پاسخ به:آپدیت لحظه به لحظه برگزیده بیانات مقام معظم رهبری»سال91
سه شنبه 24 مرداد 1391 1:24 AM
همزمان با ایام رمضان المبارك ماه نزول قرآن كریم، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در مجموعهی مستندهای صوتی با نامِ «مسجدِ كرامت» به مرور كوتاهی بر فعالیتهای انقلابی و قرآنی حضرت آیتالله خامنهای در مشهد مقدس میپردازد.
اولین برنامه از این مجموعه «چشمانِ پدر» نام دارد و دورهی زمانی حضور آیتالله خامنهای در مسجد امام حسن علیهالسلام مشهد به عنوان امام جماعت را مرور میكند.
سخنان شنیده نشدهای از آیتالله خامنهای در دوران پیش از انقلاب و خاطرات ایشان از مسجد امام حسن علیهالسلام مشهد، خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین قرائتی، خاطرات استاد سیدمرتضی سادات فاطمی و همچنین بیاناتی از بنیانگذار كبیر انقلاب حضرت امام خمینی رحمهالله، بخشهای مستند صوتی «چشمان ِ پدر» را تشكیل میدهند.
همچنین متن این مستند ۱۱ دقیقهای در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.
متن برنامه:
قم، سال ۱۳۴۳
حضرت امام خمینی رحمهالله: من از آن آدمها نیستم كه اگر یك حكمی كردم بنشینم چرت بزنم كه این حكم خودش برود. من راه میافتم دنبالش. اگر من خدای نخواسته، یكوقتی دیدم كه مصلحت اسلام اقتضا میكند كه یك حرفی بزنم، میزنم و دنبالش راه میافتم و از هیچ چیز نمیترسم بحمدالله تعالی. والله، تا حالا نترسیدهام [ابراز احساسات حضار]. آن روز هم كه میبردندم، آنها میترسیدند؛ من آنها را تسلیت میدادم كه نترسید... ما علما داریم در بلاد؛ ما فضلا داریم در حوزهها؛ ما مدرسین بزرگ داریم در حوزهها؛ ما طلاب و فضلای علوم دینیه داریم...
مشهد مقدس، سال ۱۳۴۳
چشمان آقاسیدجواد كه از علمای نامی مشهد بود، نابینا شد.
به همین دلیل پسرش، حوزه قم و درس مراجع به نامی مثل امام خمینی را رها كرد و دوباره به مشهد برگشت و مراقبت از پدر را به عهده گرفت؛ برایش كتاب میخواند و پا به پایش تا حرم میرفت.
سیدعلی، كه حال و هوای مبارزه در قم را به مشهد آورده بود و در حوزه مشهد درس میخواند و درس میداد، حالا در ۲۶ سالگی امام جماعت مسجد امام حسن علیهالسلام شده بود.
آیتالله خامنهای
در مصاحبه با شبكهٔ دوم تلویزیون ۱۱/۱۱/۶۳
من قبلاً در یك مسجد دیگرى به نام مسجد امام حسن نماز مىخواندم و امام جماعت مسجدى بودم به نام مسجد امام حسن مجتبى كه در نزدیك منزلمان بود و در یك خیابان نسبتاً خلوتى، تا یك حدودى هم دور افتادهاى خیلى هم دور افتاده نبود اما خیلى هم محل رفت و آمد جمعیت نبود، آنجا نماز را شروع كردم و مسجدى كه براى اول بار من را دعوت كردند براى امام جماعت كه همین مسجد باشد، به این شكل بود كه یك اتاقكى بود از این اتاقى كه الان شما توش نشستید كوچكتر و مستمعینش هم دو صف ۵، ۶ نفره، دو سه صف ۵، ۶ نفره از پیرمردها و آدمهاى متوسط آن حول و حوش مسجد بودند، یك باربر بود به نام ملا كه نمىدانم حالا زنده است یا فوت شده. زنده است؟ حاجى از رفقاى همان مسجد است مىداند، بله یك ملا بود، یك قهوهچى بود آن نزدیك، یك شاگرد مكانیك بود، غالباً هم در سنین مسن یا متوسط، یك حاجى خیرى بود كه مسجد را او ساخته بود، همسایهى مسجد بود، یك عدهاى بودند در حدود مثلاً شاید ۲۰ نفر ۱۸ نفر بعد من كه رفتم آنجا به مردم شب اول كه نماز خواندیم پا شدم، دو سه شب كه گذشته بود پا شدم رو كردم به مردم گفتم كه با این چند شبى كه ما با هم دور هم جمع شدیم یك حقى شما بر گردن من پیدا كردید یك حقى من بر گردن شما پیدا كردم. حق شما بر گردن من این است كه من یك قدرى برایتان حرف بزنم و یك حدیثى چیزى برایتان بخوانم كه شما گوش كنید. حق من هم بر گردن شما این است كه شما آن حرفهاى من را گوش كنید و یاد بگیرید من حق خودم را عمل مىكنم شماها هم حاضرید حق خودتان را ادا كنید؟ خیلى خوششان آمد و گفتند آره. در طول مدت خیلى كمى این مسجد كوچولو پر شد به طورى كه جا كم شد و همان حاجى همسایهى مسجد همت كرد و از عقب مسجد یك مقدار را اضافه كرد و مسجد شد بزرگتر و در مدت شاید دو سه ماه آوازهى این مسجد در مشهد به خصوص در میان جوانها پیچید به طورى كه وقتى مسجد كرامت كه مزینترین و بهترین و بزرگترین مسجد محله در مشهد محسوب مىشد ساخته شد و آراسته شد و كامل شد، بانى آن مسجد و كسبهى دور و بر آن مسجد فكر كردند كه مناسب هست كه بیایند و بنده را كه توى این مسجد پیش نماز بودم ببرند آنجا...
بخشی از درس آیتالله خامنهای
این سخنان مربوط به سالهای پیش از انقلاب اسلامی است:
...خلاصه میشود تاثیر روانی توحید در چند جمله: انسان موحد از جملهٔ تاثیراتی كه روح او از ناحیه و قِبَل توحید میبرد یكی این است: دارای وسعتِ افق دید میشود. آدم موحد نمیگوید من در این میدان شكست خوردم یا جبهه ما در این زمینه نشست و كار به زیان ما تمام شد. او نزدیكبین اینقدر نیست. او میداند كه فكر توحیدی به درازای عمر بشر دارای قلمرو هست. به بیانی دیگر و از دیدگاهی دیگر، آدم موحد افق دیدش در مسائل مادی و نیازهای پست و حقیر خلاصه نمیشود، متوقف نمیگردد. از جمله تاثیرات توحید بر روان یك موحد این است كه ریشهٔ ترس را در او میخشكاند و این خیلی مهم است. در قرآن در چندین مورد كه در این تلاوتهای امروز یكی دو موردش به سمع آقایان خواهد رسید و مورد تدبر قرار خواهد گرفت، به مؤمنین خطاب میشود كه فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ (سوره آل عمران؛ آیه ۱۷۵) ریشهٔ ترس را در دل خود از دیگران بخشكانید؛ از من بترسید. و كسی كه از خدا ترسید، از هیچ كس دیگر نمیترسد.
خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین محسن قرائتی: و اما ماجرای مسجد امام حسن علیهالسلام. من تقریبا ۲۲-۲۳ ساله بود. دنبال این بودم كه چه آخوندی شوم. بالاخره گفتم بشوم آخوند اطفال؛ مثل پزشك اطفال. آمدم در كوچه و بچههای كاشان را دعوت كردم و گفتم جمع شوید برای شما قصه بگویم. كم كم این جلسه شلوغ شد و هم باعث شد ما راه بیفتیم. آن ایام ما رفتیم مشهد زیارت امام رضا علیهالسلام. به امام رضا علیهالسلام گفتیم آقا ما شدیم آخوند اطفال منتها آمدیم زیارت در مشهد كسی را نمیشناسیم، چون جمعه جلسه دارم كاشان باید سریع بروم كاشان، ولی دوست دارم در مشهد هم زیارت كنم هم جلسه برای نسل نو داشته باشم، اگر لطف كنی یك جلسهای برای ما درست كنی در مشهد خوب است، اگر نه كه فقط ما یك زیارت كنیم برویم همان كاشان.
از در حرم خارج نشده بودم یك روحانی به نام دكتر سید جمال موسوی اصفهانی مرا شناخت و گفت اینجا سمینار دبیر تعلیمات دینی است تو هم با من بیا. گفتم من دبیر نیستم و رفتیم. آمدیم فلكه آب مشهد و منتظر تاكسی بودیم، یك ماشین ترمز كرد. راننده سید را شناخت. آخوندی پشت فرمان ماشین بود كه فهمیدیم آن آخوند شهید باهنر است. شهید باهنر آن آقای موسوی را میشناخت. در ماشین گفتم من قرائتی هستم، آقای باهنر گفت بله میگویند یك كسی به نام قرائتی پیدا شده در كاشان كه بچهها را جمع میكند پای تخته سیاه و كلاس دارد. گفتم منم. رفتیم در جلسه دیدیم دكتر بهشتی، آقای مطهری، آیتالله خامنهای، آقای رفسنجانی به همراه جمعیت چندصدنفرهای از دبیران دینی كه از استانهای مختلف آمدهاند، در جلسه حضور دارند. من جلسه را كه دیدم به دكتر بهشتی گفتم ۵ دقیقه میتوانی به ما وقت بدهی؟ ۵ دقیقه به ما وقت دادند. پریدیم بالای سن و یك برنامهای پیاده كردیم كه آنجا خوششان آمد.
آیتالله خامنهای آمد پهلوی من و گفت «بیا بریم منزل ما. ما مسجدی داریم به نام مسجد امام حسن علیهالسلام؛ از طرف دولت شاه به من گفتند حق سخنرانی نداری. نماز را من میخوانم بعد از نماز برو پای تخته سیاه و در مسجد كلاسداری كن». از همان در سالن آیتالله خامنهای ما را برد خانهشان. شب با ایشان رفتیم مسجد دیدیم به! مسجد امام حسن! چه جوانهایی! جوانهای باسواد انقلابی! چند شبی آنجا صحبت كردیم و خانهی آقا هم میخوردیم و میخوابیدیم. ما صبح جلسه بچهها خواستیم از امام رضا علیهالسلام این آقای دكتر سیدجمال موسوی من را از حرم برد فلكه آب، شهید باهنر ما را از فلكه آب برد سمینار، آیتالله خامنهای ما را از سمینار برد خانهاش و شب رفتیم مسجدِ جمعیتی از جوانان.
استاد سیدمرتضی سادات فاطمی: یك جلسه قرآن جلسه خوبی هم در منزل پدربزرگ من بود، یادم است كه در آنجا ما یك دستگاه گرامافون داشتیم و یك صفحه گرام هم از عبدالباسط بود. قبل از اینكه شركت كنندهها بیایند و جلسه شروع شود، این گرامافون را بلند میكردم و میبردم پشت پنجره. خودم هم مینشستم و گوش میدادم؛ سراپا گوش بودم و خیلی با عبدالباسط مانوس بودم. خود این كار باعث شد كه من از ابتدای كار قرائت با لحن عبدالباسط آشنا شوم و كار كنم و وقتی توی جلسات میخواندم همه تعجب میكردند.
این جلساتمان ادامه داشت تا اینكه روزی آقا سیدجعفر طباطبایی به آقای خامنهای گفته بود ما یك فامیلی داریم نوجوانی است قرآن را قشنگ را میخواند آقا هم فرموده بودند خوب بیاورید او را من ببینم. خیلی اظهار علاقه كرده بودند.
قبل از سخنرانیهای مهم هم كه بیشتر آنها سخنرانی آیتالله خامنهای بود، خود ایشان ابراز علاقه میكردند كه من در ابتدای آن قرآن بخوانم؛ مخصوصا جلسات تفسیرشان.
مدیریت:تالارهای دانشگاه،دانشجو
مدیریت سابق تالارهای تلفن همراه
صفحه اختصاصی:
اولین مدرسه عشق که تأسیس شد / درس عشق علی و فاطمه تدریس شد
گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه ازلــی / اولـین کلمه که آمـوختند علـی بود علـی