0

اميدواري كافي نيست

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

اميدواري كافي نيست
چهارشنبه 9 فروردین 1391  3:01 PM

در فرودگاه پورتلند منتظر ايستاده بودم تا دوستم از راه برسد. صداهاي مختلفي‌ را در سالن فرودگاه مي‌شنيدم و بي‌تفاوت از كنارشان مي‌گذشتم؛ صدايي كه پروازهاي ورودي را اعلام مي‌كرد، صدايي كه از مسافران براي سوار شدن به هواپيما دعوت مي‌كرد و ده‌ها صداي ديگر.

من ايستاده و به سالن ورودي چشم دوخته بودم تا دوستم برسد و با هم به خانه برويم، اما در همين دقيقه‌ها اتفاق جالبي برايم افتاد؛ اتفاقي كه زندگي‌ام را تغيير داد.

 

همان طور كه از ميان جمعيت سرك مي‌كشيدم و سعي مي‌كردم از بين مسافران دوستم را پيدا كنم، متوجه مردي شدم كه به طرف من مي‌آمد. مرد بار زيادي نداشت و تنها 2 كيف دستي همراهش بود كه به نظر سنگين نمي‌آمدند. مرد لبخند مي‌زد و به سرعت به طرف خانواده‌اي مي‌آمد كه چند قدم آن طرف‌تر منتظرش بودند.

لبخند مي‌زد و شاد بود. همان‌طور كه خم مي‌شد تا كيف‌ها را روي زمين بگذارد به پسر كوچك‌تر كه 5 يا 6 سالش بود نگاه كرد. آنها يكديگر را در آغوش گرفتند؛ با نهايت محبت و البته بسيار طولاني. بعد كمي از هم فاصله گرفتند تا بتوانند صورت يكديگر را ببينند. شنيدم كه پدر مي‌گفت: «چقدر خوشحالم دوباره مي‌بينمت پسركم. خيلي دلم برات تنگ شده بود.» اين را گفت و دوباره صورتش را به صورت پسر كوچولو چسباند.

پسرك گويي خجالت كشيده باشد، لبخندي زد و به آرامي پاسخ داد: «منم همين طور بابا جون. منم دلم براي شما تنگ شده بود.»

سپس مرد ايستاد و به چشم‌هاي پسر بزرگ‌تر‌ كه حدودا 10 ساله بود، نگاه كرد. صورت پسر را در دستانش گرفت و با لبخندي مهربان و پدرانه گفت: «يك مرد جوان خوش‌قيافه شدي، ژاك. ژاك من خيلي دوستت دارم.» سپس با مهر و محبتي وصف نشدني او را در آغوش گرفت. اين بار هم چند دقيقه‌اي پدر و پسر با هم بودند.

وقتي آنها مي‌خنديدند و اين اتفاقات مي‌افتاد، دختر كوچولويي كه تنها يك سالش بود در آغوش مادرش دست و پا مي‌زد و تقلا مي‌كرد. گويي مي‌خواست توجه پدرش را جلب كند. دخترك با اين‌كه سن كمي داشت، اما حتي يك دقيقه هم از صورت پدرش چشم برنمي‌داشت. مرد به دختر كوچولو نگاه كرد و همان طور كه او را در آغوش مي‌گرفت، گفت: «تو چطوري دخترك بابا؟»

مرد او را بوسيد، نه يكبار بلكه چندين مرتبه و پشت سر هم. دختر كوچولو آرام شد و در آرامش كامل سرش را روي شانه‌هاي مردانه پدرش گذاشت.

پس از چند دقيقه مرد كودك را به ژاك داد و رو به همسرش گفت: «هميشه در آخرين مرحله بايد سراغ بهترين‌ها رفت.» زن و مرد چند ثانيه با لبخند و در نهايت آرامش به چشمان يكديگر خيره شدند. آنچه در چشمان آنها ديده مي‌شد، لبخند بود و رضايت.

در يك لحظه به ياد زوج‌هاي جوان افتادم. اين برخورد و اين همه عشق و علاقه فقط در ماه‌ها و سال‌هاي اول زندگي ديده مي‌شد، اما سن اين بچه‌ها نشان مي‌داد كه زن و مرد به تازگي ازدواج نكرده‌اند. كاملا گيج شده بودم و از مشاهده اين خانواده موفق با روابطي دوستانه لذت مي‌بردم.

يك لحظه احساس كردم حريم شخصي آنها را ناديده گرفته‌ام. حس خوبي نبود، ولي نمي‌توانستم كنجكاوي خودم را كنترل كنم. در يك لحظه با شنيدن صداي خودم كه مي‌لرزيد و از آنها سوال مي‌كرد، بيشتر متعجب شدم: «شما چند وقت است كه باهم ازدواج كرده‌ايد؟»

مرد به آرامي پاسخ داد: 14 سال.

چند وقت از هم دور بوده‌ايد؟

2 روز كامل.

2 روز؟! من گيج و حيرت‌زده شده بودم. اين همه محبت و علاقه تنها براي 2 روز دوري؟ مرد چنان پاسخ داد 2 روز كه گويي مي‌گويد 2 سال يا حتي 20 سال. سلام و احوالپرسي گرم و صميمي آنها هم طوري بود كه تصور كردم چندين هفته ـ اگر نگوييم چند ماه ـ از هم دور بوده‌اند.

از اين‌كه صحبت كرده بودم ناراحت شدم. دلم نمي‌خواست آنها متوجه حضور من باشند؛ ولي نتوانستم خودم را كنترل كنم و آنچه مي‌خواستم پرسيدم. براي اين‌كه وضعيت را كمي به نفع خودم تغيير دهم، گفتم: «اميدوار‌م زندگي مشترك من هم پس از 14 سال همين طور باشد.»

وقتي اين جمله را گفتم، مرد به طرف من برگشت. لبخند روي صورتش محو شد و به جاي آن مرد آرام و مهربان، كسي با قيافه‌اي جدي و مصمم به من نگاه كرد. به چشمانم زل زد و گويي با نگاهش به روحم نفوذ كرد، اما چيزي گفت كه مرا تغيير داد و فرد ديگري شدم. مرد محكم و قاطع گفت: «اميدواري كافي نيست، ‌عمل كن!»

بعد از گفتن اين جمله، دوباره همان لبخند فوق‌العاده روي لبانش نشست، دست مرا گرفت و به آرامي فشرد و با يك خداحافظي دوستانه با همسر و فرزندانش فرودگاه را ترك كرد.


چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها