسنده: رامين مولوي
حجم کتاب: 125 KB
آرمين فقط گفت : مرا ببخش . من هم مثل سامان تو را تنها مي گذارم . اما خوبيش اين هست كه من الان ميرم پيش سامان . امير فرياد زد : نه ديگر , تو نبايد بميري . من بدون تو چي كار كنم ؟ تنها مي شوم . من اگر تو بري مي ميرم . آرمين جواب داد : نه تو بايد زنده بماني و بدبختي الناز را ببيني . تو چشم هاي ما در اين دنيا هستي و پيمانمان ... . اين رمان با پرنيان تهيه شده است .